کد خبر:35772
پ
ایرج شهبازی

جامی متعادل‌ترین و والاترین شاعر سدۀ نهم

میراث مکتوب- پنجمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی دربارۀ جامی به «آشنایی با تاریخ و ادبیات دورۀ جامی» اختصاص داشت که در روز چهارشنبه ۲۶ مهر با حضور دکتر ایرج شهبازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این جلسه‌ به ادبیات فارسی در عهد تیموری پرداخته شد که مشروح سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در […]

میراث مکتوب- پنجمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی دربارۀ جامی به «آشنایی با تاریخ و ادبیات دورۀ جامی» اختصاص داشت که در روز چهارشنبه ۲۶ مهر با حضور دکتر ایرج شهبازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این جلسه‌ به ادبیات فارسی در عهد تیموری پرداخته شد که مشروح سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در اختیار مخاطبان قرار می‌گیرد:

مقدمه

تیمور لنگ در سال ۷۳۶ قمری، به دنیا آمد. او در دو دهه‌ی پایانی سده‌ی هشتم، موجودیت خود را به عنوان پادشاهی نیرومند و شکست‌ناپذیر تثبیت کرد و بخش قابل توجهی از دنیای آن زمان را به تصرف خود درآورد. ایران عزیز ما هم بخشی از دنیایی بود که به تصرف تیمور درآمد. تیمور در سال ۸۰۷ از دنیا رفت و جهانی را از شرّ زیاده‌خواهی‌ها و جاه‌طلبی‌ها و خشونت‌های بی‌پایان خود رهانید، اما فرزندان و فرزندزادگان او، به نام تیموریان یا گورکانیان، در سراسر سده‌ی نهم قمری و دهه‌ی نخست سده‌ی دهم بر بخش‌هایی از امپراطوری عظیم او حکومت کردند.

بنابراین وقتی که از ادبیات فارسی در عهد تیموری سخن می‌گوییم، منظورمان ادبیات فارسی در سال‌های پایانی سده‌ی هشتم، سراسر سده‌ی نهم و چند سال نخست سده‌ی دهم است. از آنجا که سراسر سده‌ی نهم به حکومت تیموریان اختصاص داشته است، از ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری، با عبارت ادبیات فارسی در سده‌ی نهم یاد می‌کنیم، ولی همواره باید در نظر داشت که این دوره‌ی چند سال پایانی سده‌ی هشتم و چند سال آغازین سده‌ی دهم را نیز در بر می‌گیرد. بر همین اساس باید به یک نکته‌ی مهم توجه داشت؛ وقتی که درباره‌ی ادبیات عهد تیموری تحقیق می‌کنیم، باید بدانیم که دست کم در نیمه‌ی نخست این دوره هنوز افراد زیادی هستند که درواقع محصول عصر ایلخانان یا محصولِ دوره‌ی فترت هستند. آنها بخشی از زندگانی خود را در عهد تیموری به سر برده‌اند و احیاناً آثاری را هم در این دوره به وجود آورده‌اند، ولی نمی‌توان آن‌ها را شاعر یا نویسنده‌ی عصر تیموری به شمار آورد؛ چراکه پرورش و بالش این افراد در دوره‌ی پیش از تیمور اتفاق افتاده است. کمال خجندی (درگذشته به سال ۸۰۸ ق)، شمس مغربی (درگذشته به سال ۸۰۹ ق)، لطف الله نیشابوری (احتمالاً درگذشته به سال ۸۱۶ ق) و بسحق اطعمه (درگذشته به سال ۸۲۷ ق) از جمله‌ی این بزرگان‌اند که بخش مهمی از شخصیت آنها پیش از تشکیل سلسله‌ی تیموری شکل گرفته است.

شاعران و نویسندگان عصر تیموری کسانی هستند که به معنای واقعی کلمه در همین عصر به دنیا آمده، پرورش یافته و آثاری را آفریده‌اند. درباره‌ی چنین کسانی هم باید گفت که آنها نیز تا حد زیادی تحت تأثیر قرن هشتم هستند و اساساً جریان‌های ادبی که در قرن هشتم شکل گرفته بودند، آثار و نتایج خود را در قرن نهم نشان دادند؛ برای نمونه جامی نمونه‌ی اعلای هنرمندانی است که تمام عمر خود را در سده‌ی نهم گذرانده است. او در این عصر به دنیا آمده و در همین عصر از دنیا رفته و البته تحت تأثیر شعر و ادبیات قرون هفتم و هشتم بوده است.

شاعرانی را هم داریم که در سده‌ی نهم به دنیا آمده و پرورش یافته‌اند، اما در نیمه‌ی نخست سده‌ی دهم آثار خود را پدید آورده‌اند. چنین کسانی اگرچه از نظر تاریخی به عصر صفوی منسوب‌اند، اما درواقع شاعر عهد تیموری به شمار می‌آیند. آصفی هروی (درگذشته به سال ۹۲۳ ق)، بابا فغانی (درگذشته به سال ۹۲۵ ق)، امیدی رازی (درگذشته به سال ۹۲۵ ق)، هلالی جغتایی (درگذشته به سال ۹۳۶ ق) و اهلی شیرازی (درگذشته به سال ۹۴۲ ق) از این جمله هستند و به نظر می‌رسد برای شناختنِ شعر عصر تیموری باید بیشتر بر آثار این قبیل افراد تأکید کرد؛ چراکه آنها نمایندگان واقعی شعر دوره‌ی تیموری به شمار می‌آیند. شخصیت آنها در زمان تیموریان شکل گرفته است و ویژگی‌های این عصر را به طور خالص‌تری در آثار خود جلوه‌گر می‌کنند.

با توجه به این نکات، در ادامه، راجع به چند موضوع مهم درباره‌ی ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری سخن می‌گوییم؛ ۱) منابع تحقیق درباره‌ی ادبیات فارسی در عصر تیموری، ۲) بحثی درباره‌ی انحطاط ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری، ۳) ویژگی‌های شعر فارسی در دوره‌ی تیموری، ۴) قالب‌های شعر فارسی در دوره‌ی تیموری، ۵) کانون‌های شعر و ادب فارسی در دوره‌ی تیموری و ۶) نثر فارسی در دوره‌ی تیموری.

منابع تحقیق درباره ادبیات در عصر تیموری

درباره‌ی ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری، کتاب‌های خوبی در همان قرن نهم، به رشته‌ی تحریر در آمده است که می‌توانیم از آنها برای تحقیق درمورد احوال و آثار شاعران و نویسندگان این عصر استفاده کنیم. مهم‌ترین کتاب‌ها از این دست عبارتند از:

۱) تذکره الشّعراء

تذکره الشّعراء از دولتشاه سمرقندی (متولد ۸۴۲ و درگذشته به سال۹۰۰ ق) است. این کتاب در سال ۸۹۲ ق نوشته شده و به امیرعلی‌شیر نوائی تقدیم شده است. دولتشاه شرح حال صد و پنجاه شاعر نامدار را از ظهور اسلام تا زمان خود آورده است. او شعرای ایرانی را به لحاظ تاریخی،‌ به هفت طبقه تقسیم کرده است که آخرین طبقه همان شعرای هم‌دوره‌ی دولتشاه هستند. تذکره الشعرا با اشاره به احوال و زندگانی سلطان حسین بایقرا پایان یافته است. تذکره الشعرا با سبکی جذاب و دلکش و ساده نوشته شده است و اگرچه خطاهای مهمی در مسائل تاریخی در آن وجود دارد، بااین‌همه کتاب مهمی است و بر روی آیندگان تأثیر فراوانی داشته است. تذکره الشعراء به تصحیح استاد ادوارد براون در لیدن و ایران به چاپ رسیده و به ترکی و آلمانی هم ترجمه شده است.

۲) مجالس النفائس

مجالس النفائس از امیر علی‌شیر نوایی، وزیر نامدار سلطان حسین بایقراست. امیر علی‌شیر مردی نیک‌اندیش و نیکوکار و دانشمند و شاعر بود و آثار فراوان و متنوعی را به زبان‌های فارسی و ترکی پدید آورد. این کتاب یک تذکره الشعراء به زبان ترکی است. امیر علی‌شیر در این کتاب، شرح حال حدود  پانصد و هفتاد و چهار تن از بزرگان و شعرای معاصر خود را آورده است. این کتاب سه بار به فارسی ترجمه شده است. استاد علی اصغر حکمت دو ترجمه از این کتاب را با هم به چاپ رسانده است. این کتاب دارای اطلاعات بسیار باارزشی در زمینه‌ی ادبیات و فرهنگ مردم ایران در سده‌ی نهم است.

۳) بدایع الوقایع

بدایع الوقایع از واصفی هروی (متولد ۸۵۳ و درگذشته به سال ۹۲۳ ق). واصفی شاعر، نویسنده و معماگو و معماشکاف چیره‌دستی بوده است. او، با بیانی شیرین و دلنشین و در قالبی روایی، حوادث مختلف اجتماعی، سیاسی، مذهبی و ادبی عصر خودش را شرح داده و شخصیت‌های مهم آن دوره را معرفی کرده است. بدایع الوقایع شامل اطلاعات بسیار ارزشمندی درباره‌ی شاعران دوره‌ی تیموری است و راجع به حیات ادبی این دوره و به ویژه ذوق ادبی مردمان سرزمین ما در آن زمان آگاهی‌های بسیار جالبی را در اختیار ما قرار می‌دهد. بدایع الوقایع از نظر مردم‌شناسی و فرهنگ عامه هم گنجی شایگان است. بدایع الوقایع را استاد الکساندر بالدیرف در سال ۱۹۶۱ میلادی در مسکو به چاپ رساند. بنیاد فرهنگ ایران در سال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ شمسی، متن مصحح استاد بالدیرف را به همت استاد کمال عینی و چند نفر از استادان ایرانی، در دو جلد منتشر کرد.

۴) بهارستان

جامی برترین شاعر و ادیب سده‌ی نهم است و با فاصله‌ی زیاد، از عموم شاعران و نویسندگان دوره‌ی تیموری پیش افتاده است. جامی روضه‌ی هفتمِ بهارستان خود را به معرفی شاعران ایرانی اختصاص داده است. او این بخش را با معرفی رودکی آغاز می‌کند و تقریباً با ترتیبی تاریخی پیش می‌آید تا به سده‌ی نهم، یعنی دوره‌ی خودش می‌رسد. در اینجا جامی تعدادی از شاعران معاصر خود را معرفی می‌کند. اگرچه این بخش مجموعاً چهار صفحه است، ولی باز هم غنیمت است و باید مورد توجه پژوهشگران قرار گیرد. داوری‌های جامی، با وجود اختصار فراوان، دارای اهمیت است. او درمورد هر شاعر بر روی مهم‌ترین ویژگی‌های سبکی او انگشت می‌گذارد و سر نخ‌های ارزشمندی برای پژوهش و تأمل در اختیار محققان قرار می‌دهد.

