کد خبر:20056
پ
3281029-2

گفت‌وگو با علی آل‌داوود دربارۀ تصحیح متون کهن

سیدعلی آل‌داوود با تصحیح و انتشار متن‌های گوناگونِ ادبی، تاریخی و جغرافیایی خدمت شایانی به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی کرده است.

میراث مکتوب- سیدعلی آل‌داوود یکی از مصححان سخت‌کوش و فعال روزگارِ ما به شمار می‌آید که با تصحیح و انتشار متن‌های گوناگونِ ادبی، تاریخی و جغرافیایی خدمت شایانی به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی کرده است. تصحیح آثاری چون «دیوان یغمای جندقی»، «جامع العلوم ستّینی»، «تاریخ اَلفی»، «نزهت الاخبار»، «جغرافیای حافظ ابرو» (بخش خراسان)، «شاهنامۀ هاتفی خَرجِردی»، «شمس و قمر» و «دستور الاعقاب» از جمله آثاری به شمار می‌روند که این ادیب نامدار تصحیح کرده است.

سید علی آل‌داوود، ادبیات و عشقِ به فرهنگ و ادب این سرزمین را در وهلۀ نخست از خاندانِ نامدارِ خویش به ارث برده است؛ چرا که او در خانواده‌ای دیده به جهان گشوده و بالیده است که همه شاعر و ادیب بوده‌اند. او یکی از نوادگان یغمای جندقی، سرایندۀ پُرآوازۀ عهد محمدشاه قاجار است. به‌جز این، پدر وی هم شاعری توانا بوده و عموی او نیز استاد حبیب یغمایی است که یکی از بزرگانِ ادبِ هم‌روزگارمان به حساب می‌آید. آل داوود البته این میراثِ گرانبها را با کوشش و پشت‌کار خویش نیز تقویت کرده است و همچنان‌که پس از این از زبانِ خودِ استاد خواهید خواند، از جوانی تا به امروز همواره در پی تحقیق و پژوهش در فرهنگ و تاریخ و ادب ایران‌زمین بوده است. گفت‌وگویی که در ادامه آمده، در بردارندۀ نکته‌هایی از زندگانی علمی سید علی آل‌داوود است.

 

شما در خانواده‌ای اهل ادب چشم به جهان گشوده‌اید؛ جز این جوّ ادبی خانوادگی، آیا عوامل دیگری هم سبب گرایش و علاقه‌مندی شما به ادبیات بوده است؟

من در سال ۱۳۳۱ در خور و بیابانک متولد شدم. پدرم هم فرهنگی بود و هم کارمند وزارت دارایی و به کتاب نیز بسیار علاقه داشت. کتابخانۀ کوچکی هم در خانۀ ما بود که من از همان زمان دبستان از آن استفاده می‌کردم و کتاب‌های مختلفی را مطالعه می‌کردم. پدربزرگ من، مرحوم اسدالله منتخب السادات، هم در عصر خود شاعر قدرتمندی بود که مجموعه آثار او را حدود ۲ سال پیش در کتاب «سراینده‌ای از کویر» چاپ کردم. این کتاب در حدود چهارصد صفحه است و دارای چندین مثنوی بلند، تعدادی مرثیه و نوحه و تعداد کمی غزل است. اما دربارۀ پرسش شما باید بگویم که ما در اتاقکی ده دوازده صندوق چوبی بزرگ، مملو از کاغذ و نوشته و کتابچۀ کوچک داشتیم و در دورۀ دبستان یکی از تفریحات من این بود که روزی دو سه ساعت می‌رفتم و این نوشته‌ها را تفتیش می‌کردم و اشعاری را از پدربزرگم و نیز از یغمای جندقی که جدّ چهارم مادری من می‌شود و همین‌طور از یغمای ثانی (پسر یغمای جندقی) و صفایی جندقی به خط خودشان پیدا می‌کردم و می‌خواندم. اینان همگی در عصر خودشان شاعران بزرگی بوده‌اند، به‌ویژه یغما که شهرت فراوانی دارد. البته من بعدها به‌تدریج این اشعار را تدوین کردم و انتشار دادم. در دوره‌ دبیرستان هم ۲ دبیر داشتیم که به ادبیات علاقه‌مند بودند و ما را هم به شعر و ادبیات تشویق می‌کردند.

 

در دانشگاه چطور توانستید این اشتیاق و علاقه‌مندی به ادبیات را پی‌بگیرید؟

در دانشگاه هم وقتی به دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران وارد شدم، باز یکی از سرگرمی‌های اصلی من این بود که می‌رفتم به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران و از همان زمانِ دانشجویی که هجده ساله بودم، کتاب‌های خطیِ آنجا را مطالعه می‌کردم و اشعار و نوشته‌های مربوط به منطقه‌مان (خور و بیابانک) را از این کتاب‌های خطی استخراج می‌کردم و بدین ترتیب یادداشت‌های فراوانی در این حوزه پدید آورده بودم. بعد هم کم‌کم راهم باز شد به کتابخانۀ مجلس و کتابخانۀ ملّی ملک و کتابخانه‌های دیگر و همۀ اینها موجب شد که من به کار کردن در حوزۀ ادبیات بسیار علاقه‌مند شوم. هم‌زمان با تحصیل در دانشکدۀ حقوق نیز به‌تدریج توانستم مجموعۀ آثار یغمای جندقی را در ۲ جلد فراهم آورم؛ یک جلد قبل از انقلاب منتشر شد و یک جلد را هم بعد از انقلاب انتشارات توس منتشر کرد. در همان سال‌ دوم یا سوم دورۀ لیسانس بود که من به راهنمایی مرحوم دکتر حسین خدیوجم به بنیاد فرهنگ ایران راه پیداکردم. بنیاد فرهنگ در آن زمان مجمع استادان و دانشمندان طراز اول ایران بود و عدۀ زیادی تحت زعامت و ریاست مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری در چند گروه علمی کار می‌کردند. البته من در آن زمان چون دانشجو بودم، در بخش انتشارات بنیاد فرهنگ کار می‌کردم، اما همان حضورم در بنیاد فرهنگ موجب آشنایی من با تعداد زیادی از استادان شد و بدین ترتیب توانستم مقدمات طرز کار و روش تصحیح متون و مقاله‌نویسی و انتقاد کتاب را در آنجا فرابگیرم.

 

علاقۀ مطالعاتی شما در سال‌های نوجوانی بیشتر به چه نوع آثاری اختصاص داشت؟

ببینید خور و بیابانک بر خلافِ امروز، در آن زمان یک جای دورافتاده‌ای به حساب می‌آمد؛ بنابراین کتاب‌ها و مجلّاتِ در دسترس ما نیز بسیار محدود بود. با این‌حال، مجلۀ معروف «یغما» که عموی من مرحوم حبیب یغمایی آن را منتشر می‌کرد، مرتب برای پدرم می‌آمد و در دسترس ما بود. کتاب‌هایی هم که برای مطالعه در دسترس داشتم، بیشتر آثار کلاسیک بود و نیز همان مجلۀ یغما، که آن نیز با تجدد ادبا و با شعر نو میانه‌ای نداشت. بنابراین، در آن زمان من بیشتر با متون ادب گذشته سر و کار داشتم و چندان از آنچه در دنیای جدید می‌گذشت، نمی‌توانستم بهره‌مند باشم. البته در سال آخر دبیرستان که به اصفهان آمدم، توانستم با آثارِ جدید ادبی آشنایی پیدا کنم. با این حال در همان دبیرستان «ادب» اصفهان هم که دبیرستان مهمی به‌حساب می‌آمد و دبیران برجسته و طراز اولی داشت، گرایش بیشتر به ادبای سنتی بود. مثلاً آقای دایی‌جواد که هنوز هم در قید حیات هستند و به ما دستور زبان درس می‌دادند و صاحب کتاب‌های زیادی بودند، یا آقای دکتر اسلامی که انشا و چند درس دیگر تدریس می‌کردند، همه گرایش به ادب سنتی داشتند. تنها دبیرانی که گرایش نوجویانه داشتند، یکی آقای دکتر کیوانی، دبیر تاریخ، بودند که هنوز هم در قید حیاتند و دیگری آقای مختاریان که جغرافیا درس می‌دادند. این دبیران برای ما حرف‌های تازه‌ای می‌زدند و ما با حرف‌های آنان کم‌کمک داشتیم با دنیای تازه‌ای در ادبیات آشنا می‌شدیم. به یاد دارم که با سفارش همین آقای مختاریان بود که من کتاب «ادبیات چیست» ژان پل سارتر را که آقای ابوالحسن نجفی تازه ترجمه کرده بود، خواندم. بدین ترتیب توانستم با موضوع‌هایی جدید غیر آنچه تا آن موقع در خور و بیابانک و در مدرسۀ «هنر» آنجا خوانده بودم و فراگرفته بودم، آشنا شوم. بعد هم که برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدم، با فضای سیاسی و ادبی آن زمان و بسیاری از پدیدهای ادبیِ نو آشنا شدم و هرچند در ادامه به نوشتن مقاله و کتاب در فضای ادبیاتِ نو نپرداختم، اما به‌هرترتیب توانستم با مسایل و مفاهیم ادبیات جدید و دنیای تازه‌ای که حرف‌هایی نو داشت، آشنایی پیدا کنم. به همین دلیل بود که بعد از دانشکدۀ حقوق، حدود سه سال هم جامعه‌شناسی خواندم؛ چراکه فکر می‌کردم، برای شناخت دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، یکی از مهم‌ترین رشته‌ها جامعه‌شناسی است.

 

شما که علاقه‌مندی و بیشترِ مطالعاتتان در دورۀ پیش از دانشگاه، به آثار ادبی بازمی‌گشت، چرا برای تحصیل در دانشگاه رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را انتخاب نکردید و در رشتۀ حقوق مشغول به تحصیل شدید؟

به هرحال در انتخاب رشته، خانواده‌ها و جامعه نقش مؤثری دارند. من از دبیرستان «ادب» اصفهان دیپلم ادبی گرفتم، اما آن‌موقع این‌طور مرسوم بود که برای افرادی که دیپلم ادبی دارند، بهترین رشته‌های دانشگاهی، رشته‌های دانشکدۀ حقوق است. به همین دلیل خانواده‌ها و جامعه بچه‌ها را ترغیب می‌کردند که بهترین رشته را انتخاب کنند. من هم به اقتضای فشارهای خانواده و جامعه و نیز علاقه‌ای هم که داشتم، رشتۀ حقوق را انتخاب کردم و از این انتخاب پشیمان هم نیستم. البته من حقوق سیاسی خوانده‌ام و رشتۀ بعدی من هم حقوق قضایی بوده است. ضمن اینکه واقع‌پذیری حکم می‌کرد که برای زندگی کردن باید رشته‌ای را انتخاب کرد که در آینده امکان زندگی بهتری برای آدم فراهم کند. با این‌حال در کنار رشتۀ حقوق، مطالعات آزاد من در دورۀ دانشجویی، همان آثار ادبی و تاریخی بود؛ اما تحقیقاتم منحصر به حوزۀ ادبیات نبوده است و در مسایل حقوق نیز کار کرده‌ام. من سه جلد کتاب با عنوان «نخستین کوشش‌های قانونگذاری در ایران» تألیف کرده‌ام و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار آن را منتشر کرده است.

