کد خبر:20054
پ
watermark_13-2

قلمرو جغرافیایی ایران فرهنگی

ایران فرهنگی، یک هسته اصلی و مرکزی دارد که علاوه‌بر ایران سیاسی امروز بخش‌هایی از آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز و جنوب روسیه و پاکستان را هم دربرمی‌گیرد.

میراث مکتوب- ایران گستره‌ای به درازای تاریخ دارد و روزگاری، وسیع‌ترین سرزمین جهان بود و البته یکی از چند تمدن ماندگار و دیرین است. اگرچه آنچه امروز از ایران داریم، هسته اصلی این قلمرو کهن است نفوذ فرهنگ ایران و زبان فارسی، حتی وقتی سیطره سیاسی بر مناطق پیرامونی ایران از آسیای میانه تا قفقاز و شرق آسیا وجود نداشت، با فرهنگ‌ این مناطق پیوندی عمیق و وثیق برقرار کرده و این امر با دلایل مختلف از جمله شباهت آیین و رسوم، وجود اسناد خطی فارسی در کشورهای مختلف و تولد و زندگی شعرا و مشاهیر ایرانی ساکن در جای جای این گستره فرهنگ قابل اثبات است.

با وجود اسناد تاریخی، سوالات زیادی در مورد حدودوثغور ایران در دوره‌های مختلف در اذهان مردم عادی وجود دارد که گاه بخش‌های مختلفی از آسیا از شرق در سرزمین‌های چین امروزی تا آسیای صغیر و بخش‌هایی از ترکیه و آسیای میانه و قفقاز را جزء ایران در قرون ماضی می‌دانند. اما برخی کارشناسان معتقدند ایران در دوره‌های مختلف از نظر سیاسی مرزهای مختلفی داشته که با این برداشت‌های بعضا غیرعلمی ضرورتا تطابق ندارد. گاه نیز اظهارات سیاسی سران کشورهای همسایه یا موضوعاتی چون ثبت میراث فرهنگی ملموس و ناملموس ایران در سازمان علمی، آموزشی، فرهنگی ملل متحد (یونسکو) همچنین گرامیداشت مفاخر ایرانی و جهانی شدن آنها به نام ایرانی به این بحث‌ها در فضای مجازی و گفت‌وگوهای روزمره در مورد مرزهای سیاسی ایران و نفوذ فرهنگی تمدن ایرانی دامن می‌زند. 

گفت‌وگوی با گودرز رشتیانی، عضو هیأت‌علمی گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ابتدا به مرزهای سیاسی ایران در دوره‌های مختلف و بعد نفود فرهنگی و مرزهای دیروز و امروز ایران فرهنگی همچنین گستره زبان فارسی در جهان پیرامون می‌پردازد. رشتیانی که دانش‌آموخته رشته تاریخ است در چند زمینه از جمله تاریخ روابط ایران و روسیه، تاریخ قفقاز و تاریخ معاصر تحقیقاتی دارد و کتاب‌های گزیده احکام و فرامین شاهان ایران به حکام قفقاز (۱۳۹۴) ره آورد مینورسکی ( ۱۳۹۴) و تاریخ کامل روسیه (از آغاز تا روزگار معاصر)، ترجمه با ناهید عبدالتاجدینی از آثار اوست. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

 

 

 گستره تاریخی ایران در دوره‌های مختلف چگونه بوده و وسیع‌ترین ایران در چه زمانی روی نقشه ظاهر شده است؟

ابتدا باید این اصل را در نظر گرفت که در هیچ‌یک از دوره‌های تاریخی و از ابتدا تا انتهای هیچ‌یک از سلسه‌ها محدوده سرزمینیِ مشخص و ثابتی نداشتیم؛ گاهی سرزمین‌هایی اضافه یا جدا می‌شد. مثلا در دوره هخامنشیان در دوره کمبوجیه، مرزهای ایران از حدود مرزهای چین امروزی تا مصر (سال ۵۲۵ پیش از میلاد) را شامل می‌شد. بعد از مدتی مصر استقلال یافت و دوباره در دوره اردشیر سوم و برای یازده سال (۳۴۳- ۳۳۳ .ق.م) به هخامنشیان پیوست. در دوره‌هایی از همین امپراتوری هخامنشیان مرزهای آن از مدیترانه فراتر نمی‌رفت یا در دوره تیموریان، بعد از مرگ تیمور این قلمرو دچار چندپارگی و گسست ‌شد و سلسله‌های متفاوتی در شرق و غرب و مرکز ایران شکل گرفت.

اگر به۲۵۰۰ سالی که از شکل‌گیری امپراتوری ایران می‌گذرد، نگاهی کلی بکنیم می‌توان گفت در دوره کمبوجیه و داریوش بزرگ ایران به منتهای وسعت ارضی خود رسید. اما در مجموع هسته اصلی و مرکزی و باثباتِ ایران، در شرق تا رود آمویه (جیحون) و دریاچه آرالِ کنونی، در شمال تا کوه‌های قفقاز و شهر دربند، در غرب تا رود فرات و در جنوب تا سواحل جنوبی خلیج فارس کشیده می‌شد. این مرز تاریخی هسته اصلی ایران است که تقریبا همیشه حفظ و بسته به توانایی‌های نظامی و سیاسی شاهان ایران از دوره باستان تا بعد از اسلام، بخش های دیگری به این قلمرو اضافه شده است. مثلا هند را نادرشاه به قلمرو افشاریان اضافه کرد یا مصر توسط کمبوجیه به حکومت هخامنشی اضافه شد.

 

دوره صفویه چطور؟ آیا می‌توان گفت صفویان، وسیع‌ترین ایرانِ پس از اسلام را داشتند؟

تاحدی، بله. گرچه باید به قلمرو سلجوقیان بزرگ (قرون پنجم و ششم قمری) و نیز ایلخانان (قرون هفتم و هشتم) نیز توجه کنیم. درواقع در دوره سلجوقیان و بعد از حدود ۴ قرن مرزهای ایران ساسانی احیا شد و ایلخانان نیز همین مرزهای تاریخی را حفظ کردند. مایلم به کتاب مهم نزهه‌القلوب نوشته حمدالله مستوفی (۶۸۰- ۷۵ هـ.ق) از کارگزاران ایلخانان اشاره کنم که متن بسیار مهمی در توصیف مرزهای ایران است. در این متن قلمرو ایران سیاسی و ایران فرهنگی ترسیم شده و به صراحت از اصطلاح ایران‌شهر برای توصیف سرزمین ایران استفاده می‌کند و دل ایران‌شهر را هم عراق عرب یعنی بغداد می‌داند. این آگاهی نسبت به سرزمین و تعریف خود در آن دوره، روشن و گویا بیان شده است.

