میراث مکتوب- دکتر مجدالدین کیوانی، سردبیر نشریه علمی پژوهشی آینۀ میراث، در یادداشتی به مناسبت درگذشت دکتر صمد موحد، از سابقه آشنایی و دوستی و خاطرات خود با وی سخن گفته است.
مرا که گوید از این گردشِ زمان دیدن جز از فراق عزیزان چه می توان دیدن
رفیق جُستن و، چون دوستی مؤکّد گشت به زیر خاک سیه پیکرش نهان دیدن
به جای آن دلِ گرمِ پُر از محبتِ دوست به سنگِ سردِ مزاری از او نشان دیدن
(لطفعلی صورتگر)
اواسط سال ۱۳۳۸ بود که نخستین بار صمد موحد را می دیدم. او در دانشسرای عالی تهران در کنار عبدالحسین نقیب زاده، منصور اوجی و عبدالعلی دستغیب در محضر استاد محمود هومن درس فلسفه می خواندند. من که در رشتۀ ادبیات فارسی تحصیل می کردم، اواخر سال تحصیلی ۱۳۳۷-۳۸ با اوجی آشنا شدم و از طریق او صمد را شناختم و دانستم که اهل آذربایجان است و بسیار با سواد، و زمینه ای در بعضی از علوم حوزوی. او،اما، بر عکس اوجی، بسیار دیرجوشُ کم حرف و کناره گیر بود. راه که می رفت، کمتر به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. چشم چرانی هم بلد نبود. او هیچ گاه فرصتی نداد که یک بار خوش و بشی با او بکنم. هر زمان که او را اتفاقاً با همکلاس هایش می دیدم، سلامی به او می کردم و او هم جواب سلامی می داد. همین و بس.
از خرداد ۱۳۴۰ که با دانشسرای عالی وداع کردیم، دیگر صمد را ندیدم. گذشت و گذشت تا سال ۱۳۴۷ که در دانشسرای عالی شروع به تدریس کردم. پس از فروکش کردن تلاطمات نخستین ماه های شروع کار و سامان گرفتن نسبی امور گروه زبان های خارجی، هرازگاهی به یک دو نفر از همکاران در دیگر گروه های آموزشی آشنا می شدم، که یکی از آنها صمد موحد بود. به یاد ندارم دقیقاً در چه سالی بود، اما به ۱۳۵۰ نرسیده بودیم که دانستم دکتر صمد موحد به نیروی علمی گروه آموزشی علوم تربیتی ملحق شده است. او همکار عبدالحسین نقیب زاده و اسماعیل خویی شده بود که همه فلسفه و متعلقات آنرا درس می دادند. کوتاه زمانی بعد، تازه فهمیدم که صمد پیش از آمدن به دانشسرای عالی، سال ها در مازندران دبیری می کرده است و با دوست همسر برادرم ، زهرا (زری) یعقوبی، ازدواج کرده بوده است. او و همسر برادرم، پروین، در دانشگاه تهران همدوره و دوست صمیمی بوده اند. از قضای روزگار در آن سال ها، برادرم و همسرش هم در ساری خدمت می کردند و این همجواری جغرافیایی به دوستی خانوادگی موحد ها و کیوانی ها منتهی شده بود. و این شد مرحلۀ جدیدی از آشنایی صمد و من که به رفاقتی پایدار تا پایان عمر او در روز ۲۷ یا ۲۸ آبان ۱۴۰۲. امروز که نوزدهم نوامبر ۲۰۲۳ است خبر یافتم که دیروز (شنبه ۲۷) در گذشته است که محتمل تر به نظر می رسد.