در چهار کتاب بالا، یعنی تذکره‌ الشعراء دولتشاه سمرقندی، مجالس النفائس امیر علی‌شیر نوایی، بدایع الوقایع واصفی هروی و بهارستان جامی، اطلاعات بسیار سودمندی درباره وضعیت شعر و نثر در دوره‌ی تیموری به دست می‌آوریم و از آنجا که نویسندگان این کتاب‌ها خود در همین عصر یا در عصری نزدیک به این دوره زندگی می‌کرده‌اند، اطلاعات آنها تا حد زیادی دارای اعتبار و ارزش است و درواقع ما در این آثار، اطلاعات را از زبان شاهدان عینی دریافت می‌کنیم، یا با یکی دو واسطه به اطلاعات دسترسی می‌یابیم. در کنار این چهار کتاب مهم، تذکره‌های دوره‌ی صفوی هم مباحث بسیار خوبی درباره‌ی وضعیت ادبیات در این دوره دارند که می‌توانیم از آنها استفاده کنیم؛ برای نمونه تحفه‌ی سامی از سام میرزا صفوی و هفت اقلیم از امین احمد رازی از جمله کتاب‌هایی هستند که اطلاعات بسیار خوبی درباره‌ی شاعران دوره‌ی تیمور دارند.

از کتاب‌های قدیمی که بگذریم، در دوره‌ی ما یک تک‌نگاری ارزشمند راجع به ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری وجود دارد به نام شعر فارسی در عهد شاهرخ، از شادروان دکتر احسان یارشاطر. این کتاب درباره‌ی ادبیات فارسی در دوره‌ی شاهرخ که شامل چهل و سه سال از قرن نهم می‌شود، بحث می‌کند. با این‌که این کتاب در سال ۱۳۳۴ چاپ شده است و بیش از هفتاد سال از تألیف آن می‌گذرد، هم‌چنان بهترین کتاب در این باره است و کتاب‌های بعدی در تحقیقات خود فراوان از آن استفاده کرده‌اند. همان‌گونه که گفتیم، این کتاب به طور ویژه درباره‌ی نیمه‌ی نخست دوره‌ی تیموری بحث می‌کند، اما از خلال آن می‌توان مطالب ارزشمندی درباره‌ی بقیه‌ی این دوره هم به دست آورد.

کتاب بعدی که مباحث خوبی راجع به دوره‌ی تیموری دارد، کتاب ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است که در فصلی کوتاه، در حدود پانزده صفحه (از صفحه‌ی ۱۱ تا ۲۴) درباره‌ی ادبیات دوره تیموری بحث‌های خوبی را مطرح کرده است. اگرچه این کتاب مانند همه‌ی آثار استاد شفیعی کدکنی دارای نکته‌ها و تحلیل‌های زیبا و تأمل‌برانگیزی است، ولی به نظرم کار ناقصی است و دورنمای واقع‌بینانه‌ای از ادبیات دوره‌ی تیموری در اختیار ما قرار نمی‌دهد. تقریباً سراسر این نوشته به نقد ادبیات دوره‌ی تیموری اختصاص دارد و از انحطاط این ادبیات سخن می‌گوید.

در تاریخ تیموریان، از مجموعه‌ی تاریخ ایران کمبریج، فصل کوتاهی راجع به شعر و ادبیات در دوره‌ی تیموری وجود دارد (از صفحه‌ی ۴۱۵ تا ۴۲۹). به نظرم مباحث این کتاب درباره‌ی ادبیات دوره‌ی تیموری نسبتاً ضعیف و دارای تناقض‌های آشکاری هستند و تصویر درستی از وضعیت ادبیات، به ویژه شعر، در اختیار مخاطب قرار نمی‌دهند. کتاب‌های دیگری هم که درباره‌ی تاریخ تیموریان تألیف شده‌اند، نوعاً راجع به وضعیت شعر و ادبیات در این دوره بحث می‌کنند. در کنار اینها جلد چهارم تاریخ ادبیات دکتر صفا، جلد سوم تاریخ ادبیات دکتر زرقانی و جلد سوم تاریخ ادبی ایران از استاد ادوارد، با عنوان از سعدی تا جامی،  براون مباحث مفصلی درباره‌ی ادبیات عصر تیموری دارند.

با مطالعه‌ی دقیق منابع بالا، می‌توان تا حد زیادی تصویر واقع‌بینانه‌ای از ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری به دست آورد. البته در کنار همه‌ی اینها، آثار ادبی این دوره، به نظم و نثر که در صفحات آینده به تعداد زیادی از آنها اشاره خواهد شد، باید به دقت مطالعه و بررسی شوند. متأسفانه بسیاری از این آثار هنوز چاپ نشده‌اند و به شکل نسخه‌ی خطی در کتابخانه‌های داخلی و خارجی، خاک می‌خورند، بااین‌همه مطالعه‌ی دیوان‌های شعر و متون نثر این دوره که چاپ شده‌اند و در دسترس ما هستند، مغتنم است و برای شناختن ادبیات این دوره باید حتماً به آنها مراجعه کرد.

نظرات متفاوت درمورد ادبیات عصر تیموری

یکی از شگفتی‌ها درباره‌ی ادبیات دوره‌ی تیموری این است که در آرا و نظریات صاحب‌نظران با نوعی تشتت و تناقض روبه‌روییم. برخی از محققان بر شاعرپروری و علم‌دوستی شاهان و شاهزادگان تیموری تأکید می‌کنند و این دوره را دوره‌ی خوبی می‌دانند؛ برای نمونه شادروان سعید نفیسی و استاد ادوارد براون (تاریخ ادبی ایران، ج ۳/ ص ۲۸۴) مجموعاً ادبیات عصر تیموری را ارزشمند می‌دانند و آن را یک دوره‌ی تحولی به شمار می‌آورند.

در برابر این گروه، استاد ملک الشعرا بهار را داریم که ادبیات دوره‌ی تیموری را کاملاً منحط می‌دانند. از نظر ایشان، نویسندگان بعد از دوره‌ی مغول، انسان‌هایی سهل‌انگار و لاقید بوده‌اند و نوشته‌های آنها ضعیف و غیرقابل اعتماد است (سبک‌شناسی، ج ۳/ صص ۱۸۱ – ۱۸۰). دکتر احسان یار شاطر هم با این‌که تنها نویسنده‌ی یک تک‌نگاری درباره‌ی ادبیات دوره‌ی تیموری هستند، همنوا با شادروان بهار، شعر و ادب این عصر را منحط و بی‌ارزش می‌دانند. به نظر ایشان شعر دوره‌ی شاهرخ از جهت کمّی قابل توجه است، اما از جهت کیفیت چندان اهمیت و ارزشی ندارد (شعر فارسی در عهد شاهرخ، ص ۲۶ و ص ۵۷).  دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی هم به طور کلی شعر دوره‌ی تیموری را رو به افول و تباهی می‌داند و بارها بر این نکته تأکید می‌کند که این شعر و ادب ارزشی ندارد (برای نمونه. نگاه کنید به ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما، ص ۱۵).

این نکته وقتی جالب‌تر می‌شود که در آثار یک محقق با این دو نظر متناقض مواجه می‌شویم؛ برای نمونه این آشفتگی و سرگردانی را در تاریخ ادبیات دکتر صفا به روشنی می‌توان دید. ایشان از طرفی از انحطاط شعر و ادبیات در دوره‌ی تیموری سخن می‌گویند (تاریخ ادبیات در ایران، ج ۴/ صص ۸۵ – ۸۱) و از سوی دیگر این دوره را از حیث کمیت و کیفیت دوره‌ی مهمی در تاریخ ادبیات فارسی به شمار می‌آورد (تاریخ ادبیات در ایران، ج ۴/ ص ۱۲۴) و آن را آخرین دوره‌ی مهم ادبی قدیم ایران می‌داند (همان، ص ۱۷۰).

طنز ماجرا وقتی بیشتر می‌شود که در عموم این قبیل کتاب‌ها در حالی که دائماً از انحطاط شعر و ادب این دوره سخن به میان می‌آید، در شعردوستی و ادب‌پروری شاهان و شاهزادگان تیموری هم فراوان داد سخن داده می‌شود. خواننده‌ی علاقه‌مند، هنگام مطالعه‌ی پژوهش‌ها درمورد شعر و ادب دوره‌ی تیموری، غالباً خود را سرگردان و آشفته می‌یابد و متوجه نمی‌شود که بالاخره ادبیات دوره‌ی تیموری ارزشمند است یا بی‌ارزش.

در مواجهه به این قبیل نظریات متناقض، دو پرسش جدی در برابر پژوهشگر ادبی سر برمی‌کشند؛ یکی این‌که آیا واقعاً شعر و ادب فارسی در دوره‌ی تیموریان دچار انحطاط بوده است یا نه؟ و دوم این‌که اگر شعر این دوره واقعاً پست و منحط بوده است، آیا تنها علت آن بی‌ثباتی‌ها و ناآرامی‌های سیاسی و نیز شیوه‌ی عملکرد شاهان و شاهزادگان تیموری بوده است، یا این‌که این مسأله ریشه در اموری دیگر داشته است؟ لازم است بدون هیچ گونه پیش‌فرضی، این دو پرسش را بر داده‌های موجود درباره‌ی شعر دوره‌ی تیموری عرضه کنیم و پاسخ‌های آنها را بیابیم.

تحول ذوق ادبی

پیش از بررسی مسأله‌ی انحطاط یا شکوفایی ادبیات دوره‌ی تیموری، لازم است درباره‌ی یک نکته‌ی مهم صحبت کنیم و آن مسأله‌ی تحول ذوق ادبی و هنری در طول تاریخ است. ذوق ادبی امری سیال و شناور است و در طول زمان تغییر پیدا می‌کند. کاملاً ممکن است که مردمان زمانه‌ای از نوع خاصی از هنر و ادبیات لذت ببرند که مردمان زمانه‌ی دیگری نه تنها از آن نوع هنر و ادبیات لذت نبرند، بلکه آن را ناپسند و غیرقابل تحمل بدانند. درباره‌ی این موضوع مهم می‌توانید به آثاری که راحع به جامعه‌شناسی ذوق ادبی بحث می‌کنند، مانند جامعه‌شناسی ذوق ادبی از شوکینگ، مراجعه کنید.

این مسأله به جای خود هیچ ایرادی ندارد، اما حتماً ذوق ادبی زمانه، هنگام بررسی‌های ادبی و هنری در داوری‌های افراد دخالت می‌کند. این نکته‌ای است که در پژوهش‌های ادبی کشور ما فراوان دیده می‌شود. داروی‌های بزرگان امروزی درباره‌ی شعر عصر تیموری نیز از همین خطای روش‌شناختی رنج می‌برد. غالب محققان با ذوق ادبی امروزی که آن هم غالباً تحت تأثیر سبک خراسانی یا سبک عراقی است، درباره‌ی شعر عصر تیموری داوری کرده‌اند. کاملاً روشن است که اگر سبک خراسانی و سبک عراقی را معیار قرار دهیم، شعر دوره‌ی تیموری هیچ امتیاز و مزیتی ندارد و بلکه حقاً شعری منحط و نازل به شمار می‌رود؛ چراکه در هر زمینه‌ای، از حماسه گرفته تا قصیده و غزل و رباعی و نثر، به قدری نمونه‌ی خوب در آن دو سبک وجود دارد که رونوشت‌های دست دوم و دست سوم عصر تیموری هیچ جلوه و جلایی ندارد. به همین سبب ما ممکن است گمان کنیم که مردمان سده‌ی نهم بسیار انسان‌های کژطبعِ بی‌ذوقی بوده‌اند که چنین شعرهای ضعیفی را می‌پسندیده‌اند.