تأسیس دولت صفویه آغاز دوران جهانی‌شدن در قرن شانزدهم است و شاهد شکل‌گیری امپراتوری‌های اروپایی هستیم. در آسیا اما صفویان در کنار امپراتوری مغولان هند و امارت شیبانی (در آسیای مرکزی) ایجاد می‌شوند و همزمان امپراتوری عثمانی با تصرف قسطنطنیه اواسط قرن پانزهم شکل می‌گیرد. در همان دوران، روسیه تزاری در دوره ایوان مخوف به تکامل نهایی جغرافیایی خود نزدیک می‌شود و مرزهای آن برای اولین‌بار تا آستاراخان می‌رسد. قرن شانزدهم نظم نوین جهانی در جهان شکل گرفت و از خوشبختی ما، دولت صفوی با این روند همراه شد و در طلیعه این نظم جهانی به اوج رسید. صفویان آگاهی روشنی از هویت تاریخی ایران داشتند و در تداوم سنت ایران‌شهری مرزهای خود را از جیحون تا فرات تعریف می‌کردند و آشکارا خود را شاهنشاه ایران‌زمین می نامیدند. نبرد برای تصرف بغداد از عثمانی (که در دوره شاه‌عباس اول تحقق یافت) ماجراجویی نظامی نبود، بلکه تلاش برای زنده نگهداشتن سنت طولانی تاریخی و تحقق مرزهای ایران‌شهر بود. هرکسی که در جایگاه شاه ایران استقرار می‌یافت ناگزیر به تلاش برای رسیدن به مرزهای تاریخی می‌شد.

 

چرا ایران بزرگ جدا شد؟

بیش از هر چیز به دلیل تحولات سیاسی داخلی ایران بوده است. من به شدت معتقدم به استثنای چند واقعه مهم، در سایر برهه‌ها تاریخ ایران بیش از آنکه از خارج از مرزهای خود تأثیر بگیرد به‌شدت متأثر از تحولات درونی خود است. اضمحلال داخلی و سقوط صفویان تقریبا قطعی شده بود و محمود افغان تلنگر نهایی را به آن زد. برآمدن نادرشاه و احیای ایران تاریخی در کوتاه‌ترین زمان ممکن نیز ناشی از انرژی درونی جامعه ایران بود. همان‌گونه که مصیبت‌های بعد از مرگ او نیز ناشی از رخدادهای درونی است تا عوامل خارجی. برآمدن آقامحمدخان قاجار نیز زایش دوباره همان انرژی درونی جامعه ایران است و قس علی هذا.

ایران فرهنگی الزاما تطابقی با ایران سیاسی ندارد. گرچه در برهه‌هایی تطابق پیدا می کند ایران فرهنگی قلمرو جغرافیایی گسترده تری از ایران سیاسی را در بر می‌گیرد.  مثلا در شمال شرق چین و در استان خویی نزدیکی‌های اقیانوس آرام هنوز هم عنصر ایرانیت یعنی فرهنگ و آداب و رسوم و جهان‌بینی ایرانی و زبان فارسی گسترش دارد و حتی نمازشان را هم به فارسی می‌خوانند. از سمت غرب این قلمرو تا بالکان می‌رسد. حتی همین حالا در مجارستان محله‌ها و مهاجران ایرانی‌تبار داریم و دو روستا، ایرانی‌تبار و یزدی‌الاصل هستند. در جنوب روسیه امروزی جمهوری اوستیا اساسا ایرانی‌تبار هستند. فرهنگ قفقاز شمالی و قفقاز جنوبی (به‌رغم تفاوت‌های زبانی و مذهبی) به‌شدت از فرهنگ ایرانی تأثیر پذیرفته است. حتی تا دریای آدریاتیک رگه هایی از فرهنگ ایرانی ساری و جاری است. بخشی از کروات‌ها یعنی مردمان کرواسی خود را ایرانی‌تبار می‌دانند نه اسلاو. گرچه این مناطق هیچ‌گاه به لحاظ جغرافیای سیاسی جزء ایران نبود همیشه عناصر قوی فرهنگ ایرانی در آنها حضور داشته است. پس ایران فرهنگی را باید از ایران سیاسی جدا کنیم و توجه داشته باشیم بخش‌هایی از ایران فرهنگی، در دوره‌هایی بخشی از قلمرو ایران سیاسی بوده است. این از ویژگی‌های سرزمینی ایران است که می‌توان ادعا کرد شاکله اصلی مرزهای آن حفظ شده است.

در واقع ایران فرهنگی، یک هسته اصلی و سخت مرکزی دارد که علاوه‌بر ایران سیاسی امروز بخش‌هایی از آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز و جنوب روسیه و بخش‌هایی از پاکستان امروزی و شمال عراق امروزی را شامل می‌شود که خوشبختانه بخش بیشتر آن در چارچوب ایران امروزی حفظ شده است. یک حاشیه فرهنگی هم دارد که شمال چین، بخش‌هایی از قرقیزستان امروز (فرغانه) و ازبکستان و شمال هند و آسیای صغیر تا بالکان را دربرمی‌گیرد که می‌توان ایران فرهنگی به آن اطلاق کرد. می‌توان چنین گفت اگرچه همزمان با شکل‌گیری دولت صفویه، بخشی از آسیای مرکزی به زیر یوغ شیبانیان ازبک درآمد و در اثر جنگ‌های ایران و روسیه، بخش‌هایی از قفقاز از دست رفت و در دوره قاجار هرات هم از کف برفت اما عمده هسته اصلی ایران‌شهر در قالب و  چارچوب ایران کنونی حفظ شده است.

همین‌جا باید تأکید کنم در روایت تاریخ مرزهای خود باید واقع‌بین باشیم. مثلا در فضای مجازی ادعاهایی مطرح می‌شود که درست نیست؛ از جمله نقشه‌هایی دست‌به‌دست می‌شود که قاجارها طبق عهدنامه آخال (پیمانی میان ایران و روسیه در ۱۸۸۱ مطابق با۱۲۹۹ هـ.ق و ۱۲۶۰ ه. ش)، آسیای مرکزی را به روسیه داده‌اند و طبق عهدنامه پاریس همه افغانستان را به انگلیس داده‌اند و طبق قرارداد گلداسمیت، پاکستان را به انگلیس داده‌اند. در صورتی که این ادعاها عاری از واقعیت است؛ زیرا آسیای مرکزی همزمان با روی کار آمدن دولت صفویه یعنی ابتدای قرن شانزدهم میلادی حکومت مستقل خاص خود را داشت و مرز امروزی با ترکمنستان و بخشی از افغانستان از دوره صفویه همین بوده و طبق عهدنامه آخال مرزهای ما تثبیت شد و اساسا در این عهدنامه سرزمینی از دست نرفت.

 

افغانستان چطور؟

افغانستان بعد از مرگ نادرشاه از ایران جدا شد، نه در دوره قاجار. وقتی نادر به قتل رسید، سردار او، احمدخان دُرّانی وضعیت فلاکت‌بار ایران را که دید حکومت ملی افغانستان را تأسیس کرد. اما قضیه هرات کمی متفاوت است. محمدشاه قاجار تلاش بدون نتیجه‌ای برای اعاده حاکمیت ایران انجام داد و در دوره ناصری رسما جدا شد.  مرز ما با پاکستان که در آن زمان هند محسوب می‌شد هم، همین است. ما هیچ‌وقت بر پنجاب و لاهور و کویته سلطه سیاسی نداشتیم. از نظر فرهنگی داشتیم چون آنها وامدار فرهنگ ایرانی هستند و حتی کلمه پنجاب و لاهور هم فارسی است، اما به لحاظ سیاسی، خیر.