در اواخر دهۀ ۶۰ دکتر موحد برای پژوهش و نگارش مقاله به مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی دعوت شد. او چند سالی مدیر بخش فلسفۀ این مرکز بود و مقالاتی در موضوعات فلسفه، منطق و عرفان نوشت که در مجلدات مختلف دائرة المعارف منتشر شد. در آن سال ها دکتر علی اصغر حلبی، محقق و مدرس فلسفه و کلام، به حلقۀ نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی پیوست. با او و دکتر جعفر شعار و صمد موحد قرار گذاشتیم که هر ماه در منزل یکی از این چهار همکار (سه آذربایجانی و یک اصفهانی) جمع شویم و با خیال راحت و به دور از آمد و شدهای داخل مرکز دائرة المعارف (واقع در خیابان شهید آقایی، نیاوران) گُل بگوییم و گل بشنویم. این برنامه را تا چند ماهی ادامه دادیم، ولی مثل اینکه روزگار چشمِ دیدن این نشست سادۀ دوستانه را نداشت و چنان هر کداممان را درگیر کارهای دیگر کرد، که دیگر نتوانستیم خارج از مرکز دیدار کنیم. چندی بعد دکتر حلبی دل آزرده مرکز را ترک گفت و دو سه سالی سپس تر نیز صمد مرا و دکتر شعار را گذاشت و رفت. با این حال هر از گاهی مقالاتی برای بخش فلسفه می نوشت. او پس از بازنشستگی از دانشگاه خوارزمی (دانشسرای اسبق و دانشگاه تربیت معلم سابق) چند سال دیگر هم در آن دانشگاه هم در دانشگاه آزاد به تدریس ادامه داد. صمد از تدریس خسته نمی شد و آن را دوست می داشت؛ حقاً هم «معلمی» می کرد و چیزی در این کار کم نمی گذاشت. آن قدر توضیح می داد تا مطمئن شود مستمعانش فهم سخن کرده اند. دکتر موحد هیچ گاه دست از مطالعه و تحقیق دست نکشید، حتی یکی دو سال اخیر که، گویا به علت دیابت و عوارض کُرونا، سخت تحلیل رفته بود. تا پیش از آنکه واقعاً از پای در آید و تا آنجا که توش و تواتنش اجازه می داد، به قصد حضور در کنار برادر دانشمندش، استاد محمد علی موحد، در هفته یک یا دو روز به فرهنگستان زبان و ادب می رفت تا در تحقیقات برادر دربارۀ مسائل و مشکلات مثنوی مولانا دستیار او باشد.
در این نوشتۀ کوتاه جایی برای بیان جایگاه علمی و شمارش مقالات و کتاب هایی که موحد نوشت یا ترجمه کرد، نیست. تألیفات، تصحیحات و ترجمه های او را، که عمدتاً در حوزۀ فلسفه، عرفان و شاخه های مرتبط به این دو رشته است، باید جداگانه معرفی کرد. گرچه نام او بیشتر با آثار شیخ محمود شبستری شناخته می شود، اما دیگر کارهای علمی او دست کمی از تحقیقات او در باب گلشن راز، سعادت نامه و دیگر آثار این عارف برجستۀ قرن هشتمی، ندارد. مع ذلک، اجمالا می گویم که موحد یکی از دقیق ترین، منضبط ترین محققان معاصر، با وجدان علمیِ تحسین آمیزی بود که، خودنمایی، فخرفروشی و اداهایی که بعضی از اهالی تحقیق و تآلیف از خود نشان می دهند در او نبود. او بسیار فروتن بود و هیچ گاه عبارتی از او در ستایش خود یا آثارش از او نشنیدم. هر وقت از کار و بار او می پرسیدید می گفت: همچنان مشغول نوشتن همان «خُـزَعْبلات» هستم. او به راستی مصداق «نهد شاخ پُر میوه سر برزمین» بود. او خود وصیّت کرده که نه تشییع جنازۀ خاصی برای او ترتیب دهند و نه مراسم پُرسه ای در هیچ کجا برایش برگزار شود، در حالی که هم، به ظنّ قریب به یقین، مرکز دائرۀ المعارف اسلامی و هم احتمالاً دانشگاه های خوارزمی و آزاد علاقه مند می بودند که مراسم تشییع ویژه ای برای او ترتیب دهند. به