میراث مکتوب- در سرزمین ایران، به مفهوم جغرافیایی بسی پهناور قدیم آن در ادوار کهن، با تنوعِ شرایط اقلیمی و آب و هوایی، کشت و کارِ آبی و دیمۀ برخی محصولات، مخصوصاً «غلات» و «زیره» و غیر آن، از دوران باستان تا کنون، همواره معمول بوده است. برزگران هر یک از نواحی تجاربی در طول زمان کسب کرده و به نسلهای بعدی انتقال دادهاند. در برخی از نواحی این سرزمین با توجه به شرایط اقلیمی و میزان آب و حاصلخیزی زمین و ترکیب خاک، نوع کشت تغییر میکرده است. زان سو در اکثر نواحی خشک و نیمه بیابانی این سرزمین، کشاورزان همواره چشم به آسمان و انتظار بارش برف یا باران داشتهاند. آنان سالهای خوب از نظر بارندگی را اصطلاحاً «فراخ سال» و سالهای کم باران را «تنگ سال» میگفتهاند. معمولاً تنگ سال (خشک سالی) در ادوار گذشته منجر به قحطی و از پای درآمدن بسیاری از دامها و گاه خیلی انسانها میشده است. با مطالعه و جستجو در متون کهن فارسی برای هر یک از «زمینهای خوب و بد» و نیز «تنگ سال» و «فراخ سال»، شواهدی توان یافت. در این مقاله ابتدا مطلبی کوتاه ذیل «نکاتی شگفت و شنیدنی» آمده است؛ در پی آن به تعریف و شرحی مختصر دربارۀ زمینهای خوب و بد، و ارائه شواهدی از مضامین «فراخ سال» و «تنگ سال» نقل شده است. سپس به شرح تعاریف و اوصاف واژگان فارسی «دیم» و «دیمه» و گویشی «للمی» و معادل عربی آن «بَخس» و «بَخسی» در متون کهن فارسی پرداخته است.
فرصت مغتنمی است که: ماه مهر، سرآغاز سال زراعی جدید را به برزگران بهویژه دیمهکاران تبریک عرض کرده و از درگاه ایزد یکتا آرزوی سالی پربرکت (فراخسال) برای آنان و همۀ ایرانیان آرزو کند (ابریشمی).
نکاتی شگفت و شنیدنی
نکته جالب و شنیدنی آنکه، این هیچمدان با مطالعه و پژوهش در منابع لغت عربی فارسی و فرهنگهای مختلف فارسی ادوار گذشته تا قرن ۱۱ هجری، دریافتم که: واژگان فارسی «دیم» و «دیمه»، به معنی کشت با آب باران، بدون آبیاری، مدخل گرفته نشده و در تعریف دیگر واژگان نیز نیامده است. شگفتی دیگر آنکه در منابع و متون کهن فارسی ادوار گذشته نیز کمتر ذکری از واژگان مورد بحث شده است. به احتمال قوی نخستین بار خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی (در قرن هفتم) از واژگان «دیم» و «دیمه» یاد کرده است، پس از آن نیز در هیچ کدام از منابع و متون کهن فارسی تا قرن ۱۰ هجری نیامده است. همۀ نویسندگان و دانشمندان ایرانی صاحب آثار فارسیِ ادوار قدیم، هر جا که برحسب اقتضا، از کشت با آب باران و بدون آبیاری یاد کرده، لغت عربی «بَخس» را به کار بردهاند. نکتۀ شگفت دیگر آنکه واژگان «دیم» و «دیمی» در بین کشورهای فارسی زبان افغانستان و تاجیکستان شناخته شده نیست و اصلاً تداول ندارد؛ و به جای آن واژۀ گویشی «لَلَمی» مصطلح است، گفتنی شگفت دیگر آنکه، مرحوم دهخدا در لغتنامه گاهی شاهدی از فلاحتنامه، که نسخۀ خطی آن را در اختیار داشته، نقل کرده است. این هیچمدان در تألیف مباحث این مقاله به این نکتۀ شگفت پی برده که فلاحتنامۀموصوف نسخهای بینام و نشان از آثار و احیاء تألیف خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی در قرن هفتم است.
