کد خبر:5773
پ
rastegar-mansor-m-3

تحلیل هرمنوتیک داستان‌های «دیوان» در اساطیر و متون حماسی ایرانی

این مقاله نخستین بار در یادنامه دکتر بهمن سرکاراتی منتشر شد و اینک به یاد یکمین سال درگذشت آن شادروان، باز نشر می شود

ميراث مكتوب – این مقاله نخستین بار در یادنامه دکتر بهمن سرکاراتی منتشر شد و اینک به یاد یکمین سال درگذشت آن شادروان، باز نشر می‌شود.

جهان پر شگفتی است چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری

که جانت شگفت است وتن هم شگفت
نخست از خود اندازه باید گرفت

تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هرآن کو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمر از آدمی

خرد گر بدین گفته ها نگرود
مگر نیک معنیش می نشنود

«گوان» خوان واکوان دیوش مخوان
که بر پهلوانی بگردد زبان

(شاهنامه ی فردوسی301/4 به بعد )

الف: واژه «دیو» که در پهلوی dev ( مناس 2: 271 )، در اوستا daeva ودر هندی باستان) deva (فرهنگ وللرس ص 957 ) می‌باشد ، در نزد همه اقوام هند و اروپایی به استثنای ایرانیان ، به معنی «خدا» ست اما در ایران این کلمه به گروهی از خدایان آریایی اطلاق شده است که پیش از زرتشت در ایران و هند پرستش می شده اند.

با ظهور زرتشت و معرفی اهورا مزدا به عنوان خیر مطلق، «دیوان»، گمراهان و گمراه کنندگان و شیاطین خوانده شدند که به قول اوستا : .. آشکارا زنان را از مردان می ربودند وبر مردم ستم می کردند. به تدریج و تحت تاثیر باورهای زرتشتی دیوان ، پریان ،اژدهایان و خرفسترها (موجودات زیانمند) از مخلوقات اهریمنی و یاران اهریمن ، به شمار آمدند .

در مینوی خرد آمده است که دیوان پیش از زرتشت به شکل انسانها بر روی زمین می زیستند و رفت و آمد می کردند و چون زرتشت چهار بار دعای «اهونور» را خواند ، همه در زیر زمین پنهان شدند.

ب: بنا بر متون زردشتی : پیش ار آن که هستی وجود داشته باشد ، تنها «زروان» وجود داشت، زروان یک هزار سال قربانی کرد کرد تا مگر او را پسری زاده شود که نامش هرمزد خواهد بود، پسری که باید آسمان و زمین و هر چه را در اوست، بیافریند …هنگامی که او بدین اندیشه دل بست ،هرمزد و اهریمن هر دو به زهدان وی پدید آمدند ، هرمزد از خواست او به داشتن فرزند و اهریمن از شک او.

زروان چون از وجود فرزند آگاه شد و دانست که هرمزد به دهانه رحم نزدیک تر است ، سوگند خورد که هریک زودتر نزد من آید ،سلطنت جهان را به وی خواهم سپرد ،اهریمن زهدان را درید و و از شکم بیرون جست و به زروان گفت من فرزند توام …زروان چون سوگند خورده بود ، جهان را به اهریمن سپرد و او را گفت : ای اهریمن ! من ترا شاه می کنم تا به نه هزار سال سلطنت کنی ومن هرمزد راچنان آفریده ام که بر تو تفوق یابد و پس از دوره ی نه هزار ساله ی تو ، او به شاهی جهان خواهد رسید … ( بهار ، پژوهشی در اساطیر ایران ،1362 ،ص 158 ).

بنا بر همین متون : «… در ازل هرمزد بود و اهریمن ، یکی در روشنایی لا یتناهی و بر فراز و دیگری در تاریکی بی پایان و در فرود ، هرمزد دارنده علم مطلق که از بودن اهریمن و آمیختگی دو آفرینش و نبرد آینده آگاهی داشت ، آفرینش را بیافرید و سه هزار سال از آفرینش مینوی او گذشته بود که تازش اهریمن آغاز شد و اهریمن در ابتدا دیوان را ساخت و به جهان روشنان بر تاخت ، هرمز زمان کارزار به نه هزار سال پیمان نهاد و با سرودن «اهو نور» اهریمن را دو باره ، مدهوش کرد و به تاریکی در افکند به سه هزار سال ، اهریمن در این فرصت ،به مقابله با هر مزد ، تن خاکستری و تباه آفریدگان خویش را ساخت و در برابر هر آفریده ی نیک هرمزد به خلقتی زشت و پلید دست یازید . ( بهار 31 ).