بهترین راه برای بررسی این موضوع آن است که به کتاب‌هایی مانند مجالس النفائس، تذکره الشعرا، هفت اقلیم و امثال آنها مراجعه کنیم و نظریات صاحبان این کتاب‌ها را درباره‌ی شعر و نثرِ شاعران و نویسندگانِ قرن نهم ملاحظه کنیم. خیلی جالب است که در این کتاب‌ها ما با اظهارنظرهایی روبه‌رو می‌شویم از این دست که فلان شاعر برترین شاعر ایران است، یا فلان شاعر در طول تاریخ بی‌نظیر بوده است، یا فلان شاعر به درجه‌ای از نبوغ هنری دست پیدا کرده که برای احدی میسر نبوده است. داستان داوری دولتشاه سمرقندی درباره‌ی شعر «بوی جوی مولیان آید همی» به خوبی ذوق عمومی اهل شعر در این دوره را به خوبی نشان می‌دهد. دولتشاه پس از نقل داستانِ شأن سرودِ این شعر و تأثیر شگفت‌آور آن در امیر نصر سامانی، چنین می‌گوید: «عقلا را این حالت به خاطر عجیب می‌نماید؛ که این نظمی است ساده و از صنایع و بدایع و متانت عاری. چه اگر در این روزگار سخنوری مثل این نوع سخن در مجلس سلاطین و امرا عرض کند، مستوجب انکار همگنان شود» (تذکره الشعراء، ص ۳۲). حال به داوری نظامی عروضی درباره‌ی این قصیده‌ی رودکی توجه فرمایید: «هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است؛ که مجال آن ندیده‌اند که از این مضایق آزاد توانند بیرون آمدن» (چهار مقاله‌ی نظامی عروضی، ص ۳۳).

جالب این است که ما امروز بعد از چهار قرن، به هیچ وجه نام‌های این افراد را نمی‌شناسیم و به خواندن شعرهای آنها رغبتی نداریم. کسانی که در قرن نهم اشعر شعرای ایران بوده‌اند و آثار آنها را مانند کاغذ زر دست به دست می‌برده‌اند و بر سر تقلید از آنها با هم رقابت می‌کرده‌اند، امروزه برای ما به هیچ وجه شناخته‌شده نیستند و وقتی کارهای آنها را می‌خوانیم از آنها لذت نمی‌بریم. از اینجا معلوم می‌شود که ذوق انسان زمانه‌ی ما با ذوق مردمان قرن نهم تفاوت‌های جدی پیدا کرده است.

این نکته از این جهت مهم است که بدانیم با ذوق انسان امروز نباید شعر قرن نهم را بسنجیم. این خطایی است که غالباً مرتکب آن می‌شویم و ذوق زمانه‌ی خود را معیار بررسی آثار گذشتگان قرار می‌دهیم. بسیاری از بزرگان که در آغاز همین قرن زندگی می‌کردند، به خاطر این‌که ذوق زمانه‌ی خودمان را معیار قرار می‌دادند، یا آثار سبک خراسانی را معیار ادبیات می‌دانستند، طبیعتاً اشعار قرن نهم و دوره‌ی صفویه را اصلاً شعر به حساب نمی‌آوردند و با طعن و طنز درباره آنها سخن می‌گفتند.  این قطعاً نادرست است و ما نباید با معیارهای امروزی به بررسی شعر آن قرن هم بپردازیم. با این معیارها، این شعر نمره‌ی درخشانی ندارد، ولی اگر معیارهای آن زمان را در نظر بگیریم، درمی‌یابیم که شاعران آن دوره کار درستی انجام می‌دادند و مطابق با عصر خود سخن می‌گفتند.

اگرچه ما امروزه ذوق ادبی خودمان را داریم، ولی بسیاری از ماها تحت تأثیر بوطیقای سبک خراسانی یا سبک عراقی قرار داریم و شاعران و نویسندگان این دو سبک را معیار درستی و سلامت اثر ادبی می‌دانیم، به همین سبب از شعر دوره‌ی تیموری لذت نمی‌بریم و آن را ضعیف و منحط می‌دانیم؛ چراکه نمونه‌های اصیل و عالی این قبیل شعرها را پیشتر دیده‌ایم. اما کسانی که بتوانند خود را از سلطه‌ی بوطیقای سبک‌های خراسانی و عراقی نجات دهند و از تصویرپردازی و مضمون‌آفرینی و خیال‌های باریک لذت ببرند، قطعاً از تعدادی از شعرهای این دوره می‌توانند لذت ببرند. با این همه لازم است مسأله‌ی انحطاط یا عدم انحطاط شعر دوره‌ی تیموری را به طور دقیق‌تر بررسی کنیم و دریابیم که مشکل در ذوق زمانه‌ی ماست که از شعر آن دوره لذت نمی‌بریم و آن را ارزشمند نمی‌دانیم، یااین‌که واقعاً این شعر و ادبیات منحط و بی‌ارزش بوده است. برای بررسی این موضوع به معیارهایی عینی و دقیق نیاز داریم. در ادامه به این موضوع می‌پردازیم.

درنگی در مسأله‌ی انحطاط یا عدم انحطاط شعر در عصر تیموری

نخست به این پرسش مهم بپردازیم که آیا شعر و نثر عصر تیموری آن‌گونه که بزرگانی مانند استاد ملک الشعراء بهار، دکتر احسان یارشاطر، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و نظایر آنها می‌گویند، نازل و منحط بوده است یا نه؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، باید پرسش دیگری را مطرح کنیم و آن این که با چه معیارهایی می‌توان دریافت که ادبیات یک دوره منحط است؟ این پرسش بسیار مهم است و لازم است به دقت درباره‌ی آن تأمل کنیم. به نظر می‌رسد با معیارهایی که شاید برخی از آنها قابل مناقشه هم باشند، می‌توان تشخیص داد که ادبیات در یک دوره‌ی تاریخی خاص، یا در یک عرصه‌ی جغرافیایی ویژه، شکوفا و پیشرفته و متعالی است. با در نظر گرفتن نقطه‌ی مقابل این معیارها می‌توانیم ادبیات نازل و منحط و عقب‌مانده را هم بشناسیم. در زیر به پنج معیار اشاره می‌کنیم و باور داریم که با این پنج معیار می‌توان به داوری واقع‌بینانه‌ای درباره‌ی انحطاط یا تعالی ادبیات دست یافت.

۱) خلاقیت

یکی از مهم‌ترین معیارها برای سنجش ادبیات، خلاقیت است. آثار اصیل و درجه اول کمابیش از دام تقلید و تبعیتِ صرف رهایی یافته‌اند و خلاقانه و نوآورانه‌اند. این خلاقیت را هم در عرصه‌ی صورت‌ها و ساختارهای هنری می‌توان دید، هم در حوزه‌ی معانی و مضامین جدید. شاعران و نویسندگان خلاق درست است که از میراث گذشتگان و آثار بزرگان زمانه‌ی خود بهره می‌گیرند، اما نهایتاً مُهر شخصی خود را بر روی آثارشان می‌زنند و هرآنچه را که از دیگران برگرفته و اقتباس کرده‌اند، درونی می‌کنند و به شکلی جدید، یا با ترکیبی نو و افزودنی‌ها و کاهش‌هایی جدّی عرضه می‌کنند.

در سده‌های چهارم، پنجم، ششم و هفتم می‌توانیم خلاقیت و ابتکار را در ادبیات فارسی ببینیم. اگرچه در این دوره‌ها هم می‌توان افرادی مقلد را یافت، اما به هر حال غلبه با اصالت و خلاقیت و ابتکار است. فردوسی و رودکی و فرخی و خاقانی و انوری و نظامی و منوچهری و مسعود سعد و ناصرخسرو و خیام و سنایی و عطار و سعدی و مولانا و حافظ و ده‌ها بزرگ دیگر، هر کدام در زمینه یا زمینه‌هایی خلاقانه و نوآورانه راهی نو باز کردند و نام خود را جاودانه ساختند. هر یک از آنها اسلوب ویژه‌ی خود و سبک شخصی خویش را یافته‌اند.

اگر با این معیار به سراغ ادبیات دوره‌ی تیموری برویم، گمان می‌کنم نمی‌توانیم نمره‌ی خوبی به این دوره بدهیم. در ادبیات این دوره، سهم خلاقیت و نوآوری، نسبت به حجم تقلید و تبعیت بسیار اندک است. در قرن نهم آنچه که به طور برجسته‌ای توجه ما را جلب می‌کند، تقلید است. شاعران این دوره عموماً مقلد شاعران گذشته‌اند. خمسه‌سرایی به تقلید از نظامی و خواجو و امیرخسرو در این عصر رونق فراوان دارد و خمسه‌های زیادی، به ترکی و فارسی، سروده شده است، بی‌آن‌که ابداع و ابتکاری در آنها دیده شود. در غزل هم تقلید از سعدی و حافظ و انوری و خاقانی رایج است و غزل‌سرایان این دوره مقلدانِ آن بزرگان‌اند و همان سخنان را تکرار می‌کنند. در عرفان هم عموم شاعران این عصر یا مقلد عطار و مولانا هستند، یا پیرو ابن عربی و کمتر. بزرگ‌ترین عارفان این دوره هم نوعاً اصالتی در تجربه‌های شخصی و خلاقیتی در بیان هنریِ تجربه‌های خود ندارند. در زمینه‌ی قصیده‌سرایی و نثر هنری هم غالباً با تقلید از بزرگان گذشته روبه‌روییم.

با معیارِ خلاقیت و ابتکار، می‌توان با اطمینان گفت که شعر عهد تیموری وضعیت مطلوبی ندارد. کمتر شاعری در این عهد دارای سبک شخصی است. عصر تیموری در علم و ادبیات حقیقتاً عصر تقلید و رونویسی و کپی‌برداری است و اگرچه برخی از این تقلیدها خیلی موفقیت‌آمیزند، همگی در برابر نمونه‌های اصیلِ گذشته رنگ می‌بازند و جلوه و جلای خو د را از دست می‌دهند.

۲) ماندگاری (راه یافتن به حافظه‌ی تاریخی مردم)

دومین معیاری که می‌توانیم از آن برای تعیین عیار ادبیات در یک دوره استفاده کنیم، این است که ببینیم چه مقدار از آثار آنها، در دوره‌های بعد باقی مانده و اصطلاحاً جاودانه شده است. داوری‌های عموم مردم درباره‌ی معاصرانشان اعتبار و اهمیتی ندارد؛ چراکه جاذبه یا دافعه‌ی شخصیت فرد، توانایی‌های دیگر او، دوستی‌های و دشمنی‌ها و اموری مانند اینها آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد. ممکن است شاعری خاص، به خاطر جایگاه سیاسی یا مذهبی یا عرفانی یا اجتماعی خود، مورد توجه مردم قرار بگیرد و مردم به اعتبار چنین ویژگی‌هایی به شعرهای او روی آورند. تنها زمانی می‌توان کسی را شاعر یا نویسنده‌ی واقعی گفت که همه‌ی هم‌نسل‌ها و هم‌عصرهای او از دنیا بروند و تمام متغیرهایی که ممکن است بر داوری‌های دیگران درمورد اثر او تأثیر بگذارند، از بین بروند. اگر همه‌ی متغیرهای بیرونی منتفی شدند و یک اثر همچنان مورد توجه مردم بود، معلوم می‌شود که آن اثر واقعاً به انجمن ادبی یک کشور راه یافته است. حافظه‌ی تاریخی ملت به شدت بی‌رحم و سختگیر و بی‌ملاحظه است و اصلاً اهل شوخی نیست و جز شاهکارها و آثار طراز اول به آن راه نمی‌یابند.