علاوه، او به بازماندگانش اکیداً سفارش کرده که فکر قطعۀ هنرمندان را برای دفن او از سر بیرون کنند، و در نقطه ای عادی در کنار مردم عادی به خاک سپرده شود. تواضع و خاکی بودن او ساختگی نبود؛ کسانی که با او از نزدیک آشنا بوده اند بالاتفاق معترفند که او فطرتاً از ابراز وجود و نمودن بیش از آنچه بود، به راستی گریزان بود؛ سهل است، از آنچه هم که بود می کوشید کم تر بنماید. حال که به عقب نگاه می کنم، احساس می کنم که یکی از عللِ این شهرت گریزی، مناعت طبع و بیزاری او از تحمل بار منّت دیگران بود. درآمیختن زیاد با دیگران اغلب شما را در شرایطی قرار می دهد که مجبور می شوید ــ حتی به رغم میل باطنی و ملاک های اخلاقی خود ــ خدمت و لطف دیگران را بپذیرید و از آن پس خود را رهین منّت آنها بدانید. در حالی که برای اکثر مردم چنان لطف و خدمتی بر دوش آنها اصلاً سنگینی نمی کند، ولی هستند کسانی، همچون موحد، که توصیۀ اوحدالدین انوری را بیشتر می پسندند که می گوید:
ای نفس به رَستۀ قناعت شو کانجا همه چیز نیک ارزانست
تا بتوانی حذر کن از منّت کاین منٍت خلق کاهشِ جانست
شک نیست که هر که چیزکی دارد وانرا بدهد طریق احسانست
لیکن چو کسی بوَد که نستاند احسان آنست و سخت آسان است
چندان که مروّتست در دادن در ناستدن هزار چندانست
دو سه بار در معیّت دکتر موحد سفر کردم؛ و چه همسفرِ راحت، بی توقع و اهل همکاری! خاطره انگیزترینِ این سفرها آن بود که با او، برادرم و البته در خدمت «عیالات» به بسطام رفتیم. صمد کلاً چندان اهل سفر نبود، مخصوصا این دو سه سال اخیر که احوال ناخوش و ضعف جسمانی مختصر دل و دماغی را هم که برای سفر داشت از دست داده بود.
خبر درگذشت دکتر موحد، در این گوشۀ غربت سخت غمگینم کرد. تنها تشفّی خاطرم این بود که سال قبل که به ایران آمدم مصمّم شدم که به خدمتش، در مجموعۀ مسکونیِ بهجت آباد، بشتابم. چه روز مبارک و لذت بخشی بود. دکتر موحد که بیرون از گردهم آیی های دوستانه کم حرف بود، در خلوت و دیدارهای دوستانه در سخن گفتن گشاده دست بود و از خرمن دانسته های بسیار خود یاران را بهره مند می کرد و با طنز خاص خود آنان را سرگرم می فرمود. آن روز نیز چنین بود. همسر مهربانش، خانم زری یعقوبی، هم کمال هنر آشپزیِ کرمانی خود را در ناهاری که تهیه دیده بود، به کار بسته بود. در این دیدار، از آن شش نفری که به بسطام رفته بودیم یکی غائب بود: برادرم صدر الدین، که هفت سالی از درگذشتش می گذشت. دریغا، زمانی که با صمد خداحافظی می کردم هرگز به خاطرم خطور نمی کرد که دیگر او را نخواهم دید. در واپسین دقایق دیدار آن روز، دکتر موحد چند اثر از آثار ارجمندش را به من اهدا فرمود، و به روال همیشگی اش گفت: اینها هم مشتی «خُزعبلات» است که سرِ هم کرده ام!
فقدان دوست از دست رفته ام را به برادر بزرگوارش، جناب دکتر محمد علی موحد، همسر مهربان و فداکار، و دو فرزند برومند وی مزدا و سروش تسلیت می گویم و مراتب همدردی خود را تقدیمشان می کنم.
مجدالدین کیوانی
نیویورک، ابان 1402
دکتر موحد و (برادرم ) صدرالدین کیوانی (بسطام)
دکترموحد؛ مجدالدین کیوانی؛ فروغ کیوانی؛ پروین و صدرالدین کیوانی (بسطام )
دکتر موحد، مجدالدین کیوانی (منزل دکتر موحد)
دکتر موحد، خانم زهرا یعقوبی (همسر دکتر موحد)؛ فروغ کیوانی؛ پروین و صدرالدین کیوانی (بسطام)