در اوستای متاخر ، اهریمن سرکرده دیوان ، یا «دیوان دیو» است (وندیداد 19 بند 1 و 43 )و دروجی است که که در شمال زمین زندگی می کند و دوزخی است (یشت 19 بند 44 )جهان او جهان تاریکی است و آفریننده همه چیزهایی است که دشمن هرمزد است . او اژی دهاک را می آفریند ( یسنا 9 بند 8 )و مردمان را بیمار می کند ( وندیداد 20) و 12 هزار سال با هرمزد می جنگد.

ج: اهریمن در برابر هفت امشاسپندان هرمزد ( که گاهی در متون پهلوی تعداد آنها به سی تن می رسد و فرشتگان و ایزدان بزرگ مخلوق هرمز هستند)، دیوان «کماله» یا «کمالگان : kamalag» را می آفریند که دیوان بزرگ و اصلی هستند وبرخی از مشهور ترین آنها عبارتند از:

1- اکومن (akomak): دیوی که کارش بد اندیشی با آفریدگان هرمزد است( بندهشن 192 به بعد ) و دیو برگزیده ی دیوان به شمار می آید .( یسنا 30 )

2 – ساوول L) sawul) دیوی که سردار دیوان است و کارش ستم و بیداد است.

3 – ناگیس : (nagiz ) دیوی است که ناخرسندی آفریند.

4- دیو ترو مد: دیوی که نخوت آفرین است.

5- میهوخت : دیو دروج و کین توزی و رشک است .

6- دیو اودگ : ( odag ) که دیو هرزگی است .

7- اکه تش : ( akatash) دیوی که ویرانکار است و آفریدگان را از کار نیک باز می دارد .

8 – زرمان ( zarman): دیو پیری.

9- نس : (nas) دیوی که بر تن مردگان هجوم می برد و آن را نا پاک می سازد.

10 – اندر : andar دیوی که باید همان ایندرا یا ایندره ی ودایی باشد .

11 – اپوش : ( apoosh) دیو خشکی که در مبارزه با تیشتر در دریا ی فراخکرت خو د را به صورت اسبی سیا ه و وحشت انگسز در می آورد و سه روز و سه شب با وی می جنگد .( پیکر گردانی در اساطیر ،ص 177 )

12- دیو زمستان که به جهان هجوم می آورد و ایزد رپیتوین او را مغلوب می سازد. ( آموزگار ، تاریخ اساطیری ایران1374 ، ص24)

13 – گندروی زرین پاشنه: دیوی که بنا بر اوستا ، گرشاسب گیسو دار گرز ور ،برکنار دریای «ووروکش» او را کشت. ( پیکرگردانی در اساطیر ،ص 239)

14 – سناوذک : دیوشاخدار سنگین دست: دیوی شاخدار که گرشاسب در کنار دریای «ووروکش» او و گندرو» را کشت .( همانجا)

د: در بخشهای اساطیری و پهلوانی شاهنامه و اساطیر ایرانی دیگر ، از دیوان متعددی سخن می رود که هر یک شکل و رفتار متفاوتی با یکدیگر و با انسانها دارند ولی همیشه از قدرتهایی خاص برخوردارند و خصوصیاتی دارند که می توان از آنها به شرح زیر یاد کرد:

1 – برخی قدرت و سلطنت و سپاه و کشور و پایتخت و سپهسالار دارند چون دیوان مازندران.

2- برخی به دنبال کسب قدرت سیاسی و اجتماعی هستند مانند خزروان دیو.

3- برخی نقش پهلوان یا فرمانبداران نیرومند دارند که می جنگند و طبعا به فرمان دیوان بزرگتر هستند مثل ارژنگ و دیو سپید.

