کد خبر:35442
پ
مولانا ۲

مولانا مثنوی را نردبان معراج حقایق می‌دانست

فاطمه نیروی آغمیونی گفت: نخستین هدف، اعتلای معنوی انسان‌هاست؛ چنانکه خود شاعر مثنوی را نردبان معراج حقایق می‌داند.

میراث مکتوب- فاطمه نیروی آغمیونی، پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی، در گفت‌وگویی با اشاره به اینکه مولانا در سال ۱۲۰۷ میلادی در بلخ افغانستان کنونی در خانواده واعظی به نام بهاء‌الدین ولد متولد شد که به استناد اندرزهای بازمانده از او با عرفان دل مشغولی داشت، عنوان کرد: پدر چند سالی پس از تولد طفلش از بلخ جلای وطن کرد زیرا با استفاده برخی منابع از سوی پادشاه حاکم مورد بی‌مهری قرار گرفت یا از آن رو که می‌خواست از خطر مغولانی که در سال ۱۲۲۰ بلخ را به تصرف خود درآورده بودند جان سالم به در برد. مقصد سفر خانواده مولوی شهرهای مقدس مکه و مدینه بود. گویا در راه سفر در نیشابور این خانواده با عطار پیر که در کنار مولوی یکی ازشاعران عارف ایران است ملاقات می‌کنند او نیز نبوغ نهفته کودک را درمی‌یابد و نسخه‌ای از اسرارنامه را به او هدیه می‌دهد و او را به مطالعه علوم الاهی ترغیب می‌کند. پس از انجام این سفر زیارتی سال‌ها گذشت تا پدر و پسر به مکانی رسیدند که برای جلاالدین اقامت‌گاهی دائمیو سرنوشت‌ساز شد مولوی در قلمرو سلجوقیان که دودمانی ترک‌نژاد بودند اقامت گزید و خانواده مولوی چند سالی در سیوامی، اکسه هیر و لارنده اقامت گزیدند جایی که جلال‌الدین با همسرش جوهر خاتون ازدواج کرد و پسرش سلطان ولد،  یکی از مشهورترین زندگی‌نامه‌نویسان پدر در همان جا به دنیا آمد. در سال ۱۲۲۸ سرانجام خانواده مولوی به قونیه آمدند و به درخواست علاءالدین کیقباد اول سلطان سلجوقی حاکم آن روزگار بهاءالدین در مقام واعظ و مکتب دار به خدمت وی درآمد.

این استاد دانشگاه با بیان اینکه مولوی در این زمان نخست تحت تأثیر یکی از آموزگاران عرفانی‌ یکی از شاگردان پدرش به نام برهان‌الدین قرار گرفت و شاگرد وی شد، افزود: مولوی طی ۹ سال تا زمان مرگ برهان‌الدین در محضر وی تلمذ کرد حدود پنج سال پس از مرگ برهان‌الدین سپری می‌‌شد تا اینکه در سال ۱۲۴۴ درویش آواره خورشید تبریز به کاروانسرای قندان شهر قونیه رسید و در آنجا اقامت گزیده مولوی را در همان جا دیدار افتاد و به آنی عشقی عرفانی به وی در جانش بیدار شد.

وی تصریح کرد: سلطان ولد در ولدنامه حسب حال پدرش می‌نویسد که از زمان آدم در جهان پاکان، عاشقان و عارفان بسیار بوده‌اند و مردمان به استثنای پیروان و نمایندگان علوم صرفاً ظاهری اینان شمس تبریزی و مولوی را از آن جمله دانسته‌اند اما فراتر از دنیای مقدسان و پاکان هنوز هم دنیایی نامرئی و رازآمیز هست که جایگاه معشوق عرفانی است. پیش شمس احدی از آن چیزی نمی‌دانسته است و شمس، پدرش را به این جهان والاتر رهنمون شده است.

نیروی آغمیونی یادآور شد: البته مولوی نیز پیش از ورود شمس تبریزی به قونیه به مقام مرشد و آموزگار عرفان نایل شده بود و مریدانش به وی لقب مولانا داده بودند لقب خاصی که تا امروز بر وی مانده است. شمس ظاهراً به دست یکی از دو پسر مولوی به قتل رسید بدون اینکه مولوی خود از آن بوی ببرد زیرا گم شدن معشوق او را سخت برآشفت و در نومیدی فرو برد و سرانجام گمشده‌اش را در درون خویش یافت.