من در این کتاب مسالۀ قانونگذاری در ایران را از عصر فتحعلی شاه تا زمان مشروطه دقیقاً پیگیری کرده‌ام؛ کاری که هیچ‌یک از حقوقدانان یا افرادی که تاریخ حقوق ایران را نوشته‌اند، تاکنون نکرده است. همین کتاب می‌تواند گویای علاقه‌مندی من به رشتۀ حقوق باشد. من برای این کتاب بسیاری از رساله‌ها و لوایح حقوقی را که در دورۀ قاجار برای عرضه به شاهان و صدراعظم‌ها ترجمه شده بوده تا آنان بدانند که در دنیای غرب چه می‌گذرد، بررسی کرده‌ام. این آثار که به شکل سند و نسخۀ خطّی باقی‌مانده است، برای این بوده که حاکمان قاجار بدانند که کشورهای دنیای غرب چگونه و با چه قوانینی اداره می‌شده است. این ترجمه‌ها با همۀ کوششی که روشنفکرهای آن عصر داشته‌اند و با خون دل این متون را ترجمه می‌کرده‌اند و به شاهان و دیوان‌سالاران عرضه می‌کرده‌اند، متأسفانه چندان مقبول طبعِ حاکمان نمی‌افتاده و مغفول واقع می‌شده است. من بیشترِ این آثار را ظرف ده، دوازده سال از گوشۀ کتابخانه‌های ملّی و مجلس و دانشگاه تهران و امثال آنها پیدا کردم و با توجه به اینکه هر یک از آنها ارزشی خاص دارد، برای هر رساله مقدمه‌ای جداگانه نوشتم و مجموع آنها را در سه جلد چاپ کردم.

 

بپردازیم به یکی از حوزه‌های تخصصی فعالیت شما در عالمِ ادبیات که عبارت است از «تصحیح متن». چه شد که شما به تصحیح نسخ خطی روی آوردید؟

گرایش من به تصحیح متن از همان زمان دانشجویی شروع شد؛ زمانی که هم‌زمان با تحصیل در سال سوم دانشکده، به بنیاد فرهنگ ایران (که زیر نظر مرحوم دکتر خانلری اداره می‌شد) رفتم. یکی از کارهای اصلی بنیاد فرهنگ، تصحیح و چاپ متون قدیمه بود. بسیاری از استادان نامداری هم که در این زمینه کار کرده بودند، در آنجا فعالیت می‌کردند؛ افرادی مانند مرحوم دکتر احمد تفضّلی، مرحوم دکتر سید جعفر سجّادی، مرحوم حسین خدیوجم و بسیاری دیگر. بسیاری از این بزرگان به بنیاد فرهنگ می‌آمدند و در آنجا کتاب‌هایشان غلط‌‎گیری و چاپ می‌شد. من هم در جریان روزانۀ این کارها بودم و به همین دلیل به‌تدریج به کار تصحیح علاقه‌مند شدم. افزون بر این، یکی از آرزوهایم همواره این بود که بتوانم دیوان «یغمای جندقی» را تصحیح و منتشر کنم. دیوان یغما بر خلاف دیوان‌های شاعران معروف دورۀ قاجار، تصحیح و چاپ نشده بود و تنها یک بار در عصر ناصرالدین شاه به‌صورتی پُرغلط چاپ سنگی شده بود. پس با تأسی از استادانی که در آنجا حضور داشتند و کار تصحیح نسخ را انجام می‌دادند، من هم تصمیم گرفتم که دیوان یغمای جندقی را تصحیح کنم. برای همین عکسِ چند نسخۀ خطی دیوان یغما را از کتابخانه‌های مجلس، ملک و دانشگاه تهران فراهم کردم. به جز این نسخ، چند نسخۀ کامل هم در دست بستگان و آشنایان بود که آنها را هم گردآوری کردم و شروع کردم به تصحیح دیوان یغمای جندقی. در حین کار نیز وقتی به مشکلی برمی‌خوردم، طبعاً در بنیاد فرهنگ می‌توانستم از وجود استادان زیادی بهره ببرم و اشکال‌های کارم را برطرف کنم. مقدمۀ مفصلی هم در شصت، هفتاد صفحه برای این دیوان نوشتم و در آن همۀ جوانب شرح حال یغما و بررسی آثار و گزارش نسخ را آوردم. به هر حال جلد اول دیوان یغما را حدود هفت هشت ماه قبل از انقلاب منتشر کردم و نسخه‌هایی از آن را نیز به افراد مختلف هدیه دادم.

 

برخوردهای جامعۀ ادبی با این نخستین کتاب شما چگونه بود؟

این کار، اولین کتاب من بود و شک داشتم که ادبا و فضلا نسبت به این کتاب چه برخوردی خواهند داشت؛ اما برخلاف انتظار من مرحوم ایرج افشار در مجلۀ «راهنمای کتاب» در چهار پنج خط این کتاب را معرفی کرد و نوشت که فلانی زحمت بسیاری کشیده تا این کتاب را تصحیح کرده است و مقدمۀ کم‌نظیری هم برای آن نوشته است. مرحوم محمدتقی دانش‌پژوه نیز در یکی از فهرست‌ها از این مقدمۀ من تعریف کرده و نوشته بود که این مقدمه بسیاری از مشکلات کتاب‌شناسان و فهرست‌نویسان را حل کرده است. همین برخوردها مرا بسیار تشویق کرد و سبب شد که من دنبالۀ این کار را رها نکنم؛ بنابراین بعد از یکی دو سال توانستم جلد دوم آثار یغما را که منشآت و مکاتیب او را در بر می‌گرفت، تصحیح کنم که انتشارات توس آن را نیز منتشر کرد. این اثر نیز در جراید همان سال‌ها (حدود سال ۶۱) بازتاب بسیار خوبی داشت. بعد از این هم من کار تصحیح را ادامه دادم و کتاب‌های گوناگونی را توانستم، تصحیح و منتشر کنم. دیوان «هنر» یکی از کارهایی بود که بعد از دیوانِ یغما آن را تصحیح کردم. هنر، پسر بزرگ یغما بود. او هم شاعر بسیار برجسته‌ و هم مجتهد بوده و در جوانی در نجف درس خوانده بوده است؛ اما از آنجایی که در خور و بیابانک دِه‌نشین بوده و رفت و آمدِ کمتری به تهران داشته، مانند پدرش نتوانسته شهرتِ چندانی به دست آورد. با این حال، بسیار شاعر خوبی است و اشعار محکمی دارد.

به هر ترتیب این راه را تا به امروز ادامه داده‌ام و تا به حال حدود چهل کتاب تألیف و تصحیح کرده‌ام. از جمله کارهایی که تصحیح کرده‌ام می‌توانم به «شمس و قمر»، «یوسف و زلیخا»، «نزهت الاخبار»، «تاریخ اَلفی»، «جامع العلوم سِتّینی» و «جغرافیای حافظ ابرو» اشاره کنم. از کارهای تألیفی نیز می‌توانم از «هفت اقلیم کتاب»، «هفت شهر کتاب» و «فهرست توصیفی آلبوم‌های بیوتات» نام ببرم. این کتابِ اخیر که به همت پژوهشگاه علوم انسانی منتشر شده، از زحمات یکی دو سالۀ اخیر من است. تاکنون کاری مانند این کتاب انجام نشده و به عقیدۀ خودم کارِ مهمی است و برای محققان (نه مخاطب عادی) می‌تواند بسیار مفید باشد. همچنین دو سفرنامۀ جغرافیایی نوشته‌ام که آنها را حدود سی سال پیش انتشارات امیرکبیر منتشر کرده است.

 

با توجه به اینکه جناب‌عالی یکی از مصححان کوشا و فعّال دهه‌های اخیر هستید و آثار گوناگون را تصحیح کرده‌اید، بفرمایید که از میان این آثار، تصحیح کدام اثر دشوارتر بوده است و زمان بیشتری برده؟

ببینید آقای دولتشاهی، امروزه در دنیای تصحیح بسیاری از افراد آسان‌گیر هستند؛ مثلاً می‌آیند و یک کتابی را که بارها چاپ شده یا استادی عالی‌قدر آن را سال‌ها پیش تصحیح کرده است، انتخاب می‌کنند و با بیان اینکه نسخۀ تازه‌ای از آن را پیدا کرده‌اند، می‌خواهند آن را دوباره تصحیح کنند. این درحالی است که زحمتِ اصلی را شخصی کشیده که اول بار این متن را خوانده و دشواری‌های آن را حل کرده است. فردی هم که می‌گوید، نسخۀ جدیدی پیدا کرده و می‌خواهد متن را دوباره تصحیح کند، هرجا که در خوانش متن دچار مشکل شود، باز به همان متنِ مصحح نخست رجوع می‌کند و از روی آن می‌خواند و به‌آسانی کار را جلو می‌برد. برای همین در این‌گونه تصحیح‌ها، مهم آن کاری است که اول صورت می‌گیرد؛ زیرا یکی از سخت‌ترین کارها، خوانش متن در نسخه‌های خطی است. اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که یکی از دشوارترین کارهای تصحیحی من، کتاب «تاج القصص» است که آن را فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ۲ مجلد چاپ کرده است. تاج القصص قدیمی‌ترین کتاب در موضوع داستان‌های پیامبران به زبان فارسی است که به اواخر عهد سامانی و اوایل عصر غزنوی مربوط می شود. از این ۲ جلدی که من تصحیح و چاپ کرده‌ام در آن زمان تنها یک نسخۀ خطی در دسترس بود که آن هم در اختیار کتابخانۀ مرکز تحقیقات فارسی در اسلام‌آباد پاکستان قرار داشت. البته چند نسخۀ خطی دیگر هم یافتم که در کتابخانۀ مجلس و در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا و ازبکستان بود و من عکس آنها را هم فراهم کردم اما متأسفانه این نسخه‌ها مربوط به سده های بعد است و کاتبان آنها با دست بردن در متن و تغییر نثر آن، خواسته‌اند، متنِ کتاب را برای مردمِ زمان خود عامه‌فهم کنند و به همین دلیل آن را به زبان رایج عصر خود درآورده‌اند. بنابراین، نمی‌توان به این نسخه‌ها، به چشم نسخۀ خطی اصیل اعتماد کرد. تنها نسخۀ اصیلی که من از این کتاب داشتم، همان نسخۀ کتابخانۀ اسلام‌آباد بود که در همان عصر مؤلف پدید آمده است. من براساس همین تک نسخه، ۲ جلد از کتاب را تصحیح کردم که این کار چندین سال زمان برد. در حین کار پرسش‌های زیادی هم برایم به وجود می‌آمد و من برای پاسخ این پرسش‌ها به استادان گوناگون و نیز نسخ متون دیگر مراجعه می‌کردم. این متن جلد سومی هم دارد که البته آن را تصحیح نکرده‌ام؛ چراکه آن نسخۀ اصیل کتابخانۀ اسلام‌آباد این جلد را ندارد و نسخۀ کهنی را که در اصالت هم‌طرازِ ۲ جلد نخست باشد، نیز هنوز نیافته‌ام.

