کد خبر:22304
پ
فاقد تصویر شاخص

چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب

ميراث مكتوب: چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب با عنوان نقد وبررسي كتاب منطق‌المخلص، روز دوشنبه 13 آبان 82 در اين مركز برگزار شد.

ميراث مكتوب: چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب با عنوان نقد وبررسي كتاب منطق‌المخلص، روز دوشنبه 13 آبان 82 در اين مركز برگزار شد.

سخنرانان اين نشست، آقايان قراملكي، دادبه و موحد بودند. پس از سخنراني ها، قراملكي گفت: اين جلسه چون جلسه نقد است، درواقع هم جلسه نقد خود المخلص است و هم نقد ما و تصحيح و تعليقه ما. اگر به امام فخر رازي اين همه بها مي‌دهيم كه نقاد بوده ، پس نقد را ارج مي‌نهيم و دست باري دراز مي‌كنيم براي اين كه كارمان نقد شود و فتح بابي در اين زمينه بشود. من پيش از اين سؤالي طرح كردم و خواهش كردم كه اگر بشود به بحث آن سؤال بپردازيم. آقاي دكتر دادبه هم سؤالي را طرح كرد كه اگر به آن هم پرداخته شود، مي‌توان استفاده عام برد، چون كه به نظر مي‌رسد كه از نظر تاريخي سؤال مهمي است.
من سؤالم را تكرار مي‌كنم و آن اين است كه چگونه شد در روزگاراني، يعني نيمه دوم قرن پنجم و قرنهاي ششم و مخصوصاٌ قرن هفتم، يعني درست در وقتي كه مغول ها پيدا شدند، گروه خاصي مثل غزالي، شيخ اشراق، كاتبي قزويني پديد آمدند كه بهاي بسيار زياد به منطق دادند؟