4- برخی از دیوان از قدرتهایی در حد خدایان اساطیری بر خوردارند و فی المثل ، از نیروی مخرب ، جادو و قدرت پیکر گردانی برخوردارند و به اراده ی خود پیدا و پنهان می شوند . دیوان می توانند به سنگ تبدیل شوند یا در آب پنهان شوند ، پرواز کنند و با آدمیان گفتگو کنند و موسیقی بنوازند و رفتار هایی کاملا انسانی داشته باشند .

در داستان کاووس،، دیوی در شکار گاه خود را به شکل جوانی سخندان در می آورد و و به کاووس که دیوان را اسیر کرده است ، دسته گلی هدیه می دهد ( کویاجی ، 1379 ، ص 6 تا 9 )و دیوی دیگر در سیمای آدمیان در می آید و کاووس را به رفتن به آسمان وسوسه و تشویق می کند و یکی از دیوان در حالی که در سیمای خنیا گری هنرمند در آمده است کاووس را به حمله به مازندران بر می انگیزد . ( پیکر گردانی در اساطیر ، ص 396 )

5 – برخی از دیوان با اهریمن نسبت دارند مثل خزروان که فرزند اهریمن خوانده می شود و برخی چون ضحاک با او ارتباط دارند.

6- برخی از دیوان به حیوانات درنده و وحشی شبیه هستند و درنده خو و خونخوارند . مثل اکوان دیو

7- برخی نامی بر خود دارند چون ارژنگ دیو و اکوان دیو و بسیاری از آنها ، بی نامند.

8 – برخی دیوان دارای جنبه های مثبت علمی ،.دانایی و خردمندی وصاحب فنونی هستند که آدمیان از آنها بر خوردار نیستند و دانش های خود را به انسانها یاد می دهند مانند دیوان روزگار هوشنگ و تهمورث و جالب است که گذشت زمان این گونه دیوانرا نابود می کند و دیگر از آنان نشانی نمی یابیم و این امر بدان معنا هم می تواند باشد که این گروه ، در دورانی خاص بشدت از طرف قدرت غالب طرد شده اند و زندگی مسالمت آمیز با آنها غیر ممکن بوده است یا آریائیان به چنان قدرت و سلطه یی دست یافته بوده اند که دیگر به بومیان نیازی نداشته اند یا به دورراندن آنها را به مصلحت خود می دیده اند.

9 – گاهی برخی از اعضای بدن دیوان برای درمان آدمیان به کار می رود مانند مغز و جگر دیو سپید که برای درمان چشم کاووس مورد استفاده قرار می گیرد.

10- دیوان اغلب زشت و بد اندیش توصیف می شوند و بدن انان متفاوت از بدن انسانهاست و اگر به شکل آدمیان باشند قاعدتا می باید پیکر گردانی کرده باشند.

11- اهریمن نود ونه هزار و نهصد و نود بیماری می آفریند که دیوان انها را در جهان می پراکنند و ایزد مار اسپند در برابر دیوان به نیرومندی به مقابله می پردازد. ( پیکر گردانی در اساطیر، ص 185 )

12- در ایران دوره ی اسلامی ، در داستانهای مسلمانان و اعراب ، جن و جنیان که موجوداتی از نسل شیطان تصور می شدند و از قدرت های فراوانی بر خوردار بودند و عامل شر و پلیدی به شمار می آمدند، با دیوان و پریان ایرانی در آمیخته شدند و با آنها یکی دانسته شدند و به نواحی مختلف رفتند .( پیکر گردانی در اساطیر ، ص297 )وفردوسی و سعدی در برخی مواقع ، اهریمن و شیطان را ” دیو ” می خوانند.

ه – دیوان معروف شاهنامه که فردوسی به مناسبت های مختلف از آنان سخن گفته است عبارتند از :

1-خزروان دیو که فردوسی او را فرزند اهرمن می نامد و اوست که سیامک فرزند کیومرث را می کشد:

سیامک به دست خزروان دیو تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو( 37/30/1 )

که خزروان خود نیز به وسیله ی هوشنگ کشته می شودهوشنگ بنابر اوستا به خواست اهورا مزدا برپهنای هفت کشور سلطنت یافت و دیوان را مقهور کرد و کارشان را به جایی رسانید که از ترس او به تاریکی پناه بردندو این پادشاه دو بهره از دیوان مازندران و بد کیشان ورن را بکشت .( پیکرگردانی در اساطیر ، ص 218 ) .