مشخصاتی از زمینهای خوب و بد
دانشمندی ناشناخته بسیاردان، حدود ۹۰۰ سال پیش (نیمه دوم قرن ۶)، کتابی با مطالب جالب و مفیدِ دایرۀ المعارفگونه، در وجه سؤال و جوابی، با عنوان یواقیت العلوم و دراری النجوم (یاقوتهای علوم و درّهای نجوم) به فارسی تألیف کرده است. عناوین مدخلها، و مطالبِ مباحث گوناگون این کتاب، به راستی در بردارنده گوهرها و درّهای گرانبها از دانشهای ادوار کهن است؛ این مطالب طی پرسشهای علمی و عملی، براساس اقوال گذشتگان و گاه تجارب نویسنده بیان شده است. از آن جمله ذیل «فنِّ بیست و ششم در علم فلاحت» پرسشها و پاسخهایی در باب دانشهای کشاورزی و موضوعاتی مربوط به آن آمده که با این گفته آغاز شده است: «بدان فلاحت برزیگری بُوَد و به درخت نشاندن بُوَد». و نخستین پرسش با این شرح و تعریف آمده است: مسئله ۱: نشان زمینهای نیک کشت را، و نشان زمینهای بد چیست؟
جواب: «قال الله تعالی: و فی الارض قِطع و متجاورات » گفت: در زمین پارههاست در جوار یکدیگر اشارت به اختلاف تربت [: خاک] ها است. گفتهاند: نشان بهترین زمینها آن است که تربتش سیاه بود [که] هم بارانها [و آب]های بسیار احتمال [کند] و هم به آب اندک پسندیده شود. پس زمین باشد که گِل او سرخ بود و زمینی که آبها و سیلها برو رفته بود تا مدتی درو آب ایستاده، و آنگاه خشک گشته؛ پس زمینی که گِل آن با سرخی زند هم بد نبود اما زمینی که گِل آن سخت سپید بود یا شوره بود یا گیاههای آن خرد بود و یا گیاههای غریب در وی رسته باشد و یا سنگستان بود، در آن هیچ چیز نبود. و چون خواهند که اصلاح زمینهای شوره کنند در وقتی که باران آمده باشد، کاه بر وی بریزند، آن گاه [با شیارکردن] به گاو باز گردانند، تا کاه در زمین پوشیده شود. پس سرگین [کود حیوانی یا مستراحی] درو ریزند و تخمها بکارند که بیخش دوردر نشود، چون جو و عدس و نخود، نیک گردد.
تنگ سال و فراخ سال
مرحوم دهخدا (علیاکبر، وفات ۱۷ اسفند ۱۳۳۴)، در لغتنامه به نقل از آنندراج این تعریف را نقل کرده است: «فراخ سال. سالی که در آن غلات و اجناس پیدا شود»، و در پی آن در یادداشت خود افزوده است «مقابل تنگ سال» و با استناد به نوروزنامه منسوب به حکیم عمر خیام نیشابوری (وفات ۵۱۷) شاهدی آورده است (لغتنامه) [نوروزنامه، ص ۴۱]:
… و نیکی و بدی سال اندر «جو» پدید آید، که چون جو راست برآید و همواره دلیل کند که آن سال «فراخ سال» بود و چون پیچیدۀ ناهموار برآید «تنگ سال» بوَد.
دهخدا این تعریف را نیز نقل کرده و شاهدی نیز از ترجمۀ فارسی تاریخ قم (از متن عربی آن تألیف ۳۷۸، در سال ۸۰۵) نقل کرده است: «فراخ سالی. مقابل تنگ سالی و قحط سالی. فراخ سال: قحط سالی به فراخ سالی مبدل گشت به برکت وجود دانیال
( لغتنامه، ترجمۀ تاریخ قم، ص ۲۹۶). دهخدا این تعریف را هم آورده است: »تنگ سال. سال قحط و امساک باران» (آنندراج و غیاث اللغات)؛ سال قحط و کمیاب (ناظم الاطباء)؛ و در یادداشت خود افزوده است: جَدب، مقابل فراخ سال، سالی که کِشت کم آمده باشد: «وگر نامدی داشتند به فال / که ناچار برخاستی تنگ سال» (گرشاسبنامه)؛ و در پی آن همان مطلب نوروزنامه را نقل کرده، و پس از آن بیتی از بوستان سعدی و شاهدی از تاریخ قم آورده است: «زمستان درویش در تنگ سال / چه سهل است پیش خداوند مال»؛ «و از فروختن آن غله منع کردهاند و در قحط سالها و تنگ سالها تا غایت که مردم از بی قوتی به جان رسیدهاند». (لغتنامه؛ تاریخ قم، ص ۶۴). شیخ احمد جام نامقی، در مفتاح النجات (تألیف ۵۲۲)، مضامین و مثالهایی از «تنگ سال» و «فراخ سال» دارد. از باب نمونه در تبیین علم آموزی نوشته است:
مثال علمای این روزگارِ امروز با این قوم همچون مثل مردی است که در تنگ سال بسیار خروار بار دارد در انبار و میفروشد… اگر چه به بها میفروشد، هر که میخرد و میخورد سیر میگردد و جان به کنار میآرد… اما آن مرد که خروار بار [در انبار] دارد، اگر در پیمودن و در بها سِتُدَن خیانت میکند… پس همچنان که نه در فراخ سال و نه در تنگ سال بینان نتوان بود، که مرد هلاک شود، همچنین مرد مسلمان به هیچ حال بیعلم نتواند بود. لابد [ناچار] علم بباید آموخت در جملۀ مقامات [جایگاههای اجتماعی]؛ همچمنان که تا مردم را حیات است از نان چاره نیست، همچنین تا مرد را ایمان است از علم چاره نیست.