 

به جز «تاج القصص» دیگر تصحیح کدام کتاب پُرزحمت‌تر از بقیۀ آثار تصحیحی شما بوده است؟

کتاب «جامع العلوم ستّینی» امام فخر رازی نیز کتاب بسیار پُرزحمتی بود؛ علتش هم این است که جامع العلوم کتابی است در شصت ‌علم و هر یک از این شصت علم هم نیاز به تخصص دارد. این کتاب در هند به صورت بازاری چاپ شده بود اما مشکلاتش حل نشده بود. خوشبختانه از این متن حدود چهل پنجاه نسخۀ خطی نیز وجود دارد که من آنها را معرفی کرده‌ام، اما باید توجه داشت که برای تصحیح یک متن نمی‌شود از چهل پنجاه نسخه استفاده کرد. بنابراین، من از میانِ آنها چهار پنج نسخۀ اصیل را انتخاب کردم و متن را براساس آنها تصحیح کردم. به‌طور کلی کار مشکلات بسیاری داشت که این مشکلات را من در آخر کتاب نیز نوشته‌ام. همچنان که اشاره کردم، این کتاب در علم‌های مختلفی نوشته شده است؛ مشکلات بخش‌هایی چون تاریخ، ادبیات، عروض و قافیه را خودم کمابیش می‌توانستم حل کنم، اما مشکلات بخش ریاضیات و هندسه و جبر را با مشورت یک استاد ریاضی حل کردم. یا بخشی دارد در طلسمات و جادوگری که برای تصحیح آن، من مدت‌ها به دنبال شخصی می‌گشتم که با علم طلسمات قدیم آشنا باشد. همچنین چند مقاله پیدا کردم که افراد متخصصی چون دکتر معصومی همدانی یا دکتر یونس کرامتی آنها را دربارۀ یکی از بخش‌های این کتاب نوشته بودند و خلاصه‌ای از این مقاله‌ها را نیز در بخش تعلیقات کتاب آورده‌ام تا دیگران اولاً با خواندن این مقالات اصل موضوع آن بخش را بفهمند و دیگر اینکه متوجه شوند که مصحح در تصحیح این اثر با چه مشکلاتی مواجه بوده است.

به جز این، بخش خراسان از کتاب «جغرافیای حافظ ابرو» که من آن را تصحیح کرده‌ام و مربوط است به خراسان بزرگ (که بخش‌های مختلف آن امروزه در ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان واقع شده است)، بخش بسیار دشواری است. علت این دشواری هم این است که حافظ ابرو خودش اهل خراسان بوده است و برای تألیف این بخش غیر از استفاده از آثار مکتوب، از تحقیقات میدانی خود نیز بهره برده و اسم بسیاری از روستاها، شهرها، دهات و رودهایی را در کتاب خویش آورده که بسیاری از آنها اصلاً امروز وجود ندارد. مرحوم غلامرضا مایل هروی هم که بخش هرات از این کتاب را منتشر کرده، با وجود اینکه خود اهل هرات است، در بسیاری از بخش‌های تصحیح خویش دچار همین مشکل شده و در پیدا کردن اسامی واقعی مانده است. بخش دیگری از این کتاب را هم خانمی به نام کراوولسکی در آلمان تصحیح کرده که با وجود اینکه زحمت فراوان کشیده و نسخه‌های مهمی را هم در اختیار داشته، باز نتوانسته در بخش‌های زیادی از متن، نام اسامی را درست بخواند؛ برای همین است که وقتی متنِ او را نگاه می‌کنید، می‌بینید که در بسیاری از موارد اسامی مکان‌های جغرافیایی را بدون نقطه چاپ کرده است.

من نیز در تصحیح بخشِ خراسان جغرافیای حافظ ابرو با مشکلات بسیاری از این دست روبه‌رو بوده‌ام اما سعی کردم از راه‌های مختلفی این مشکلات را برطرف کنم. مثلاً چند کتاب جغرافیای افغانستان را خواندم تا ببینم از این روستاها و شهرهایی که حافظ ابرو نام برده، آیا در جغرافیای امروز افغانستان اثری می‌توان یافت. یا یک جغرافیای بسیار مفصلی را سازمان جغرافیایی ارتش ایران در صد و بیست جلد چاپ کرده که کتاب بسیار مهمی است و بخشی از جلدهای آن قبل از انقلاب و بیشتر جلدهایش بعد از انقلاب چاپ شده است. من به بخش‌هایی از این کتاب نیز رجوع می‌کردم تا بتوانم اسامی موجود در متن را با نام‌هایی که در این کتاب آمده است، تطبیق دهم. بدین ترتیب توانستم بخشی از مشکلات متن را حل کنم و کتاب را برای انتشار آماده سازم، که همین امسال نیز بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی آن را منتشر کرده است. به هر روی فکر نمی‌کنم که بعد از این نیز شخصی بتواند کار بیشتری روی این کتاب انجام دهد، چراکه من همۀ نسخه‌های معروف و شناخته‌شدۀ آن را که در کتابخانه‌های مجلس، موزۀ بریتانیا، تاشکند، تاجیکستان و روسیه بوده است، تهیه کرده‌ام و از آنها در کار تصحیح استفاده کرده‌ام و امیدوارم که مشکلات متن چندان زیاد نباشد.

 

جناب استاد آل داوود، یکی از گرفتاری‌هایی که برای مصححان، به‌ویژه مصححان جوان و دانشجو پیش می‌آید، سختگیری‌های توجیه‌ناپذیر برخی از کتابخانه‌ها برای در اختیارِ پژوهشگر قرار دادنِ فایل یا تصویر نسخ خطی است. این درحالی است که امروزه در بسیاری از کتابخانه‌های سراسر دنیا و در تعدادی از کتابخانه‌های ایران نیز فایل دیجیتال نسخ را روی تارنمای کتابخانه‌ها بارگذاری می‌کنند تا به رایگان در دسترس اهل تحقیق باشد. آیا شما هم زمانی که تازه کار تصحیح را آغاز کرده بودید، در فراهم آوردنِ نسخ یا عکس‌های آنها با مشکلاتی از این دست مواجه شده بودید؟

این مشکلات، قبلاً کمتر وجود داشت؛ زیرا بسیاری از کتابدارها و رؤسای کتابخانه‌ها سابقۀ دانش کتابداری داشتند و با اهل فضل نیز آشنا بودند. من نیز در آن روزگار جوانی و دانشجویی وقتی به کتابخانه‌ای مراجعه می‌کردم گاه می‌دیدم که تا فرد را نمی‌شناختند، مشکل بود به او کتاب بدهند. اما به‌طور کلی من با مشکل خاصی مواجه نشده بودم. به یاد دارم که یک بار در همان دورۀ دانشجویی به دنبال یک نسخۀ خطی بودم که در کتابخانۀ ملک موجود بود. آن زمان هم کتابخانۀ ملک در بازار بین‌الحرمین واقع بود؛ جایی که خانۀ قدیمی مرحوم حاج حسین آقا ملک بود و کتابخانه‌اش را هم در همان خانه تشکیل داده بود. آن‌موقع مرحوم ملک هنوز زنده بود؛ پیرمردی، حدود نود ساله بود که گه‌گاه به کتابخانه سرمی‌زد. ریاست کتابخانه را هم مرحوم احمد سهیلی خوانساری بر عهده داشت که آدم سختگیری بود. من سه چهار بار به آن کتابخانه مراجعه کرده بودم، اما مرحوم سهیلی آن نسخه را در اختیار من قرار نمی‌داد؛ شاید این‌طور فکر می‌کرد که یک کتاب خطی به چه درد یک جوان دانشجو می‌تواند بخورد که این‌قدر در پی آن است! یا اینکه شاید فکر می‌کرد، منِ دانشجو آداب و طریقۀ کار کردن با کتابِ خطی را نمی‌دانم (مواردی مانند اینکه حین کار کردن روی کتاب سرفه نکنیم، یا هم‌زمان روی میزِ مطالعه چای و آب نگذاریم). چند باری به آنجا مراجعه کردم تا اینکه یک بار که با مرحوم سهیلی دربارۀ این کتاب گرم گفت‌وگو بودیم، حاج‌ حسین آقای ملک هم به کتابخانه آمده بود و در همان حال که داشت، قدم می‌زد، حواسش به حرف‌های ما هم بود. همان موقع بود که من برای اولین بار ایشان را می‌دیدم. خلاصه من هرچه به آقای سهیلی گفتم، ایشان کتاب را در اختیار من قرار نداد. من هم راه افتادم، بروم که حاج حسین آقای ملک مرا صدا زد و گفت چه می‌خواهی؟ گفتم من چنین کتابی را می‌خواهم اما آقای سهیلی آن را در اختیار من قرار نمی‌دهد. ایشان به من گفت شما بنشینید. بعد هم به مرحوم سهیلی دستور داد که کتاب را برای من بیاورد. کتاب را آوردند و من داشتم آن را مطالعه می‌کردم. مرحوم ملک هم آدم سختگیری بود و همین‌طور که من پشت میز مطالعه نشسته بودم و داشتم از کتاب استفاده می‌کردم، می‌دیدم که در کتابخانه قدم می‌زند و از کنار من رد می‌شود. کاملاً حواسش به من بود تا ببیند که من طریقۀ استفاده از کتاب خطی را بلدم یا نه! خلاصه خیلی مراقب بود. بعد از یک ساعت و نیم که من کتاب را پس دادم، حاج حسین آقای ملک که دیگر اعتمادش به من کامل شده بود، به مرحوم سهیلی گفت که ایشان اگر کتاب دیگری هم خواست، به او بدهید.

 

و چه بسا همین نگاه اعتمادگرانۀ مرحوم حاج حسین آقای ملک می‌توانسته انرژی بیشتری هم به شما برای ادامۀ کار داده باشد.