وی با اشاره به اینکه شمس‌الدین تبریز یگانه دوست عارف مولانا نماند، بیان کرد: بلکه وی دو دوست دیگر پیدا کرد یکی از آنها صلاح الدین زرکوب عامی و دوست دیگرش حسام الدین چلبی که الهام‌بخش و مشوق شاعر در سرودن کتاب بزرگ عارفانه و تعلیمی یعنی مثنوی بود. مولانا غروب روز یکشنبه پنجم جمادی‌الثانی۶۷۲هـجری قمری در شهر قونیه وفات کرد.

این نویسنده  با بیان اینکه مثنوی مولویی از مهمترین آثار ادبی و به اعتباری دانشنامه تصوّف و عرفان و دانش و بینش فرهنگ شاعر است، گفت: به هنگام سخن از عظمت شاهکار مولوی، با توجه به گستردگی و ژرفا و در عین حال تنوع مطالب و مباحث در مثنوی، حق با پژوهشگرانی است که از قول شاعر گفته‌اند
گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد؟ قسمت یک روزه‌ای
آب دریا را اگر نتوان کشیـد
هم به قدر تشنگی باید چشید

وی تصریح کرد: مثنوی در شش دفتر با بیش از ۲۶ هزار بیت و ۲۷۵ حکایت کوتاه و بلند نوشته شده و این کتاب که بزرگترین اثر عرفانی و انسانی در زبان فارسی شمرده شده با الهام از خاطره شورانگیز و یاد کمالات معنوی شمس‌الدین تبریزی و به یاری و خواست شاگرد و مشوق مولوی، حسام‌الدین چلبی آفریده شده است. از آثار دیگر مولوی می‌توان از مکاتب، فیه مافیه و مجالس سبعه نام برد. درست است که مولوی در
آفرینش این اثر به حدیقه سنایی و منطق‌الطیر عطار و یا اشعار نظامی نظر داشته و آنان را پیشکسوت دیده و شیوه آنان را به عنوان الگو پذیرفته است، ولی در بیان هنری، صمیمیت در گفتار، گستردگی و ژرفای اندیشه، دورپردازی خیال و ترجیح دادن محتوا برشکل و معانی بر الفاظ و اوزان و قوافی، بر آنان برتری یافته است.

نیروی آغمیونی با بیان اینکه مولانا به طور کلی در مثنوی از نظر صورت و لفظ عمیقاً تحت تأثیر سنایی و عطار است، افزود:
عطار روح بود و سنایی دوچشم او                   ما از پی سنایی و عطارآمدیم
مولوی  سنایی را فائق و عطار را عاشق می‌گوید و مکرر از حکیم سنایی در اشعار و داستان‌هایش نام می‌برد، از حدیقه و کارنامه بلخ سنایی بسیار بهره برده و از الهی‌نامه و مصیبت‌نامهو منطق‌الطیر عطار سود جسته است.

وی با اشاره به اینکه مولوی در تصوف و عرفان از قوت القلوب مکّی، رساله قشیری، احیاء العلوم غزالی و به طور قطع از آثار محی الدین عربی استفاده کرده است، گفت:  مجموعه اینها همراه با درک و فهم دقیق و یافتن بطن دوم و سوم قرآن مجید و احادیث نبوی وجود مولانا را دریایی از گوهرهای ناسفته ساخته بود که پس از ملاقات با شمس و ظهور حضرت عشق و الهامات غیبی سفته، صیقلی و نورانی شد و پرتو آن جهان‌گستر شد، وچنان درخشید که صورت و لفظ را بر هم زد چنان که گوید:
قــــافیـه انـــــدیشم و دلدار من                   حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
گویـدم مــندیش جـز دیـدار من                    تا که بی ایـن هر سـه با تـو دم زنم

وقوع انقلاب بزرگ در ادب فارسی
این استاد دانشگاه تصریح کرد: انقلاب عظیمی در ادب فارسی به وجود آمد و تا ظهور سنایی و عطار و مولوی ادبیات فارسی مخصوصاً در قسمت نظم عبارت بود از مدیحه‌سرایی، هجوگرایی، معمیات و الفاظ که فاقد هرگونه احساسات عالیه انسانی و عواطف لطیف بشری بود و فقط برای تهنیت و تبریک سلاطین و ستایش فتوحات و شرح جنگ و جدال آنان سروده شده بود. همه اینها به خاطر دریافت صلات گرانمایه و در حقیقت برای ارتزاق شاعران بیچاره پدید آمده بود.