بنابراین باید داوری‌های معاصران را با نهایت احترام نادیده گرفت و کار را به دست تاریخ سپرد. ممکن است همه‌ی مردم یک عصر عاشقانه شاعر یا نویسنده‌ای را بپرستند و در ستایشِ هنر او با شور و شوق فراوان داد سخن بدهند، اما چنان‌چه آثار او ویژگی‌های شاهکارها را نداشته باشند، محال است در حافظه‌ی تاریخی ملت خود ماندگار شوند. برای داوری درباره‌ی اصالت و ارزش ادبیات در هر دوره‌ای، باید ببینیم که نسل‌های بعدی چه اقبالی به آثار آن دوره داشته‌اند. از قرن چهارم تا قرن هفتم، هر قرن چند شاعر بزرگ به ملت ایران تقدیم کرده است، اما قرن نهم چنین نیست. برای بررسی این موضوع اجازه دهید، نام‌های مهم‌ترین شاعران این دوره را مرور کنیم. در کتاب‌های گوناگون، نام‌های تعداد زیادی از شاعران دوران تیموری ثبت شده است. استاد سعید نفیسی، در کتاب ارزشمند تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی (صص ۳۴۹ – ۲۸۵)، با کوشش فراوان، نام‌های ۹۱۲ نفر از شاعران این دوره را ثبت کرده‌اند.

دکتر ذبیح الله صفا در جلد چهارم تاریخ ادبیات در ایران، شرح حال و نمونه‌ی شعرِ چهل و هشت نفر از این شاعران را که به نظر او از همه مهم‌تر بوده‌اند،  آورده است. من از بین این چهل و هشت شاعر، نام‌های هجده نفر از آنها را در اینجا می‌آورم و گمان می‌کنم هر کس دیگری هم بخواهد فهرستی از مهم‌ترین شاعران دوره‌ی تیموری ترتیب دهد، کمابش به چنین فهرستی می‌رسد: ۱) لطف الله نیشابوری، ۲) شاه نعمت الله ولی، ۳) کاتبی نیشابوری یا کاتبی ترشیزی، ۴) بسحق اطعمه، ۵) شاه قاسم انوار، ۶) عصمت بخارایی، ۷) امیرشاهی سبزواری، ۸) شاه داعی شیرازی، ۹) جامی، ۱۰) یحیی سیبک نیشابوری، یا فتاحی نیشابوری، ۱۱) بنایی هروی، ۱۲)‌ بابا فغانی، ۱۳) هلالی جغتایی، ۱۴) اهلی شیرازی، ۱۵) اسیری لاهیجی، ۱۶) خیالی بخارایی، ۱۷) آذری طوسی و ۱۸) ابن حسام.

همان‌گونه که می‌بینید به جز جامی هیچ‌کدام از این بزرگان به حافظه‌ی تاریخی ملت ما راه نیافته‌اند. هیچ‌یک از این بزرگان با بزرگان نسل‌های قبل قابل مقایسه نیستند؛ بنابراین به نظر می‌رسد که با این معیار هم می‌توان گفت که عصر تیموری عصر درخشانی در عرصه‌ی شعر نیست و نتوانسته است افراد بزرگی را به تاریخ ادبیات ایران تقدیم کند.

۳) راه‌یابی به فرهنگ عامه

یکی دیگر از معیارهایی که می‌توان ادبیات یک دوره، یا آثار یک شاعر یا نویسنده را با آن سنجید، راه‌یابی به حافظه‌ی مردم و فرهنگ عوام است. شاعران بزرگ را از روی اشعاری که به حافظه‌ی عموم مردم می‌سپارند می‌توان شناخت. هر قدر شاعری بزرگ‌تر و عظیم الشأن‌تر باشد، حافظه‌ی ملت در طول تاریخ اشعار بیشتری را از او به خاطر خود می‌سپارند. تبدیل شدن سخنان یک شاعر یا نویسنده به امثال و حکم و رواج یافتن آنها در میان مردم هم نشانه‌ی اصالت و ارزش آنهاست. با مراجعه به امثال و حکم دهخدا و با استفاده از آمارهای دقیق می‌توان نشان داد که کسانی مانند فردوسی و سعدی و نظامی و انوری و مولانا و حافظ بیشترین سهم را در شکل‌گیری امثال و حکم داشته‌اند.

به نظر می‌رسد شاعران و نویسندگان دوره‌ی تیموری سهم چندانی در پدید آوردن امثال سایر و حکمت‌های معروف نداشته‌اند و نتوانسته‌اند اشعار خود را به حافظه‌ی مردم بسپارند. بسیار بعید است کسی از شاعرانی که نام‌های آنها را در بالا ذکر کردیم، بیت یا مصراعی در حافظه داشته باشد، تا چه رسد به این‌که غزل یا قصیده‌ای از آنها را به خاطر سپرده شده باشد. احتمالاً اگر روزی بر اساس کتاب‌های امثال و حکم، آمارهای دقیقی از شاعران و نویسندگانی که در پدید آمدن این قبیل جملات نقش داشته‌اند تهیه شود، سهم شاعران و نویسندگان این دوره بسیار اندک است. این هم دلیل دیگری است برای این‌که شعر و ادب در این دوره شکوفا و پیشرفته نبوده است.

۴) تأثیرگذاری و جریان‌سازی

یک معیار دیگر برای بررسی اصالت و ارزش ادبیات در یک دوره‌ی تاریخی خاص این است که تأثیرگذاری آن ادبیات را در دوره‌های بعدی بررسی کنیم. برای بررسی این موضوع می‌توانیم افراد جریان‌ساز و تأثیرگذار را مورد توجه قرار دهیم. یکی از نشانه‌های توفیق ادبیات در هر دوره‌ای این است که تعدادی شاعر یا نویسنده‌ی جریان‌ساز پدید آورد. این قبیل افراد، موفق می‌شوند جریانی را به وجود آورند که مورد تقلید و تتبع دیگران قرار بگیرد. شاعر جریان‌ساز مانند رودخانه‌ی بزرگی است که از دامنه‌ی یک کوه بلند می‌جوشد و راه خود را در میان دره‌ها و صخره‌ها باز می‌کند و پیش می‌رود. به تدریج جوی‌ها و نهرهای کوچک و بزرگی به آن می‌پیوندند و به یک جریان ریشه‌دار نیرومند تبدیل می‌شود که می‌توان مسیر پر پیچ و خم آن را در طول تاریخ پیگیری کرد. پس از مدتی دیگر نمی‌توان فرد جریان‌ساز را صرفاً به عنوان یک شخصِ تنها در نظر گرفت. او همراه با همه‌ی تقلیدکنندگان و اقتباس‌کنندگان و شارحان و مفسرانش، به عنوان یک جریان در نظر گرفته می‌شود که مبانی مستقلی در زمینه‌ی صورت و ساختار و موضوع و محتوا دارد و او را به روشنی از دیگر جریان‌های ادبی جدا می‌کند.

برخی از شاعران و نویسندگان جریان‌ساز در فرهنگ ما عبارتند از: ۱) فردوسی که در جریان‌سازترین شاعر در زمینه‌ی شعر حماسی و ملی است، ۲) سنایی که در چند زمینه‌ی گوناگون از جمله در شعر قلندری، غزل عرفانی، مثنوی عرفانی و شعر اجتماعی به شدت تأثیرگذار بوده است، ۳) خیام که در گونه‌ی خاصی از رباعی‌سرایی جریان‌ساز بوده است، ۴) نظامی گنجوی که در شعر بزمی و خمسه‌سرایی جریانی بسیار مهم را در ادبیات فارسی پدید آورده است، ۵) سعدی که در غزل عاشقانه و قصیده‌ی اخلاقی و اجتماعی و مثنوی اخلاقی و نثر هنری به معنای راستین کلمه شاعری جریان‌ساز و تأثیرگذار بوده است، ۶) مولانا که در غزل و مثنوی عرفانی جریان‌ساز بوده است و ۷) حافظ که در غزل تلفیقی جریانی بس عظیم به وجود آورده و به تنهایی به جریانی بس مهم در طول تاریخ تبدیل شده است و ۸) عبید زاکانی که در طنز و شعر انتقادی شاعری بس تأثیرگذار بوده است.

در دوران جدید هم نیما و فروغ و شاملو و اخوان و سهراب از جمله شاعران جریان‌سازند و به ویژه در این میان نیما نقش و جایگاهی منحصر به فرد دارد. به هیچ وجه در این جا قصد استقصا ندارم، وگرنه باید از بزرگانی مانند رودکی، فرخی سیستانی، منوچهری، مسعود سعد، بیهقی، ناصر خسرو، خاقانی، عطار، صائب تبریزی، بهار، ایرج میرزا، دهخدا، پروین اعتصامی و نظایر آنها نیز سخن به میان می‌آوردم. به هر حال جای یک تک‌نگاری درباره‌ی شاعران جریان‌ساز در ادبیات فارسی خالی است.

اگر با این معیار به سراغ شعر و ادبیات دوره‌ی تیموری برویم، درمی‌یابیم که هیچ‌کدام از شاعران و نویسندگان این عصر به معنای واقعی کلمه جریان‌ساز نبوده است. حتی جامی نیز نتوانسته است در هیچ یک از زمینه‌های متنوعی که در آنها کار می‌کرده است، جریانی در ادبیات فارسی پدید آورد و چند نفر از آیندگان از او تقلید کنند، یا خلاقیت خود را به زمینه‌ی ادبی و هنری او پیوند بزنند. با این معیار هم می‌توان گفت که شعر دوره‌ی تیموری شعر اصیل و ماندگاری نیست.

البته باید به این نکته اشاره کنم که برخی از شاعران این عصر مانند کاتبی ترشیری، شیخ آذری، خیالی بخارایی، بساطی سمرقندی و امیر همایون اسفراینی، بیشتر در پی معانی باریک و خیالات نازک و مضمون‌آفرینی‌های غریب و تصویرسازی‌های عجیب بوده‌اند و می‌توان آنها را از بینان‌گذاران سبک هندی یا سبک صفوی دانست. راهی که این قبیل شاعران باز کردند، بعدها توسط کسانی مانند صائب و بیدل و کلیم و محتشم و دیگر شاعران دوره‌ی صوفی ادامه یافت و به کمال رسید. به این اعتبار می‌توان این قبیل شاعران را تأثیرگذار و جریان‌ساز دانست، اگرچه هیچ کدام به تنهایی آن قدر بزرگ نیست که بتوان او را مستقلاً در رأس جریان سبک هندی قرار داد و نقش یگانه‌ای را برای او قائل شد.

