کد خبر:36494
پ
شاهنامه ۶

شخصیت زن در شاهنامه در گفت‌وگو با محمدعلی اسلامی ندوشن

شاهنامه کتابی است که از زندگی حرف می‌زند؛ بنابراین هر چه در زندگی هست، در این کتاب هم هست، از جمله عشق.

میراث مکتوب- شاهنامه کتاب زندگی است و زن در چنین کتابی جایگاه والایی دارد. دکتر اسلامی ندوشن در گفتگوی منتشر نشدۀ زیر به اختصار تمام درباره مقام زن در شاهنامه سخن گفته است و به اقتضای بحث، از تفاوت عشق در شاهنامه و متون ادبی و عرفانی دوران اسلامی می گوید: زنان ایران در دوره باستانی از برجستگیی برخوردارند که نظیرش را به‌دشواری می‌توان حتی در ادب جهانی یافت.

**********

در مقدمه کتاب بیژن و منیژه، این داستان را «از همه پرمعناتر» خوانده‌اید. فردوسی در اینجا و به طور کلی درباره عشق چه می‌گوید و آنچه او ابراز می‌دارد،  با سروده‌های سخنگویان بزرگ ادب ایران چه نسبتی دارد؟

شاهنامه کتابی است که از زندگی حرف می‌زند؛ بنابراین هر چه در زندگی هست، در این کتاب هم هست، از جمله عشق. البته کلمه عشق در شاهنامه به معنایی که در غزل فارسی آمده، نیامده، به جایش «مهر» و «دلبستگی» و مرادف‌های آن به کار رفته. ما در شاهنامه با عشق، به طور طبیعی و روشن روبرو هستیم. بدون تکلّف، با مشارکت جسم و جان، هر دو. روبرویی زنی است با مردی که در آن غریزه ذاتی انسان تلطیف شده و با تمدن آراسته گردیده. نمونه‌های آن از همه برجسته‌تر در دوره باستانی، دلدادگی زال و رودابه، بیژن و منیژه، تهمینه و رستم و کتایون و گشتاسب است. زن در عمق نهاد خود، طالب مردی است که بتواند بهترین فرزند را برای او بیاورد (نمونه‌اش تهمینه) و برای این منظور، مردی را برمی‌گزیند که این خواست را اقناع کند.

در میان عشق شاهنامه و عشق غزلهای فارسی (مثلاً سعدی و حافظ) تفاوت عمده‌ای دیده می‌شود، گرچه هر دو در سرچشمه به هم می‌رسند. اوضاع و احوال ایران در دوران بعد از اسلام به گونه‌ای است که عشق با عرفان آمیخته می‌شود، این است که مثلاً در نزد حافظ می‌تواند در یک بیت از جسم حرف باشد و در یک بیت از جان. به طور کلی عشق در شاهنامه، پرورده وصال است و در تغزّل دوران بعد، پرورده هجر. یعنی ماهیت عشق در گرو کام‌نیافتگی است. نمونه بارز آن را می‌توان گفت که مجنون است. این هر دو نوع، هر یک زاییده زمان خود هستند؛ اما این وجه مشترک در هر دو نوع باید مانعی بر سر راه داشته باشد. عشق در مانع، رشد و بالندگی می‌یابد. منتها در دوران باستانی، مانع‌ها از پیش پا برداشته می‌شوند و کار به وصال می‌انجامد، در دوران بعد بر اثر مانع، عشق در هجر درازمدت، دوام می‌یابد.

در ادبیات کهن ایران، در شعرهای عاشقانه و غزلها، شاید رسیدن به معشوق، هدف نهایی نباشد، بلکه خود عشق مورد توجه قرار می‌گیرد. اینجا داستان بر گِرد چه حکمت و آموزه‌ای می‌گردد؟