2- ارژنگ دیو : دیوی که سالار دیوان مازندران بود و از سوی شاه مازندران ، به نگهبانی کاووس و همراهانش در زندان مازندران مامور شده بود :

سپرد آنچه دید از کران تا کران به ارژنگ ، سالار مازندران (2188/7/2)

3- دیو سپید که سر نره دیوان شاه مازندران بودو رویی سیاه و مویی سفید داشت :

به رنگ شبه روی و چون شیر موی جهان پر ز پهنای و بالای اوی

دیو سپید توانایی ها و کارهایی بسیار شگفت انگیز داشت چون ابر در آسمان ظاهر می شد و همه جا را چون قیر تیره وتار می ساخت و سپاه دشمن را کور و نابینا می کرد ولی جگر و مغز وی آن نابینایان را بینا می ساخت :

شب آمد یکی ابر شد با سپاه جهان کرد جون روی زنگی سیاه

جو دریای قار است گفتی جهان همه روشناییش گشته نهان

یکی خیمه زد بر سر از دود وقیر سیه شد جهان ،چشمها خیر خیر

چو بگذشت شب ، روز تاریک شد جهانجوی را چشم ،تاریک شد

ز لشکر دو بهره شده تیره جشم سر نامداران ، از او پر ز خشم

چو تاریک شد چشم کاووس شاه بد آمد زکردار او بر سپاه

همه گنج ، تاراج و لشکر ، اسیر چو آن دولت و بخت ، برگشت پیر

( 190/85/2 )

سرانجام رستم به غاری که دیو سپید در آن می زیست و در پس هفت کوه بلند قرار داشت رسید ، دیو سپید ، که روزها می خوابید وشبها بیدار بود

چون رستم بر بالین وی بر آمد ، با شمشیر یک دست و پای او را قطع کرد ، اما دیو سپید همچنان با رستم می جنگید :

بریده ، برآویخت با او به هم چو پیل سرافراز و شیر دژم

همی پوست کند این ازآن،آن ازاین همی گل شد از خون سراسر زمین

همیدون به دل گفت دیو سپید که از جان شیرین شدم نا امید

گر ایدونکه از چنگ این اژدها بریده پی و پوست ، یابم رها

نه کهتر نه برتر منش مهتران نبینند بازم ، به مازندران

اما سرانجام ، رستم :

بزد دست و برداشتش نره شیر به گردن برآورد و افگند زیر

فرو برد خنجر ، دلش بر درید جگرش از تن ذتیره بیرون کشید ( 592/108/ 2)

رستم ، پس از کشتن دیو سپید خون جگر دیو سپید را در چشم کاووس چکانید و کاووس بدان وسیله بینایی خود را باز یافت .

در متنی که به زبان سغدی به دست آمده است نبرد رستم با دیوان شگفت انگیز شرح داده شده است ، در ان جا می خوانیم :

” .. رستم تا دروازه ی شهر از پی ایشان ( دیوان ) بتاخت و بسیاری از پایمال ا و مردند ، دیوان فراهم آمدند که بزرگ زشتی و بزرگ شرمساری بر ما که یک تنه سواری ، مارا چنین در شهر محبوس داشته است دیوان ساز وبرگ گران فراهم ساختند… باران و برف و تگرگ بر انگیختند و غوغا کردند و آتش و شعله و دود به پا ساختند و به جستجوی رستم دلاور رفتند …” ( احسان یار شاطر ،رستم در زبان سغدی ، مجله ی مهر شماره ی 7 صص 406 – 411 )

4-شاه مازندران که طبعا دیو است و با در اختیار داشتن دیوان و پیلان بسیار ، خو درا برتر از شاه ایران می دانست و پس از آنکه رستم دیو سپید را کشت ،و با شاه مازندران جنگید او را گرزی زد و شاه مازندران خود را به جادو به صورت لختی کوه در آورد ولی رستم او را بر گرفت و به سپاه ایران برد و او را ترسانید که اگر خود را آشکار نسازد او را با گرز گران خرد خواهد کرد ئ شاه مازندران ناگزیر خود را آشکار کرد و رستم او را به نزد کاووس برد و کاووس فرمان داد تا او را کشتند و تنش را ریز ریز کردند.