۵) ترجمه‌پذیری (قابلیت راه‌یابی به فرهنگ جهانی)

شاید این معیار در آغاز عجیب به نظر برسد؛ چراکه عموماً شعر را ترجمه‌ناپذیر می‌دانند، اما به نظر من این یکی از مهم‌ترین معیارها برای بررسی عظمت و اصالت یک شاعر یا نویسنده است. همان‌گونه که می‌دانیم، هر قدر عیار هنری یک اثر ادبی بالاتر باشد، ترجمه‌ی آن دشوارتر می‌شود. در شاهکارهای ادبی غالباً صورت و معنا به شکلی استوار در هم تنیده می‌شوند. در این قبیل آثار صورت و معنا با هم آفریده می‌شوند و جدا کردن آنها از هم به هر دو آسیب می‌زند. در ترجمه بخش عظیمی از زیبایی‌های صوری و معنایی اثر از بین می‌رود. با این‌همه در کمال شگفتی شاهد آثاری هستیم که با وجود همه‌ی آسیب‌های که بر اثر ترجمه می‌بینند، باز هم برای مخاطبان دیگر سرزمین‌ها جذابیت دارند و اثرگذارند.

آثار شکسپیر و هومر و دانته و گوته و میلتون و ویکتور هوگو و پوشکین و چخوف و داستایوسکی و تولستوی و بالزاک و نوادری از دست اگرچه بخش مهمی از خلاقیت هنری‌شان در زبان و صورتِ کارشان است، ترجمه‌های فارسی آثارشان نیز همچنان خواندنی و جالب هستند و نه تنها محققان، بلکه عموم مردم نیز فراخور سطح خود از آنها حظ می‌برند. در میان شاعران و نویسندگان سرزمین ما هم کسانی مانند فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولانا دارای چنین وضعیتی هستند و آثار آنها به زبان‌های گوناگون ترجمه شده و مورد استقبال ساکنان دیگر سرزمین‌ها قرار گرفته‌اند. وقتی که در ترجمه جذابیت‌های ظاهری سخن تا حدی از دست می‌روند، این اندیشه است که باید چنان نیرومند و اصیل باشد که مورد توجه دیگران قرار بگیرد. هر قدر شاعر یا نویسنده‌ای بتواند مخاطبان جهانی بیشتری داشته باشد، اصیل‌تر و ارزشمندتر است.

اگر با این معیار به سراغ شعر دوره‌ی تیموری برویم، می‌بینیم که شعر این دوره چندان مورد توجه قرار نگرفته و به دیگر زبان‌ها ترجمه نشده است. جایی که از حدود هزار شاعر این عصر، حتی پنجاه دیوان هم در ایران چاپ نشده و مورد توجه قرار نگرفته است، روشن است که نمی‌توان انتظار داشت که مردمان دیگر کشورها به اشعار این دوره توجه داشته باشند. به نظر می‌رسد شعر و ادبیات دوره‌ی تیموری تواناییِ جذب مخاطب جهانی را ندارد و چنان نیست که از حیث اندیشه و محتوا برای اهالی دیگر کشورها جذابیت داشته باشد. البته در این میان تنها جامی است که به عنوان بزرگ‌ترین شاعر و نویسنده‌ی این دوره، توانسته است مخاطبانی در دیگر کشورها به دست آورد و آثار او به زبان‌های گوناگون ترجمه شود. این نکته هم نشان می‌دهد که شعر دوره‌ی تیموری از شکوفایی و پیشرفت خاصی برخوردار نیست.

اکنون که با پنج معیار خلاقیت، جاودانگی، راه‌یابی به فرهنگ عامه، تأثیرگذاری و جریان‌سازی و قابلیت ترجمه به این نتیجه رسیدیم که شعر و ادب دوره‌ی تیموری وضعیت مطلوبی نداشته و این داوری به خاطر ذوق ادبی زمانه‌ی ما نیست، به سراغ نکته‌ی بعدی می‌رویم. پرسش این است که آیا این انحطاط و عقب‌ماندگی شعر و ادب به خاطر اوضاع سیاسی دوره‌ی تیمور بوده یا علل دیگری داشته است؟ برای بررسی این مسأله، لازم است درباره‌ی پرسشی که پیشتر مطرح کردیم، سخن بگوییم و پاسخ آن را بیابیم.

اوضاع سیاسی سده‌ی نهم و رویکرد شاهان و شاهزادگان تیموری به شعر و ادب

اکنون به سراغ این پرسش برویم و ببینیم اوضاع سیاسی این سده چگونه بوده است و آیا این اوضاع محیط مناسبی برای رشد و شکوفایی شعر و ادب فراهم می‌کرده است یا نه؟ امروز که از پس چند سده، فارغ از همه‌ی غرض‌های شخصی و ملّی، به دوره‌ی تیموری، یعنی سراسر سده‌ی نهم و چند سالِ آغازین سده‌ی دهم قمری نگاه می‌کنیم، می‌توانیم ببینیم که این دوره آن گونه که مورخان و محققان می‌گویند، آشفته و پریشان نبوده است. اگر از دوره‌ی تیمور که حقیقتاً از انواع ترس‌ها و اضطراب‌ها و دلهره‌ها آکنده بوده است، بگذریم، در بقیه‌ی این دوره می‌توانیم شاهد دوره‌های طولانی ثبات و آرامش باشیم. شاهرخ چهل و سه سال، از ۸۰۷ تا ۸۵۰، بر بخش مهمی از امپراطوری تیموری حکومت کرد و دوره‌ی او نسبتاً با آرامش و ثبات و امنیت همراه بود. ابوسعید گورکان از ۸۵۴  تا ۸۷۳، یعنی به مدت نوزده سال حکومت کرد و سلطان حسین بایقرا از ۸۷۳ تا ۹۱۱، یعنی به مدت ۳۸ سال بر تخت شاهی تکیه داد.

ملاحظه‌ی این مسائل نشان می‌دهد که این سه نفر، جمعاً به مدت صد سال بر ایران حکومت کرده‌اند و اگرچه در طول حکومت خود مدام با جنگ‌ها و آشوب‌های گوناگون درگیر بوده‌اند، توانسته‌اند ثبات و آرامش و امنیت بسیار خوبی برای کشور فراهم آورند. به نظرم این حادثه که سه نفر به مدت یک قرن بر یک سرزمین حکومت کنند، در تاریخ ما بسیار کمیاب است و کمتر می‌توان نظیری برای آن یافت. در تاریخ بلند کشور ما، دوره‌هایی را می‌بینیم که عمر حکومت‌ها به ندرت به پنج سال می‌رسد و شاهان به سرعت جای همدیگر را می‌گیرند و همه‌ی اوضاع را به هم می‌زنند. درست است که در عصر تیموری هم، شاهزادگان تیموری که تعداد آنها در زمان مرگ تیمور، اندکی بیش از سی نفر بود، مدام با هم می‌جنگیدند، اما وقتی می‌بینیم شاهرخ حدود نیم قرن، ابوسعید گورکانی حدود بیست سال و سلطان حسین حدود چهل سال اوضاع را در دست داشته‌اند، درمی‌یابیم که در این سده، کشور ما از ثبات سیاسی نسبی برخوردار بوده است.

شاهرخ و سلطان حسین که در بخش اعظم دوره‌ی تیموری قدرت سیاسی را در دستان خود داشته‌اند، افرادی سلیم النفس و صلح‌طلب بوده‌اند و عشق فراوانی به علم و ادب داشته‌اند و از شاعران و ادیبان حمایت می‌کرده‌اند. افزون بر آنها بسیاری از شاهزادگان تیموری نیز شوقی فراوان به شعر و ادبیات داشتند و در حمایت از شاعران و ادیبان با همدیگر رقابت می‌کردند. در رأس همه‌ی اینها الغ‌بیک را داریم که دو سالی هم به حکومت رسید و اگرچه دوره‌ی حکومت او بسیار پرآشوب و آشفته بود، در دوره‌ی طولانی حکومت پدرش، دارای قدرت فراوانی بود و با استفاده از همه‌ی امکانات مادی و معنوی خود به حمایت از شاعران و ادیبان و دانشمندان می‌پرداخت. برادر او بایسغنر هم اگرچه به حکومت نرسید، ولی با استفاده از قدرت و ثروت و حرمتی که در دوران شاهرخ داشت، با تمام وجود از ادبیات و هنر حمایت می‌کرد. درواقعا سراسر سده‌ی نهم با حضور شاهرخ و الغ‌بیگ و بایسنغر و سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمند و فاضل او، امیرعلی‌شیر نوایی، یکی از مناسب‌ترین دوره‌های تاریخ ایران برای رشد و پیشرفت علوم گوناگون و ادبیات و هنر بود.

افزون بر اینها تعداد زیادی از شاهزادگان تیموری نیز یا خود اهل ادب و هنر بودند، یا علاقه‌ی فراوانی به حمایت از شاعران و ادیبان داشتند. در کتاب‌های گوناگون می‌توان اطلاعات مفصلی درباره‌ی این بزرگان پیدا کرد. به هر حال، یکی از عجایب روزگار این است که فرزندان و فرزندزادگان تیمور عموماً اهل فضل و دانش و هنر بوده‌اند. خودِ تیمور نیز علی‌رغم تمام وحشی‌گری‌ها و خون‌ریزی‌هایش ظاهراً از شعر لذت می‌برده و مصاحبت شاعران را دوست می‌داشته است. او فرزندان خود را نیز به این امور تشویق می‌کرده است.

گذشته از اینها سده‌ی نهم تنها به خاندان تیموری تعلق ندارد. در این قرن دو طایفه‌ی ترکمان، یعنی قره‌قویون‌لوها و آق‌قویون‌لوها نیز دارای قدرت فراوانی بودند و هر کدام بر بخشی از ایران حکومت می‌کردند. اگرچه جنگ‌های آنها با هم و با تیموریان همواره باعث آشفتگی و آشوب اوضاع می‌شد، اما در میان آنها افرادی را می‌بینیم که به علم و ادب علاقه‌ی فراوانی داشتند. برخی از این شاهان مانند جهان‌شاه، اوزون حسن، یعقوب بیگ و نظایر آنها دبیران و منشیان توانا و مورخان و ادبای بزرگ و شاعران استاد را در دربار خود جمع می‌کردند و با آنان مجالست و معاشرت داشتند. غالب آنها با جامی روابط بسیار خوبی داشتند و برای او شعر و هدایای ارزشمند می‌فرستادند. جامی با سلطان یعقوب رابطه نزدیک‌تری داشت و مثنوی سلامان و ابسال را به نام او ساخت و چند قصیده در مدح او سرود (تاریخ ادبیات در ایران، صص ۱۳۶ – ۱۳۳). جالب اینجاست که اگر شاعران از دربار یکی از سلاطین تیموری ناامید می‌شدند، می‌توانستند به دربار شاه ترکمان، مانند سلطان مراد بن یعقوب بروند و از صله‌های او بهره‌مند شوند (تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، ج ۱، ص ۲۳۴).

