میراث مکتوب- «فرهنگ دولتمدار» نوشته جلال ستاری به تازگی به همت انتشارات پارسه منتشر شده است. جلال ستاری (۱۴۰۰-۱۳۱۰) اندیشمند فقید ایرانی بیش از صد اثر در زمینههای اسطورهشناسی، ادبیات نمایشی و فرهنگ ایران و جهان تالیف و ترجمه کرده است، اما «فرهنگ دولتمدار»، به رغم کوچکی (۱۲۰صفحه) کتابی بسیار مهم و حائز اهمیت است، چرا که به ریشهیابی علل انحطاط فرهنگ و علم در ایران میپردازد و در این زمینه نظریهای بدیع و بحثبرانگیز را مطرح میکند. ستاری در این کتاب نظریهای درباره روند تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در ایران سدههای میانه عرضه میکند و مدعی میشود که شکلگیری حکومت متمرکز و فرهنگ دولتی در عصر غزنوی و اوجگیری این نگرش در دوران سلجوقیان به ویژه با هدایت و نظارت دولتمرد فرهیخته و توانمندی چون خواجه نظامالملک طوسی، مولف سیرالملوک (سیاستنامه) نقش اساسی در این انحطاط داشته است. در ادامه میکوشیم نگاهی به این اثر داشته باشیم.
ایران سدههای میانه
سدههای میانه تاریخ پر فراز و نشیب ایران معمولا با حمله اعراب و فراگیر شدن اسلام در ایران آغاز میشود و در بیشتر روایتها تا انقلاب مشروطه ادامه دارد. البته برخی پژوهشگران معتقدند خاستگاه ایران مدرن را باید به عصر صفویه منتسب کرد. در هر صورت فاصله زمانی طولانیمدت قرن اول تا قرن سیزدهم هجری در تقسیمبندیهای دانشگاه با عنوان تاریخ ایران اسلامی خوانده میشود. این دوره زمانی طولانی و پر آشوب و هیاهو، کمتر مورد توجه پژوهشگران و تحلیلگران قرار گرفته و عمده آثار تحلیلی که در این باره نوشته شده، یا متعلق به مستشرقان و پژوهشگران غربی است، یا معدودی پژوهشگران ایرانی که به علت ذوق و علاقه شخصی به پژوهش درباره آن پرداختهاند. آنچه در این میانه خلأ آن بهشدت احساس میشود، ارایه نظریهپردازیها و نظرورزیها درباره این دوره مهم و اثرگذار تاریخی است. این فقدان به ویژه از آن حیث اهمیت دارد که ایران مدرن با همه مشکلات و مصائب و توانمندیها و ظرفیتهایش از دل سدههای میانه متولد شده است. به عبارت دیگر ایران مدرن، چنان که بسیاری از پژوهشگران تاریخی اشاره کردهاند، به لحاظ تاریخی، حاصل مواجهه سه برهه تاریخی و در هم فرورفتن و چالش عناصر هر یک از این سه دوره با یکدیگر است، نخست ایران باستان که معمولا از دوران پیشاتاریخ ایران و ظهور دولتهای ماد و هخامنشی و اشکانی تا سقوط دولت فراگیر و نسبتا متمرکز ساسانی را در بر میگیرد، دوم همین دوره میانه که برخی با نگاهی منفی آن را قرون وسطای ایرانی میخوانند و سوم دوره جدید که در نتیجه رویارویی با جهان مدرن تمام تاریخ پیشین دستخوش تحولات و دگرگونیهای اساسی شده است. تحقیق درباره ایران باستان، از اواخر عصر قاجار و به ویژه در دوره پهلوی، به علل و دلایل گوناگون سیاسی و فرهنگی رونق پیدا کرد. شماری از منورالفکران ایرانی در اواخر عصر قاجار با هدف احیای ایران، همسو با آشنایی با منابع جدید غربی درباره تاریخ ایران باستان، نوعی ناسیونالیسم باستانگرا را شکل دادند. این ملیگرایی باستانگرا در طول نیم قرن حکومت پهلوی، به ایدئولوژی حاکمیت هم بدل و در نتیجه تحقیقات فراوانی را درباره ایران پیش از اسلام موجب شد. البته در همین دوره همسو با توجه مستشرقان به آثار ادبی و تاریخی و حکمی دورههای پیشین شماری از استادان ایرانی چون علامه قزوینی، محمدعلی فروغی، علیاصغر حکمت، جلالالدین همایی، دهخدا، تقیزاده، سعید نفیسی، مجتبی مینوی، ذبیحالله صفا و محمد محمدی ملایری به احیای آثار فکری و فرهنگی ایران در دوره موسوم به اسلامی پرداختند، اما همچنان نظریهپردازی درباره ساخت دولت در ایران پیشامدرن و ویژگیها و خصایص آن به نحو مقتضی صورت نگرفت، به خصوص که انقلاب مشروطه و رویارویی با غرب، عمده ذهنیت روشنفکران و نظریهپردازان ایرانی را به خود مشغول داشته بود. بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و با قدرت گرفتن اسلامگرایان بود که اهمیت سدههای میانه در شکلگیری ایران مدرن روشن شد. با اینهمه کماکان نظریهپردازان اندکی درباره تحولاتی که در ایران سدههای میانه صورت گرفته، آثاری نوشتند.