محمدبن منور میهنی، در اسرار التوحید (تألیف حدود ۵۵۷)، مضمونی از «تنگ سال» در حکایتی از مقامات ابوسعید ابوالخیر (عارف نامدار ایرانی، وفات ۴۴۰) در نیشابور یاد کرده است:
حکایت. بوبکر مکرم گفت: کیایی [عالم دین] بود در نیشابور پیوسته بر شیخ [ابوسعید ابوالخیر] احتساب [امر به معروف و نهی از منکر] کردی. یک روز شیخ را سَفَطی [سبدی] عود آورده بودند و هزار دینار زر، شیخ، حسن مؤدب را گفت: «صوفیان زیرهوایی [آش زیره] و حلوایی ساز». و سنت شیخ چنان بودی که هر که شیخ را چیزی آوردی، بیشتر آن بودی که هم در پیش وی خرج فرمودی و به حضور او به کار بردندی. شیخ بفرمود تا آن سفظ عود به یکبار بر آتش نهادند. بوی عظیم برخاست. شیخ میگفت: «تا همسایگان ما را از این نصیبی بود». آن عود بر آتش نهادند و سفرهای عظیم نیکو بنهادند با چندان تکلف و بوی عظیم برخاست. این «کیا» در آمد، تا بر شیخ احتساب کند؛ گفت: در چنین وقتی و «تنگ سال» و سختی که بینی این چه اسراف است؟ چون به نزدیک تخت شیخ رسید…
دیم و دیمه کاری در متون فارسی
به احتمال زیاد قدیمترین تعریف از کشت با آب باران از آن کاتب خوارزمی (ابوعبدالله محمدبن احمد، وفات ۳۸۳) دانشمند ایرانی، در کتابی دایرۀ المعارف گونۀ مفاتیح العلوم به عربی بوده که ترجمۀ آن به این شرح است:
بَخس: زراعتی است که به امید باران میکارند و هرگز آبیاری نمیشود.
بَخسی [زراعت دیم]: یعنی هر کشتهای است که تنها باران آن را مشروب میکند.
ابن بلخی در فارسنامه (تألیف حدود ۵۱۰)، ضمن شرح خلاصهای از تاریخ ایران و تعاریف و اوصافی از سرزمین فارس، مخصوصاً نواحی کوهستانی (قهستان) فوقالعاده گرمسیر «خشت و کمارج»، گاهی اشاره به «دیم» و «دیمه کاری» در وجه معادل عربی آن «بَخس» در برخی از نواحی این سرزمین دارد، نمونههایی از نوشته او است:
ماندستان بیابانی است سی فرسنگ در سی فرسنگ. در آن دیهها و نواحی است مانند ایراهستان و بر ساحل دریا افتاده است، وریعی [محصولی] دارد چنانکِ از یک من تخم هزار من دخل باشد و همه بخَس [دیم] است و جز باران آب هیچ آبی دیگر نبود؛ و مصنع [آب انبار] کردهاند که مردم آب از آن خورند.
خشت و کمارج دو شهرکاند در میان قهستانِ گرمسیر به غایت؛ و درختان خرما بسیار باشد، اما هیچ میوۀ دیگر نباشد؛ و آب روان دارد اما گرم و ناخوش باشد، و غلۀ آنجا بعضی بخس است و بعضی باریاب [کشت آبی]…
کازرون و نواحی آن … آب آنجا که خورند همه از چاه خورند، هیچ آب روان نیست، جز سه کاریز؛ و همۀ غلۀ ایشان بخس باشد و اعتماد بر باران دارند. و حومۀ کازرون خراب است، اما ضیاع [آب و مِلک] آبادان بسیار دارد…
ظهیری سمرقندی (محمدبن علی بن محمد، نیمۀ دوم قرن۶ و نیمۀ اول قرن ۷) در سندبادنامه داستانهای دلنشین و خواندنی با مطالبی جالب و پندهای آموزنده دارد. وی در شرح داستان دو کبک نر و ماده که در کوهی مشرف بر گلزار و سبزهزاری زیبا آشیانه گرفتند؛ و از نشاط و سرور «این دو کبک با یکدیگر عیشی مهنّا و وصالی مهیا داشتند» سخن گفته است… اتفاق را:
سالی امساک [بازایستادن] بارانها پدید آمد، و برق و نم از هوای خشک باز ایستاد، ینابیع [چشمهها] را یبوست ظاهر شد، و مرابیع [بارانهای بهاری] را خشکی غالب آمد، بیت: «تا رفت چنانکِ فتنه را خواب از چشم / این بحر هزار چشمه را آب از چشم». بر عالم قحط و حدَب [خشکسالی] استیلا آورد و بر جهان نحوس و بوس مستولی شد؛ حبوب و لبوب [دانهها و مغزها] نضج و نما یافت، و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس [دیم] نقصان پذیرفت. کبک نر با ماده گفت: شرط عاقل و فرزانه آن بُوَد که مایحتاج اوقات زمستان، در ایام تابستان مهیا کند…
رشیدالدین فضل الله همدانی، رجل سیاسی و دانشمند بسیاردان (وفات ۷۱۸) برای نخستین بار، در آثار و احیاء در پی تعریفی کوتاه از «دیم» و «دیمه» شرحی دربارۀ تفاوت غلۀ دیم و آبی آورده است:
غله که بیآب کارند در بعضی ولایات به پارسی «دیم» گویند و در آذربایجان «دیمه» گویند. و آرد آن سفیدتر و به قوّتتر باشد و لایق رشته و تتماج [نوعی آش] باشد؛ و نان که با آن بپزند نیکوتر باشد و نان آن زیاده حاصل شود، تا به حدی بود که از ده من آرد هجده من یا بیست من نان حاصل شود. و آنچه آب خورده باشد بسیار کمتر از این حاصل شود. و غله که با آب کارند دغل [ناخالصی] آن زیاد بود. چه انواع علف در آن بازدید [پدید] آید و آرد آن را قوت کمتر بود.