به نظر می‌رسد که تا اینجا به پاسخ دو پرسش اصلی خود دست یافته‌ایم و به این نکته رسیده‌ایم که بدون هیچ تردیدی ایران عزیز ما، در قرن نهم، در مقایسه با بسیاری از ادوار تاریخی، از ثبات و امنیت نسبی، همراه با رفاه و آرامش برخوردار بوده است و شعردوستی و ادب‌پروری شاهزادگان تیموری هم زمینه‌ی مناسبی را برای رشد و شکوفایی علم و ادب فراهم آورده بوده است، با همه‌ی اینها چنین نشده است و شعر و ادب این دوره به رشد و پیشرفت مورد نظر ما دست نیافته و گرفتار انحطاط بوده است. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که اگر اوضاع سیاسی سده‌ی نهم عامل این انحطاط ادبی نبوده است، چه عللی باعث پدید آمدن این وضعیت شده‌اند؟ در پاسخ به این موضوع چند نکته را بررسی می‌کنیم.

۱) تأثیرپذیری ادبیات دوره‌ی تیموری از شرایط سیاسی و اجتماعی دوره‌ی مغول

همان‌گونه که می‌دانیم آشوب‌ها و انقلاب‌ها، مخصوصاً اگر از پس یک دوره‌ی رشد و شکوفایی اتفاق بیفتند، به سرعت نتایج ناگوار خود را نشان نمی‌دهند؛ چراکه هنوز افرادی که به خوبی در دوره‌ی قبل پرورش یافته‌اند، در جامعه حضور دارند و ساختارهای نیکوی دوره‌ی پیش کمابیش دارای اعتبارند؛ به همین سبب چند نسلی باید بگذرند تا نتایج ناخوشایند یک انقلاب یا آشوب سیاسیِ ویرانگر را ملاحظه کنیم. این امر به ویژه در عرصه‌ی اندیشه و ادبیات و هنر بیشتر قابل مشاهده است. ساختارهای هنری و ادبی، برخلاف ساختارهای سیاسی و اقتصادی، غالباً ماندگارتر و پایاترند و دیرتر تباهی می‌یابند.

بنابراین هنگام بررسی منحط بودن شعر دوره‌ی تیموری باید به این نکته توجه کنیم که این انحطاط در قرن نهم آغاز نشده است. به نظر می‌رسد که ما در قرن نهم شاهد نتایج و آثار حوادثی هستیم که از قرن هفتم در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی رخ داده بود و در قرن هشتم ادامه پیدا کرده بودند. همان‌طور که می‌دانیم، قرن هفتم با وجود تمام حملات ویرانگر چنگیز، از دوران‌های درخشان ادبیات فارسی بود؛ چراکه ادبیات فارسی در قرون گذشته چنان ریشه در اعماق زمین دوانده و پنجه بر سینه‌ی آسمان کشیده بود که به این آسانی‌ها نمی‌شد آن را از جا کند. حتی حمله‌ی چنگیز هم با همه‌ی ابعاد وحشتناکش نمی‌توانست به راحتی این ادبیات اصیل دیرپا را از بین ببرد و یک انقطاع ناگهانی در جریان پیوسته‌ی ادبیات فارسی به وجود آورد.

ناامنی‌ها ویران‌گری‌ها و تجاوزهای چنگیز و اخلاف او، وضعیتی را در کشور ما پدید آوردند که آثار شوم آن را به تدریج، در طی چند قرن، می‌توان ملاحظه کرد. در قرن هشتم، در دوره‌ی فترت بین ایلخانان و تیموریان هم ایران عزیز ما دوره‌ای آکنده از ناامنی و بی‌ثباتی و عدم آرامش را از سر گذراند. با در نظر گرفتن این مسائل، به این نتیجه‌ی منطقی می‌رسیم که ادبیات فارسی دوره‌ی تیموری نمی‌تواند چندان درخشان باشد؛ زیراکه دویست سال ویران‌گری و ناامنی و آشوب و آشفتگی پشت سر آن قرار دارد؛ بنابراین نباید گمان کنیم که قرن نهم آغازگر این انحطاط در ادبیات فارسی است، بلکه باید بگویم که قرن نهم نقطه‌ی پایانی انحطاط ادبیات فارسی کلاسیک است که از قرن هفتم ما شاهد مقدمات آن هستیم.

۲) به بن‌بست رسیدن ادبیات کلاسیک فارسی

یک دلیل دیگر که برای انحطاط شعر فارسی در دوره‌ی تیموری می‌توان برشمرد، این است که طبق قانون طبیعت، هر پدیده‌ای متولد می‌شود، دوره‌ی کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی و پیری خود را می‌گذراند و نهایتاً به دامان مرگ فرومی‌افتد. ادبیات هم از این قاعده مستثنا نیست. ادبیات فارسی دوره‌های جوانی و دوره‌های شور و نشاط خود را در قرون گذشته پشت سر گذاشته و به اوج قله‌های بلند رسیده بود. بزرگانی مثل رودکی، عنصری، فرخی، خاقانی، منوچهری، انوری، مسعود سعد سلمان، ظهیر فاریابی و سلمان ساوجی قصیده‌ی مدحی را از حیث صورت و محتوا و مضمون به کمال نهایی رسانده بودند و و رفیع‌ترین قله‌ها را فتح کرده بودند. در عرصه‌ی مثنوی‌های عاشقانه و بزمی، بزرگانی مانند نظامی، خواجوی کرمانی، امیرخسرو دهلوی و نظایر آنها به عالی‌ترین نقطه‌ی کمال رسیده بودند. در غزل عاشقانه هم انوری، خاقانی، کمال اسماعیل، سعدی و نظایر آنها کار را به پایان رسانده بودند. در عرصه‌ی غزل و مثنوی عارفانه هم عطار و سنایی و مولانا به بالاترین درجه رسیده بودند. در عرصه غزل تلفیقی هم خواجو و حافظ و نظایر آنها به رفیع ترین جایگاه رسیده بودند. در زمینه‌ی نثر فارسی هم بیهقی، نصرالله منشی، عطاملک جوینی، سعدی و نظایر آنها به بالاترین حد خلاقیت هنری دست یافته بودند.

بنابراین در قرن نهم، واقعاً ادبیات کلاسیک فارسی ناگزیر دوران پیری و دوران انحطاط خود را سپری می‌کرد و به نظر می‌رسد که حتی اگر در این دوره ما شاهد حضور جانشینان تیمور هم نبودیم و اوضاع اجتماعی به گونه دیگری هم می‌رفت، به هر حال ادبیات کلاسیک ما چاره ای جز زوال و انحطاط نمی‌داشت. بعد از مسیری که ادبیات کلاسیک فارسی طی کرد و حافظ نقطه‌ی نهایی آن بود، ادبیات فارسی یک راه بیشتر در پیش روی خود نداشت و آن رها کردن شیوه‌ی قدیم و درانداختن طرحی نو بود. ادبیات فارسی کلاسیک، بر اثر مساعی بزرگانی که از آنها نام بردیم، به چنان کمالی دست یافته بود که نه دست‌یابی به آن ممکن بود و نه تغییر دادن آن برای کسی مقدور بود.

به نظر می‌رسد با آمدن حافظ، شعر کلاسیک فارس از حیث صورت و معنا به آخرین حد کمال خود دست یافت و طبیعتاً تنها کاری که در این شرایط می‌بایست انجام بگیرد، درانداختن طرحی نو در عرصه‌ی موضوع و محتوا یا در حوزه‌ی صورت و ساختار بود و شاعران دوره‌ی تیموری نتوانستند این کار را انجام دهند. البته در دوره‌ی صفوی هم با وجود تمام مساعی بزرگانی مانند صائب این امر اتفاق نیفتاد و چهار قرن زمان لازم بود تا نیما و دیگر شاعران بعد از عصر مشروطه توانستند چنین کار مهمی را انجام دهند. با وجود تمام آسایش‌ها و آرامش‌هایی که شاهرخ و ابوسعید گورکانی و سلطان حسین بایقرا به وجود آوردند، کسی پیدا نشد که بتواند کار جدیدی در عرصه‌ی تحول در ادبیات فارسی انجام دهد و نهایتاً در این دوره با شاعرانی روبه‌رو می‌شویم که تمام خلاقیت و نبوغ‌شان را صرف تکرار و تقلید و استقبال و اقتباس و نظیره‌گویی کردند؛ زیراکه ادبیات فارسی دوره‌ی جوانی و شکفتگی خود را قبلاً طی کرده بود.

من بر این نکته آگاهم که گفتن این سخنان آسان است، ولی اجرا کردن آنها بسیار دشوار است؛ زیراکه پدید آوردن تحول در عرصه‌ی ادبیات تنها به نبوغ شخصی بستگی ندارد و عوامل متعددی باید دست به دست هم دهند تا چنین فرصتی برای کسی فراهم آید. راستی اگر نیما در قرن نهم به دنیا می‌آمد، همچنان می‌توانست تحولی عظیم در شعر فارسی پدید آورد؟ به نظر می‌رسد قادر به چنین کاری نبود؛ زیراکه تحول در ادبیات لزوماً باید با تحول در مبانی فکری و احساسی همراه باشد. مادامی که زلزله‌ای عمیق همه‌ی ارکان یک جامعه را زیرورو نکند و تحولاتی بینادین در نگاه افراد به مهم‌ترین مقولات جهان‌بینی پدید نیاورد، ممکن نیست در ادبیات هم تغییری اتفاق بیفتد.

در قرن نهم هجری، غرب در آستانه‌ی رنسانس قرار داشت و تکانه‌های شدیدی در انسان‌شناسی و هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و خداشناسی و اخلاق‌شناسی مردم غرب در شرف وقوع بود. درآنجا سخن از انسان‌گرایی و حقوق بشر و علم پوزیتویستی و عقل‌گرایی بود و فاصله گرفتن از نگاه سنتی و دین‌شناسی قدیمی و اینها به نوبه‌ی خود می‌توانستند عمیق‌ترین تحولات را در عرصه‌ی ادبیات فراهم بیاورند، اما در ایران ما، غالب مردم همچنان در زندان باورهای سنتی گرفتار بودند و شاه را سایه‌ی خدا می‌دانستند و دقیقاً مانند انسان‌های قرون پیش به دنیا نگاه می‌کردند. روشن است که نمی‌توان عیناً چون گذشتگان اندیشید و احساس کرد و آن گاه موضوعات جدید و صورت‌های نو آفرید و ادبیاتی جدید پدید آورد. مادام که عالمی دیگر و انسانی جدید پدید نیاید، در عرصه‌ی ادبیات هیچ تحولی اتفاق نمی‌افتد. برای این‌که ایرانیان به طور ناقص به این مرحله برسند، سه چهار قرن زمان لازم بود. بنابراین نمی‌توان از شاعران دوره‌ی تیموری انتظار هیچ معجزی داشت.

نمی‌دانم چه اندازه از گناه این عقب‌ماندگی و در جا زدن به گردن شاهان تیموری است، ولی ناگفته پیداست که شاهان حداکثر می‌توانند زمینه را برای تحول آماده کنند و نمی‌توان از آنها انتظار تحولِ فکری داشت. این وظیفه‌ی دانشمندان و متفکران است که جامعه را از زندان‌های تقلید و تبعیت آزاد کنند و باعث تحولات فکری و روحی شوند. اما در این دوره چنین چیزی برای دانشمندان ممکن نبود؛ چراکه آنها هم در چارچوب همان نظام عقیدتی بالیده بودند و هیچ تصوری از گفتمان‌ها و نظام‌های فکری دیگر نداشتند. کار آنها خواندن سخنان قدما و خلاصه‌سازی و حاشیه‌نویسی و شرح و تفسیر آنها بود.