 

یعنی تا دوره صفویه در قلمرو ایران بودند؟

خیر. خود پاکستان که به لحاظ سابقه سیاسی و کشوری پیشینه هفتادساله دارد. اما این منطقه حتی در دوره صفوی نیز جزئی از قلمرو امپراتوری مغولان هند بوده است. مرز ما با مغولان هند تقریبا شهر قندهار بوده است که بارها بین آنها و صفویان دست به دست شد.

 

آسیای مرکزی چطور؟

همزمان با ایجاد دولت صفویه در ایران اوایل قرن شانزدهم میلادی، در بخارا و سمرقند، نوادگان چنگیز که از نسل شیبان نوه چنگیز بودند، امارت بخارا (یا دولت شیبانیان یا دولت ابوالخیرخانیان یا ازبکان) تأسیس شد. در خوارزم و خیوه نیز خان‌نشین مستقلی روی کار آمد که روابط این دو خان‌نشین با صفویان همیشه چالش‌برانگیز بود و تقریبا مرو نقطه مشترک مرزی ما با آنها بود.

 

ترکمنستان هم شامل قلمرو ایران بود؟

ترکمنستان هم یک واحد سیاسی جدید است. باید گفت سرزمین ترکمانان. اینجا هم عمدتا تحت سلطه خان خورازم یا ازبکان بخارا بود. درواقع خان‌نشین خوارزم (یا خیوه) هم به لحاظ سیاسی از ما جدا بود و حتی در دوره‌هایی با دولت شیبانی متحد و یا زیر سلطه آن بود. در نتیجه از دوره صفوی به بعد، مرز ایران تا محدوده رودخانه‌های اترک و تجن بود که در قرارداد آخال تثبیت شد و حتی می‌خواهم ادعا کنم در مجموع عهدنامه آخال به نفع ما هم شد. چون تا پیش از آن، ترکمن‌ها شهرهای مشهد و توس و بجنورد و قوچان و اسفراین و تا نیشابور را غارت می‌کردند و وقتی مرزها تثبیت شد و روسیه تزاری متعهد شد از هجمه مهاجمان جلوگیری کند. تا پیش از آن به تعداد زیاد اسیر از ایران می‌گرفتند و گفته می‌شد در بازارهای هفتگی خیوه، دوهزار اسیر ایرانی مبادله می‌شد. پس از اینکه قرارداد آخال در سال ۱۸۸۱ میلای برابر با ۱۲۹۹ قمری امضا شد پایان این ماجرا بود و این به نفع ما شد. این نشان می‌دهد که باید تاریخ را واقع‌بینانه نگاه کرد.

 

در آسیای مرکزی، قزاقستان و قرقیزستان هم حاکمان مستقل داشتند؟

تا زمان امپراتوری تیموریان، تمام آسیای مرکزی یکپارچه بود. بعد از آن، آسیای مرکزی به ‌خان‌نشین‌های شیبانیان، خیوه (خوارزم) تقسیم شد و بعدا خان‌نشین‌ خوقند هم شکل گرفت. همزمان امارت یوز یا یوژ که اتحادیه قزاق‌ها بودند نیز آرام‌آرام شکل گرفت و بعدها کشور قزاقستان را تشکیل دادند.

شیبانیان به مرکزیت بخارا و سمرقند اوایل قرن شانزدهم شکل گرفت. بعد از یکصدسال این سلسله جای خود را به خان‌نشین هشترخانیان (یا جانیان) داد. هشترخانیان هم تا نیمه قرن هیجدهم حکومت کردند و با تضعیف آنها توسط نادرشاه افشار، سلسله مَنغیتیه در بخارا روی کار آمد که از نیمه همین قرن هیجدهم تا ۱۸۷۰ قدرت مستقلی داشتند و در این سال‌ها به تحت‌الحمایه روسیه تزاری تبدیل شدند و با روی آمدن بلشویک‌ها و شکل‌گیری شورویپف آخرین خان آن از بخارا فرار کرد و عمر این سلسله به پایان رسید.

اوایل قرن هجدهم خان‌نشین خوقند در دره فرغانه ( شامل خوقَند، خُجَند، اوش، نَمَنگان و بعدتر تاشکند) شکل گرفت که حائل میان امارت بخارا و دولت چین شد. زیرا چینی‌ها از اواسط قرن هفدهم با برانداختن حاکمیت اویرات‌های مغول در ترکستان شرقی در همسایگی با خان خوقند قرار گرفتند. خان‌نشین خوارزم (خیوه) توسط روسیه تزاری در نیمه قرن نوزدهم تصرف و به آن کشور ملحق شد.

با شکل‌گیری شوروی تقسیمات سیاسی جدیدی در آسیای مرکزی به‌وجود آمد که نتیجه آن تشکیل جمهوری‌های ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان و قزاقستان بودند که وابسته به شوروی بودند و بعد از فروپاشی شوروی مستقل شدند.

ناگفته نماند از روزگار صفویه تا دوران معاصر، در دوره کوتاهی، نادرشاه امارت بخارا و خوارزم را تصرف کرد. خان خیوه، ایلبارس‌خان از ارتش نادر شکست خورد. نادر، ابوالفیض‌خان، خان هشترخانی بخارا  را هم شکست داد و از خاندان مَنغیتی حمایت کرد و آنها را به منصب وزارت و اتابکی بخارا ارتقا داد. وقتی قدرت‌مند شدند قدرت را در دست گرفتند و سلسله جدید شکل دادند. این توضیح نشان می‌دهد در دوره کوتاه نادر، دوباره آسیای مرکزی زیر نظر ایران قرار گرفت و نادر آنجا را حفظ و به خود وابسته کرد اما وقتی به قتل رسید، آنها استقلال خود را بازیافتند.

 

در مرزهای غربی ایران وضعیت نفوذ فرهنگی و سیاسی چگونه بود؟ آنجا چه خاندانی حکومت می‌کردند؟

وقتی سلاجقه در ایران حاکم شدند، به‌ نوعی مرزهای دوره ساسانیان را احیا کردند. مثلا قفقاز اضافه شد که پیشتر سامانیان و غزنویان در اختیارش نداشتند. در همین اثنا شاخه‌ای از سلجوقیان به ‌سوی آسیای صغیر (تریکه) رفتند و شهربه‌شهر امپراتوری بیزانس را شکست دادند و توانستند امارت سلجوقیان آسیای صغیر را تأسیس کنند که ماهیت ایرانی داشت اما سرشت سیاسی‌شان با سلجوقیان که مرکزیت‌شان اصفهان بود، ارتباطی نداشت. اگرچه خودشان سرنوشت متفاوتی پیدا کردند زبان نظام اداری و دیوانی و رسمی و تاریخ‌نگاری‌شان فارسی بود. آنها همزمان با تیمور در ایران و آسیای مرکزی به قدرت رسیدند و با بازمانده‌های آل‌عثمان نبرد کردند و سلطان بایزید عثمانی را در حوالی آنکارای امرزی در نبرد آنقره شکست دادند. با آنکه سلطان عثمانی را هم اسیر کردند؛ بهره‌ای از آن نگرفتند  و پسران سلطان دوباره قدرت گرفتند تا سرانجام در سال ۱۴۵۳ شهر کنستانتین یا همان قسطنطنیه (استانبولِ امروزی) را تصرف کردند و این آغاز عصر امپراتوری عثمانی شد. صفویه، نیم‌قرن پس از عثمانی شکل گرفت و این دو امپراتوری طبق عهدنامه زهاب (۱۰۴۹/ ۱۶۳۹م.) مرزهای خود را تثبیت کردند که تقریبا تا امروز همین مرز ایران و ترکیه و ایران و عراق برقرار است. دیار بکر و دوبایزید و اردهال و قارص و ترابوزان همیشه جزء قلمرو عثمانی بود، درست مانند امروز.