حمدالله مستوفی جغرافیادان ومورخ و ادیب، در نزهۀ القلوب (تألیف ۷۴۰)، ضمن شرحی از مختصات و اوصافی از وطن مألوف خود، سرزمین قزوین، به باغستانهای بسیار و هندوانه و خربزهکاری و آبیاری (سقی) با سیل و آب باران اشاره کرده است:
هوایش معتدل است و آبش از قنوات است؛ و درو [دراو] باغستانها بسیار است، و هر سال یک نوبت به وقت «آبخیز» [جریان آبها و سیلابهای بارندگیهای بهاری] سقی کنند. انگور و بادام و فستق بسیار از او حاصل شود؛ بعد از سقی سیل خربزه و هندوانه بکارند بی آنکه آب دیگر یابد بَرِ نیکو دهد.
قاسم بن یوسف هروی با تبار روستایی اهل خراسان ، ارشاد الزراعه (تألیف ۹۲۱) در دوران سلطنت شاه اسماعیل صفوی (سالهای ۹۰۵-۹۳۰) در هرات تألیف کرده، که از شهرهای آباد و عمدۀ آن دوران ایران محسوب میشده است. وی شرح مفصلی در باب کشت و کار گندم دارد. از آن جمله نکاتی درباره کشت گندم آبی یادآور شده، از آن جمله است:
… در هر چند روز که محل آب دادن شود آب دهند؛ و چون در [مرحلۀ] شیره پر کردن [سرآغاز دانه بستن خوشه] شود قاعده آن است که در شب آب دهند که فایدۀ تمام دارد؛ و در روزی که هوا گرم باشد آب ندهند که [دانۀ] گندم خوشیده [خشکیده] و باریک میشود… دیگر ملاحظه نمایند که در محلی که باد باشد آب ندهند که چون گندم پرزور باشد بیندازد و نقصان پیدا کند و دانه نبندد.
همو، طی شرح چگونگی کشت و کار گندم یادآور شده است «… پس در علم دهقنت آبیاری را از لوازم باید دانست، خصوصاً در خاک آب دادن»؛ و در پی کشت و کار گندم آبی، به شرح شیوه دیمه یا دیم کاری پرداخته و به جای «دیم» و «دیمه» واژۀ فارسی گویشی عجیبِ «دیمچه» را آورده است:
دیمچه کاشتن آن است که به قرار جریب [حدود ۱۰۰۰ متر مربع] پنج من [حدود ۱۵ کیلوگرم] بذر میشود، و بذر آن [دیمی] علی حده است. آنچه در میزان [پاییز] زراعت شود زمین آن را در بهار شدیار [شیار] نموده (گذراند)، که چون محل [موقع کاشت] شود بر روی شدیار بذر نموده، رانده مال نمایند [ماله بکشند[. و آنچه در جدی [دی[ و دلو [بهمن] زراعت میشود زمین آن را رانده بذر نمایند، و نوبت دیگر مع [با] بذر رانند [ماله بکشند] و [هنگام] رسیدن آن، در گرمسیر باشد بیستم سرطان [تیر]، و سردسیر که کوهپایه است پانزدهم اسد[مرداد] است.
