زنده یاد اسلامی ندوشن، بیش از هرکس دیگر، با فرهنگ و زبان، تاریخ و جغرافیا، زیر و بم، ظاهر و باطن، شادی و اندوه، و داشته ها و نداشته های این سرزمین آگاه و به جزئیاتش آشنا بود. هم زمین و سرزمینش را، هم انسان و مردم ایران زمینش را، هم آسمان و آیینش را خوب می شناخت…
من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای
چون به معنی داد ما را توشه ای
«عطار»
ادبیات پارسی را باید رکن و سنگ بنای فرهنگ و فکر ایرانیان قلمداد کرد. حکمت، اخلاق، روح ملی، عواطف، زیبایی شناسی یا استتیک، تاریخ، روابط اجتماعی و روح فردی و…، همه در ادبیات ما جلوه گری دارد و در زمانی که جهان فاقد ادبیات منثور یا داستان و رُمان و نثرهای ادبی بود، انسانی ترین مفاهیم را در قالب شعر و نثر بازگو کرده و روح بی قرار انسانها را سیراب می کرد. نیز تربیت و آماده سازی برای زیستن در دامان طبیعتی سخت و متشکل از کویر و کوهستان با اقوام گونه گون که همانند موزائیک در کنار یکدیگر زیسته و با هم اتحاد و خویشاوندی یافته اند، زیر نام ایران یک معجزه بزرگ تاریخی است که باید قدر بدانیم و بدان ببالیم.
آمدن و رفتن اقوام و گروه ها، تاخت و تاز و ایلغار مهاجرانی وحشی و دشمن تمدن، جنگ های دراز آهنگ و اشغال این سرزمین توسط بیگانگان، هیچگاه قادر به انفصال پیوندها یا نابودی روح مردم این سرزمین دیرزی و دیرسال نبوده است. هزاره ها برای ارزیابی ایران دراز نیست. زیرا هزاره ها در تاریخ این ملت و این تمدن، چون قرون و سده ها برای دیگر اقوام و ملل بوده است.وضع ایران در طول تاریخ، چند بار چنان بوده که گویی خرقه تهی کرده و نابود شده است، اما باز با همان محتواو سلایق و ظرائف و باورهای همیشگی، در سایۀ نام و اسامی تازه بازآمده و رنج و ناشکیبایی را پشت سرگذاشته و دشمن و سلطه گر را تأدیب کرده و از هضم رابع هم گذرانده است.
بزرگترین جهانگیران عالم تا قبل از هیتلر و ناپلئون، چه کسانی بودند؟ جهانگیران را می گویم، نه جنگاوران و جبارانی چون آتیلا و نرون! به نظرم اسکندر بود و چنگیز و تیمور…، و حقیقت آن است که آنان به خاطر فتح «ایران» و گشودن قفل این سرزمین، عنوان جهانگیر یافتند. ایران اگر نه جهان، بلکه قلب و دل آن بوده، اما شگفتا که جهانجویان جز مشتی زر و خاک نصیب نبردند و گویا اگر که قابل بودند با تربیت در میان این قوم به کمال می رسیدند و از اعتبار و منزلتی برخوردار می شدند. همانند فرزندان و نوادگان تیمور که از شاهرخ و همسرش گوهرشادآغا و بایسنقر و سلطان حسین بایقرا و الغ بیگ و همراهان، با نشست و برخاست و تعلیمات نزد افراد و آموزگارانی چون: عبدالرحمن جامی و امیر علیشیر نوایی و واعظ کاشفی، توانستند به مراتب علمی و مراحل فکری و منازل انسانی دست یابند و در اخلاق و عرفان، در زیبا شناسی و شعر و در ادبیات و علم به درجات والا برسند.
استاد بزرگ و یگانۀ فرهنگ ایران،دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، نور چشم کویرهای آفتابگیر یزد بود و در قریه ندوشن زاده شد. جایی که در مرز فارس با جنوب خراسان و غرب سیستان جایگیر شده و «هم مرز» و «هم حدود» و محیط بر کویرها و راههای باستانی در قلب ایران قرار گرفته است.
زنده یاد اسلامی ندوشن، بیش از هرکس دیگر، با فرهنگ و زبان، تاریخ و جغرافیا، زیر و بم، ظاهر و باطن، شادی و اندوه، و داشته ها و نداشته های این سرزمین آگاه و به جزئیاتش آشنا بود. هم زمین و سرزمینش را، هم انسان و مردم ایران زمینش را، هم آسمان و آیینش را خوب می شناخت. تدبر و تفکر و موشکافی در منابع مکتوب از یکسو و سفر و آشنایی با اقلیم و ساختار عینی ایران از سوی دیگر، از او داور و پژوهشگری ممتاز ساخت که پختگی وانضمام عشق و خلاقیت به کارهای وی جان بخشید تا بدانجا که آثار پرشمار و ماندگار بسیار برجای نهاد.
آثارش نوشته های دانایی است که برای سعادت قوم می کوشد و اگر لازم باشد می خروشد و حتی می جنگد. میراث یک ایرانی برجسته و شایسته که همچون حکما و دانایان دیرینه، می دانست بر خاکی پای می نهد که سخن ها و حتی افسانه هایش، تاریخ و تمدن و ادبیاتی بی همتا را به جهان اهدا کرده است. داشته ها و داده های ادبیات و سرزمین و زیست اقلیمی و تاریخ ایران را همواره و خستگی ناپذیر می نوشت و ثبت می کرد. مردی بود استوار، عاشق و بی جایگزین.