5- دیوی که سام نریمان او را کشت : در شاهنامه ، این دیو را نامی نیست اما در سامنامه نام او آمده است. شاهنامه در ذکر فتوحات سام به کشتن دیوی اشاره دارد شگفت انگیز که تنش بر زمین و سرش به آسمان می رسید :

برفتم بدان شهر شیران نر نه دیوان که شیران جنگی به بر

که از تازی اسبان تکاور ترند زگردان ایران دلاور ترند ( 659/195/ 1 )

و دیگر یکی دیو بد بد گمان تنش بر زمین و سرش باسمان

که دریای چین تا میانش بدی زتابیدن خور ، زیانش بدی

همی ماهی از آب بر داشتی سر از گنبد ماه بگذاشتی

به خورشید ، ماهیش بریان شدی از او چرخ گردنه گریان شدی

دو پتیاره زاین گونه پیچان شدند ز تیغ یلی ، هردو بی جان شدند

(659/257/ 6 )

این دیو ، در سام نامه ی خواجوی کرمانی ، ” ارقم دیو ” خوانده می شود :

سپهبد بدان دیو تیره نهاد نگه کرد کوهی سبک تر زباد

سرش بر تنش چون سر اژدها کز او اژدها هم نیابد رها

دو چشمش دومشعل فروزان شده از او مشعل دهر سوزان شده

زدو تارک دیو چون بیشه یی فروبرده بر تارکش ریشه یی

بخاری دوزخ شده بینی اش شوی آب در خواب اگر بینی اش

دهان همچو دوزخ پر از دود و دم دل دوزخ از بیم او پر زغم

زبانش چو دیگی به دوزخ نگون که از هول سر کرده باشد برون

چو الماس دندان آن دیو زشت تو گفتی رلماس دارد سرشت

تنش چون تن اژدها چین به چین ستوه آمد از پیکر او زمین

دو بازو به کردار دو ران پیل به ناخن پلنگ و به تن رود نیل

ز ناخن روان کرده هر سو شرار جهنده از او آتش کارزار

سپهبد ز میدان یکی بازگشت به سیمرغ فرخنده پی بر گذشت

بدو داستان ها سراسر بگفت چو بشنید سیمرغ از او در شگفت

همان ارقم است آن دد بد گهر که چون اژدها ساخت خود را دگر

بدو گفت اندیشه در دل مدار که ارقم زتو کشته گردد به زار

( سامنامه ، ص 189 تا 199 )

6- اکوان دیو :کریستن سن می نویسد : ” در جاماسب نامه به جنگ ویشتاسب با اخوان سپید یا اکوان دیو اشاره می شود که در جنگل سپید رخ می دهد که همان جنگ با اکوان دیو است که در شاهنامه آمده است . (کیانیان ،ص 142) کویاجی سرچشمه ی داستان اکوان را دیو چینی باد می داند .( آئین ها و افسانه های ایران و چین ،ص 6 تا 9 )بنا بر شاهتامه روزی کیخسرو و همراهانش به بزم نشسته بودند که چوپان شاهی پریشان برایشان در آمد و گفت که گوری چون شیر نر به گله حمله کرده است که پوستی به رنگ خورشید دارد و گو یی مویهایش را زر ساخته اند وخطی به رنگ سیاه تا دنبال وی کشیده شده است و بسیاری از اسبان را تباه ساخته است .