ابوطاهر خواجه سمرقندی در رسالۀ سمریّه (تألیف ۱۲۵۱) واژگان فارسی «دیم» و «دیمه» و نیز واژۀ گویشی «للمی» و معادل عربی آن «بَخس» را نیاورده است. اما در شرح «عرصۀ اراضی سمرقند» از جمله نوشته است:
قلعۀ شهر سمرقند به طرف جنوب دریاست و زمینهای برونشهر سمرقند به اعتبار موضع شهری دو نیمه میشود: نیمۀ جانب غربی شهر سمرقند را «تومان انهار» میگویند… و نیمۀ جانب شرقی شهر سمرقند را «تومان شودار» میگویند. و زمینهای طرف شمالی دریا دوحصه است: یکی «زمینهای آبی» و حصۀ دویم «زمین دشت» است. حصۀ آبی سرتاسر به درازای دریای کوهک متصل افتاده آن رابه دو نیمه اعتبار کردهاند. نیمۀ شرقی را تومان سفد کلان میگویند و نیمۀ غربی آن را تومان آفرین کینت میگویند. و این چه حصۀ دشتی است آن را تومان «کابد» میگویند. و این حصۀ دشتی سرتاسر به کوه شمالی پیوسته است.
از اوصاف «عرصۀ اراضی سمرقند» به شرح مزبور، که «زمینهای دشت» یا «حصه دشتی» پیوسته به کوه شمالی، در برابر «زمینهای آبی» یا «حصۀ آبی» یاد شده است، میتوان استنباط کرد که «زمین دشت: حصۀ دشتی» مخصوص «کشت دیمی» یا به اصطلاح مردمان کنونی تاجیکستان و ازبکستان «کشت لَلَمی» بوده است.
محمد یوسف نوری، در مفاتیح الارزاق (تألیف قرن ۱۳) از متون جالب و معتبر در زمینۀ امور کشاورزی عصر قاجار بوده، که مؤلف آگاه و عالم آن به امور مختلف کشت و کار، در شیراز میزیسته است. او در پی معرفی «گندم» و خواص و خصوصیات آن به شرح چگونگی زراعت نوع آبی آن پرداخته، و پس از آن شرحی کوتاه دربارۀ نوع دیم یا دیمه آن نقل کرده است:
دیمه را به همان قاعدۀ [کشت گندم] آبی و به همان مواقع زرع نمایند، کرزه بستن [کَرتبندی] نخواهد… بذرش را فاصلهدارتر ریزند و با خیش زیر خاک نمایند. ماله هم نخواهد، اگر چه ماله نفع عظیم به هم رساند. در اراضی تلال و جبال [تپه ماهور] محصول آن نیکوتر شود. عمدۀ زراعتگرمسیرات دیمه است؛ ریعش [محصولش] زیاده از آبی شود، زیرا در «زراعت آبی» شخصی به کار کردن و صنعت خود مغرور، و در «دیمه» به لطف و عنایت و توکل و استظهارِ به خالق مسرور است. به قاعدۀ عقلیه چون اراضی گرمسیرات از تابش آفتاب گداخته پرقوّت و مرغوب شود، و نزول [باران] رحمت به حد کمال آید باعث ریع و برکت محصول آن شود.
مقارن با همان ایام (قرن ۱۳) در افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان به جای واژگان فارسی «دیم» و «دیمه» واژۀ گویشی فارسی «للمی» تداول داشته، و این تعاریف در فرهنگهای فارسی افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان کنونی آمده است:
الف. للمی: معروف است که «کشت خشکه» باشد به مقابل «کشت آبی» (افغانستان).
ب. للمی: کشت غلّه و دانه، که از غیر (بدونِ) آبیاری، تنها به واسطۀ آب برف و باران به عمل میآید (تاجیکستان).
ج. للمی: ۱- دیم ۲- نوعی کشاورزی که در آن عمل آبیاری انجام نمیگیرد. ۳- زمین کشاورزی که تنها از آب بارندگی استفاده کند. ۴- محصولی که به این شیوه به دست آید. للمیکار: آنکه به شیوۀ دیم کشت کند. للمی کارلیک: دیم کاری؛ کشاورزی بدون عمل آبیاری (ازبکستان).
واژۀ گویشی «للمی» در یکی از متونهای فارسی افغانستان (قرن ۱۳)
راهنمای قطغن و بدخشان کتابی در معرفی جامع ولایات قدیمی قطغن، و بدخشان (تألیف ۱۳۰۱) اثری تحقیقی از محمد نادرخان (وزیر حربیه دولت افغانی) است. در این کتاب از جمله به اوضاع اقتصادی و کشاورزی ولایات مزبور توجه شده و در ضمن آن بارها واژۀ گویشی «للمی» مورد بحث آمده است، در حالی که حتی در یک مورد هم از واژگان فارسی «دیم» و «دیمه» ذکری نشده است. در اینجا نمونهای چند از «للمی» نقل میشود.
نمک آب از مضافات تالقان [مرکز ولایت تخار] یکی نمک آب است که مردم آنجا تاجک [تاجیک] و هزاره و زبانشان فارسی است؛ و اراضیشان «للمیکاری» است.
نهرین[از شهرهای بغلان] محل حاکمنشین درجۀ دوم است و «چال» و «اشکمش» از علاقهداری مربوط به اوست… سکنه اینجا عموماً اوزبک و هزاره و تاجک و کمی هم افغان میباشند؛ و بیشتر اراضیشان «للمی» و کمترش آبی است… درۀ خواجه هجران درۀ تنگی است… زمینهای خواجه هجران عموماً «للمی» و کمتر آبی است.