وی با اشاره به اینکه در سده‌های شش و هفت هجری انقلاب عظیمی در ادبیات فارسی پدید آمد، عنوان کرد: با ظهور سنایی، عطار و مولوی دیگر لعل و گوهر دری در پای خوکان ریخته نشد و مدیحه سرایی و هجوگویی جای خود را به نظم و آثار حکیمانه چون حدیقه الحقیقه، الهی‌نامه و منطق‌الطیر، دیوان کبیر شمس، مثنوی مولوی و نظایر آنها داده و مسیر نظم فارسی به کلی عوض شد و جنبه انسانی و انسان دوستی، خداپرستی و خداشناسی به خود گرفت.

این نویسنده ادامه داد: در حقیقت این حکم تاریخ بود که حق به حقدار رسید و چکامه‌های مملو از تملق و چاپلوسی و قصاید مدح و ستایش جباران از رونق بیفتاد و هدف‌های اجتماعی انسانی و عواطف عالی بشری منظور نظر شد. بدین طریق می‌توان گفت که خدمات استادان تصوف و شاعران عارف به ادبیات فارسی غیرقابل قیاس است و به صراحت باید گفت که زبان عذب‌البیان پارسی را برای همیشه از ابتذال و خسران نجات دادند و آن را به صورت بسیار پسندیده و بدیهی درآوردند که موجب افتخار و مایه مباهات ما ایرانیان در سراسر جهان شده است.

تاثیر افکار شمس بر مولانا
نیروی آغمیونی بیان کرد: مولانا قبل از ملاقات با شمس و معاشرت با وی در عالم قال بود و چنانکه گذشت، فقیه بود، نحو و منطق و فلسفه و کمالات می‌دانست، در تصوّف تبحّر داشت، به منبر می‌رفت، موعظه می‌کرد، مریدانی داشت و کلاس درس و مجلسش، پابرجا بود اما شمس او را وارد دنیای دیگری کرد، او را از شور و شوق، جذبه، سماع عارفانه برخوردار کرد و در حقیقت وی را به عالم حال کشانید.

وی با اشاره به اینکه دیدار مولانا با شمس، دارای چندین مرحله است، گفت: در مرحله نخست که هنوز مولانا صید کامل نشده بود، علاقه وی نیز نسبت به کلاس درس و مجلس و وعظ و مریدان باقی بود. به‌تدریج مولانا در شمس محو می‌شود شیفتگی و حیرانی او آن‌چنان نیرو می‌گیرد که هیچ چیز جز شمس او را خرسند نمی‌سازد و جمله آثارش را در او می‌بیند و مولانا پیوسته از عظمت شمس سخن می‌گوید.
به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها که می‌بیزی
چه سلطانی چه جان‌بخشی چه خورشیدی چه دریایی!

وی عنوان کرد: مولوی سخن را بدانجا می‌رساند که سرانجام همه چیز را در او می‌بیند و شمس را سلطان‌المعانی و خورشید و نور ذات الهی می‌داند.
سجـودُ کـلّ اوجٍ اَو حَضیـضٍ
لشمـس‌الدّینِ سلطان المعانی
یک‌باره همه اوست
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
حجره خــورشیـد تـویـی، خــانـه ناهیـــد تویی
روضـه امّیـــد تــویــی، راه ده ای یـار مرا
دانه تویی، دام تویی، باده  تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تــویــی، خـام بمگـذار مرا

وی با بیان اینکه افکار شمس، مولانا را آنچنان دگرگون ساخت که دنیا را از دریچه و زاویه دیگری دید، گفت: مولانا  به باطن رهنمون شد و به عمق و نهایت تصوّف و عرفان دسترسی پیدا کرد و سلطان عشق شد؛ عشقی که در کلام مولانا، منشأ و مبدأ حیات بود؛ عشقی که محور هستی نام یافت، عشقی که جوهر حیات و مبدأ و مقصد آن است؛ عشقی که در مولانا با جذبه و شوق غنایی پیوند داشت و آن همه شعر دیوان شمس ـ اشعار عاشقانه، عارفانه، سمبلیک ـ را به وجود آورد؛ عشقی که موجب آن جذاب به حق تـعالی و وسیله تلطیف روح انسان است؛ عشقی که کمال پختگی عقل مصلحت‌بین بود، آری مولانا با توجّه به شمس به چنین عشق‌هایی رسید؛ عشقی که یکی از اصول تکوین عالم است؛ عشقی که پیونددهنده محور دو جهان است؛ آری عشقی که از مقوله دیگر است.