کیخسرو که از کار آگاهان شنیده بود این جانور اکوان دیو است ،رستم را از زابلستان فرا خواند و به نبر با این دیو فرستاد ، رستم سه روز و سه شب به دنبال اکوان دیو می گشت تا روز سوم او رایافت کمند کشید تا اورا اسیر سازد که دیو ناپدید شد ، رستم همه جا به دنبال او بود تا باردیگر وی را دید و تا کمان بر کشید تا اورا به تیر بیفکند ، باز اکوان نا پدید گشت ، رستم خسته و کوفته در کنار چشمه یی به خواب رفت که اکوان فرا رسید و او را با تخته سنگی که بر آن خفته بود بر گرفت و به آسمان بردو از رستم پرسید که او را به دریا بیندازد یا به کوه بیفکند ، رستم که می دانست هرچه بگوید ، دیو بر عکس ان را انجام خواهد داد ، از دیو خواست تا او را به کوه بیندازد و اکوان رستم را به دریا انداخت و رستم شنا کنان خود را به خشکی رسانید و باز بدان چشمه باز آمد و بار دیگر با اکوان روبرو شد و سرانجام او را به بند کشید و کشت . ( فرهنگ نامهای شاهنامه ج 1 ص 117 و 118 ) این اکوان دیو در بیژن نامه پسری دارد به نام ” برخیاس ” :

مر آن دیو را نام بد بر خیاس که رستم از او داشت در دل هراس

( مجله ی آینده شماره 4 ص 257 سال 1360 )

7 – ضحاک : د یوی است در پیکر انسانی یا انسانی به پیکره ی دیوان در آمده که در شاهنامه در آغاز به شکل انسانی ظاهر می شود که فرزند مرداس است اما در نهایت شکل به سوی مادر خود و در این تعبیر ” مادر بوم و بومیان ” می گرود و پیکر دیوی شگفت انگیز به خود می گیرد که بر دوش وی دو مار روئیده است .

در روایات مذهبی زرتشتیان مادر او ، ماده دیوی است به نام ” اوذاگ ” و همو بود که جمشید را به لذات دنیوی حریص کرد و نیاز و فقر و شهوات و گرسنگی رو تشنگی و خشم و قحط و بیم و رنجپیری وذبول را پدیدار کرد . ” ( حماسه سرایی در ایران ص457 )

ضحاک را در اوستا ” اژی دهاک ” ، نامیده اند و مخلوقی اهریمنی است ، دیو دروج زورمند که مایه ی آسیب آدمیان و ویرانی جهانیان ، وصف کرده اند که سه پوزه و سه سر و شش چشم داردوصاحب هزار گونه چالاکی می باشد و در دو دیگر هزاره دشخدایی می گیرد و یک هزار سال به بی سلطنت می کند . ضحاک در این گونه روایات بسیار شبیه ویشاپ ( vishapa )است که آب دهانش زهر آگین بود و بهرام یا ورثرغن او را به همراه ازدهای اژی مغلوب کرد و در کوه دماوند به زنجیر کشید . ( پیکر گردانی در اساطیر ، ص 175 )( ایندره در اساطیر ودایی ایزدی است نیک که کشنده ورتر ( یورش ) است که همانندش در اساطیر ایرانی ” اژی ” یا اژدها یا ضحاک ا است .)

ا و در شاهنامه می خواهد لشکری از دیو و پری فراهم آورد و آنان را بامردمان در آمیزد و به جنگ فریدون برود ولی سر انجام به وسیله ی فریدون نابود می شود.

خاندان ضحاک در داستانهای مختلف ایرانی تا مدتها در ایران باقی می مانند و گاهی صاحب منزلت و مقامند و به همین جهت می توان ادعا کرد که آنان نمایندگان و بازماندگان سنتهای بومی سرزمین خود بودند که از سرزمین خود جدا نشده بودند و در فرصتهایی به قدرت و سلطه ی کهن قوم خویش باز می گشتند. از جمله افراد معروف خاندان ضحاک ، ” کاکوی ” پهلوان است که نبیره ی ضحاک بود و با منوچهر شاه جنگید ودیگری مهرا ب کابلی ،پدر زن رستم که شاه کابل بود و همسرش سیندخت که به پیغام آوری به نزد سام نریمان رفت و او را از دشمنی با خاندان خود باز داشت

.ضحاک در شاهنامه دارای ویژگیهایی است که دیو زادی و کرداری او را نشان می دهد :

1- با اهریمن رابطه یی نزدیک دارد ،و در حقیقت اهریمن را به جای پدر خود بر گزید ه است و به فرمان او پدر واقعی خود را در چاه می افکند و می کشد .