بله، همین‌طور است. مورد دیگر اینکه در همان زمان دانشجویی که آقای ایرج افشار رییس کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران بود، مرحوم ابوالفضل قاسمی هم رییس بخش خطی کتابخانه بود و هر موقع که ما کتابی را می‌خواستیم، بار روی خوش کتاب را در اختیار ما می‌گذاشت و ما در آن سالنی که خود ایشان نیز در گوشه‌ای از آن حضور داشت، می‌نشستیم و کتاب خطی را مطالعه می‌کردیم. این گرفتاری‌هایی که در سال‌های بعد از انقلاب گاه برای مصححان و پژوهشگران مراجعه‌کننده به کتابخانه‌ها پیش می‌آید، ریشه‌اش در همان سال‌های نخستین بعد از انقلاب است؛ چراکه در آن سال‌ها عده‌ای از افرادی که مسوول کتابخانه‌ها شدند، چندان با امور کتابداری آشنا نبودند و از ترس اینکه مبادا نسخه‌های خطیِ کتابخانه‌شان از دستشان برود، قواعد سختی را برای استفاده از نسخ خطی وضع کردند. مثلاً از خواهندۀ نسخه امضا می‌گرفتند که اگر کتاب را چاپ کردید، باید فلان تعداد نسخه یا فلان مبلغ پول به کتابخانه بدهید؛ و این غیر از آن حق‌الزحمه‌ای بود که بابت در اختیار قرار دادنِ کتاب می‌گرفتند. خلاصه این قوانین به همۀ کتابخانه‌ها تسری یافته بود، تا جایی که وقتی یک بار کتابی را از کتابخانۀ مجلس می‌خواستم در اختیار بگیرم، حتی مرحوم عبدالحسین حائری، رییس کتابخانۀ مجلس هم که خودش آدمِ اهل فنّی بود، گفت من ناچارم این نوشته را بدهم به شما که امضایش کنید. گفتم آقای حائری، دیگران شاید متوجه نباشند، اما شما که خودتان اهل کتاب هستید چرا این کار را می‌کنید؟ ایشان هم گفت که من چاره‌ای ندارم، این نوشته را به ما داده‌اند و از ما خواسته‌اند که از مراجعان امضا بگیریم؛ حالا شما امضا بکنید، ما آن را می‌گذاریم یک گوشه‌ای! خب وقتی مصححی، به‌ویژه مصححی جوان بخواهد کتابی را تصحیح و چاپ کند، باید او را تشویق کرد که دارد، عمر و وقت و جوانی خود را صرف این خدمت می‌کند؛ و نه تنها نباید پولی از او بگیریم، که باید نسخه را رایگان در اختیار او قرار دهیم.

 

در دوره‌ای هم کتابخانۀ مجلس، فایل دیجیتالِ نسخه‌های خطی خود را برای استفادۀ همگان روی تارنمای این کتابخانه قرار داد.

این رسم بسیار خوب را آقای دکتر رسول جعفریان در کتابخانۀ مجلس بنا نهاد. در آن دورۀ سه چهار ساله‌ای که ایشان رییس کتابخانۀ مجلس بود، تصویر بیست و چند هزار جلد کتابِ خطی کتابخانۀ مجلس را به صورت فایل دیجیتال در سایت کتابخانۀ مجلس قرار دادند تا به‌رایگان در دسترس همه قرار گیرد. عدّه‌ای هم به او انتقاد کردند و گفتند شما این سرمایۀ ملّی را به‌رایگان در اختیار همگان قرار داده‌اید. اما به نظر من این انتقاد وارد نیست؛ چراکه این شیوه در همۀ دنیا جواب داده است. وقتی نفایس خطی یک کتابخانه در اختیار عموم گذاشته می‌شود، بسیاری از محققان تشویق می‌شوند که به کار و تحقیق علمی دربارۀ این آثار بپردازند. حتی اگر محققان غیرایرانی و مستشرقان نیز از این آثار استفاده کنند نه‌تنها ایرادی ندارد، که فایدۀ علمی هم دارد. شما حساب کنید مثلاً اگر همین کتابخانۀ مجلس بخواهد عکس نسخه‌های خطی خود را بفروشد، ممکن است، سالی حدود ده، بیست میلیون تومان یا نهایتاً صد میلیون تومان درآمد داشته باشد؛ و این مبلغِ ناچیز در برابر خدمتی که یک محقق می‌تواند با تصحیح یک نسخۀ خطی به فرهنگ ایرانی و اسلامی ما بکند، اصلاً ارزشی ندارد. همچنین این کار سبب می‌شود که آن استادِ محققِ خارجی نسخه‌های این کتابخانه را به همۀ دنیا بشناساند و دانشجویانِ خویش را هم تشویق کند که روی فلان متنِ فارسی یا عربی که در کتابخانۀ مجلس ایران است، کار کنند. این کار هم موجب گسترش فرهنگ ایران و شهرت بیشتر آن می‌شود و هم سبب می‌شود، کتابخانه‌های ما را در دنیا بهتر بشناسند. البته پس از دورۀ آقای جعفریان دوباره محدودیت‌های زیادی اعمال شد و سایت این کتابخانه مانند قبل از جهت در دسترس عموم قرار دادنِ نسخه‌های خطی فعال نیست. اکنون هم که آقای جعفریان ریاست کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران را بر عهده دارد، همین کار را در زمینۀ دیجیتال‌سازی تصاویر نسخ خطی و در اختیار همگان قرار دادنِ آنها برعهده گرفته و البته این خدمت بسیار بزرگی است. این را هم باید بدانیم که اگر ما تصویر یا فایل نسخۀ خطی را در اختیار همگان قرار دهیم، به هیچ وجه از ارزش نسخه نخواهیم کاست، بلکه سبب شهرت دانشگاه و کتابخانۀ آن نیز خواهیم شد. البته این تصمیم، نیازمند داشتن طرز فکر مناسب، سماحت نظر و آینده‌نگری در این حوزه است. از طرفی آقای جعفریان چه در دورۀ ریاست کتابخانۀ مجلس، چه در کتابخانۀ دانشگاه تهران، این قدرت استدلال را داشته که بتواند به رؤسای مجلس و دانشگاه تهران بقبولاند تا موافقت کنند که فایل دیجیتال نسخ خطی این کتابخانه‌ها به‌رایگان در اختیار همه قرار گیرد. البته بعضی از کتابخانه‌های دیگر نیز کم‌کم دارند از این کار استقبال می‌کنند.

 

 

یکی معضلاتی که امروزه بیش از گذشته در حوزۀ تصحیح متون به چشم می‌خورد، تصحیح‌های غیرعالمانه‌ای است که به کتاب‌سازی‌هایی در این حوزه منجرشده است. ما گاهی با کتاب‌هایی با عنوان تصحیحِ تازه روبه‌رو می‌شویم که آن متن‌ها را پیش‌تر استادانِ بزرگی بر اساس نسخِ در دسترسشان تصحیح کرده‌اند و همراه با مقدمه‌، تعلیقات، حواشی و توضیحاتی فاضلانه و سودمند به چاپ رسانده‌اند؛ و حال فردی آمده است و همان متن را با تصحیحی پُرایراد و بسیار آسان‌گیرانه، بدونِ مقدمه و تعلیقاتی شایسته منتشر کرده است. دیدگاه جناب‌عالی دربارۀ این آفت چیست؟

متأسفانه این مساله وجود دارد و بعضی از ناشران نیز با چنین مصححانی همدست شده‌اند؛ چراکه آنان نیز به دنبال کارِ آسانی هستند که زودتر چاپ شود و به نوایی برسند. حتی یکی از ناشرانی که خوب هم کار می‌کرده است، متأسفانه مدتی است که به این کار روی آورده. ببینید، یک رسمی وجود دارد به نام خلاصه کردن یا به نثر امروزی برگردانِ آثار قدیم؛ این سنتی پسندیده است. ما قبل از انقلاب یک مجموعه‌ای داشتیم به نام «سخن فارسی» که زیر نظر استاد احمد سمیعی گیلانی در انتشارت فرانکلین منتشر می‌شد و حدود یازده جلد از کتاب‌های این مجموعه نیز چاپ شد. در این مجموعه تأکید بر این بود که برای تهیۀ گزیده‌های از متون، این کارها را به استادانی سفارش دهند که خودشان سال‌ها با اصلِ آن متون سروکار داشته‌اند و نسخۀ کامل آن متون را تصحیح کرده‌ بوده‌اند. مثلاً به فردی مانند دکتر غلامحسین یوسفی که خودش «قابوس‌نامه» را تصحیح کرده بود، سفارش داده می‌شد تا یک گزیده از قابوس‌نامه تدوین کند. خود آقای سمیعی هم مدت‌ها برای این متنِ گزیده زحمت می‌کشید تا این کار آمادۀ انتشار شود. یا گزیدۀ «غزلیات مولانا» به آقای دکتر شفیعی کدکنی سفارش داده می‌شد تا با آن طبع دقیق و شعرشناسشان از میان هزاران غزل مولانا مجموعۀ گزیده‌ای را پدید آورند که دربردارندۀ بهترین غزل‌های مولانا است. خب طبیعی است که هر فردی نمی‌تواند از عهدۀ چنین کاری برآید؛ شخصی که می‌خواهد چنین گزیده‌ای از یک متن کهن تدوین کند، باید استاد و شعرشناس باشد. نمونۀ دیگر، گزیده‌ای است که دکتر سید محمد دبیرسیاقی از «سفرنامۀ ناصرخسرو» پدید آورده. امروز اما عدّه‌ای پیدا شده‌اند که می‌آیند بخشی از همان «قابوس‌نامه» یا «ترجمۀ تفسیر طبری» را که حبیب یغمایی آن را با زحمت فراوان تصحیح کرده است، گزینش می‌کنند و به نامِ خود چاپ می‌کنند و می‌نویسند «ترجمۀ تفسیر طبری» به کوشش فلانی. اینها حتی کتاب را خلاصه هم نمی‌کنند؛ بلکه مقدمه و تعلیقات و نیز جمله‌های دشوار و بخش‌های عربی متن را حذف می‌کنند و چنین کتابی را به ناشر می‌دهند تا چاپ کند.

 

به نظر جناب‌عالی، برای جلوگیری از چنین کتاب‌سازی‌هایی چه می‌توان کرد؟

اشکال اصلی ما در ایران، این است که ما مجله‌های نقد کتاب بسیار کم داریم. یک مجلۀ «جهان کتاب» داریم که بیشتر به نقد کتاب‌های ترجمه و بعضاً کتاب‌های تاریخی تألیف‌شده می‌پردازد و خوب هم این کار را می‌کند. مجلۀ «آیینۀ پژوهش» هم که در قم منتشر می‌شود، بعضاً به نقد کتاب می‌پردازد، اما متأسفانه به جز اینها مجلۀ نقد کتاب نداریم. قبلاً مجلۀ «نشر دانش» نیز وجود داشت که در نقد کتاب، مجلۀ مهمی بود. وجود آثار این‌چنینی سبب می‌شد که افرادی که می‌خواهند، کتاب‎سازی کنند و کتاب‌های الکی چاپ کنند، حواسشان را جمع کنند. به یاد دارم که بیست سال پیش شخصی یک کتابی را دقیقاً از متنِ فارسی کتاب یک استاد خارجی که در پاکستان چاپ شده بود، برداشته بود و به نام خود منتشر کرده بود. من یک مقاله نوشتم که همین مقاله بسیار اثرگذار بود و همۀ معادلات را دربارۀ آن کتاب بر هم زد. همچنین در همان موقع مقاله‌ای نوشتم با عنوان «بحثی در باب کتاب‌سازی و پخته‌خواری» که در سرمقالۀ یکی از شماره‌های «نشر دانش» به چاپ رسید و بسیار اثرگذار شد، تا حدی که مرحوم استاد افشار نیز بسیار از آن تعریف کرد و حتی تلویزیون نیز در یکی از برنامه‌های فرهنگی خود، بخشی از آن مقاله را منعکس کرد. الآن اما متأسفانه ما مجله‌ای چون «نشر دانش» که آثار منتشرشده را نقد کند، نداریم. مجله‌ای داشتیم با عنوان «ایرانشهر امروز» که چهار پنج سال پیش به مدت ۲ سال منتشر می‌شد و من سردبیر آن بودم. ما در این مجله بخشی را به نقد کتاب اختصاص داده بودیم و با بی‌رحمی آثار را نقد می‌کردیم. همین نقد بی‌رحمانه موجب رنجیدن برخی افراد از ما می‌شد، اما این کار لازم بود. متأسفانه آن نشریه نیز به دلیل مشکلات متعدد تعطیل شد. ما اگر پنج شش مجلۀ جدّی در حوزۀ نقد کتاب داشتیم، بسیاری از این کتاب‌سازی‌ها دیگر مجال ادامۀ کار نمی‌یافت.