درباره عشق شاد و ناشاد سخن می‌گویید. در تفاوت میان دوران باستانی و بعد. این باز نتیجه اوضاع و احوال زمانه است. در دوران بعد، ایرانی چنان آبدادۀ حوادث شده که می‌توان گفت تا حدی «غم‌پسند» شده است. حافظ می‌گوید: «که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت!» ایرانی باورش نمی‌شود که بتوان با خوش‌بینی و شادی زندگی طبیعی داشت. همیشه نگران فردای خود است و در این دلمشغولیِ فردا، امروزش را از دست می‌دهد. این حالت، نتیجه زندگی ناامن، زندگی بدون قاعده و مرجع است. شعر عرفانی که بیانگر فکر عرفانی است، نمودار آن است که بشر از زمین دل کنده است و برای حل مسائل خود به آسمان پناه می‌برد. گذشته از آن، بر اثر قیدهای اجتماعی و عقیدتی بند بر پای خود می‌بیند و طالب افقی گشاده‌تر است که بتوان در آن تنفس کرد، و آن را در عرفان می‌جوید. انسان به‌طور کلی در دو تنگنا به سر می‌برد: یکی از ناحیه طبیعت که او را در قالب جسمانی خود محدود نگاه می‌دارد؛ دیگری از جانب اجتماع که در برابر حرکت دلخواه او دلخواه خود را می‌گذارد و مانع ایجاد می‌کند؛ بنابراین او می‌شود یک موجود «خواهنده» و غالباً «به‌‌دست ‌نیاورنده»، و بدین‌گونه سرنوشتش این شده است که احساس تلخ‌کامی از او دور نباشد. این بیت در ویس و رامین آمده است: مرا مادر دعا کرده است گویی/ که: از تو دور بادا هر چه جویی!

در نزد انسان شاهنامه، دامنه توقع محدودتر و تکلیف روشن‌تر است. دنیا را به دو قلمرو نیکی و بدی تقسیم می‌کردند که او می‌بایست با بدی در جنگ باشد، و بدیها آن بودند که گزندآور و فروکِشنده باشند. در دوران بعد، مصادیق نیکی و بدی با هم آمیخته شدند، تفسیربردار شدند؛ بنابراین هر کسی می‌توانست هر چه را که دلخواهش بود نیک بپندارد، ولو بد باشد، و هر چه را که مطابق میلش نبود، بد بپندارد ولو بد نباشد. در داستان «بیژن و منیژه» چند تیره از طبایع انسانی به کار می‌افتند: مردانگی و مقاومت بیژن، حسد گرگین، وفاداری منیژه، و سرانجام از پس تاریکی و چاه، روشنایی نجات سر بر می‌آورد. شاهنامه خواسته است بگوید:

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

مهم آن است که انسان از تکاپو بازنماند. رستم در این ماجرا، مانند موارد دیگر، نمونه قهرمان نجات‌بخش است. گره‌ای نیست که به دست او گشوده نشود. تجسّم یک انسان آرمانی است که توانمندی شکست‌ناپذیر دارد، هرچند خود او هم سرانجام در چاه زمانه می‌افتد؛ ولی او را نیرنگ از پای درمی‌آورد، نه نیرو. رستم باید قهرمان بی‌همال باشد، همان‌گونه که ایرانیان باستان کشور خود را بی‌همال می‌شناختند.

شما زنان شاهنامه را (غیر از سودابه)، زنانی تمام‌عیار می‌خوانید. درباره آنان که شخصیت‌های احترام ‌برانگیزی هستند، بیشتر توضیح بدهید.

در مورد زنان یک تلقی نسنجیده از شاهنامه بر سر زبان‌هاست و آن ناشی شده است از داستان سودابه. این زن فتنه‌ای بزرگ در دربار کاووس بر پا می‌کند. دلبستگی شهوانی او به ناپسری‌اش سیاوش،سپس دسیسه‌هایش که منجر به نابودی شاهزاده می‌شود، او را زن بدی معرفی کرده؛ از این‌رو از سر خشم در نتیجه‌گیری ماجرای او آورده شده است: «زن و اژدها هر دو در خاک به…» (این بیت در شاهنامه‌های معتبر الحاقی شناخته شده است) ولی این یک مورد است، و می‌دانیم در نوشته‌های قدیم واکنش‌ها و داوری‌ها بر حسب مورد صورت می‌گرفت. از این که بگذریم، کم کتابی به اندازه شاهنامه زنان بزرگ‌منش در خود جای داده است که مایه افتخار نوع زن ایرانی باشند. همه صفاتی که موجب آراستگی انسان و زن است، در زنان بزرگ شاهنامه دیده می‌شود. ایثار و استحکام شخصیت و پاکی و وفاداری چنان به صورت طبیعی در آنهاست که گویی این خصوصیات با سرشت زن عجین است. در دوره تاریخی دوشیزگان ساده روستایی که به همسری بهرام گور درمی‌آیند، همگی در سبک‌روحی و شیرینی و نشاط و هنروری، چنان هستند که گویی نوعی فرهنگ و فرزانگی عام سراسر ایران را گرفته بود، و آن در درجه‌ای بود که حتی دختران ده‌نشین را نیز بتواند شایسته مُشکوی پادشاه گرداند.