نیروی آغمیونی بیان کرد: مولانا به تأثیرپذیری از افکار شمس به کمال و پختگی رسید و از ویژگی‌های انسانی خاصی بهره‌مند شد، به گونه‌ای که اقیانوس آرام مولانا به اقیانوس متلاطم بدل شد و طوفان‌های عظیمی را به وجود آورد که حاصل آنها یک انقلاب روحی و فکری بود.

رابطه عرفان و ادبیات مولانا
وی در مورد رابطه عرفان و ادبیات مولانا گفت: مولوی بی‌تردید بزرگترین شاعر عارف در زبان فارسی و یکی از بزرگترین شاعران غنایی‌سرا در ادبیات جهان است. عرفان مولانا دائماً می‌خواهد انسان را بالا بکشد؛ از این شرایط خاکی خودش بیرون بیاورد. عرفان مولانا، عرفان عملی است؛ عرفان عملی مجموعه برنامه‌ها و دستورهایی است که سالک انجام آن را بر خود واجب می‌داند تا در سایه آن منزل‌های سلوک را یکی پس از دیگری طی کند و به حق تعالی نایل شود

این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه مولانا نیز در جهان‌بینی عرفانی‌اش برای نیل به حق تعالی انجام مجموعه‌ای از اعمال را بر خود واجب می‌دانست‌، افزود: مولانا جزو افرادی است که برای علم بی‌عمل و عمل بی‌علم ارزش و اعتباری قایل نیست و در سیر و سلوکش، علم و عمل دینی و عرفانی را با هم جمع می‌کند. به طور کلی، عرفان، آسمانی و الهی است اما مولانا عرفانش را به قصد پاکسازی این دنیا و الهی شدن انسان‌ها و جامعه و در جهت آبادانی آن دنیا به کار می‌بندد .

به گفته وی پیرگزینی، سماع، کم‌خوری، اخلاص، ایثار، کم‌گویی، کم‌خوابی، تنهایی، ذکر، فکر، گمنامی، انجام کارهای واجب و مستحب، همنشینی با افراد نیک، طلب، تشنگی و عشق و بخشی از مبانی و آداب سلوک و عرفان عملی مولوی هستند که سالک با انجام دادن آنها تحت راهنمایی یک پیر یا مُرشد به حقیقت نایل می‌شود.

این نویسنده تصریح کرد: یکی از ویژگی‌های مثبت عرفان مولوی، آن که عرفان او برخلاف عرفان بسیاری از عارفان، عرفانی بی‌توجه پذیرفته است. جهان‌بینی عرفانی مولانا از محیط اجتماعی روزگارش تأثیر پذیرفته است تا جایی که آنچه را به نظرش ظالمانه و جبارانه می‌آمده است را به هر صراحت یا کنایه و گاهی نیز در قالب حکایت و تمثیل رد می‌کرده است.