 

امیدوارم دلسوزان و استادان اهتمام بورزند تا نقد کتاب بیشتر جدّی گرفته شود و به برکت همین نقدهای عالمانه، سره از ناسره مشخص شود و بسیاری از کاسبانِ کتاب‌ساز مجبور شوند، دکّان خود را تعطیل کنند.

ببیند من قبل از انقلاب از نزدیک شاهد روند انتشار برخی از مجلّات همچون «یغما» و «سخن» بودم. مدیران این مجلّات اگر مجله از نظر مالی با کمبود روبه‌رو می‌شد، حتی با حقوقِ خودشان مجله را تأمین می‌کردند تا منتشر شود؛ اما امروزه به دلیل گرانی‌های صنعت چاپ و نشر، افراد به‌تنهایی نمی‌توانند به راه‌اندازی و چاپ مجله بپردازند. باید سرمایه‌گذاری‌هایی صورت بگیرد که در ایران متأسفانه این سرمایه‌گذاری‌ها منحصر است به نهادهای دولتی؛ اما در خارج از ایران می‌بینیم که صاحبان سرمایه و کارخانه‌جات گوناگون و شرکت‌های بزرگ نیز به دلیل علاقه‌ای که دارند یا تبلیغی که می‌خواهند برای شرکت و کارخانۀ خود انجام دهند، به سرمایه‌گذاری در این حوزه می‌پردازند.

 

تصحیح متن جایگاهی در آموزش دانشگاهی ما ندارد؛ تنها در اندکی از دانشکده‌ها است که می‌بینیم به ذوق مدیران گروه‌ها ۲ واحد اختیاری تصحیح متن برای دانشجویان درنظر گرفته شده است. به نظر شما چرا اهمیتی که باید به فنّ تصحیح متن داده شود، در دانشکده‌های ادبیات به چشم نمی‌خورد؟

پاسخ این پرسش را باید مسوولان دانشگاهی و استادان رشتۀ زبان و ادبیات فارسی بدهند. من این را می‌توانم بگویم که به‌جز برخی دانشجویانی که خودشان علاقه‌مند هستند و مطالعه دارند و خوب کار کرده‌اند، بسیاری از دانشجویانی که در رشته‌های علوم انسانی درس می‌خوانند، پایه و مایۀ ضعیفی دارند. تا زمانی که استاد حائری زنده بودند، من در کتابخانۀ مجلس زیاد نزد ایشان می‌رفتم و در همان اتاق ایشان می‌نشستم و کتابِ خطی را که می‌خواستم، می‌خواندم. خب، ایشان مراجعه‌کنندگان زیادی داشتند و من می‌دیدم که بسیاری از دانشجویان ادبیات یا تاریخ می‌آمدند و می‌خواستند تز دکتری خودشان را تصحیح یک نسخۀ خطی انتخاب کنند، درحالی‌که تا آن لحظه هنوز یک نسخۀ خطی را ندیده بودند. این دانشجویان از آقای حائری می‌خواستند که در همان لحظه یک موضوع برای پایان‌نامۀ دکتری به آنان معرفی کند. مگر می‌شود، موضوع پایان‌نامۀ دکتری را در دَه دقیقه تعیین کرد؟! همین سهل‌انگاری متأسفانه بسیار به دانشجوها و روند کار علمی ما ضربه زده است. یک بار هم حدود دَه یازده سال پیش من نزد استاد ایرج افشار در گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار در کتابخانۀ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نشسته بودم که یک دختر خانمی که دانشجوی دکتری رشتۀ ادبیات فارسی بود، آمد خدمت ایشان و سلام کرد و به استاد افشار گفت که من یک موضوعی برای پایان‌نامۀ دکتری می‌خواهم و لطف کنید، همین الآن آن را به من بگویید. من برای نخستین بار دیدم که آقای افشار که همیشه خیلی با ملایمت و با صبر و حوصله پاسخ دانشجویان را می‌داد، عصبانی شد و گفت که شما آمده‌اید و  ظرف یک دقیقه از من موضوع می‌خواهید؟! آخر این چه وضع دانشجوی دکتری است؟! و استادِ شما چقدر سهل‌انگار است!

 

به هرحال شاید یکی از دلایل این وضع، کثرت دانشگاه‌ها در گوشه و کنار ایران باشد که همه جا مدرک می‌دهند! و بسیار به سطح دانشِ دانشجویان لطمه زده است. شما ببینید، رساله‌های دکتری همه به‌سرعت انتخاب موضوع می‌شوند و به‌سرعت هم پذیرفته می‌شوند و نمرۀ خوب هم می‌گیرند. متأسفانه همه هم به دنبال این هستند که از این عنوانِ «دکتری» برای خود استفاده کنند و با همین عنوان بتوانند در این شهر و آن شهر تدریس کنند؛ و طبیعی است که دانشجویانی هم از زیردست چنین افرادی بیرون خواهند آمد. به هرحال با وجود اینکه شاید من صلاحیت اظهار نظر در این‌باره را نداشته باشم، به نظرم از سیستم استاد و دانشجویی بدین شکل کنونی چندان بوی خیری برنمی‌آید. در این میان، دانشجویانی هم که خوب به شمار می‌آیند، اغلب همان افرادی هستند که خودشان اهل کار و تحقیق و مطالعه‌اند.

 

جناب استاد، از دید شما که یکی از مصححان باتجربه و خوش سابقه هستید، یک مصححِ راستین چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

شرط اول برای یک مصحح خوب، بالا بردنِ میزان دانش عمومی است. متون کهن مملو از اطلاعات گوناگون است؛ اگر متنِ ما ادبی باشد، اطلاعات تاریخی بسیاری دارد و اگر تاریخی باشد، سرشار از نکته های ادبی، اطلاعات جغرافیایی و اطلاعات دیگر دانش‌ها است. بنابراین شخصی که می‌خواهد دست به تصحیح متون بزند، باید اطلاعات عمومی خود را در رشته‌هایی چون ادبیات، تاریخ، جغرافیا، جغرافیای تاریخی، عربی و غیره بالا ببرد. شرط دیگر این است که مصحح در رشتۀ دانشگاهیِ خود خوب درس خوانده باشد؛ اگر در ادبیات، تاریخ یا جغرافیا درس خوانده، آن رشته را خوب خوانده باشد. دیگر اینکه مصحح باید نسخه‌شناسی را بلد باشد و بداند چه نسخه‌ای بهتر و اصیل‌تر شناخته می‌شود. نکتۀ بعدی این است که هر مصحح باید پیش از تصحیح، کتاب‌های مرجعِ این حوزه، یعنی فهرست نسخ خطی کتابخانه‌های گوناگونِ سراسر دنیا را جست‌وجو کند. همچنین باید در فهرست مقالات، مانند فهرست مقالات فارسی ایرج افشار، جست‌وجو کند و ببیند آیا دربارۀ متنی که می‌خواهد تصحیح کند، مطلبی نوشته‌اند یا خیر؛ و اگر مطالبی را یافت، آنها را بخواند تا کاری تکراری انجام ندهد. اگر یک مصحح این چند نکته را به‌خوبی و به‌درستی رعایت کند، حاصل کارِ تصحیح او متنی شایسته خواهد بود.

 

در پایان این بخش از این گفت‌وگو این را هم دوست دارم از جناب‌عالی بپرسم که اگر بخواهید از میان تصحیح‌های استادانِ بزرگِ نسل‌های قبل، الگوهایی را برای مصححان جوان معرفی نمایید، چه آثاری را نام خواهید برد؟

هر یک از مصححان بزرگ ما سلیقه‌ای خاص در تصحیح داشته‌اند. مثلاً مرحوم علامه محمد قزوینی که بنیان‌گذار تصحیح متون در ایران بوده، با نکته‌بینی و مداقۀ بسیار متون را بررسی می‌کرده و برای یک اشکال کوچک به متون مختلفی رجوع می‌کرده است. خب شاید مجال و حوصلۀ این نوع کار برای مصحح امروزی فراهم نباشد. مرحوم ایرج افشار برای من تعریف می‌کرد که سید حسن تقی‌زاده که در جلسه‌ای در پاریس به همراه ادوارد براون (ایران‌شناس انگلیسی) در خدمت علامه قزوینی بوده، تعریف کرده است که ادوارد براون به قزوینی اصرار می‌کرده که این مقاله را به ما بدهید! آخر ما چقدر می‌توانیم کتاب را برای مقالۀ شما معطل بگذاریم؟! قزوینی هم پاسخ می‌دهد که سه سال پیش یک کتاب خطی از پَتنۀ هندوستان درخواست کرده‌ام که اگر آن به دستم برسد، مقالۀ من نیز مشکلش حل می‌شود و آن را به شما خواهم داد! ادوارد براون نیز در پاسخ گفته بوده که آقای قزوینی، شما کمی از اِشکال‌های دانشی را هم بگذارید بماند، برای آیندگان! شما مقاله را به ما تحویل بدهید و زیرِ آن بنویسید که چنین نسخه‌ای هم در پتنه وجود دارد؛ آیندگان خودشان به دنبال آن نسخه خواهند رفت! مرحوم محدّث ارموی هم کتاب «النقض» را در سه مجلد تصحیح کرده که ۲ جلد آن فقط تعلیقات است. این نوع کار هم چندان نمی‌تواند مورد تقلید قرار بگیرد، زیرا مصحح امروزی کمتر حوصلۀ این کار را دارد. مثلاً برای کتاب «اسرار التوحید» که آقای دکتر شفیعی کدکنی کار کرده است، تعلیقات مفصلی نوشته شده که انجام چنین کاری شاید از توان و حوصلۀ مصحح امروزی بیرون باشد و چه بسا سبب شود که اصلاً از ادامه دادن به کار تصحیح نیز دلزده شود و به نظر من هم ضرورتی ندارد که برای تصحیح یک کتاب این همه زحمت بکشند. البته از آن‌طرف عده‌ای هم هستند که کارها را بسیار سرسری انجام می‌دهند. به نظر من، مصححان جوان باید شیوۀ استادانی را که میانه‌رو بوده‌اند، یعنی نه آن‌قدر به دنبال جزئیات رفته‌‎اند و نه کار را ساده گرفته‌اند، دنبال کنند. برای نمونه تصحیح‌های دکتر غلامحسین یوسفی در قابوس‌نامه و گلستان و بوستان سعدی یا تصحیح‌های دکتر خانلری و استاد مینوی می‌تواند الگویی باشد برای مصححان جوان.