امروز شهر «ندوشن» که نامی همچون دیگر شهرها و دیه های ایرانشهر بود، نامی آشنا و بزرگ است. زیرا که چنین فرزندی را برای ایرانشهر زاده و پرورده است. در هرجا که بنگریم چنین است. از پاژ و یوش و پوشنج و کدکن و پاریز و…، تا فراهان و ری و توس و شیراز و تبریز و کرمان و شوش و همدان و… که هرکدام بارگاه و بستر تمدن و گوهر انگشتری این کشور و تاریخ بزرگ و بی همانندش بوده و هنوز هستند. این شعرهای شیخ عطار گویی از برای اسلامی ندوشن است:
کسی کو چون منی را عیبجوی است
همین گوید که او بسیارگوی است
ولیکن چون بسی دارم معانی
بسی گویم، تو مشنو، می تو دانی!
شما را بیت بیت اینها بگویم
من از کتبِ معانی تخم رویّم…
آری، ابتدای این هفته، پیکر گرامی استاد بزرگ و نویسندۀ نازنین و نجیب ایران، از آن سوی جهان به وطن بازگشت تا در جوار عارف نامی و شاعر و نویسندۀ نابغه، صاحب «تذکره الاولیا» و «منطق الطیر» و «مصیبت نامه» و…، قرار گیرد و بیارامد. اسلامی ندوشن در سالیان بسیار، در جهان برین با عطار و خیام همسخن و همسایه خواهد بود و مرغ روح صوفی را با خود همراز و همراه می کند تا بنشینند و از ورای هرچه در عالم امکان است، به جهان گذران و بیش و کمش لبخند یا عبرتی بیفشانند.
دوست دارم در فضایی ورای واقعیت (رئال) و به قول عالم و ادیب بزرگ شیعی در قرن چهارم ه.ق، جناب سیدمرتضی، در تموّج بی مرز و بی وصف «طیف الخیال» حضور داشته باشم و یا گوشه ای پنهان شوم تا از روزنی باز، به شنفتن راز بپردازم و همدلی و عیش عارفانه و عاشقانه را به چشم جان، عیان بینم.
خیال و حضور بی واسطه در جهانی ورای عالم آشنا، همچون شعر و سکوت است. سوررئالیسمی که سی مرغ و سیمرغ را بر قله قاف می نشاند. جهانی مینوی است که من اطمینان دارم هم جناب شیخ فریدالدین عطار در آن زیسته، و هم اسلامی ندوشن عازم آن آستانه و منزل است و در آن پردیس مقیم خواهد شد. کاروان مغرب که تابوت مرد را می آورد، از ورای طیف بدانجا رهسپار است.
فریدالدین در تذکره الاولیا در ذکر محمد فضل که :«از مشایخ خراسان بود و ستودۀ همه بود و در ریاضیات و رنج بی نظیر بود و در فتوّت و مروّت بی همتا بود… و بودنمان حیری گفت محمد فضل، سمسارِ مردان است… در پناه او روم تا اسرار من صافی شدی به دیدار او….». ابتدا گوید:«آن متعیّن به اشارات و دقایق، آن مقبول طوایف، آن مخصوص لطایف، آن در مرغزار عشق و عقل، …، رحمه الله علیه».
یادش گرامی باد که در این دوران خزان زده که دانش و فضل، گناهی نابخشودنی است و بی خردان و تُنُک مایگان بر جنازۀ حسنک سنگ می زنند و قلم در گلوی بوالخبیر چون تیغ فرومی کنند و کتاب بر سر مستشارالدّوله می کوبند و رگ های امیرکبیر می برند و چشم مردم دانا به تیر جهل در می آورند و محبس می سازند و قفس ها را از پرندگان خوش آوا پر کرده اند، از ایران گفت. از آزادی گفت و روح بزرگ و گوهر بی همتای فرهنگ و ادب این سرزمین را به صد زبان و کتاب ها و بیان های شیوا، بارها و بارها نوشت و گفت، و به کمالی شگرف و شگفت، درس ها داد که تنها روح بلند حکیمان و نیز سیمرغ داند و گزیدۀ ابرار…، اما اینک دیگر زمانِ بیان و روزگار قلم و خطابه برای آن فرزانه مرد، تمام شده و به قول عطار در ذکر بوعثمان حیری:
«و گفت اصل ما در این طریق خاموشی ست و بسنده کردن…،»
باری، زنده نام استاد سلامی ندوشن، فرزند ایران که تنها عیش اوعشق ایران بود و تنها پویش او پژوهش ایران بود؛ به آغوش ایران بازگشت. نظامی، حکیم داستانسرای گنجه فرمود:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن، بِه بود یقین باشد
زان ولایت که مهتران دارند
بهترین جای، بهتران دارند
دل توئی، وین مثل حکایت توست
که دل مملکت ولایت توست…
خوشاچنان زیستن و زهی چنین آرمیدن! که بازگوی سنت است و فرهنگ ایران. که در سرزمین فردوسی مشایعت می شود. به دیدار خیام رفت و در جوار عطار آرمید. این عبارت فریدالدین بازگوی تمام زندگی و مرگ اسلامی ندوشن و آینۀ اندیشه و آرمان اوست:
«… و گفت هر که سنّت را بر خود امیر کند، حکمت گوید…».
سخن را تمام می کنم به این بیت ها از عارف نشابور، شیخ فریدالدین عطار، که گویی برای این ماجرا و این روزها سروده است:
ما عیان کردیم این گنج تو را
دستبردی دادم این رنج تو را
چار اقلیم جهان گردیده ام
با [قلم روی] تو را بوسیده ام
این بگفت و روی خود پنهان نمود
بعد از آن روی دلم با جان نمود…
عاقبت کردم به نیشابور جای
اوفتاد از من به عالم این صدای
در نشابورم به کُنجِ خلوتی
با خدای خویش کرده وحدتی…
مسعود رضوی
منبع: روزنامه اطلاعات