وي افزود: اين كه گفته شد مغول آمد و همه چيز تمام شد، چندان درست نيست، زيرا كه فرهنگ كه مثلا” همچون اتاقي نيست كه چون سقفش فروريخت، بگوييم تمام شد. حافظ، آن همه سال بعد از مغول پديد آمد. بنابراين آن حركت فرهنگي كه آغاز شده بود با آمدن مغول هم- به هر حال- ادامه پيدا كرد، اما تصور و گمان عمومي اين است كه اگر آن تخريب روي نمي‌داد و ما حركت طبيعي خود را مي‌داشتيم ،شايد مي‌شد انتظار داشت كه متناسب با وضعمان، اتفاقات ديگري هم بيفتد. اين هم مي‌تواند بخشي از اين همه توجه به منطق باشد.
وي ادامه داد: چندي پيش در دانشكده الهيات قرار بود دانشجويي- كه استاد راهنمايش من بودم- رساله‌اي راجع به«قياسات شرطي» بنويسد. رئيس آن وقت گروه، گفت: مگر قياسات شرطي هم داريم؟ يعني اين كه اسم موضوع اصلا” به گوشش نخورده بود. با اين حال استاد فلسفه و «رئيس دپارتمان» هم بود! اين ها نتيجه آن است كه از آن دوره به بعد، همه‌اش بر «حكمت متعاليه» تكيه و تأكيد كرده‌اند و حال آن كه ملاصدرا در منطق ضعيف است. در منطق اشتباهات فاحش دارد، زيرا كه عالم نيست. عالم يعني خواجه نصير، يعني ابن سينا. فلاسفه قديم علوم زمان خود را مي‌دانستند. چنان كه كاتبي قزويني كم آدمي نيست. تازه به او عالم نمي‌گفتند. او را كاتبي منطقي مي‌ناميدند. چون كه در منطق واقعا” قوي بود.حالا چه شد كه حمله مغول پيش آمد؟ و همه ماجراها را بايد به گردن حمله مغول انداخت؟ چه شد كه دست از آن كارها برداشتيم؟
در ادامه دكترانوار گفت: آقاي دكتر! مي‌خواستم در تأييد سخن شما نكته‌اي را بگويم. آنچه گفتيد، كاملا” درست است. ابن سينا در ترجمه‌هايي كه از يوناني كرده، متوجه شده، يعني حس كرده كه اين ترجمه‌ها چيزي كم دارند و آن كلمه اتصال است كه در فرنگي كانتوم/ quantum مي‌گويند و بر مبناي قول ارسطو است، آن جا كه مي‌گويد: ذات اصلي يك اتصال دارد كه البته آن نيست كه در «كم» مي‌گوييم. كساني مي‌گويند كه ذات هستي در انفصال و در ذات صغار است و با آن فرق دارد. قديمي ها مي‌گفتند اگر نقطه‌اي را روي كم بگيريم، آنرا دو قسمت مي‌كند. بعدي مي‌گويد: هر نقطه‌اي كه اين طرف است روي آن نقطه است و هر نقطه‌اي كه آن طرف است روي اين نقطه جاي دارد، اما اين اتصال از آن اتصال نيست، بلكه از آن لغت است.
وي افزود:آنچه در مورد شيخ گفتيد كاملا” درست است و شيخ مؤسس خيلي چيزها بوده ، به اين معني كه مثلا” نشسته و نزد خود انديشيده كه كلمه و عبارت چه طور است و چه گونه بايد باشد. آنگاه روي آن لغت ها، كلمات و عبارات تازه ساخته ، اما اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه اولا” «بيت الحكمه» خود به خود پديد نيامده و ثانيا” يكي از بيت هايي بوده كه وجودداشته‌اند. نكته اين است قومي كه هيچ آگاهي و سابقه‌اي از اين نوع اطلاعات نداشته ، چگونه توانست آن همه را وارد علوم خود كند؟
دكتر موحد نيز گفت : به هر حال ممنونم از اين كه بحث بنده را تأييد فرموديد، همان گونه كه از آخوند ملاصدرا انتقاد كرديد. پرسش ايشان اين است كه چرا اين همه به منطق پرداخته شد؟ و پاسخ من اين است كه اتفاق جديدي مي‌افتد كه به منطق جديد و روش جديد نياز دارد، اما اين كه رجبعلي تبريزي احتياج به منطق پيدا نمي‌كند، لابد دليلي دارد و مي‌گويد كه اين به هر حال ،خيلي خبر تازه‌اي نيست. شايد يك درگيري لفظي است كه تا حدي هم جنبه اعتقادي دارد. به هر حال فرمايش هاي شما ضرورت داشت.
دكترانوار هم در ادامه گفت: البته يكي از كساني كه در كار منطق دخالت نداشته ،اما در منطق ذهن وقاد بي‌نظيري داشته ، شيخ مرتضي انصاري، علي الله مقامه، بوده است. رسائلش را كه مي‌خوانيم، مي‌بينيم منطقي كه مي‌دانسته همان منطق معمولي بوده است، اما چيزي كه واقعا” جگر آدم را كباب مي‌كند- چنان كه الآن شنيدم- منطق مظفر است و اصول هم «اصول مظفر” است. در حالي كه كسي كه رسائل را خوانده باشد، درمي‌يابد كه اصول مظفر اصولا” قرار نيست كه كتاب باشد. در رسائل مي‌بينيد كه شيخ، منطق را به طور معمول ياد گرفته ، اما وقتي كه به بعضي از قضايا رسيده كه احتياج به منطق داشته‌اند، قضيه منطقي را كشف كرده و بر پايه استدلال ،اصولي را طرح و اجرا كرده است. باري، وقتي كه اصول رسائل را در مورد مكاسب به كار مي‌برد ،مي‌بينيم كه كاملا” با منطق آشنا بوده است، آن هم نه به نام يك شاگرد، بلكه در مقام يك كاشف مواد لازم در جهت حل مسائل منطق.
در پايان اين نشست، صدوقي سها نيز در بحث شركت كرد و گفت: مسئله‌اي كه مي‌خواهم طرح كنم اين است كه به قول اصوليين «نخعيص اكثر قبيح است». اگر بخواهيم از محاسن اين كتاب صحبت كنيم، بايد صفحه به صفحه آن را بررسي نماييم، لذا مي‌خواهم «تخصيص اقل» كنم و پيشنهاد مي‌كنم كه در چاپ جديد بعضي از كلمات و عبارات اعراب‌گذاري شوند.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612