به نظر می‌رسد که شاهان تیموری حقیقتاً در این موضوع خاص گناهی نداشتند. من گمان می‌کنم که اگر آنها مثلاً در قرن هفتم یا هشتم بودند، بهتر از سلاجقه و خوارزمشاهیان و ایلخانان مغول می‌توانستند باعث رشد و پیشرفت ادبیات شوند. از بخت بد آنها دقیقاً در زمانه‌ای حکومت را در دست گرفتند که ادبیات فارسی از همه جهت به بن‌بست رسیده بود و نیاز به یک دگرگونی بنیادین داشت. عدم تناسبی که میان رشد و پیشرفت دیگر هنرها، در قیاس با شعر و ادبیات وجود دارد، این حدس را تقویت می‌کند. در این دوره نقاشی و خوشنویسی و تذهیب و کتاب‌آرایی و موسیقی و معماری دارای پیشرفت‌های چشمگیری هستند و در آنها هم خلاقیت دیده می‌شود و اصالت، هم جاودانگی و … . این عدم تعادل و توازن چه توجیهی دارد؟ اگر این عصر منحط است، باید همه‌ی شاخه‌های هنری و ادبی در آن منحط باشند، نه فقط هنر شاعری. این نشان می‌دهد که تیموریان شرایط مناسب برای پیشرفت هنر و ادبیات را فراهم آورده بودند، اما برای ادبیات عملاً هیچ رشدی ممکن نبود.

۳) بازاری و عامیانه شدن شعر

یکی دیگر از علل انحطاط شعر در دوره‌ی تیموری این است که در این دوره شعر کاملاً به میان مردم می‌آید و از انحصار دربارها و مراکز قدرت خارج می‌شود. علت این‌که در کتاب‌های تذکره و نیز در کتاب‌های تاریخی این دوره، با تعداد بی‌شماری شاعر، حدود هزار نفر، روبه‌رو هستیم. وقتی دولت‌مرد بزرگی مانند امیرعلی‌شیر نوایی، در مجالس النفائس نام‌ها و شرح حال‌های تعداد زیادی از شاعران عامی و امی را آورده است، درواقع به حضور آنها در عالم شعر و ادب رسمیت بخشیده است. جالب اینجاست که غالب این شاعران عامی مولانا خوانده می‌شدند، مانند مولانا نگاهی هروی، مولانا جنونی گیلانی، مولانا معزی و نظایر آنها.

همین آمدن شعر به میان مردم و از بین رفتن معیارهای دشوار برای ارزیابی عملکرد شاعران است.  آمدن شعر از دربارها به میان مردم، باعث شد هرکس بتواند بدون کسب هیچ مقدماتی و بی احراز هیچ شرایط و شروطی شعر بگوید و شعرهای خود را برای دیگران بخواند و نام خود را در فهرست شاعران ثبت کند، اما در قرن‌های گذشته، شخص برای شاعر شدن، باید نصابی از ادبیات و علم و دانش و اطلاعات در حیطه‌های گوناگون را جمع کند تا بتواند به جرگه‌ی شاعران وارد شود. از میان رفتن این مسائل باعث بی‌سوادی و نافرهیختگی شاعران شد.

در دوره‌ی تیموری، ما با تعداد زیادی شاعر از طبقات مختلف و فرودین جامعه روبه‌رو هستیم. فراوانی شاعران در این دوره نشان‌دهنده‌ی اصالت و کیفیت ادبیات نیست. اگر نام‌های شاعران درجه اول و مهم را در نظر بگیریم، همان‌گونه که پیشتر گفتیم، به نظر می‌رسد که قرن نهم از حیث پرورش شاعران بزرگ که نام آنها ماندگار شده است، وضعیت خوبی ندارد و از میان آن هزار تن شاعر، تنها جامی است که در کنار شاعران بزرگ ادبیات فارسی قابل ذکر است و بقیه‌ی نام‌ها چندان توجهی را به خود جلب نکرده‌اند و علی‌رغم کمّیت شگفت‌آور شعر در قرن نهم، این دوره از جهت کیفیت در سطح نامطلوبی قرار دارد.

در اینجا لازم است به نکته‌ای مهم اشاره کنیم و آن این‌که اگر بازاری و عامیانه شدن شعر، به غنا و رونق آن آسیب زده و باعث انحطاط آن شده است، اما بی‌گمان فوایدی هم داشته است، از جمله این‌که شاعرانی از طیف‌ها و طبقات گوناگون اجتماعی مقدار زیادی از واژه‌ها و اصطلاحات و تعبیرات زبان عامیانه و نیز مقدار زیادی از فرهنگ عامه‌ی زمانه‌ی خود را وارد ادبیات فارسی کرده‌اند. بنابراین دیوان‌های بسیاری از این شاعران، اگرچه از ارزش ادبی بالایی برخوردار نیستند، از حیث مطالعات مردم‌شناختی و جامعه‌شناختی و تاریخی دارای کمال اهمیت‌اند و مواد و داده‌های فراوانی برای تحقیق در امور تاریخی و فرهنگی سده‌ی نهم در اختیار پژوهشگران قرار می‌دهند. گمان می‌کنم اگر روزی دیوان‌های این شاعران چاپ شوند و با دقت مورد بحث و بررسی قرار گیرند، بهترین اطلاعات را در اختیار جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان و مورخان قرار می‌دهند و پرتوی خیره‌کننده بر بسیاری از زوایای تاریک فرهنگ ما می‌افشانند.

۴) رفاه و امنیت فراوان

با نهایت احتیاط و از طریق حدس و گمان می‌توان این نظر را مطرح کرد که رفاه و امنیتی که در قرن نهم وجود داشت، به نوبه‌ی خود باعث انحطاط شعر و ادب فارسی شد. این گمان، در آغاز خیلی شگفت‌آور به نظر می‌رسد و حتی با پاره‌هایی از سخنان نویسنده، در همین مقاله، تعارض آشکار دارد، اما بد نیست که به عنوان یک حدس روی این موضوع هم تأمل شود. پیشتر درباره‌ی این موضوع سخن گفتیم که شاهان تیموری دوره‌ای نسبتاً آرام و باثبات را پدید آوردند و نمی‌توان انحطاط شعر و ادبِ این دوره را به ناامنی و بی‌ثباتیِ سیاسی مربوط دانست. از این حیث به نظر می‌رسد گناهی متوجه شاهان تیموری نیست. اکنون باید این فرضیه را مطرح کنیم که آیا رفاه و امنیت لزوماً به رشد و تعالی ادب و هنر می‌انجامد یا نه؟

بدون آن‌که بخواهیم از هرج و مرج و آشوب دفاع کنیم، به نظر می‌رسد که نقص‌ها و کاستی‌های موجود در جامعه، زمینه را برای دغدغه‌مندی و دردمندی شاعران باز می‌کند و آنها را به آفریدن شاهکارها برمی‌انگیزد. در یک جامعه‌ی مرفه و باثبات که شاعران، با خیال راحت به خواسته‌های خود می‌رسند و می‌توانند آرزوهای خود را زندگی کنند، دلیلی برای فریاد کشیدن و مسأله‌ای برای حل کردن وجود ندارد. اگر در جامعه‌ای عدالت و آرامش و رفاه و امنیت وجود داشته باشد و شاعران هم در وضعیت مناسبی به سر ببرند و هیچ مسأله‌ی اجتماعی‌ای برای اندیشیدن و حل کردن وجود نداشته باشد، احتمالاً تنها انگیزه‌های شخصی است که می‌تواند شاعر را به سرودن وادارند. در چنین جامعه‌ای، عشقِ شخصیِ شاعر، یا تمایلات عرفانی و معنوی اوست که می‌تواند زمینه را برای آفرینش‌های ادبی باز کند، وگرنه شعر به طور کامل از دردمندی و صفایی که لازمه‌ی آن است، تهی خواهد شد. دردها و نقص‌ها و نیازها هستند که باعث حرکت و تلاش و تکاپو می‌شوند. وضعیت روانی عموم انسان‌ها این‌گونه است که در رفاه و آرامش، انگیزه‌ای برای تلاش و کوشش ندارند و در دام مصرف‌زدگی و تن‌آسانی می‌افتند و به تجمل و تفنن روی می‌آورند.

این ماجرا در دوره‌ی تیموریان رخ داد. عموم کتاب‌ها از ثروت فراوانی که تیمور و اخلاف او در سمرقند و هرات گرد آورده بودند، به تفصیل سخن گفته‌اند. دربارهای مجلل شاهان تیموری و بزم‌های افسانه‌ای آنها جایی مناسب برای مسابقه‌ها و تفنن‌های شاعران فراهم آورده بود. در این دوره به نظر می‌رسد بیشتر شاعران در رفاه و آرامش نسبی به سر می‌برند و عنوان پرطمطراق «مولانا» را یدک می‌کشند. آنها حقیقتاً شاعرانی بی‌مسأله بودند و شاید به همین دلیل بود که در دام تفنن‌هایی افتادند که به معنای واقعی کلمه مشغله‌ی بطالان بود. تبدیل کردن هنر به تفنن و تجمل و بازی جز در یک جامعه‌ی بی مسأله و بی چالش اتفاق می‌افتد. در این دوره معماسازی و تکلف و تصنع به تدریج به جریان غالب در ادبیات تبدیل شد و شاعران اوقات عزیز خود را صرف ساختن قصیده‌ها و مثنوی‌های ذوبحرین و ذوقافیتین و انواع تجنیسات و معماسازی‌های بیهوده کردند.

جامی متعادل‌ترین و والاترین شاعر سده‌ی نهم است. ملاحظه‌ی زندگی او نشان می‌دهد که در کمال آرامش و احترام و رفاه زندگی می‌کرده و شاهان تیموری و شاهان ترکمان و شاهان آسیای صغیر او را محترم می‌داشتند و همه‌ی نیازهای او را به بهترین شکل برآورده می‌کردند. او به معنای واقعی کلمه از زندگی خود راضی بود. روشن است که شاعرِ بی‌مسأله و بی‌دغدغه‌ای مانند جامی آرمانی برای جنگیدن نداشت و نمی‌توانست مانند فردوسی، خیام، ناصرخسرو، سعدی و حافظ، یا همچون شاعران عصر مشروطه برای تغییر وضعیتی و دست‌یابی به وضعیتی بهتر بکوشد.

به نظر می‌رسد چهار مسأله‌ی بالا مهم‌ترین علل انحطاط شعر در دوره‌ی تیموری بوده‌اند. برخی از بزرگان دو علت دیگر را هم برای این انحطاط مطرح کرده‌اند؛ یکی رشدِ کمّی و کیفی دیگر هنرها و دیگری رواج زبان و ادبیات ترکی. لازم است که درباره‌ی این دو نظریه هم صحبت کنیم.