 

جناب استاد آل داوود، شما چند سالی را در مجلۀ «یغما» که به همت عمویتان، مرحوم استاد حبیب یغمایی منتشر می‌شد، فعالیت کرده‌اید؛ از ورودتان به مجلۀ یغما و شرایط مجله در آن سال‌ها بفرمایید.

من از سال ۱۳۴۹ به تهران آمدم و از آنجایی‌که مرحوم حبیب یغمایی عموی من بود، کمابیش به دفتر مجلۀ «یغما» رفت و آمد داشتم. آن‌موقع دفترِ مجلۀ نام‌آور یغما عبارت بود از سه اتاق کوچک که در طبقۀ بالای چند مغازه در خیابان صفی‌علی‌شاه واقع شده بود؛ ۲ اتاق تودرتو که دفتر مجله بود و یک اتاق کوچک که پشتِ آنها قرار داشت و مرحوم یغمایی گاه در آن استراحت می‌کرد. این ساختمان در کوچۀ باریکی به نام صفی (واقع شده بین خیابان صفی‌علی‌شاه و ظهیرالاسلام) قرار داشت. نویسندگان مختلفی هم که با یغما همکاری می‌کردند، هفته‌ای یک بار در دفتر مجله جلسه داشتند. در این جلسات که اول سه‌شنبه‌ها برگزار می‌شد و بعد موکول شد به پنج‌شنبه‌ها و اواخر نیز شنبه‌ها برپا می‌شد، عدۀ زیادی از بزرگ‌ترین دانشمندان آن عصر که جزو نویسندگان مجلۀ یغما بودند، شرکت می‌کردند؛ افرادی مانند آقای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، استاد محمد محیط طباطبایی، آقای ایرج افشار، آقای دکتر مهدی محقق، مرحوم استاد عبدالله نورانی و احمد آرام. اعضای ثابت آن جلسات، معمولاً این بزرگان بودند اما افراد دیگری مانند مرحوم دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب یا دکتر مهدی حمیدی شیرازی یا مرحوم استاد مجتبی مینوی نیز گاهی در روزهای دیگر به دفتر مجله می‌آمدند و ساعتی نزد حبیب یغمایی می‌نشستند و با هم صحبت می‌کردند. من نیز بسیاری از این بزرگان را برای اولین بار در همان دفتر مجلۀ یغما دیدم.

 

شما مدتی هم مدیریت داخلی مجلۀ یغما را عهده‌دار شدید.

من تا پیش از فارغ‌التحصیلی از دانشکدۀ حقوق، رفت‌وآمد همیشگی به دفتر مجله داشتم، اما در فاصلۀ بین فارغ‌التحصیلی و رفتنم به خدمت سربازی، از آنجایی که مدتی زمان داشتم و آقای حسین مشتاق هم که سال‌ها در دفتر مجله کار کرده بود و آدم بسیار وارد و مبرّزی شده بود، به انتشارات فرانکلین رفته بود، مرحوم یغمایی به من پیشنهاد کرد که مجله را اداره کنم. بدین ترتیب من یکی دو سالی هم مدیریت داخلی مجله را به عهده داشتم. مدتی بعد هم دفتر مجله مدتی به کوچه‌ای بالاتر منتقل شد که ساختمان آنجا کمی بزرگ‌تر از ساختمان قبلی بود. در آنجا افراد بیشتری به دفتر مجله می‌آمدند و وضع مالی حبیب یغمایی هم کمی بهتر شده بود. او که خودش رانندگی نمی‌کرد، برای پیکانِ خود یک راننده‌ گرفته بود که «حسن» نام داشت (مرحوم یغمایی یک مثنوی هم دربارۀ این حسن دارد: حسن آن با ادبِ داننده / بود پیکان مرا راننده) و او را از خانه به دفتر مجله می‌آورد. این نکتۀ مهم را باید دربارۀ مجلۀ یغما بگویم که یغما تنها مجلۀ ادبی است که ظرف سی و یک سال همیشه به‌صورت دقیق و مرتب منتشر شده است.

شما هیچ مجلۀ دیگری را پیدا نمی‌کنید که در این مدت طولانی منتشر شده باشد و در انتشار آن هیچ وقفه‌ای به وجود نیامده باشد. مثلاً مجلۀ «سخن» چندین سال وقفه داشته، یا «راهنمای کتاب» با آنکه آقای ایرج افشار آدم منظم و مرتبی بود، چون در سال‌هایی به سفر خارج می‌رفت، بعضی سال‌ها این مجله نیز به‌صورت نامنظم و دیر به دیر منتشر می‌شد. به هر حال من در آن مدت سعی می‌کردم به ادارۀ امور مجله کمک کنم و بعد از اینکه به خدمت سربازی رفتم، برادر کوچک‌ترم، مرحوم صدرا آل داوود، به جای من مدیریت داخلی مجله را بر عهده گرفت و چندین سال امور مجله را اداره می‌کرد.

 

روحیۀ مرحوم استاد حبیب یغمایی در تعامل با ادیبان و بزرگانی که با یغما همکاری داشتند، چگونه بود؟

حبیب یغمایی با اینکه کمی اخلاقش تند بود، اما با دوستان و ادبا رفتار ملایمی داشت و به‌ویژه با نویسندگان و شاعران جدید و افرادی که تازه اثری را منتشر کرده بودند، رفتارش بسیار خوب بود و آنان را تشویق می‌کرد. یغمایی آن دسته از شعرا و نویسندگان شهرستانی را که برای اولین بار اثری به یغما می‌فرستادند و او می‌دید که آثارشان خوب است، بسیار تشویق می‌کرد و نه‌تنها آثارشان را در مجله چاپ می‌کرد، که حاشیه‌ای نیز بر آثار آنان می‌نوشت. همین برخوردِ یغمایی سبب می‌شد این افراد بتوانند پیشرفت کنند. او همچنین بسیار می‌کوشید که آن بخش از آثار فضلای شهرستانی را که دربارۀ تاریخ و جغرافیا و ادبیات منطقه و شهرِ خودشان تحقیق کرده و نوشته بودند، چاپ کند؛ زیرا معتقد بود این کار به خلق آثاری منحصر به فرد منجر می‌شود. در ایران به جز عصر ناصرالدین شاه، هیچ‌وقت تشکیلاتی وسیع وجود نداشته که در باب همۀ مناطق، استان‌ها، شهرها و روستاهای ایران تحقیق منظمی صورت دهد. یعنی از عصر ناصرالدین شاه که چنین کاری صورت گرفته، تا امروز چنین کاری را از دستگاه‌های دولتی سراغ نداریم که بخواهند تحقیقی سراسری دربارۀ همۀ مناطق ایران صورت دهند. کار حبیب یغمایی از این جهت اهمیت دارد که می‌کوشید با تشویق فضلای هر منطقه، اطلاعاتِ مکتوب‌نشدۀ گوشه و کنار ایران را ثبت و منتشر کند. البته دربارۀ رفتار یغمایی این را باید بگویم که طرز برخورد او با افراد مختلف، متفاوت بود.

 

آیا خاطرۀ مشخصی از نحوۀ تعامل استاد یغمایی با ادیبانی که برای مجله مطلب و مقاله می‌نوشتند به خاطر دارید؟

ببینید، گاهی شرایطی پیش می‌آمد که حبیب یغمایی واقعاً گیر می‌کرد و نمی‌دانست باید چه کند؛ علتش هم این بود که گاهی پیش می‌آمد که ۲ استاد نامور با هم دعوا می‌کردند و در این شرایط یک نوع هنرمندی لازم بود تا این مساله حل و فصل شود. به همین دلیل گاهی خودِ یغمایی اشتباه را گردن می‌گرفت. مثلاً مرحوم دکتر مهدی حمیدی شیرازی سال‌ها در مجلۀ یغما در نقد آثار عطار مطلب می‌نوشت. به هر حال حمیدی شاعری بود عاشق‌پیشه و در نقد خود فارغ از زوایای فکری و عرفانی موجود در شعرِ بسیاری از شاعران عارف ما همچون عطار و با درنظر نگرفتن اینکه این شاعران اعتنای زیادی به ظاهرِ شعر که باید روان و ساده و بی‌عیب و نقص باشد، نداشته‌اند، شعر عطار را زیر تیغ نقد بسیار تند خود گرفته بود و با این دید معتقد بود که شعر عطار، شعر ارزنده‌ای نیست. دکتر حمیدی با همین دید، چندین سال در یغما مقاله نوشته بود و در این سال‌ها بسیاری از افراد، به‌ویژه آنان که گرایش‌های عرفانی داشتند، طعنه می‌زدند و نامه‌های تند و تیز می‌نوشتند که چرا شما شعرهای این آدم را در مجلۀ یغما چاپ می‌کنید. اینجا بود که مدیر مجله می‌ماند که چه کند! یا باید این نامه‌های اعتراضی را چاپ کند تا آن بی‌طرفی حفظ شود؛ یا اینکه اصلاً نباید این نامه‌ها را چاپ کند، که در این‌صورت دیگران به مجله بی‌اعتنا می‌شدند. درنتیجه مرحوم یغمایی گزیده‌ای از این نامه‌ها را چاپ می‌کرد، اما از آن‌طرف مجبور بود از دکتر حمیدی هم که شخصی زودرنج بود، به‌نحوی حمایت کند.

تا جایی که یادم می‌آید، این مساله تا چند سال ادامه داشت تا اینکه سرانجام مرحوم مینوی با اینکه با دکتر حمیدی چندان روابط خوبی نداشت، مقاله‌ای نوشت با این مضمون که اجازه دهید هر استادی بتواند نقد خود را ولو شما قبول نداشته باشید، بنویسد و منتشر کند. شخصی بود به نام مرحوم یحیی ریحان که در سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۲ روزنامۀ معروفی منتشر می‌کرد به نام «گل زرد»‌ و افرادی مثل ملک‌الشعرای بهار و میرزادۀ عشقی با او همکاری داشتند. یحیی ریحان بعد از ده بیست سال روزنامه‌داری، به خارج از کشور رفته بود و به کشورهای گوناگونی سفر کرده بود؛ او هم یکی از مخالفان سرسخت دکتر حمیدی بود. من به یاد دارم که ریحان در اعتراض به دکتر حمیدی مکرر برای مجله نامه می‌نوشت و وقتی هم به ایران برگشت، این کار را ادامه داد. مرد بسیار ساده و روشن‌ضمیری بود اما به دلیل اینکه دکتر حمیدی به عطار بد و بیراه می‌گفت، مرتب با او درگیر بود. ریحان با وجود اینکه بسیار با حبیب یغمایی رفاقت داشت، در آخر به این دلیل که یغمایی آثار حمیدی را در یغما چاپ می‌کرد، یکی دو بیت هم در هجو یغمایی سروده بود و به یغمایی اعتراض داشت که چرا اجازه می‌دهی شخصی مثل حمیدی عطار را بکوبد! دامنۀ این ماجرا حتی به سال‌های بعد از انقلاب نیز کشیده شد، شعرهایی که ریحان گفته بود، یکی دو بار در مجلۀ «آینده» چاپ شد و یغمایی هم یک بار جواب او را داد و در طعنه به ریحان نوشته بود که: «دور مجنون گذشت و اکنون / نوبت اوستاد ریحان است».