وی عرفان مولانا را مبتنی بر طریقه اسلام دانست و افزود: او در بیان مسائل عرفانی، به صورت گسترده‌ای به آیه‌های قرآن و حدیث‌های دینی اسناد کرده است و این امر می‌تواند بهترین دلیل برای جهان‌بینی اسلامی او باشد. به طور کلی، عرفان عملی مولوی مبتنی بر طریقه اولیاست و او اولیا را وارث انبیا تلقی می‌کند، بر این اساس نیز در عرفانش، طریقت را از شریعت جدا نمی‌داند و معتقد است که این هر دو در راه رسیدن به حقیقت، همدیگر را کامل می‌سازند. بر این اساس، مولوی نیز در عرفانش مانند بسیاری از عارفان جایگاه خاصی برای شریعت، زهد و ریاضت قائل است تا جایی که نیل به حقیقت را چنگ زدن به ریسمان شریعت می‌داند.
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت
.
وی اساسی‌ترین محور جهان‌بینی عرفان مولوی را اعتقاد راسخ او به وحدت وجود دانست و گفت: مولوی مانند بسیاری دیگر از عارفان در اندیشه عرفانی وحدت وجودی خود، معتقد به اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت است. او معتقد است که وجود، یک حقیقت بیشتر ندارد و آن وجود مطلق باری تعالی است و موجودات دیگر به اختلاف مرتبه، درجه، ضعف، نقص، و کمال از آن وجود مطلق پدیدار شده‌اند. اعتقاد مولانا بر آن است که وجود حقیقی تنها از آن خداست؛ جز او وجودی نیست و شکل‌های گوناگون پدیده‌ها همگی تجلی صفات وجود حقیقی حق تعالی هستند.

این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه  مولانا اندیشه عرفانی وحدت وجودی خود را به آیه‌های قرآن پیوند داده است، افزود: در قرآن گفته شده که بشر از نفس واحدی خلق شده است، بر این اساس مولوی نیز بر اصل و وحدت وجود تکیه می‌کند و بین جوهر وجودی آدمیان، هیچ گونه تفاوتی قائل نمی‌شود و تنها جنبه حیوانی آدمیان را مایه تفاوت آنها می‌داند.
وی در مورد اهداف مولوی از سرودن مثنوی گفت :نخستین هدف، اعتلای معنوی انسان‌هاست؛ چنانکه خود شاعر مثنوی را نردبان معراج حقایق می‌داند.
نردبان آسمـان است این کلام
هر که زین سر می‌رود آید به بام

این نویسنده ادامه داد: هدف دوم مولوی از سرودن مثنوی وحدت است؛ وحدتی که یگانگی انسان‌ها را نیز دربرمی‌گیرد و شاعر در تمام جهان از تمام زیبایی‌های آن جز الف قامت یار نمی‌بیند.
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هرچه بینی آن بت است
مولوی معارف عظیم اسلامی را به عنوان میراث فرهنگی در اختیار داشت، او از آثار و اشعار نویسندگان و شاعران، از کلیله و دمنه گرفته تا آثار سنایی و عطار، از فکر و فلسفه یونان باستان گرفته تا اندیشه و ادب ملل همجوار تا آنجا که توانسته است استفاده کرده و از تجربیات و آگاهی‌های خود در زمینه شریعت و طریقت، از فرهنگ دوره و عصر خویش برای راه‌یابی به حقیقت به گستردگی سود برده است.

وی ادامه داد: مولانا  با چنین سرمایه فرهنگی سرشاری، شاهکار هنری خود را به صورت داستان‌ها و قصه‌های اصلی و فرعی، زاینده و فزاینده، در اختیار خواننده قرار داده است. منظور از حکایات و قصه‌های زایا و فزاینده آنکه مولوی در بین حکایت یا قصه‌ای، از افزودن و به اصطلاح از تضمین حکایت یا قصه‌ای دیگر باز نمی‌ایستد تا آنجا که شاخه‌های گوناگون، بر تنه اصلی درخت داستان و قصه او پدید می‌آیند و مطلب یا مطالب را پربار و متنوع می‌سازند.

نیروی آغمیونی عنوان کرد: روی سخن مولوی در اشعارش، غالباً با اطرافیان و مریدان و آشنایان به فلسفه، کلام، تفسیر، فقه و عرفان است، ولی شاعر، مضامین و مفاهیم و مقولات ژرف فکری و فلسفی و اخلاقی و عرفانی را در پرتو همین داستان‌ها و قصّه‌ها و مَثَل‌ها، تا آنجا که امکان دارد، به وجهی همه فهم و همه پسند و جذّاب در دسترس همگان قرار می‌دهد و حتی از افسانه‌ها برای ذکر حقایق بهره می‌جوید؛ در این مورد معتقد است که افسانه‌ها از حقایقی سخن می‌گویند که عقلا می‌توانند آن حقایق را درک کنند.
ای برادر قصّه چون افسانه است
معنی اندر وی بسان دانه است
دانـه معنـی بگیـرد مـرد عقـل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

منبع: ایبنا

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612