چال و اشکمش تحت حکومت نهرین… علیالعموم این مردم زراعت پیشه… حاصلات اراضیشان زیادتر «للمی» و کمی آبی است: گندم، جو، زَغِر [دانه روغنی منداب]، نخود، شالی، پنبه و جواری [ذرت خوشهای] است.
بدخشان به سمت شمالی دارالسلطنۀ کابل [در شمال شرقی افغانستان، در جنوب بدخشانِ تاجیکستان] بر کران دریای پنج که عبارت از دریای آمویه [رود جیحون] است… پیداوار [محصولات، فراوردهها] بدخشان از غلهباب مثل گندم، جو، نخود، باقلی، کوکنار، زغر، کلول [مُلک] مُشنگ [گاودانه، شبیه مُلکُ] و غیره است. و اکثر مزروعاتشان «للمی» است.
ارگو [از نواحی بدخشان]… اراضی بسیار حاصلخیز را داراست… زمین آبی کمتر دارد که «رشقه» [یونجه[ کاری در آن میکنند… و اکثریۀ زمینداریشان «للمی» است و غلهخیز… گندم للمی را اکثر در میزان [مهرماه[ و کمتر در حمل [فروردین[ و ثور [اردیبهشت[ و جوزا [خرداد] میپاشند؛ و نخود و زغر و فالیز [پالیز] تربوز [هندوانه] و خربوزه را نیز در املاک «للمی» میکارند. حاصل آن را در سنبله [شهریور] و میزان برمیدارند.
یفتل: درۀ یفتل هم از مضافات فیضآباد [مرکز بدخشان] است… قوم تاجک و سفید چهره میباشند و زبانشان فارسی است… املاک «للمی» در این محل بیشتر و آبی اندک میباشند. گندم و جو در «للمزارها» [للمیزار: دیمهزار] از کفایت خودشان بسیار افزون است.
راغ [در شمال فیضآباد مرکز بدخشان] … مردم آن تاجک و زبانشان فارسی… ملک راغ غلهخیز است؛ ملک آبی اندک و «للمی» بسیار دارد … گندم، جو، زغر، ارزن کنجد را در املاک «للمی» میکارند…
جرم [در جنوب غربی فیضآباد بعد از بهارک]… اهل جرم زمینهای آبی را اکثر کوکنار میکارند و کمتری را گندم، جو و شالی، و در املاک «للمی» تخم جو و گندم میپاشند.
خاش [از نواحی جرم]… زمین آبیشان نسبت به «للمی» کمتر است.
درواز [در شمالیترین سرزمین بدخشان در مرز تاجیکستان]… زبان مردم درواز فارسی و چهرهشان سفید و قوم تاجکاند ـ اکثر زراعت مردم درواز از قسم گندم و جو، ارزن و باقلی و مشنگ است… در زمینهای «للمی» غیر از گندم و جو دیگر جنس حاصل نمیکنند. در اطراف [روستاهای] کوف، درجات خواهان، حوض شاه و جرماب اکثر زراعتشان للمی است.
ینگی قلعه [در شمال ولایت تخار نزدیک جیحون، آمودریا] … زمینهای «للمی» بسیار دارد…
واژگان «دیم» و «دیم» در فرهنگهای فارسی تا پایان دورۀ قاجار
تا آنجا که این هیچمدان مطالعه و بررسی کرده است واژگان فارسی «دیم» و «دیمه» به معنی کنونی آن، یعنی «کشت با آب باران» هیچکدام از فرهنگ فارسینویسان ادوار گذشته تا قرن ۱۱ هجری مدخل نگرفته و در تعاریف دیگر واژگان فارسی و نیز لغات عربی و غیر آن نیاوردهاند. نخستین بار این تعریف در فرهنگ جهانگیری (تألیف ۱۰۱۷ در هند، توسط میرجمالالدین حسین انجوی شیرازی) آمده است «دیمه: دو معنی دارد: اول غله را گویند که با آب باران [کشت] شود؛ دوم به معنی روشنی آمده…». پس از آن دیگر فرهنگ فارسینویسان کمتر این واژه را مدخل گرفتهاند. شاید این آخرین تعریف تا دوران قاجار باشد که محمدحسین بن خلف تبریزی در برهان قاطع تألیف ۱۰۶۲ در هند) نقل کرده است «دیمه: روی و رخسار باشد…و غلّهای را نیز گویند که با آب باران حاصل شود». در اواخر دوران قاجار ناظمالاطباء (دکتر علی نفیسی، وفات ۹ خرداد ۱۳۰۳) این تعاریف را ثبت کرده است:
دِیم (اسم پارسی) مأخوذ از تازی، کشت و زراعتی که به آب باران عمل آید…
دِیمزار (اسم پارسی): کشتزاری که با آب باران آب داده شود.