 

تا پیش از حاکمیت سلجوقی‌ها، چه خاندانی در قفقاز حکومت می‌کردند؟

در دوره اشکانی و ساسانی، مرزی میان ایران و بیزانس شکل گرفت که با آن تقسیم‌بندی، بیشترِ آن در دست ایران و بخش کوچکی یعنی بخش غربی شامل سواحل دریای سیاه در دست بیزانس بود. در دوره اسلامی هم تا عهدنامه سال ۱۸۱۳ مرزها تقریبا حفظ شد. این در حالی است که بیزانس با عثمانی جابه‌جا شد، در ایران هم سلسله‌هایی تغییر کردند، دولت سلجوقی برای نخستین‌بار بعد اسلام حکومتی را ایجاد کرد که قفقاز را شامل می‌شد وگرنه قبل از آن قفقاز در اختیار امارت‌های محلی مثل شروانشاهیان که گماشته دولت ساسانی بودند و تا دوره صفوی بر بخش مسلمان‌نشین قفقاز حکومت می‌کرد. باید به شدادیان که خاندانی کردتبار بودند هم اشاره کرد که در فاصله سال‌های ۳۴۰ تا ۴۸۰ ه.ق در نواحی باکو، گنجه و بردعه حکومت کردند. همچنین دولت‌های بخش مسیحی‌نشین یعنی گرجی و ارمنی هم دارای دولت‌های محلی بودند که در امور داخلی خود مستقل بودند.

 

درمجموع قفقاز هیچ‌گاه دولت واحد نداشته است و دول محلی این منطقه، در بیشتر دوره‌های تاریخی از ایلخانی و سلجوقی و تیموری تا صفوی و افشاری و قاجار وابسته به دولت مرکزی ایران بودند. موضوعی که محققان هم به آن معترف هستند. البته در دوره‌هایی همانند سال‌های حکومت ملکه تامار یا پادشاه داوید در گرجستان آنها استقلال داشتند و ایران نیز وضعیت مناسبی در این سال‌ها نداشت. درمجموع در منطقه قفقاز، شهر دربند از دوره باستان تا عهدنامه ۱۸۱۳ (گلستان) مرز ایران بود. در دوره قباد و خسرو انوشیروان  قلعه شهر ساخته شد، دیوارهای فراوانی کشیده شد که در مقابل خزرها سدّ مستحکمی ایجاد کنند. 

 

مناطق ارمنی‌نشین هم جدا شد؟

این مناطق دو بخش بود؛ بخشی همیشه جزء امپراتوری بیزانس بود و بعد به عثمانی منتقل شد و ارمنستان بزرگ به آنها وابسته بود و بخشی هم به نام ارمنیه که به ایران وابسته بود که آن هم در عهدنامه ترکمانچای در ۱۸۲۸ به روسیه واگذار شد. البته در این زمان به اسم خان‌نشین ایروان، خان‌نشین نخجوان و خانات قراباغ معروف است.

 

مناطق گرجی‌نشین چطور؟

آن هم در عهدنامه ۱۸۱۳ جدا شد. البته آنها پیشتر خود را به روسیه وابسته کردند بودند ولی رسمی نشده بود. گرجستان هم دو بخش بود که بخش شرقی آن به ایران وابسته بود. 

 

تا فروپاشی شوروی، شمال ایران کامل زیر نظر روس‌ها بود؟

دولت روسیه تزاری از قرن پانزدهم شروع به توسعه کرد و در دوره ایوان مخوف به منتهای توسعه رسید و قفقاز را در دوره جنگ‌های ایران و روسیه در نیمه اول قرن نوزدهم گرفتند و آسیای مرکزی را در نیمه دوم قرن نوزدهم به قلمرو خود ضمیمه کردند و روسیه تزاری سیستم یکپارچه از دریای سیاه تا مرز چین شد. وقتی روسیه تزاری فروپاشید فرصت تنفس داد و در قفقاز سه‌ جمهوری شکل گرفت. همان‌موقع عده‌ای در ایران گفتند چون لنین همه قراردادهای تزارها را ملغی کرده برویم و قفقاز را پس بگیریم. اما ایران خودش گرفتار مسائل دیگری بود و حتی هیأتی که به کنفرانس صلح پایس فرستاده شد فرصت حضور و شرکت در گفت‌وگوها را پیدا نکرد که یکی از خواسته‌های آن برگرداندن قفقاز بود. حتی گفته می‌شود وثوق‌الدوله پیام داد که شما هیأت ما را جدی نگیرید! البته حتی اگر دولت مقتدری هم سرکار بود امکان نداشت در آن مقطع تاریخی بشود قفقاز را پس گرفت چون فروپاشی روسیه تزاری، روح ملی‌گرایی عجیبی در مردم قفقاز پدید آورده بود که جز استقلال به چیز دیگری تن درنمی‌دادند و نمی‌شود گفت سلطه تاریخی ایران احیا می‌شد. زیرا تصویر سیاهی از ایران در آن یک‌صدسالی که از ایران جدا شده بود در ذهن قفقازی‌ها پرورش داده بودند و هیولایی از آقامحمدخان ساخته شده بود که ترجیح‌شان این بود که جزء ایران نباشند.

 

برخی هم به قرارداد ۹۹ ساله ترکمانچای اشاره می‌کنند.

اصلا ما چیزی به اسم قرارداد ۹۹ساله ترکمانچای نداریم و این یک دروغ تاریخی است. حتی زمانی بحثی هم در مجلس دراین‌باره شکل گرفت. ماده اول قراردادهای گلستان (۱۸۱۳ م. ۱۱۹۲ خورشیدی) و ترکمانچای (۱۸۲۸، ۱۲۰۶ خورشیدی) این بود که فتحعلی‌شاه این مناطق را نام برد و الی‌الابد به روسیه واگذار کرد. چیزی به اسم ۹۹ساله وجود ندارد و معلوم نیست این ادعا از کجا آمده است. حتی اگر هم بود، صدسال پس از ۱۸۲۸ می‌شود ۱۹۲۷.