خواجه نظام در سه روایت
یکی از مهمترین این پژوهشگران سید جواد طباطبایی است که در آثار نخستینش بهطور خاص به آثار فلسفی و سیاسی در ایران توجه کرد و به نظریهپردازی درباره علل انحطاط ایران و زوال اندیشه سیاسی در ایران پرداخت و بهطور خاص چهره خواجه نظامالملک طوسی، وزیر مقتدر و فرهیخته ایرانی ملکشاه سلجوقی را برجسته کرد. اهمیت کتاب کوچک جلال ستاری در آن است که ناگفته و بدون اینکه اشارهای به دیدگاههای جواد طباطبایی درباره خواجه نظام و کتاب بسیار مهمش سیرالملوک (سیاستنامه) داشته باشد، خوانشی یکسر متفاوت از آن ارایه میکند. ستاری در این کتاب کوچک کوشیده از رهگذار تاکید بر اندیشه و کردار خواجه نظام، علتشناسی متفاوتی از انحطاط ایران عرضه کند. در روایت جواد طباطبایی، خواجه نظامالملک، نماینده مقتدر اندیشه ایرانشهری در دستگاه دیوانسالاری سلجوقیان است که میکوشد در کتابش این اندیشه را احیا و سامان بخشد. او در مقام وزیری «اهل قلم» و با فرهنگ و در عین حال توانمند، میراثدار سنت غنی دیوانسالاری ایرانی است که میکوشد نیروی مخرب «ترکان» جنگاور و «اهل شمشیر» را مهار کند و در راستای ایجاد دولتی متمرکز و مقتدر و «ملی» به کار گیرد. این دیدگاه طباطبایی درباره خواجه نظام به عنوان نماینده مهم آنچه او «ناسیونالیسم» خاص و ویژه و متمایز «ایرانی» (ناسیونالیسم پیش از ناسیونالیسم مدرن) میخواند، در دهههای اخیر از سوی برخی رسانهها و مطبوعات بسیار مورد توجه قرار گرفت و در جهت بسط و گسترش آن تلاشهای فراوانی صورت گرفت، تا جایی که این صدای شاگرد پیشین او و اندیشمند فقید اندیشه سیاسی، داود فیرحی چندان مورد توجه قرار نگرفت که میکوشید خواجه نظام را نه تحت نگرش ایدئولوژیک خاص طباطبایی یعنی ناسیونالیسم ایرانشهری، بلکه در متن (text) و بستر تاریخی (context) بخواند و مورد بحث قرار دهد.