دِیمَه (اسم پارسی): روشنی و ضیاء، و غله که از آب باران عمل آید، و شبنم و باران.
دیمی (صفت پارسی): منسوب به «دیم»، یعنی غلهای که از آب باران عمل آمده باشد.
واژگان «دیم» و «دیمه» در لغتنامه دهخدا؛ و فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده مرحوم دهخدا واژگان فارسی و لغات عربی با معنی «زراعت با آب باران» را مدخل گرفته و تعاریفی ثبت کرده است ( لغتنامه):
دیم: زراعتی که از باران آب خورد؛ «دیمه» و «دیمی» نیز گویند، در عربی: غثری، عذی، عثرۀ، بَخسی: کشتِ از باران آب خورده، زرع دیمی مقابل زراعت آبی یا مسقو، پاریاب، فاریاب…
دیمه: روشنی و ضیا…؛ غله را گویند که بیآب کارند. در بعضی ولایات به پارسی «دیم» و در آذربایجان «دیمه» گویند (فلاحتنامه) [همان آثار و احیاء، تألیف رشیدالدین فضلالله همدانی].
شادروان سیدمحمدعلی جمالزاده (وفات ۷ آبان ۱۳۷۶) نویسنده و دانشمند نامدار این تعاریف را در فرهنگ لغات عامیانه نقل کرده است:
دیم: زراعتی که بدان آب بدهند [؟ ندهند] و از آب باران مشروب شود؛ گندم دیم.
دیمکار: زارع و کشاورزی که کشت خود را دیم زراعت کند و بدان آب ندهد.
دیم کاری و دیمیکاری: زراعت دیم.
دیمی: علاوه بر معنی «دیم» به معنی چیز بیخودی و دروغین استعمال میشود.
واژۀ «دیم» در دایرۀ المعارف فارسی مصاحب
روانشاد غلامحسین مصاحب ریاضیدان و دانشنامهنویس (وفات ۲۱ مهر ۱۳۵۸) مطابی به این شرح در دایرۀ المعارف فارسی ذیل «دیم» نقل کرده است:
دیم. نوعی زراعت در نواحی کماب [کمآب]، که بدون آبیاری و مستقیماً بهوسیلۀ باران به عمل میآید. این نوع زراعت در مناطق سردسیر در سرزمینهایی قرین موفقیّت است که بارش سالیانۀ آنها میان ۲۵ تا ۵۰ سانتیمتر باش. در سرزمینهای مناطق گرمسیر که شرایط اقلیمی سبب تبخیر سریع رطوبت میشود، اگر بارش سالیانه تا حدود ۷۶ سانتیمتر باشد، زراعت دیم میتوان به عمل آورد. در زراعت دیم، نباتاتی میتوان کشت کرد که در برابر کمآبی مقاوم باشند (مانند: گندم، جو، ذرت، چاودار سیبزمینی، پنبه و علوفه). در زراعت دیم، زمین را معمولاً یک سال در میان کشت میکنند، ولی شخم و سلهشکنی همه ساله و بعد از هر بارندگی تکرار میشود تا آب باران دو ساله برای تولید محصول در یک سال به مصرف برسد. تفویض کشت نباتات و آیشبندی نیز در باروری زمینهای خاص دیمکاری مؤثر است. روشهای زراعت دیم نسبت به نوع خاک، اقلیم، و نباتات متفاوتاند، ولی احتمالاً نیمی از زمینهای زراعتی جهان بهطور دیم زراعت میشوند. در غالب نقاط ایران مقدار محصول زمینهای دیمی بیش از مقدار محصول زمینهایی است که آبیاری میشوند. در سال ۱۳۴۱ قریب ۹/۳ میلیون هکتار از اراضی زراعتی ایران زیر کشت دیم بوده است (در مقابل۳/۲ میلیون هکتار زیر کشت آبی و ۸/۱۱ میلیون هکتار آیش).
در فرهنگ فرزان، فارسی ـ عربی: این دو تعریف کوتاه نقل شده است:
دیم: بَخِسی، بَعل، زَرِیع، عَثر، عِذی، لَحَق.
دیمی: البَعِلی، الجَزَوِی.