حالا که بحث ترکمانچای شد لازم است اشاره کنم من از وجوهی از عهدنامه ترکمانچای دفاع می‌کنم چون تصویری که ما از آن داریم صحیح نیست. ما همه آن را ندیدیم. شناخت‌مان از دولت قاجار و این عهدنامه، هنوز ذهنیت دوره پهلوی است. پهلوی عصر قاجار را عصر بی‌خبری و عصر امتیازات معرفی می‌کرد. اول اینکه دوره قاجار، عصر بی‌خبری نبود. در سال ۱۸۲۶ که جنبش دکابریست‌ها (اعتراضی علیه حکومت تزاری روسیه در ۱۸۲۵) در مسکو و پترزبورگ علیه نیکلای اول مبارزه می‌کردند و ‌دنبال برکناری او بودند و می‌خواستند برادر تزار ولیعهد قانونی و مقیم ورشو را به قدرت برسانند، عباس‌میرزا به کنستانینِ ولیعهد نامه نوشت که چه کمکی می‌توانیم به شما بکنیم؟ با آن فاصله و در آن زمان، این آگاهی زمامداران قاجار را می‌رساند. حتی تصویر نادرستی از میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی داریم زیرا او در عهدنامه ترکمانچای شاهکار کرده است. در اینکه بخش‌هایی از ایران جدا شد تردید نیست؛ چون قاجارها وارث یک کشور ویران‌شده بعد از آخرین شاهان صفوی بودند.

قاجارها بزرگترین خدمت را کردند و توانستند دوباره ایران را بازسازی کنند ولی در زمانه‌ای قرار گرفته بودند که روسیه تزاری در شمال‌ کشور جای گرفته بود. کشوری که از دوره پتر کبیر به بعد بسیار قدرت گرفته بود؛ ناپلئون را شکست داده و حتی الکساندر اول، پاریس را گرفته و به اقیانوس اطلس رسیده بود. طبیعتا دولت قاجار که ایرانی ویران تحویل گرفته و مرزها را احیا کرده بود، نمی‌توانست حریفی برای این روسیه باشد که انگلستان و فرانسه و عثمانی را به زانو درآورده بود. پس باید واقعیت را دید که دوره قاجار از حداکثر ظرفیت ممکن استفاده کرد.

اینکه گفته می‌شود فتحعلی‌شاه به عباس‌میرزا گفته شما بروید و از ولایت آذربایجان هزینه جنگ را بدهید واقعیت ندارد. شاه در چند مرحله تا نزدیکی جنگ رفت و همه اقوام و ایلات ایرانی را بسیج کرد. در منابع تاریخی از حضور لرها و لک‌ها و مازنی‌ها و بختیاری‌ها نوشته‌اند. این یعنی دولت قاجار همه ظرفیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی خود را به کار برد و از هیچ تلاشی کوتاهی نکرد تا با روس‌ها مقابله کند اما زورش نرسید. به عهدنامه ترکمانچای برگردیم. گفته می‌شود در این قرارداد ایرانی‌ها برای اولین‌بار کاپیتولاسیون یعنی حق قضاوت کنسولی برای اتباع روس را بپذیرند. اگر ما این حق را برای شهروندان روسی پذیرفتیم متقابلا دولت روسیه برای شهروندان ایرانی پذیرفت؛ اما این موضوع مغفول مانده است. گفته می‌شود در این قرارداد آنان از به قدرت رسیدن عباس‌میرزا و خاندان او حمایت کنند. این اتفاقا نقطه قوت ترکمانچای بود زیرا دست روس‌ها را برای تجزیه ایران و نفوذ بیشتر بست چون آنها به ‌خصوص جناح یرمولف می‌خواستند برادر ارشد عباس‌میرزا به نام محمدعلی‌میرزا که مادر گرجی داشت ولیعهد شود ولی این فشار و خواسته قاجار بود که اعلام کرد خودش می‌خواهد تصمیم بگیرد سلطنت در کدام‌یک از شاخه‌های قاجار ادامه یابد. این اساسا خواست روس‌ها نبود و تحمیل ایران بود و راه را برای دخالت بعدی روس‌ها در تعیین سلطنت در ایران بست.

 

ترکمانچای در شرایطی امضا شد که جلفا، خوی، تبریز دست روس‌ها بود

وجه دیگر این عهدنامه که شاهکار است این است که ترکمانچای در شرایطی امضا شد که ژنرال پاسکویچ، فرمانده روس‌ها از ارس گذشته و جلفا، خوی، تبریز، اردبیل، ورزقان، اهر و مشکین‌شهر را تصرف کرده و به حوالی زنجان رسیده و گروهی از آنها هم در حال رسیدن به قزوین بودند. اینجا درایت قائم‌مقام فراهانی، عباس‌میرزا و ابوالحسن‌خان ایلچی باعث شد روس‌ها را سر میز مذاکره بنشانند. نتیجه مذاکره آن شد که روس‌ها مهم‌ترین شهر ایران یعنی تبریز را تخلیه کنند.

در کدام جنگ در تاریخ ایران سراغ دارید ایرانی‌ها شهری را از دست داده باشند و در مذاکره پس گرفته باشند؟ این به‌ خاطر دیپلماسی قهارانه و خردمندی این سه‌تن بود که با مذاکره آنها را پس گرفتند. این در حالی بود که حتی آقا میرفتاح که جایگاه مهمی در  تبریز داشت پناهنده روس‌ها شد و وقتی تبریز به ایران برگشت، روس‌ها او را شیخ‌الاسلام قفقاز کردند و باغی هم به او دادند که در تفلیس به نام باغ مجتهد هنوز هم هست. این قرارداد شاهکار بود که در ازای پرداخت غرامت این شهرها را پس دادند و از این منظر، من به این عهدنامه احترام می‌گذارم. ضمن آنکه این قرارداد، دولت نوپای قاجار را در جهان آن روز تثبیت کرد و به رسمیت شناخت.

 

گفته می‌شود اگر فتوای علمای ایران نبود جنگ دوم ایران و روسیه رخ نمی‌داد؟

بله، این واقعیت دارد که علما نقش مهمی در این جنگ داشتند. نمی‌توان کتمان کرد ما جنگ دوم را شروع کردیم و احتمالا بخش‌هایی که در عهدنامه ترکمانچای جدا شد احتمالا جدا نمی‌شد. اما مقصر جنگ اول روس‌ها بودند که اَرّان و شروان و گرجستان را گرفته بودند و عباس‌میرزا این حمیّت را داشت که با آن خزانه خالی، ۱۰ سال جنگید اما شکست خورد و گرجستان و داغستان و اَرّان و شروان را داد. پس از جنگ اما چون ایران در اثر خردمندی وضع موجود تثبیت شده بود و وضعیت اقتصادی هم سامانی گرفته و بهبود یافته بود، درخواست‌هایی ازسوی اهالی مسلمان‌نشین قفقاز و شاهزاده گرجی مطرح شد. فراموش نکنید گرجیان که هزارسال تحت‌الحمایه ایران بودند و خاندان باگراتیون حاکم بودند، با وجود قرارداد با روس‌ها که متعهد شده بود سلطنت را حفظ کنند، در کوتاه‌ترین زمان این خاندان را برچیدند و تبعید کردند. درصورتی‌که دول مسلمان ایرانی همیشه پادشاهان محلی را حفظ کرده بودند. شاهزاده گرجی، الکساندرمیرزا پسر هراکلی‌خان به عباس‌میرزا پناهنده شد و در تمام جنگ ها در کنار او بود و مشوق اصلی او برای جنگ دوم هم بود. هم خواست گرجی‌ها بود و هم مسلمانان قفقاز که می‌خواستند با وجود دولت مسلمان ایران از سلطه روس‌ها رها شوند و چون این درخواست‌ها به علما رسید فتوا دادند و از ضرورت جهاد با روسیه و رهایی این سرزمین‌ها از بیرق کفر نوشتند. آنها دولت را تحت فشار گذاشتند که برویم و این سرزمین‌ها را پس بگیریم. قائم‌مقام و عباس‌میرزا و ایلچی بسیار مخالف جنگ بودند. اما همین تقاضاها و فشار علما با مرگ الکساندر اول و انقلاب دکابریست‌ها همزمان شد و به نظر عباس‌میرزا رسید حالا شاید بتوان کاری کرد.