2- ضحاک چهره های مختلف اهریمن را در پیکرگردانیهای او می بیند و این امر نشان می دهد که دیدار او با اهریمن تصادفی و موقتی نسیت . اهریمن بارها برای او پیکر گردانی می کند گاهی به صورت جوانی خردمند در می آید و به خوالیگری ( آشپزی ) برای او می پردازدو ضحاک را به خونخواری و بیرحمی بر می انگیزد و اهریمن کتف ضحاک را می بوسد ونا پدید می شود و به جای بوسه هایش دو مار سیاه بر شانه های ضحاک می روید که پزشکان هرچه آنها را می برند باز سر بر می آورند .اهریمن بار دیگر به صورت پزشکی پیکر گردانی می کند وبه ضحاک توصیه می کند تا برای درمان ماران به آنان مغز سر مردمان بخوراند و از این کار نابودی مردم را مورد نظر دارد.

3- کابوسهای ضحاک و پریشانی او از تولد فریدون نیز می تواند به نوعی ،از تاثیرات حضور اهریمن و آگاه کردن ضحاک از خطری که او را تهدید می کند باشد.

4- ضحاک در بیت المقدس سرایی با طلسمهای اهریمنی داشت که در دژ هوخت یا گنگ دژ تعبیه شده بودو این طلسمات به وسیله ی فریدون باطل گردید .

5- ضحاک به وسیله ی دیوان و جادوان بسیار حمایت می شد و چون فریدون بر او چیره شد ، بسیاری از آنان را کشت.

6- فره فریدون ، او را در برابر ضحاک نگهداری می کرد و اورا بر گذشتن از آب یاری می داد، نیروی افسونگرانه ی فریدون که او را توانا می کند تا به صورت اژدها در آید ، نیز می تواند نماد یاری اهورا مزدا به فریدون در جدال با اهریمن و دیوانی چون ضحاک باشد. دو بار پیام آوردن سروش برای فریدون که از کشتن ضحاک خودداری کند ،درست در هنگامی که فریدون می خواست ضحاک را بکشد ، دقیقا ضحاک را به نماد ی از جدال اهریمن و اهورا مزداتبدیل می سازد.

8- ا فراسیاب نیز همانند ضحاک ، در شاهنامه به صورت انسان تصویر می شودکه اگر چه چهره یی انسانی دارد اما در عمل کردهای او نشانه های فراوانی از پیکر گردانی دیوان به انسانها وجود دارد بویژه ” … بنا برآنچه برخی اندیشیده اند اصلا خدای جنگ و رب النوع بزرگ تورانیان بوده است و به همین مناسبت در داستانهای ایرانی صاحب عمری دراز بوده است ..”معنای نامش را یوستی” هراس آفرین ” می داند .( حماسه سرایی در ایرا ن ص 618 )

در اوستا برادر نیکو کار او اغریرث ، از جاودانان است و معنی نام او ” پهلوان و فوق بشر است ” ( فرهنگ نامهای شاهنامه ج1 ص 99)

در داستانهای شاهنامه ، افراسیاب ،گاهی چون شاه مازندران به جادو دست می زند و به جادو در آب نهان می شود .

افراسیا ب که به جادو از هوم گریخته بود ،در برکه یی که از آب دریا ساخته شد بود مخفی شد ..” ( که به دست هوم عابد گرفتار گردید. ا و گاهی چون دیو سپید در غار و دژی زیر زمینی زندگی می کند: ” …افراسیاب به دژ زیر زمینی خود پناهنده شده بود که هوم پارسا و دلیر ، با چشمان زرد رنگ …او را دستگیر کرد …( فرهنگ نامهای شاهنامه ج 1 ص 109)

دیو اوژنان در اساطیر و حماسه های ایرانی :

در متون اساطیری و حماسی ایران چند دیو اوژن یا کشنده ی دیو و جود دارند که همگی باید از فاتحان آزیایی باشند که خاطره ی پیروزی آنان در نزد آریائیان ارجمند و ماندگار بوده است . ، مهمترین آنها عبارتند از :

1- هوشنگ ، پادشاه ایران ، نواده ی کیومرث شاه ایران است که برای نخستین بار بردیوان غلبه می کند و خزروان دیو که پدرش سیامک را کشته بود نابود می سازد