سخن آخر
بدان لحاظ که اکنون واژۀ فارسی گویشی «دیمچه» در بین فارسیزبانان افغانستان و تاجیکستان و ایران تداول ندارد و در هیچ یک از منابع لغت و متون کهن نشانی از آن سراغ نداریم؛ زانسو، رشیدالدین فضلالله همدانی، به شرحی که گذشت از «دیم» و «دیمه» حدود ۲۵۰ سال قبل از مؤلف ارشادالزراعه یاد کرده است. به گمان این هیچمدان براساس شواهد و مستنداتی واژگان فارسی «دیم» و «دیمه» و نیز «دیمچه» هیچگاه در خراسان و ماوراءالنهر قدیم تداول نداشته و در متون کهن و فرهنگهای فارسی تألیف شده در این سرزمین تا قرن دهم ثبت و تعریف نشده است. از باب نمونه عبدالعلی بیرجندی (وفات ۹۳۴) مؤلف کتاب معرفت فلاحت (دوازده باب کشاورزی) که معاصر با مؤلف ارشادالزراعه، و هر دو خراسانی بودهاند، اصلاً واژگان فارسی «کشت با باران» مورد بحث و معادل عربی آن را نیاورده است: زان سو، حافظ سلطانعلی اوبهی هروی (اهل شهرک اوبه در ۹۰ کیلومتری شرق هرات) نیز از معاصران مؤلف ارشادالزراعه، در فرهنگ فارسی اثر خود تحفۀ الاحباب (تألیف ۹۳۴) هیچ یک از واژگان «دیم» و «دیمه» و همچنین «دیمچه» را مدخل نگرفته و در تعریف دیگر واژگان نیاورده است. بر این اساس اصلاً و ابداً واژگان مزبور در هرات قرن دهم و پیش از آن مصطلح نبوده است. و اکنون نیز همانسان که گذشت در افغانستان و تاجیکستان واژۀ گویشی «للمی» به جای واژگان «دیم» و «دیمه» تداول دارد. واژۀ «دیمه» با همان معنی «دیم» و گویشی از آن در نواحی آذربایجان و غرب ایران در قرن هفتم بوده که در دوران صفویه و بعد از آن به نواحی فارس و اصفهان تسری پیدا کرده و در ایران عصر قاجار به تدریج فراگیر شده است.
حال با توجه به شرحی که گذشت، این پرسش پیش میآید که: قاسم بن یوسف ابونصر هروی واژۀ «دیمچه» مورد بحث را از کجا نقل کرده و به چه منظوری در ارشاد الزراعه آورده است؟ به گمان این هیچمدان واژگان «دیم» و «دیمه» مورد بحث در نواحی آذربایجان و بهطور کلی غرب ایران دوران ایلخانان تداول داشته که رشیدالدین فضلالله همدانی، وزیر و پزشک شاهان ایلخانی در تبریز، از آن یاد کرده است. واژگان مزبور به گوش قاسم بن یوسف ابونصر هروی رسیده است. او واژۀ «دیمه» را تصغیر «دیم» (چون دیو و دیوه، روزن و روزنه، خان و خانه ) پنداشته و در وجه «دیمچه» ثبت کرد که به معنی «دیم» کوچک است (همچنان که: باغچه، بیلچه، پیازچه، تربچه، جویچه، حوضچه و درختچه تصغیری از: باغ، بیل، پیاز، ترب، جوی، حوض و درخت است).
واژۀ «نیل» در برخی از منابع پهلوی (فارسی میانه) و نیز در پارهای از متون کهن به معنی «کرم پیله»، و گاه «پیلۀ ابریشم» آمده است. قاسم بن یوسف هروی واژۀ فارسی «پیله» را نیز تصغیری از «پیل» معرَّب آن «فیل» گمان برده و از آن در وجه «فیلچه» یاد کرده و شرحی در چگونگی تهیۀ «تخم کرم ابریشم»، و مراحل تفریخ (بیرون آمدن کرم از تخم) و رشد کرم و تنیدن پیله، و به عبارتی به اصطلاح شیوۀ نوغانداری در آن دوران ایران (عصر تیموریان و اوایل صفویه) ذیل عنوان «فیلچه حاصل نمودن» نوشته است. وی واژۀ گویشی «فیلچه» را برای پروانۀ نر و مادۀ آن، ضمن تفاوت آنها، به کار برده است:
فیلچه حاصل نمودن: اول جهت «فیلچه» چرمی را که کیمُخت [چرم ساغری] خوب داشته باشد،[پیله] نر و ماده را جدا کرده، نر آن است که سرو پایان «فیلچه» تیز است و ماده سر «فیلچه» تیز و پایان وی کند است؛ و ریسمان کشیده پنج روز در محل بادرو آویزند… و آنچه [پروانه] پردۀ فیلچه بیرون آید و جفت شوند… تخم حاصل شود.
هروی در ادامه به بیرون آمدن «کرم فیلچه» از درون تخم پرداخته و در پی آن به شرح دورۀ زندگی کرم و تغذیه از برگ توت و خواب رفتن و پوست عوض کردن کرم پرداخته، و در ادامه شرحی دربارۀ تنیدن تار به دور خود و کامل شدن فیلچه و جمعآوری آن نقل کرده است. وی در ضمن توصیه میکند:
همه کس را در خانۀ «فیلچه» [تلمبار] نگذارند، ملاحظه نمایند کسی نظر ناپاک بر «فیلچه» نیندازد… خبر دار باشد که دست ناپاک به «کرم فیلچه» نرسد که بد آمدن «فیلچه» اکثر بدین واسطهها است…
محمدحسن ابریشمی
منبع: روزنامه اطلاعات