عشق در شاهنامه با عشق در سایر منظومه‌های فارسی تفاوت دارد، مانند آب بهاری روان و روشن است. جریان آن نه در جهت تسلیم و انفعال یا هوس و غریزه تند شهوی، بلکه در جهت ملاحظات مردمی و پهلوانی است. رودابه و تهمینه و منیژه دلبسته نمی‌شوند مگر به سبب آنکه نیروی فیاض هستی‌پرور در مردِ برگزیده خود می‌بینند. گردآفرید، همان یک ساعتی که با او روبرو می‌شویم، اثری محو نشدنی در ما می‌گذارد. صفت عالی به‌ هیچ‌وجه انحصار به ایرانیان ندارد، به محض آنکه زن شد و وارد جرگه شاهنامه شد، به یک شخصیت قابل ‌احترام پر آب‌ورنگ بدل می‌شود. زنهای منظومه‌های بعدی چون در نظامی، امیرخسرو، جامی و دیگران هیچ‌یک تاب برابری با زنان شاهنامه ندارند. در همه آنان حالتی هست که سلامت و فخامت آنان را خدشه‌دار می‌کند: لیلی، منفعل و شکننده. شیرین، کمی بدنام. زلیخا، نامتعادل، زناپسند پیشین و عابده‌ بعدی. بر سر هم اگر به عمق شاهنامه فرو رویم، می‌بینیم که این کتاب نه حماسه شاهان است و نه جانبداری از قوم و ملت خاصی دارد، کتاب زندگی است که داد و خرد جانمایۀ آن است.

همین اندازه بگویم که زنان ایران در دوره باستانی از برجستگیی برخوردارند که نظیرش نه تنها در ادب فارسی نیست، بلکه به‌دشواری می‌توان در ادب جهانی هم یافت. سودابه یک استثناست. این زنان در نبرد میان نیکی و بدی، در پیروز کردن نیکی، دوش‌به‌دوش مردان خود پیش می‌روند. هم دلدار هستند هم هماورد، یعنی کوشنده. نکته قابل توجه آن است که اکثر این زنان، تبار غیر ایرانی دارند، ولی چون به همسری ایرانی درمی‌آیند، ایرانی‌منش می‌شوند. فرنگیس و مادر سیاوش و منیژه تورانی هستند، سیندخت و رودابه، کابلی، جریره مادر فرود نیز تورانی است، کتایون، رومی. چند بیت ناخوشایند که درباره زن در شاهنامه آمده، مجعول و الحاقی است و از فردوسی نیست.

آمدن و رفتن گردآفرید به خوابی شبیه است، حذف یکباره  او از داستان پرسش برانگیز نیست؟

گردآفرید چون سهراب را تورانی می‌شناسد، یعنی غیر ایرانی، به اظهار دلبستگی او جواب مساعد نمی‌دهد. او را دوست دارد، ولی با خود می‌گوید حیف که او ایرانی نیست! غیرت ایرانی ‌بودن، بر بارقه عشق غلبه می‌کند. داستان بر این نکته تکیه دارد که ایران برتر از هر چیز، حتی عشق! این است که عشق این دختر مانند آذرخش می‌درخشد و ناپدید می‌شود.

پرسش پایانی‌ام درباره «بت مهربان» است.

با قاطعیت نمی‌توان گفت که «بت مهربان» در سرآغاز داستان بیژن و منیژه، همسر فردوسی است یا نه؛ ولی حدس همسر بودن بر فرض دیگر غلبه دارد. در گذشته رسم نبود که از بانوی خانه در نزد دیگران یاد کنند. در شاهنامه اشاره به پسر فردوسی است که در جوانی می‌میرد. نظامی عروضی هم از دختر او یاد می‌کند. فردوسی در این قضیه، با لحن احترام‌آمیز و مهربانانه‌ای که از این زن یاد می‌کند، می‌نماید که فرد فرهیخته‌ای است. حرکات شیرین خود زن نیز بر همین معنا گواهی دارد. فردوسی در بیژن و منیژه در دوران جوانی است، و می‌توان پذیرفت که چنین شبی واقعی باشد، نه زاییده خیال.

محمد صادقی

منبع: روزنامه اطلاعات

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612