به هرحال، یکی از گرفتاری‌های مدیر مجله همین است که باید رعایت همۀ نویسندگان، گروه‌ها، دسته‌ها و نحله‌های فکری را بکند؛ اگر شخصی مطلبی نوشت که به دیگران برخورنده بود، باید طوری قضیه را مدیریت کند که دو طرفِ دعوا نرنجند، در غیر این‌صورت مجله از رونق خواهد افتاد.

 

مرحوم استاد یغمایی سال ۱۳۶۳ به رحمت خدا پیوستند؛ مایلم بدانم که آیا برای مراسم خاکسپاری ایشان در خور و بیابانک حاشیه‌ای به‌وجود آمده بود؟ این را از این‌جهت پرسیدم که برخی افراد مطالب و شایعه‌هایی را در فضای مجازی نشر داده‌اند، مبنی بر اینکه در آن روز نسبت به جنازۀ استاد بی‌حرمتی شده است؟

متأسفانه در فضای اینترنت و شبکه‌های مجازی (با همۀ فوایدی که دارد)، گاه دروغ‌های عجیبی منتشر می‌شود که هیچ پایه و اساسی ندارد. این شایعات را یک شخصی با حبّ و بغض و به دلایلی خاص نوشته و منتشر کرده بود که البته شناسایی هم شد. دربارۀ مراسم خاکسپاری باید بگویم که خود من در آنجا حضور داشتم و ابداً اتفاقاتی که آن نویسنده آورده، رخ نداد. کاروانی از تعداد زیادی از استادان دانشگاه نیز از تهران با ۲ اتوبوس برای این مراسم آمده بودند؛ استادانی مثل مرحوم دکتر احمد تفضلی، دکتر جواد شیخ الاسلامی، دکتر محمد دبیرسیاقی، مرحوم سعیدی سیرجانی و استاد احمد اقتداری.

با توجه به آن فضای سیاسی اوایل انقلاب، مرحوم ایرج افشار که رهبری این کاروان را برعهده داشت، تهِ ذهنش این شک بود که نکند در جو بسیار مذهبی خور و بیابانک، اسائۀ ادبی نسبت به مقام مرحوم حبیب یغمایی شود. برای همین وقتی ما وارد خور و بیابانک شدیم، مرحوم استاد افشار مرتب از من می‌پرسید که آیا در میان مردم شهر انعکاس بدی می‌بینید؟ اما خوشبختانه هیچ موردی ندیدیم، بلکه در همان اولِ ورود، استقبالی هم به عمل آمد؛ اما نه استقبالی بسیار باشکوه آن‌گونه که درخورِ یغمایی باشد. تعدادی از همشهری‌ها آمدند و یکی دو نفری هم پشت سر جنازه قرآن خواندند، اما بعد که مردم دیدند استاد عبدالله نورانی، استاد دانشکدۀ معارف که آیت‌الله و روحانی برجسته و بافضیلتی به‌شمار می‌آمد و به حدّ اجتهاد رسیده بود، همراه کاروان آمده و دارد در فلکۀ شهر نماز می‌خواند، مردم بسیار بیشتری جمع شدند. بعد هم استاد احمد اقتداری یک سخنرانی بسیار مفصلی برای جوانان ایراد کرد و از سجایای حبیب یغمایی برای همه گفت. خلاصه وضع طوری شد که آن استقبالِ کم‌رنگِ اولیه، تبدیل به استقبالی خوب شد. این، واقعیتِ روز تشییع جنازۀ حبیب یغمایی است؛ اما آن مطلبی که آن نویسنده نوشته، چون مطلبی منفی است، در فضای مجازی بسیار دست به دست شده است.

 

و متأسفانه همین شایعۀ نادرست، تبدیل شده است به روایتی مشهور!

بله، متأسفانه همین‌طور است، اما باز هم تأکید می‌کنم که آنچه در فضای مجازی مطرح شده، به هیچ وجه صحت ندارد.

 

مرحوم استاد یغمایی کتابخانه‌ای هم در خور و بیابانک تأسیس کرده‌اند که گویا سرگذشت این کتابخانه هم پُرماجرا بوده است؛ محبت کنید و دربارۀ کتابخانۀ استاد یغمایی نیز آنچه صلاح می‌دانید، بفرمایید.

حبیب یغمایی این کتابخانه را در سال ۱۳۴۹ در خور و بیابانک درست کرد. او حدود چهار پنج هزار جلد از کتاب‌های بسیار خوب خود را هم به این کتابخانه بخشید و ۲ سالن بزرگ نیز برای آن درست کرد. یغمایی اساسنامه‌ای هم برای آن نوشت و طبق آن، سه نفر امین برای کتابخانه تعیین کرد. حبیب یغمایی حتی در همان یکی دو سال اولِ تأسیس کتابخانه، هزینه‌های کتابخانه را هم خود پرداخت می‌کرد؛ هم حقوقِ کتابداری که برای کتابخانه گماشته شده بود و هم حقوق خدمتگزار یا همان مستخدمِ آنجا را خودش می‌پرداخت. بعد از این هم به دنبال این بود که کتابخانه را به آستان قدس رضوی واگذار کند، اما آستان قدس گفت که ما امکاناتی در خور و بیابانک نداریم و ازطرفی کتابخانۀ وزیری یزد را هم زیر پوشش داریم و دیگر توان سرمایه‌گذاری و اداره کردن کتابخانه‌ای خارج از مشهد را نداریم. من همان موقع کاملاً در جریان این نامه‌گاری‌های حبیب یغمایی با آستان قدس بودم. بعد از این، ایشان متوسل شد به وزارت فرهنگ و هنر وقت. این درحالی بود که در خور و بیابانک و حتی در نایین که در آن زمان خور و بیابانک جزو توابع آن به شمار می‌آمد، هیچ ادارۀ فرهنگ و هنری وجود نداشت، به همین دلیل وزارت فرهنگ و هنر هم رسیدگی به کار این کتابخانه را مدت‌ها طول می‌داد. به هرحال وزیر وقت، مهرداد پهلبد، با آشنایی‌هایی که داشت، پس از دو سال پذیرفت که این کتابخانه تحت زعامت وزارت فرهنگ و هنر درآید و جزو مجموعۀ هیات عمومی کتابخانه‌های کشور شود.

 

بعد از اینکه سرانجام کتابخانه جزو نهاد کتابخانه‌های عمومی درآمد، دیگر فعالیت آن روی روال طبیعی افتاد و مشکلی در ادارۀ آن پیش نیامد؟

مرحوم یغمایی از همان سال ۱۳۴۹ تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب شد، همواره از طریق مجلۀ یغما از خیلی جاها درخواست می‌کرد که به کتابخانۀ حبیب یغمایی در خور و بیابانک کتاب اهدا کنند. به همین دلیل بسیاری از نهادهای دولتی و غیردولتی که ناشر کتب بودند، به این کتابخانه کتاب اهدا کردند؛ نهادهایی چون بنیاد فرهنگ ایران، دانشگاه تهران و بنیاد ترجمه و نشر کتاب ازجملۀ این اهداکنندگان کتاب بودند. همچنین اشخاص مختلفی هم به اعتبار حبیب یغمایی کتاب‌های گوناگونی را به این کتابخانه اهدا کردند؛ کتاب‌هایی که در میان آنها گاه آثار ارزشمندی دیده می‌شد که در بسیاری از کتابخانه‌های مهم کشور نیز یافت نمی‌شد. حتی از بعضی کشورهای اروپایی و نیز از کشورهایی چون تاجیکستان کتاب‌هایی به این کتابخانه اهدا شد و همۀ اینها سبب شد که کتابخانه رونق بسیار خوبی بگیرد. من نیز با کمک ۲ تن از دبیران محلی، در ۲ تابستان، مشغول فهرست کردن کتاب‌های کتابخانه شدیم. حبیب یغمایی هم ۲ مُهر برای کتابخانه درست کرده بود؛ یکی مُهرِ «کتابخانۀ حبیب یغمایی» و دیگری مُهر «اهدایی به کتابخانۀ حبیب یغمایی» که ما این مُهرها را به روی کتاب‌ها می‌زدیم.

این کتابخانه یک کتابداری هم داشت که من خودم شاهد بودم که مرحوم حبیب یغمایی برای اینکه وی استخدامِ رسمی شود، بارها به وزارت فرهنگ و هنر می‌رفت و عاقبت با ‌زحمت فراوان توانست او را استخدام کند. این را هم در نظر داشته باشید که راهِ دسترسی به کتابخانه، کمی از خودِ شهر خور و بیابانک دور بود، یعنی در یک کیلومتری یا دو کیلومتری شهر واقع شده بود و البته این دوری، دلیل هم داشت؛ حبیب یغمایی ساختمان این کتابخانه را کنار آرامگاهی که برای خود درنظر گرفته بود، ساخته بود و می‌خواست که کتابخانه کنار آرامگاه او باشد. به هر ترتیب، بعد از انقلاب همان کتابدار برای اینکه راهِ رفت و آمدِ هر روزه‌اش به کتابخانه نزدیک‌تر شود، محل کتابخانه را از موقعیتِ اصلی آن تغییر داد و آن را به ۲ تا حجره در مسجدی در نزدیکی خانه‌اش انتقال داد. بنابراین کتابخانه‌ای را که ۲ سالن بزرگ داشت، به ۲ حجرۀ کوچک در یک مسجد انتقال دادند. افزون بر این، تابلوِ نام کتابخانه را هم کَند و اسم حبیب یغمایی را از عنوانِ آن برداشت! این، درحالی بود که در اساسنامۀ کتابخانه که به وزارت فرهنگ و هنر تسلیم شده بود، یغمایی آورده بود که من این ۲ ساختمان (یعنی همان دو سالن بزرگ به اضافۀ یک محوطه) را بخشیدم به وزارت فرهنگ و هنر. یکی دیگر از مواد اساسنامۀ آن نیز همین است که اسم کتابخانه در هیچ زمانی نباید تغییر کند. هر یک از ۲ سالنِ کتابخانه حدود دویست تا سیصد متر وسعت داشت و با دیوارهای سنگی و بتنی ساخته شده بود؛ آن محوطه هم دارای باغچه‌ای بود. این آقای کتابدار با آن کارش، همۀ این امکانات را از کتابخانه گرفت.

 

این جابه‌جایی کتابخانه در چه سالی روی داد؟

اواخر سال ۵۸ و اوایل ۵۹.