جنگ را ایرانی‌ها شروع کردند و در آغاز تفلیس و دربند و شروان هم پس گرفته شد اما وقتی نیکلای اول دکابریست‌ها را شکست داد، ژنرال پاسکویچِ تازه‌نفس و قدرت‌مند را فرستاد. نیکلای اول حتی دوبار سفیر فرستاد و خواستار مذاکره شد اما طرفی نبست. هرچند یرمولف، حاکم تفلیس هم در جنگ بی‌تأثیر نبود زیرا به درخواست‌های ایرانی‌ها برای تعیین خطوط دقیق مرزی توجهی نمی‌کرد اما سبب اصلی دوره دوم جنگ خودِ ایرانی‌ها بودند.

 

کردستان چطور؟ مرزهای آنها چه وضعیتی داشت؟

کردستان هم مشمول عهدنامه زهاب (با عثمانی در ۱۶۲۳) بود و مناطق کردنشین بین ایران و عثمانی تقسیم شد. یعنی تقریبا همین وضعیت امروز. اما بخش عمده‌ای از ایلات کرد که در قلمرو عثمانی قرار گرفته بودند درخواست‌هایی برای پیوستن به ایران مطرح می‌کردند؛ ازجمله در آرشیو ولادیمیر مینورسکی، ایران‌شناس روسی، من چند درخواست از این سنخ دیده‌ام. می‌دانید که مینورسکی، نماینده روسیه در کمیسیون تعیین حدود ایران و عثمانی بود و از سال ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۴ مرز ایران و عثمانی را دقیق معلوم کردند. این کمیسیون کار مهمی کرد و طبق توافقات قبلی دو کشور از جمله عهدنلمه زهاب و ارزنه‌الروم اول و دوم، مرز دقیق دو کشور را مشخص کردند که تا امروز به قوت خود باقی است. یعنی با وجود فروپاشی عثمانی مرزها تغییر نکرد.

 

در جنوب خلیج‌فارس چطور؟

تردید نیست در دوره باستان جنوب خلیج فارس زیر سلطه دولت‌های ایران بود، اما در دوره اسلامی خیر. البته در دوره‌های تاریخی سواحل جنوبی خلیج فارس از نظر اقتصادی یا نظامی اهمیت زیادی نداشت. اواخر قرن پانزدهم میلادی بخش‌های زیادی از خلیج فارس به دست پرتغالی‌ها افتاده بود و در دوره شاه‌عباس به ایران برگردانده شد. یا جزیره خارک، بعد از صفویه به دست هلندی‌های افتاده بود و میرمُهَنّا آنها را بیرون کرد. بحرین هم که همیشه یک جزیره ایرانی بود و در سال ۱۳۵۰ از ایران جدا شد.

 

زبان فارسی از کجا تا کجا صحبت می‌شد؟

فارغ از گستره تاریخی مرزهای ایران، درباره زبان فارسی، آیا واقعا از مصر تا چین و از بالکان تا هند رایج بوده؟

اگر دید واقع‌بینانه‌ای داشته باشیم تا حد زیادی عناصر فرهنگ ایرانی که یکی از آنها زبان فارسی است بله. نه از لحاظ سیاسی که به لحاظ فرهنگی. ده‌ها متن تاریخ‌نگاری از مناطق پیرامونی ایران می‌توان سراغ گرفت که به زبان فارسی است. مثلا وقتی شاه‌عباس در حال نبرد با امیر شیبانی است، علمای آنجا او را تکفیر می‌کنند و همزمان نامه‌ای که به پادشاه ایران می‌نویسند به فارسی می‌نویسند یا مورخ ضدشیعی آنجا هم به فارسی می‌نویسد. حتی ازبکان هم تاریخ ابوالخیرخانی را به فارسی می‌نویسند که رویکرد ایران‌شهری و ایران‌مداری دارد و بسیار از شاهنامه نقل کرده است. من از دولت خوقند در مرز چین، هشت‌متن تاریخ‌نگاری می‌شناسم که همه‌شان به زبان فارسی است و نام‌های تعدادی از آنها شاهنامه یا شهنشاهنامه است. مهم‌ترین متن‌شان هم منتخب‌التواریخ نام دارد که به فارسی سلیس نوشته شده است، و عمرنامه هم همین‌طور. در قرون پانزدهم تا هیجدهم هم تعدادی متن مهم در امپراتوری عثمانی به فارسی نوشته می‌شود. سلاطین عثمانی مثل سلیم و سلیمان درحالی‌که به فتح ایران آمده‌اند، همزمان شعر به پارسی می‌سرایند و در مکاتب آنها سعدی و حافظ تدریس می‌شود.

 

زبان مردم چطور؟

نه، در این‌جا بخش‌هایی است که فارسی‌زبانند مانند سمرقند و بخارا که همیشه فارسی‌زبان بودند؛ اما مناطق عشایرنشین مانند تاشکند و اوش و نمنگان، به زبان ازبکی و قرقیزی یا قزاقی صحبت می‌کردند. درنتیجه زبان مردم این مناطق فارسی نیست ولی زبان رسمی و نظام دیوانسالاری ایرانی و فارسی است. مثلا وقتی در دره فرغانه، منتخب‌التواریخ، در دوهزار صفحه به فارسی نوشته می‌شود، مردم عادی نمی‌فهمند چون به قرقیزی تکلم می‌کنند اما به این زبان هم نمی‌توانند تاریخ‌نگاری کنند چون تاریخ‌نویسی، یک فرهنگ و اندیشه و جهان‌بینی در پشت خود دارد که آن زمان مبتنی بر اندیشه ایرانی بوده است.

 

یعنی چه مردم نمی فهمیدند؟

تعاملاتی بین شهرهای فارسی‌زبان و کوچ‌نشین‌های ازبک و قرقیز و ترکمن بود. هرچند کانون‌های مهم فارسی مانند سمرقند و بخارا و تاجیکستان امروز هم بود که جمعیت عمده‌شان فارسی‌زبان بودند و تا امروز باقی مانده است. در دوره‌هایی ازبک‌ها تلاش کردند فرهنگ فارسی تضعیف شود اما موفق نشدند و سمرقند و بخارا هنوز فارسی‌زبان هستند.