رشد کمّی و کیفی هنرهای دیداری

در این دوره برای اولین بار شاهد توجه فراوان دربار و مردم به دیگر هنرها هستیم. همان گونه که می‌دانیم در طول چند قرن گذشته، هنر کلامی یعنی شعر، یکه‌تاز و پیش‌تاز تمام هنرها در ایران بود و همه‌ی هنرهای دیگر تحت سلطه‌ی شعر بودند، اما در قرن نهم ما برای نخستین بار می‌بینیم که به خاطر توجه شاه‌زادگان و شاهان تیموری به هنرهایی مثل نقاشی، خوشنویسی، تذهیب، کتاب‌آرایی، جلدسازی، نگارگری و امثال این هنرها بخش مهمی از نیروی خلاقه‌ی جامعه‌ی ما متوجه دیگر هنرها می‌شود. مکتب هرات یکی از درخشان‌ترین مکاتب هنری در تاریخ ایران‌زمین زمین به شمار می‌آید.

طبیعتاً وقتی که توزیع متناسبی در جامعه وجود داشته باشد و افراد بتوانند در شاخه‌های مختلف هنری فعالیت کنند، توجه به یک هنر خاص، مثل هنر شعر، کمتر می‌شود. به نظر می‌رسد این امر یکی از مهم‌ترین علل کم‌توجهی به شعر و پایین آمدن کیفیت شعر در دوره‌ی تیموری است. طبق این تلقی هنرها حریف هم‌اند و رشد و شکوفایی برخی از آنها می‌تواند راه را بر رشد و شکوفایی برخی دیگر ببندد.

اما به نظر می‌رسد میان هنرها تضاد و تعارضی نیست و در یک جامعه‌ی سالم، همه‌ی هنرها از رشد متناسب و متعادلی برخوردار می‌شوند و مزاحم یکدیگر نمی‌شوند. همه‌ی بخش‌های جامعه با همدیگر پیوند مستقیم دارند و این‌گونه نیست که در یک زمان خاص بخشی از جامعه شکوفا و پیشرفته باشد و بخش‌های دیگر عقب‌مانده و منحط بمانند. پیشرفت واقعی جامعه همراه با پیشرفت تمام بخش‌های جامعه است و این نکته در دوره‌ی تیموری به خوبی واضح است. در این دوره برخی از بخش‌های فرهنگ ما دچار تباهی و فساد هستند، مثل ادبیات و بخشی از جامعه یعنی هنر در اوج پیشرفت قرار دارد. این امر خیلی عجیب است. ظاهراً علت رشد دیگر هنرها همان آرامش و ثباتی است که در جامعه وجود داشته است و علت عقب ماندگی و انحطاط شعر این است که شعر کلاسیک به نهایت کمال خود رسیده بود و دیگر جایی برای طبع‌آزمایی و ابداع و خلاقیت باقی نمانده بود، وگرنه شاهان تیموری همان قدر که از دیگر هنرها حمایت می‌کردند، به شعر نیز توجه داشتند.

در این دوره شعر دست کم پانصد سال سابقه داشت و به چارچوبی استوار و تغییرناپذیر رسیده بود و نیازمند راهی نو بود، اما دیگر هنرها به چنین وضعیتی نرسیده بودند. خط نستعلیق در آغاز کار بود و خوشنویسان توانستند افق‌های تازه‌ای را کشف و قله‌های جدیدی را فتح کنند. به همین سبب است که خوشنویسان سده‌ی نهم و سده‌ی دهم به شهرتی افسانه‌ای دست یافتند و نظایر آنها را در شعر نمی‌بینیم. درمورد موسیقی و معماری و نقاشی نیز چنین است و ما در این دوره شاهد سبک‌های جدیدی هستیم؛ بنابراین درست نیست که رونق دیگر هنرها را علتی برای انحطاط هنر شاعری محسوب بداریم.

رواج زبان و ادب ترکی

عده‌ای از پژوهشگران بر آنند که یک عامل دیگر برای انحطاط شعر فارسی در سده‌ی نهم، رواج زبان و ادب ترکی بوده است. راست این است که در دوره‌ی تیموری، زبان و ادبیات ترکی به یکی از رفیع‌ترین اوج‌های خود دست پیدا می‌کند و به رقیبی برای زبان و ادبیات فارسی تبدیل می‌شود. اگرچه از قرن هفتم نمونه‌هایی از شعر ترکی را داریم و عموماً سلطان ولد پسر مولانا را به عنوان بنیانگذار شعر ترکی می‌شناسند اما ترکی‌گویی چندان رواج پیدا نکرده بود و غالباً تاثیر زبان و ادبیات ترکی در ادبیات فارسی در حد تعدادی اصطلاح دیوانی و اداری بود که به خاطر سلطه ایلخانان مغول و تیموریان وارد زبان و ادبیات فارسی شد. می‌توان گفت که ساختارهای نحوی زبان فارسی تأثیر چندانی از ترکی نپذیرفته بود.

در قرن نهم اتفاق مهمی که می‌افتد، این است که تعدادی از شاعران شروع می‌کنند به سرودن شعر به زبان ترکی و نوشتن کتاب به زبان ترکی و این امر رواج بسیار زیادی پیدا می‌کند، به گونه‌ای که حتی تعدادی از شاعران ایرانی هم شروع می‌کنند به ساختن ملمعاتی که از فارسی و ترکی تشکیل می‌شود؛ مثلاً شاه نعمت الله ولی شعرهایی دارد که یک مصراع آنها به فارسی و یک مصراع دیگر به ترکی است. شاعرانی مانند میر حیدر مجذوب، لطفی، نصیبی، قطبی، لطیفی، میر علی کابلی، میر حیدر ترکی‌گوی، فخری هروی و شاهان و شاهزادگانی مانند خلیل سلطان پسر میرانشاه، اسکندر میرزا پسر میرزا عمر شیخ بن تیمور، سیدی احمد میراز پسر دیگر عمر شیخ میرزا، همچنین شاهانی همچون جهانشاه قراقویونلو، ظهیر الدین بابر و سلطان حسین بایقرا نیز به ترکی شعر سروده‌اند و احیاناً دیوانی به زبان ترکی ترتیب داده‌اند. طبیعتاً این کار آنها در جلب توجه شاعران به شعر ترکی تأثیر داشته است.

کسی که در این راه بیشترین تلاش و کوشش را به خرج داده است امیرعلی شیرنوایی وزیر اعظم سلطان حسین بایقرا است. او به معنای واقعی کلمه به شکل هدفمند و به صورت جدی بنیانگذار ادبیات ترکی (ازبکی) به حساب می‌آید. او تعداد زیادی کتاب به زبان ترکی نوشته و به زبان ترکی دیوان شعر ترتیب داده است. خمسه‌ای مانند خمسه نظامی به زبان ترکی سروده و تعداد زیادی کتاب خوب را به زبان ترکی ترجمه کرده است. او همچنین به تقلید از گلستان سعدی، کتابی به زبان ترکی پدید آورد. ازآنجاکه امیر علیشیر از دولتمردان و سیاستمداران بزرگ زمانه‌ی خود بود و شخصیت فرهنگی و ادبی مهمی داشت، توجه او به زبان و ادبیات ترکی بسیار تاثیرگذار و وسیع و عمیق بود به گونه‌ای که باعث جلب توجه بسیاری از بزرگان به زبان و ادبیات ترکی شد. امیرعلی شیر در کتاب محاکمه اللغتین فارسی و ترکی را با هم مقایسه کرد و نهایتاً به این نتیجه رسید که زبان ترکی بر زبان فارسی برتری دارد.

این مجموعه فعالیت ها باعث شد که در قرن نهم شعر فارسی یک رقیب بسیار جدی به نام شرکت ترکی و ادبیات ترکی پیدا کند. به نظر برخی از محققان، این هم به نوبه خود از عواملی است که باعث شد که کیفیت شعر فارسی پایین بیاید. گفتنی است که بسیاری از شاعران ترکی ترکیب‌ها و تعبیرها و صور خیال خودشان را از زبان فارسی گرفتند و بسیاری از شعرهای آنها در واقع ترجمه‌ی اشعار فارسی است؛ یعنی زبانِ شعر آنها ترکی است ولی در بسیاری از موارد، بیان و صور خیال به هیچ وجه اصالتاً ترکی نیست و این موضوعی است که باید به آن توجه کرد.

با همه‌ی اینها نباید گمان کرد این تأثیرگذاری یک‌سویه از طرف فارسی به طرف ترکی بوده است. زبان و ادبیات ترکی هم بر زبان فارسی تأثیر گذاشت. بی‌اهمیت‌ترین بخش ماجرا در زمینه‌ی لغات و کلمات است. روشن است که در این دوره تعدادی کلمه و اصطلاح از زبان ترکی وارد زبان فارسی شد. اما همه‌ی ماجرا به همینجا ختم نمی‌شود. زبان ترکی تا حدی بر زبان فارسی سلطه پیدا کرد و همین باعث بی‌توجهی شاعران به زبان فارسی شد، اما گمان نمی‌کنم این عامل چندان مهم باشد که بتواند بر انحطاط ادبیات فارسی در دوره‌ی تیموری تأثیر جدی داشته باشد.

ادبیات دورۀ تیموری در جایگاه یک دورۀ انتقالی

درست است که شاعران عصر تیموری نتوانستند راهی نو در عرصه‌ی صورت و یا محتوا باز کنند و شعر زمانه‌ی خود را از بن‌بست تاریخی‌ای که در آن گرفتار شده بود، نجات بدهند، اما نباید گمان کرد که شعر این دوره سراپا بی‌ارزش است. در کنار شاعرانی که جز تقلید و نشخوار کردنِ مضامین و فرم‌های گذشتگان هنری نداشتند، شاعرانی را داریم که کوشیدند صنعت‌پردازی و مضمون‌آفرینی و تصویرسازی کنند و شعرهای متفاوتی را پدید آورند. چنین شاعرانی باعث شدند دوره‌ی تیموری به نقطه‌ی پایانِ ادبیات کلاسیک فارسی تبدیل شود و زمینه برای ظهور ادبیات دوره صفوی فراهم آید.

بنابراین نباید قرن نهم را صرفاً دوره‌ی انحطاط و زوال در نظر گرفت. این دوره موجبات شکل‌گیری یک تولد مهم در در ادبیات فارسی را فراهم آورد. احتمالاً بزرگانی مانند صائب، کلیم، محتشم، بیدل و نظایر آنها ریشه در قرن نهم دارند. به تعبیر دیگر، سبک هندی تا حد زیادی از قرن نهم سرچشمه می‌گیرد؛ لذا حتی اگر ادبیات قرن نهم اصالتاً ارزشی نداشته باشد، از این جهت که پایان‌بخشِ یک دوره و آغازگر یک دوره‌ی جدید به شمار می‌آید، قابل توجه است. تصویرپردازی‌های عجیب، مضمون‌آفرینی‌های شگفت‌آور و استفاده از تعبیرات و ترکیب‌های عجیب و غریب که بعدها در سبک هندی به یک مشخصه‌ی مهم سبکی تبدیل می‌شوند، همه ریشه در سده‌ی نهم دارند و شاعرانی مثل کاتبی ترشیزی، هلالی جغتایی، بنایی هروی و نظایر آن‌ها از پایه‌گذاران ادبیات سبک هندی به شمار می‌آیند.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز فرهنگی شهر کتاب

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612