 

مرحوم استاد یغمایی به آنچه بر سر کتابخانه‌شان رفته بود، چه واکنشی نشان دادند؟

این ماجرا سبب شده بود که حبیب یغمایی در آن سال‌های پایانی عمرش بسیار ناراحت باشد. او نامه‌ای به مرحوم دکتر مهدی برکشلی که در آن زمان معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و آموزش عالی بود، نوشت. برکشلی پاسخی هم داد اما قدرتِ این را نداشت که کاری بکند. بعد از مدتی مرحوم محمود بروجردی که داماد امام خمینی بود، معاون وزیر شد. ایشان با من رفاقتی صمیمی داشت؛ بنابراین رفتم نزد ایشان و شرح ماجرا دادم و گفتم حبیب یغمایی این کتابخانه را وقف کرده و تولیت آن را نیز به وزارت فرهنگ و هنر داده است و یکی از مواد اساسنامۀ آن نیز همین است که اسم کتابخانه در هیچ زمانی نباید عوض شود. با این حال، آقای بروجردی هم متأسفانه نتوانست کاری کند. به هر ترتیب یغمایی هم مدام به جاهای مختلف نامه می‌نوشت؛ حتی به مراجع تقلید نامه نوشت و از آنان پرسید که آیا کتابخانه‌ای را که با پولِ خودم ساخته‌ام و برایش ساختمان درست کرده‌ام و کتاب‌های خود و دیگران را به آن اهدا کرده‌ام، صحیح است که به جای دیگر منتقل شود؟ همۀ مراجع هم فتوا دادند که اگر نیت واقف این‌گونه بوده، این جابه‌جایی صحیح نیست. با این‌حال، این فتاویِ مراجع نیز راه به جایی نبرد. من نیز به رییس هیات امنای کتابخانه‌های عمومی، که فکر کنم در آن‌ زمان، دکتر لاری مسوول آن بود، مراجعه کردم تا شاید گشایشی شود. او گفت اشکالی ندارد؛ ما کتابخانه را بازمی‌گردانیم به محل اصلی خودش، به شرط اینکه خاندان یغمایی نیز تقبل کند که نیمی از هزینۀ تعمیر و بازسازی آن ۲ سالنِ کتابخانه را که تا حدّی خراب شده و نیاز به تعمیر دارد، بپردازد؛ نیم دیگر هزینه را هم ما خواهیم پرداخت. این کار هم صورت گرفت و آن ۲ سالن تعمیر شد، اما باز هم کتابخانه به جای اصلی خود منتقل نشد!

حبیب یغمایی باز هم به آستان قدس نامه نوشت و دوباره از آستان خواست که تولیت کتابخانه را قبول کند، اما این نامه هم هیچ فایده نداشت. یغمایی بسیار از بابتِ کتابخانه‌اش ناراحت بود؛ زیرا فکر می‌کرد که این کتابخانه با کتاب‌های بسیار خوبی که دارد، یک اثر ماندگاری برای او خواهد بود، اما این‌گونه نشد. خلاصه اینکه خودِ حبیب یغمایی تا زنده بود، نامه‌های بسیاری به این طرف و آن طرف نوشت تا بلکه اقدامی شود، اما فایده‌ای نداشت.

به یاد دارم که در یکی از آخرین نامه‌هایش هم نوشته بود که اگر کتابخانه را نمی‌خواهید، آن را به من بازگردانید تا خود اداره‌اش کنم. اما مرحوم دکتر برکشلی در جوابیۀ بسیار محترمانه‌ای نوشت که با توجه به اینکه شما این کتابخانه را بخشیده‌اید و وزرات فرهنگ و هنر نیز آن را قبول کرده، استرداد آن از نظر قانونی ممکن نیست. البته دکتر برکشلی درست گفته بود. حبیب یغمایی از روی عصبانیت این را نوشته بود که کتابخانه را به من بازپس دهید؛ دکتر برکشلی هم‌ چاره‌ای نداشت، نمی‌توانست چیزی را که به یک وزارتخانه واگذار شده و رسماً جزو اموال آن وزارتخانه درآمده و حتی سند ساختمانش نیز به نام وزارت فرهنگ و هنر و بعد وزرات ارشاد اسلامی ثبت شده، بازپس دهد. حتی وزیر نیز حق استردادِ آن را ندارد، چراکه جزو اموال وزارتخانه است.

 

وضعیت کنونی کتابخانه چگونه است؟

الآن هم بعد از گذشت حدود چهل سال، نمی‌دانم که آیا فرد یا افرادی سالن‌ها را تصرف کرده اند یا خیر؛ خودِ کتابخانه هم تکلیفش معلوم نیست. این کتابخانه پروندۀ بسیار قطوری در هیات امنای کتابخانه‌های عمومی کشور دارد. دو سه سال پیش هم که من به رییس هیات امنای وقت مراجعه کردم، رییس وقت گفت که این جابه‌جایی باید حتماً صورت بگیرد؛ شما یک گزارش در این‌باره بنویسید. من یک گزارش نوشتم و مطالب را یک به یک ذکر کردم. ایشان هم گفتند که پروندۀ کتابخانه را پیدا کنید. ما هم حدود سه چهار ماه در هیات امنا به دنبال پرونده گشتیم اما پروند پیدا نشد! تا جایی که دیگر خسته شدم و کار را رها کردم. به هر حال ماجرای این کتابخانه اثر بسیار نامطلوبی روی یغمایی گذاشت. البته بعضی در ماجرای این کتابخانه، از دست مردمِ آنجا ناراحتند؛ اما باید بگویم که این ماجرا را یک کتابدار رقم زد و ربطی به مردم خور و بیابانک ندارد.

 

این را هم بد نیست بگویم که زمانی که آقای مسجدجامعی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، من به دلیل دوستی که با ایشان دارم، نزدشان رفتم و داستان کتابخانه را شرح دادم و خواستم که کاری بکنند؛ ایشان هم از شنیدن آن ماجرا بسیار تعجب کردند. در همان لحظه، یکی از نویسندگان نیز در آنجا حضور داشت؛ او که گرفتاری مالی داشت، آمده بود تا کتاب‌های کتابخانۀ خویش را بفروشد. آقای مسجدجامعی آن‌قدر از شنیدنِ ماجرای کتابخانۀ حبیب یغمایی متأثر شده بود که همان‌جا گفت من کتاب‌های این نویسنده را همین الآن برای کتابخانۀ استاد حبیب یغمایی می‌خرم. همچنین به مدیرکل ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان دستور داد که کتابخانۀ حبیب یغمایی به‌سرعت به جای اصلیش بازگردد. افزون بر این، از آنجایی که یک جلد شاهنامۀ بایسنقریِ موجود در کتابخانه را گفته می‌شد که سوزانده بوده‌اند، آقای مسجدجامعی به رییس دفترش دستور داد که به هر قیمتی شده یک جلد شاهنامۀ بایسنقری را از بازار آزاد بخرند و به کتابخانۀ حبیب یغمایی اهدا کنند.

 

منظورتان نسخۀ چاپی اثر است دیگر؟

بله، وزارت فرهنگ و هنر در سال‌های قبل از انقلاب نسخۀ خطی شاهنامۀ بایسنقری کتابخانۀ کاخ گلستان را به‌طرزی نفیس به‌صورت نسخۀ عکسی در ایتالیا چاپ کرده بود. قیمت همان نسخه‌های چاپی این کتاب امروزه کمتر از بیست، سی میلیون تومان نخواهد بود. یک جلد از همین نسخۀ عکسی شاهنامۀ بایسنقری را یکی از مقامات بزرگ دولتی در سال‌های قبل از انقلاب به کتابخانۀ حبیب یغمایی اهدا کرده بود، که معلوم نشد چه بر سر این نسخه آمده است؛ سوزانده شده بود یا گم شده بود، معلوم نشد! به هر حال باوجود هفت هشت ماه پیگیری من، شاهنامه‌ای را که آقای مسجدجامعی دستور داده بود، خریداری نشد! که البته شاید در بازار موجود نبوده و نتوانسته بودند، نسخه‌ای از آن را تهیه کنند. کتابخانۀ حبیب یغمایی هم به جای اصلیش منتقل نشد! اما با این حال، کتاب‌های آن نویسنده را از او خریداری کردند و به‌وسیلۀ خود من فرستاده شد به کتابخانۀ خور و بیابانک.

 

اکنون این کنجکاوی پیش می‌آید که باوجود فتوای مراجع و دستور وزیر، چطور ممکن بوده که کتابخانه دوباره به محلِ وقفیش باز نگردد؟ مگر یک کتابدار چه قدرتی داشته است؟!

البته آن کتابدار، به رحمت خدا رفته است؛ اما بعد از او نیز کارها آن‌قدر پیچیده شد که باز هم با وجود پیگیری‌ها، این کتابخانه به محل خودش بازنگشته است. این را هم باید درنظر داشته باشید که در برخی شهرستان‌ها ادارات دولتی ممکن است، تسلط

 

در حال حاضر کتابخانه در همان مسجدی است که اشاره کردید؟

 من چند سالی است که به آنجا نرفته‌ام و خبر دقیقی ندارم؛ اما شنیده‌ام که شهرداری ساختمانی را به کتابخانه داده و کتابخانه موقتاً گویا در آن ساختمان جای داده شده است. البته اسم کتابخانه تغییری نکرده، یعنی به نام حبیب یغمایی بازنگشته و حتی عده‌ای اصلاً منکر وجود کتابخانه‌ای به نام حبیب یغمایی شده‌اند و می‌گویند این کتابخانه از آنِ ارشاد است و ربطی به حبیب یغمایی ندارد. به هرروی ماجرای این کتابخانه انعکاس بدی پیدا کرد و از همان سال‌های قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب در مجله‌های گوناگون مانند «آینده»، «راهنمای کتاب» و خودِ «یغما» مطالب مختلفی دربارۀ آن نوشته شد. حق هم همین بود؛ چراکه باتوجه به آنچه سال‌ها دربارۀ این کتابخانه در مجلۀ «یغما» نوشته می‌شد، این کتابخانه علاقه‌مندانِ بسیاری در سراسر کشور پیدا کرده بود که به آن کتاب نیز اهدا می‌کردند. یادم هست که حدود سال ۱۳۵۱ یک تیمسار قدیمی به نام علی والی، یک دوره مجلۀ اطلاعات هفتگی را از اول تا آخر صحافی کرده بود و این دورۀ ارزشمند را به کتابخانۀ حبیب یغمایی در خور و بیابانک اهدا کرده بود. درحالی‌که دورۀ کامل مجلۀ «اطلاعات هفتگی» را هیچ کتابخانه‌ای ندارد؛ زیرا برایشان اهمیت نداشته که این مجله را جمع‌آوری و صحافی کنند. اما این تیمسار چون به این مجله علاقه‌مند شده بود، همۀ شماره‌های آن را از روز اول خریداری و جمع‌آوری کرده بود. به یاد دارم که وقتی این مجله‌های صحافی‌شده را با یک وانت بار بزرگ از خانۀ آن تیمسار آوردند، حجمِ جلدهای آن به‌تنهایی به اندازۀ یک کتابخانه بود. متأسفانه این دورۀ ارزشمندی که تیمسار والی به کتابخانه اهدا کرد نیز ظاهراً از میان رفته و اثری از آن نیست.

خداوند استاد حبیب یغمایی را رحمت کناد.

امیرحسین دولتشاهی

منبع: ایرنا

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612