 

تاجیکستان و افغانستان چطور تاکنون زبان فارسی را حفظ کرده‌اند؟

زبان فارسی که رکنِ رکینِ هویتِ بخش عمده‌ای از افغاستان و همه تاجیکستان است. افغانستان که همان‌موقع هم جزء شوروی نبود و تاجیکستان و ازبکستان به معنای کشور جدید، در زمان شوروی به ‌وجود آمدند. وقتی در سال ۱۹۲۱ نظام شوروی در این منطقه شکل گرفت، ازبک‌های جدید کشوری زیر نظر شوروی ایجاد کردند به نام جمهوری سوسیالیستی ازبکستان شوروی که خودمختار بود. طنز روزگار آن بود که سمرقند و بخارا مردم فارسی‌زبان داشت و شوروی تصمیم گرفت یک جمهوری به فارسی‌زبانان اختصاص دهد که شهرهای مهم را از آن گرفت و فقط خجند را به آن داد و جمهوری سوسیالیستی شوروی تاجیکستان در سال ۱۹۲۴ شکل گرفت. برای مرکزیت هم، جایی بود که قبلا در آن دوشنبه‌بازار برقرار بود و نامش را دوشنبه گذاشتند که بعد به استالین‌آباد تغییر پیدا کرد و شد پایتخت این کشور. ولی پاره تن فارسی‌زبان‌ها، این دو شهرِ بخارا و سمرقند است که به ازبکستان واگذار شد. بعد از فروپاشی شوروی این جمهوری‌های خودمختار مستقل شدند؛ سرزمین‌هایی که وارث بخشی از این فرهنگ ایرانی هستند.

 

مرزبندی چه زمانی ایجاد شد؟

همان اوایل شورروی و مشخصا در ۱۹۲۴ با تشکیل جمهوری‌های ازبکستان و تاجیکستان این مرزها شکل گرفت. بعد از فروپاشی شوروی، این جمهوری‌های وابسته آزاد و از سال ۱۹۹۱ مستقل شدند.

 

زبان رسمی‌ همه‌شان روسی است؟

نه، هیچ‌یک. زبان رسمی تاجیکستان فارسی است و بقیه هم زبان خودشان را دارند. ازبکستان، ازبکی است، قزاقستان، قزاقی، قرقیزستان، قرقیزی و ترکمنستان، ترکمنی.

 

این زبان‌ها هم‌ریشه هستند؟

بله. قزاقی، قرقیزی، ترکمنی و ازبکی، همه جزء زبان‌های آلتایی هستند؛ اما وام‌واژه‌های فارسی و سُغدی بین آنها بسیار زیاد است.

 

اما در قفقاز، زبان‌های گرجی و ارمنی و ترکی چگونه کنار هم قرار گرفته‌اند؟

قفقازی‌ها نژاد مستقل هستند و اصلا قفقازی گروه زبانی مستقل اما کوچک است. در قفقاز ارامنه و گرجی‌ها بومی و وارث تمدن تاریخ طولانی خود هستند. ارمنی‌ها وارث تمدن اورارتو هستند. گرجی‌ها هم مستقل هستند و از دوره باستان برای خود حاکمیت محلی داشتند. بخش دیگر قفقاز، جایی است که امروز جمهوری آذربایجان نامیده می‌شود. آنها وارث تمدن آلبانیا هستند که همزمان با گرجی‌ها و ارامنه وجود داشتند و همین اسم آلبانیا را داشتند. ولی وقتی سلجوقیان بر قفقاز حاکم شدند، باعث شدند زبان بخش‌های مسلمان‌ قفقاز یعنی همین مردم آلبانیایی آرام‌آرام عوض شده و ترک‌زبان شوند. دقیقا شبیه همین اتفاقی که در مناطق آذری‌نشین ایران اتفاق افتاد. مثلا چهره یک ترک‌زبان باکویی با یک ساکن داغستان فرقی ندارد اما با یک قزاق یا ترکمن بسیار تفاوت دارد. بخش‌های کمی از ساکنان اینجا یعنی جمهوری آذربایجان، تات‌زبان بودند (تاتی از زبان‌های ایرانی است که همین حالا هم گویش‌وران زیادی در قزوین، زنجان، طارم، الموت و غیره دارد؛ گرچه در ۱۰۰ سال گذشته به نفع زبان ترکی عقب‌نشینی کرده است.) هنوز هم در چند منطقه اطراف شهر دربند در روسیه تات‌زبان‌ها زندگی می‌کنند و دو دهستان بزرگ به نام‌های متاگی و جالغان به این زبان صحبت می‌کنند. تقریبا می‌توانید نیمی از زبان آنها را متوجه بشوید. گرجی‌ها و ارمنی‌ها هم که زبان خودشان دارند.

 

شما درباره این پهنه، به ایران فرهنگی قائل هستید یا ایران بزرگ؟

از یک نظر تفاوت مفهومی و معنایی چندانی ندارند. اما  ایران فرهنگی را مناسب‌تر می‌دانم. زیرا حساسیت کمتری برای بدخواهان یا رقبای فرهنگی ما ایجاد می‌کند. همانگونه که اشاره کردم ایران فرهنگی ادعای بدون پشتوانه‌ای نیست. اینکه وقتی دولت عثمانی در حال جنگ با ایران است و سلطان سلیمان و سلطان سلیم به فارسی شعر می‌گویند، مهم است. دربندنامه، هم نسخه قدیم و هم نسخه جدیدِ آن که در ۱۹۰۵ در روسیه نوشته شد، هر دو به فارسی هستند. یا گلستان ارم که تاریخ اَرّان و شروان است و در دوره تزاری نوشته شد هم به زبان فارسی است. علاوه ‌بر افغانستان و تاجیکستان مناطق مختلفی در آسیای مرکزی زبان‌شان فارسی است. میراث ایرانی در چین هم بسیار نیرومند است. در صربستان و بوسنی هم گلستان و بوستان را می‌خوانند و عرفان ایرانی رواج دارد.

 

پس می‌شود گفت روایت ابن‌بطوطه که کسی در اقصای چین روی قایق، شعر سعدی را می‌خواند، درست است.

بله، حتما. اسلام از طریق دریانوردان ایرانی و از راه عرفان و تصوف به آن مناطق رفت. حتی در دوره‌ای در اسپانیا یعنی قرطبه و اندلس که اساسا ربطی به ایران ندارد، سازها و موسیقی و معماری ایران تا جایی گسترش پیدا کرد که حالا بخش‌هایی از جنوب اسپانیا معماری ایرانی دارد.

 

پس ایران بزرگ، اصطلاحی غلط است؟

غلط نیست اما ایران بزرگ نوعی دافعه پدید می‌آورد و ممکن است مترادف با امپراتوری ایران تعبیر شود که دنبال توسعه ارضی و الحاق سرزمینی است که هیچ‌کس نمی‌پذیرد. اما ایران فرهنگی که آن هم بدخواهان بسیاری دارد و مقاومت‌های شدیدی علیه آن صورت می‌گیرد کاربرد بجاتری دارد. ایران فرهنگی به معنای نادیده گرفتن سنت‌ها و فرهنگ بومیِ باشندگان آن نیست و نباید به‌هیچ‌وجه به معنای دخالت در امور داخلی کشورهای این حوزه تفسیر شود. ما همه این کشورها را به رسمیت شناخته‌ایم و آنها دارای اصول فرهنگی خاص خود هستند اما انکارپذیر نیست که تاریخ و سنن فرهنگی آنها پیوندی ناگسستنی با جهان ایرانی دارد.