اکنون جلال ستاری، در مقام پژوهشگری اسطورهشناس، روایت متفاوتی از خواجه نظامالملک ارایه میکند. در روایت ستاری، «خواجه نظامالملک در طول سی سال کوشید دولت را با آرمانش در باب پادشاهیای آموزهپرداز نظیر استبداد متمرکز غزنویان، سازش دهد تا آنجا که به قول ابن اثیر میتوان آن را دوران الدوله النظامیه نامید. سیرالملوک او خدمت به دولت غزنوی است. «چه در واقع او نیز مانند بسیاری از خدمتگزاران خراسانی دولت سلجوقیان، کارش را از دولت غزنوی آغاز کرد و هرگز از استبداد متمرکز غزنویان به عنوان صورت آرمانی از حکومت دست بر نداشت و بنابراین شگفت نیست که در سیاستنامه، شهریارانی همچون محمود غزنوی و عضدالدوله بویی را پیوسته چون الگوهایی برای سلجوقیان به کار برد. چنان که در دوران وزارتش کوشید تا به یمن دیوانسالاریای انعطافناپذیر، سلطان سلجوقی (اول آلپ ارسلان و سپس ملکشاه) را با آرمانش در باب پادشاهی یکهتاز، سازگار و همراه کند و بنابراین شگفت نیست که مخالفان وزیر، وی و خانوادهاش را که بسیاری منشی و غلام خانگی در خدمت داشتند، به نخوت و سوءاستفاده از قدرت سیاسی و اجتماعی متهم کنند.»
سدههای میانه به روایت خواجه نظام
جلال ستاری برای اثبات دیدگاهش در مورد خواجه و برای نشان دادن تاثیر او در شکلگیری دولت متمرکز و مستبدی که در همه شوون زندگی مردم دخالت میکنند، روایتی اجمالی از تاریخ ایران در سدههای نخست ارایه میکند. او به این منظور به دوره موسوم به عصر طلایی فرهنگ و تمدن اسلامی یعنی سدههای دوم و سوم و چهارم هجری بازمیگردد و نشان میدهد که در ابتدای این دوره، مسلمانان به اقتضای نیازهای جامعه نورسته خود دست به ترجمه و نقل فلسفه و علوم یونانی زدند و عناصر فرهنگهای دیگر یعنی یونانی و رومی و ایرانی را فراگرفتند و پس از مزج و اختلاط و تدوین، بر آن افزودند. این وسعت مشرب در عهد اعتلای تمدن اسلامی، نوعی تساهل و تسامح دینی و فرهنگی پدید میآورد. به نوشته ستاری «از اوایل قرن دوم تا اواخر قرن چهارم هجری، دوران رواج علوم و آزادی دانشمندان در بحثهای علمی» بود. «سنگ زیربنای فرهنگی شکوفان، خجسته آزادی است و آزادی آب حیات فرهنگ است.» در روایت ستاری، این پیشرفت و تکثر گرایی فرهنگی در دوره آل بویه نیز تداوم داشت، به گونهای که «در کمتر دورهای تاریخ ایران اسلامی، پیشرفت و وسعت علم و ادب و شمار علمای بزرگ در رشتههای مختلف، به اندازه عصر آل بویه است که سلطنتشان یکصد و بیست سال (از ذیقعده ۳۲۱ ه.ق. تا ۴۴۸ ه.ق) ادامه داشت و هفده تن از آن خاندان به حکومت رسیدند.» با قدرت گرفتن ترکان غزنوی و سپس سلجوقیان غز اما این دوران طلایی که نتیجه نوعی تکثرگرایی و تساهل و تسامح مذهبی بود، به پایان رسید. به نوشته ستاری «از قرون چهارم و پنجم به بعد، سلطه ترکان سنیمذهب قشری بر دستگاه خلافت، سرانجام به تشکیل حکومتهای غزنوی و سلجوقی انجامید و مخالفت آشکار با فلاسفه و حکما و علما و تکفیر و تخطئه آنان آغاز شد و سختگیری در حق متکلمین معتزلی و رافضی در لوای مبارزه با زندقه و مذهب اباحه و کفر و ضلالت به نهایت شدت رسید تا آنجا که برخی از آنان به سامانیان و دیالمه آل زیار و خلفای اندلیس و خلفای فاطمی مصر پناه بردند. در نتیجه فلسفه و سیار علوم عقلی روز به روز از رونق و رواج افتاد تا به جایی که نظایر محمد زکریای رازی و ابونصر فارابی و ابوریحان بیرونی و ابوعلی، حکم سیمرغ و کیمیا یافتند و جای شخصیتهای بارز طب و طبیعیات و ریاضیات و منطق و الهیات را فقها و محدثین و مفسرین و متکلمین اشعری و کرامی و جز آنان گرفتند».