 

همین که در هر کتابخانه‌ معتبری، یک نسخه خطی فارسی وجود دارد، نشان از عمق این نفوذ فرهنگی دارد.

دقیقا. یکی از ادله نفوذ فرهنگ ایرانی همین است. صدهاهزار نسخه خطی فارسی در هندوستان نگهداری می‌شود. انستیتو ابوریحان بیرونی در تاشکند ازبکستان، میزبان هجده‌هزار نسخه خطی فارسی است که گنجینه بس ارزشمندی است و در کشورهای دیگر هم همین‌طور.

 

اما چطور ممکن است؟

زیرا زبان فارسی زبان رسمی، دیوانی و اداری و زبان علم این گستره ایران فرهنگی بوده است. اینکه در چین برای تدریس احکام دین از متن فارسی استفاده می‌کردند، مهم است و البته بوستان و گلستان بسیار ارزش داشته است.

 

این نسخ خطی تا قلب اروپا چگونه رفته است؟

داستان این موضوع متفاوت است. در آنجا ۲۰۰ سال گذشته مطالعات ایرانی شکل گرفت و گسترش یافت. درنتیجه ایران‌شناسان تلاش کردند این منابع را تهیه کنند. مثلا در انستیتو نسخ خطی شرقی روسیه، ۴۵۰۰ نسخه خطی فارسی هست که خیلی‌هایشان از آسیای مرکزی جمع شده است. جالب است بدانید در کتابخانه ملی رسیه، بخشی معروف به گنجینه شیخ صفی وجود دارد که در جنگ‌های ایران و روسیه، از غارت کتابخانه مزار شیخ صفی به دست آمد. در آرشیوهای و کتابخانه های اروپایی از جمله فرانسه و انگلستان هم به دلیل فعالیت‌های ایران‌شناسی این نسخ منتقل شده است وگرنه آنجا نسبتی با ایران فرهنگی ندارند.

 

چرا گستره وسیع زبان فارسی به متکلمان امروز ؟ آیا چون منفعل ماندیم؟ همان اتفاقی که برای مفاخر ما رخ داده است.

در اینکه ما منفعل بوده‌ایم تردیدی نیست. اما بخشی از قضیه به انفعال ما ربطی ندارد. به‌ خاطر شرایط جدید جامعه جهانی است و از اراده ما خارج بوده است. وقتی شوروی فروپاشید، کشورهایی از آن جدا شدند و این کشورهای جدید ‌دنبال روایت تاریخی از سرزمین خود بودند که بخشی از این روایت، ازجمله مفاخر ملی، در تقابل با تاریخ ایران است. مولانا زاده بلخ در افغانستان کنونی است. از نظر تاریخی او به ایران فرهنگی تعلق دارد. زبان مثنوی هم فارسی است اما در سرزمینی وفات یافته که ترکیه کنونی است. تکلیف چیست؟ به نظرم در این مورد ما باید به هم‌گرایی کمک و بر ریشه‌های مشترک تأکید کنیم و بگوییم ما پیش از این گستره تمدنی وابسته به هم داشتیم که به ‌خاطر تحولات دو قرن گذشته از هم جدا شدیم.

درنتیجه من ایرانی باید برای آن افغان سهمی از مولانا قائل شوم و به شهروندان ترکیه و قونیه هم احترام بگذارم و سهمی از مولانا را برای آنها به رسمیت بشناسم. با وجود آنکه می‌دانیم مولوی به ترکی شعر ندارد و با جهان‌بینی ترک فاصله دارد و زاده جهان‌بینی ایرانی است باید بپذیریم او به قونیه رفته زیرا پس از حمله مغول شرایط سیاسی مساعدی برایش فراهم شده و در آنجا رشد کرده و اجازه بروز و ظهور یافته است و تا حالا هم حفظش کرده‌اند، پس باید سهمی از این افتحار مولوی به ترکیه و افغانستان هم بدهیم. آنها هم باید سهم ما را محترم بشمارند.

اگر نگاه انحصارگرایانه داشته باشیم باعث واکنش‌های منفی شدید می‌شود. وقتی مثلا نام رودکی از هر بنا یا مجموعه فرهنگی حذف شود، چراغ سبزی برای مصادره او توسط دیگران صادر می‌کنیم. درباره نسبت فارابی و قزاقستان هم همین‌طور است. البته من در این ماجرا حقی برای کشورهای عربی قائل نیستم، حتی اگر ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی به عربی کتاب نوشته باشند. مخاطب ما افغانستان، کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز و بخش‌هایی از آسیای صغیر و بالکان است. در یک تعبیر ایران فرهنگی همانند یک درخت تنومند کهنسال است؛ ریشه و تنه استوار مشترکی دارد و شاخه‌هایی از آن، در جهان پیرامونی‌اش گسترانده شده‌ است.

 

اما چرا متکلمان زبان فارسی کاهش پیدا کرده است؟

چون ایران در طول تاریخ خود با بیشترین حجم و تعداد حملات خارجی مواجه شده است. از اسکندر مقدونی تا اعراب و ایلات و عشایر آسیای مرکزی. شگفتی در این است با این دگرگونی‌های عمیق سیاسی بازهم استوار مانده است. در نظر بگیرید این همه حاکمیت غیرایرانی بعد از اسلام نتایج فرهنگی هم می‌گذارد. مثلا حمله مغول باعث کاهش شدید جمعیت ایران شد. برخی از این تحولات هم طبیعی است. مثلا وقتی کشوری که می‌گوید فرهنگ و زبان من ازبکی و نامش ازبکستان است تلاشی برای حفظ فرهنگ فارسی نمی‌کند و برعکس فارسی زبانان را تحت فشار می‌گذارد. طبیعتا نسل‌به‌نسل میل به حفظ زبان فارسی کاهش می‌یابد. اگرچه سیاست‌ها و تاریخ تضعیف زبان فارسی بسیار قدرت‌مند بوده به دلیل ویژگی ذاتی این زبان و پویایی درونی آن توانسته به‌خوبی خود را حفظ کند. در مجموع سیاست‌های غلط ما هم مؤثر بوده اما بخشی از آن هم از اراده ما خارج بوده است. مثلا وقتی روس‌ها دنبال فرایند روسی‌سازی یعنی ایرانی‌زدایی در آسیای مرکزی و قفقاز بودند نتایجی حاصل شد که از اراده ما خارج بود.

 

در پایان، درباره شعری که رئیس‌جمهوری ترکیه خواند هم بفرمایید.

آن شعر، بیان حسرت و جدایی و فراقی است میان شمال و جنوب ارس. زیرا پایین و بالای ارس تا سال ۱۸۲۸ جزئی از ایران بود و شاعر از این جدایی شکایت می‌کند که بین دو طرف رودخانه جدایی انداخته‌اند. این بیان دغدغه و حس نوستالژیک ماست نسبت به بخش تاریخیِ ازدست‌داده و ربطی به ترکیه ندارد. چون ترکیه هیچ‌وقت بر این منطقه نفوذی نداشت و این شعر بیان حس درست نوستالژیک ماست که باید ازسوی رئیس‌جمهور ما خوانده شود نه رئیس کشوری که هیچ تعلق سرزمینی تاریخی به آن نداشته است.

منبع: ایرنا

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612