نظامیههای خواجه
جلال ستاری برای آنکه نقش خواجه نظامالملک در شکلگیری و تثبیت وضعیت مذکور در بند پیشین را روشن سازد، به مهمترین و اثرگذارترین شاهکار او یعنی تاسیس مدارس نظامیه اشاره میکند. به نوشته ستاری «شاهکار اثرگذار خواجه که ثمر شور و اشتیاقش به فقه شافعی و کلام اشعری است، احداث مدارس نظامیه در شرق جهان اهل سنت برای مبارزه و مقابله با باورهای معتزله و نهادهای باطنیان» صورت گرفت. مواد تدریس در این مدارس عبارت بود از فقه و حدیث و تفسیر و علوم ادبیه و مقدماتی از علم حساب که در فقه مورد حاجت بود و احیانا طب در بعضی مدارس. اما سایر علوم عقلی در این عده بهشدت مورد تحریم و نفرت علمای دینی قرار گرفته بود و بنابراین مدارس، جای تحقیق و مطالعه آنها مگر علم حساب و احیانا طب نبوده است و معمولا اینگونه علوم در حوزههای درس خصوصی تدریس میشد.» دیدگاهها و اندیشههای ابوحامد محمد غزالی، بزرگترین دانشمند علوم اسلامی در سدههای میانه، به عنوان دانشآموخته و در عین حال مدرس و استاد مدارس نظامیه، بزرگترین شاهد و گواه بر نحوه عملکرد این مدارس است. مخالفت و ستیزهجویی غزالی با فلسفه و فیلسوفان و در آثار مشهورش یعنی تهافتالفلاسفه و مقاصدالفلاسفه شهره عام و خاص است. ستاری در کتاب نمونههایی از مخالفتهای جدی غزالی با علوم دیگر مثل ریاضیات و حتی طب را نیز ارایه میکند. غزالی درباره منطق و ریاضیات چنین فتوا میدهد: «این علوم گرچه تعلقی با مرد دین ندارد، لیکن چون از مبادی علوم فلاسفه است، بدی و شوم آنان را در بر میگیرد و کمیاب است کسی که در علم ریاضی مطالعه و تعمق کند و از دین منصرف نگردد و لگام تقوی را از سر بر نیاورد». او طبیعیات را هم «آلوده به باطل و صواب، مشتبه با خطا» میخواند.
چرایی و چونی ممنوع
جلال ستاری در کتاب فرهنگ دولتمدار در واقع به نقد استبداد تاریخی میپردازد و ضمن معرفی ریشههای آن، مصائبش را بر میشمرد. او مینویسد «تاریخ ایران، تاریخ تجدید استبداد است» و معتقد است یکی از مهمترین علل این چرخه، مداخله حکومت در امر فرهنگ است، سیاستی که خواجه نظامالملک طوسی توصیه و پیشه کرد. از دید ستاری، مداخله دولت خودکامه یکهتاز در امور فرهنگی و دستاندازیاش به میراثی که دستاورد ملت است، به شیوهها و صورتهای گوناگون کمابیش از قدیمترین ایام در همه جای جهان معمول بوده و امری تازه نیست. این امر در تاریخ سدههای میانه ایران با قدرت گرفتن غزنویان و سپس سلجوقیان به مرحلهای تازه وارد شد و موجبات انحطاط و زوال فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی را فراهم آورد. به نظر او اکثر حکومتهای ایران تا عصر ظهور مشروطیت تقریبا همگی خودکامه و واجد خصلت نظام فئودالی بودهاند و میکوشیدند فرهنگ را وسیله تبلیغ سیاستهای خود کنند و البته برای حصول این مقصود به سرآمدان غالبا سرسپرده روی میآوردند و در نتیجه نوعی فرهنگ اشرافی و نخبهپسند را ترویج میدادند و در کنف حمایت خود میگرفتند. نمونه این سیاستمداران از دید او خواجه نظامالملک طوسی است، مردی که خود را خدمتگزار راستین دانش مینمود، دانشمندان را مینواخت، دانشگاهها تاسیس کرد به نام نظامیه. اما در این مدرسه پر جلال و شکوه، شاگردان نمیتوانستهاند چرایی بپرسند و چونی بشنوند. تدریس علوم عقلی و فلسفه در این مدارس قدغن بود و افکار سانسور میشد».
محسن آزموده
منبع: روزنامه اعتماد