2- تهمورث ، پادشاه ایران ، پسر هوشنگ که لقب ” دیو بند ” داشت در ائوگمه دائجا “آمده است که که تهمورث دیو ترین دیوان اهریمن پلید بد کار را گرفت و سی زمستان به باره داشت و هفت نوع دبیری از او بیاورد .( عفیفی ،دانشگاه مشهدصٌ22)…و خدا ی تعالی نیرویی به او داده بود که دیوان و ابلیس را را فرمانبردار خود کرده بود و ایشان را فرمود که از میان خلق بیرون شوید و همه را از ابادی ها بیرون کرد و به بیابانها فرستاد .” ( بلعمی ف ص 20و 21 ) در رام یشت امده است که ” … تهمورث از فرشته ی هوا درخواست کرد که وی را بر همه ی دیوان . جادوان چیرهسازد که اهریمن را به پیکر اسبی در آورده ، بر او سوار گشته ، به دو انتهای زمین براند .. و سر انجام اهریمن را به پیکر اسبی در آورد و در مدت سی سال به دو کرانه ی زمین همی تاخت و .. در این سی سال ، بر او زین می نهاد و بر پشت او سوار می شد و و هر روز سه بار گرد گیتی می گشتو برسرش گرز پولادین می کوفت با او دریا و کوه و فراز و نشیب را می پیمود ..” ( پیکر گردانی در اساطیر ، ص 220 ). فردوسی تنها اشاره یی بدین داردو می گوید تهمورث به افسون اهریمن را اسیر کرد ، دیوان بر او شوریدند و تهمورث با آنان پیکار کرد و دو بهره از ایشان را کشت واز انان که زنده گذاشت، سی گونه خط و نوشتن اموخت .

او اولین کسی بود که دانش دیوان و کارها و حرفه ها و فنون آنان را یاد گرفت و به مردم یادداد.به نظر می رسد که دیوان در این دوران صاحب تمدنی برتر از تهمورث و یاران او بودند وخواندن و نوشتن یا به عبارتی دانشهای مکتوب را …. در قلمرو تهمورث رواج دادند.

3- جمشید ، پادشاه ایران ، که بنا بر دینکرد دیوان و پریان به فرمانش در آمدندو به آبادانی جهان پرداختند .

بفر مود پس دیو نا پاک را به آب اندر آمیختن خاک را

هر آ نچ از گل آمد چو بشناختند سبک خشت را کالبد ساختند

به سنگ و به گل دیو دیوار کرد به خشت از برش هندسی کار کرد

چو گرمابه و کاخهای بلند چو ایوان که باشد پناه از گزند

جمشید دیوان را به کار گل گماشت و ایشان قالب برای خشت زدن ساختند و با سنگ وگل و گچ بنها و ساختمانها و دیوارها ساختند و کاخها و گرمابه بر آوردند و استخراج معدنها و و گوهر های گوناگون را به مردم یاددادند و پزشکی ودرمان دردمندا را رواج دادند….جمشید آن گاه تختی برای خود ساخت با گوهر های فراوان که دیوان آن را برسر می گذاشتند و به همه جا می بردند و آن روز را که روز پیروزی بر دیوان بود ” نوروز ” نامیدند . در روزگار جمشید ، نه سرما بود و نه گرما ، نه پیری بود و نه مرگ و نه رشک دیو آفریده ، پدرو پسر هردو به صورت جوانان پانزده ساله بودند . ( پیکر گردانی در اساطیر ص 224).

بنابر شاهنامه ، جمشید به وسیله ی ” اوذاگ ” دیو به لذات دنیوی حریص می شود و نیاز و فقر و شهوت و قحط و رنج پدید می آورد.جمله ی مردمان و دیوان را گرد آورد و گفت من پروردگار شما هستم و همین گمراهی سبب فنای قدرت او شد و ضحاک بروی غلبه کرد و او را کشت .در یشتها آمده است که دروغ گویی جم مایه ی فنای او شد اما بنابر روایات متاخر جمشید بدون آنکه خود بداند به دیوی گوشت داد و ای عمل موجب نابودی او گردید.

4 – فریدون پادشاه ایران ، که اگر ضحاک را دیو بشماریم او را نیز باید از دیو افکنان به حساب آوریم . روایت مجمل التواریخ از تسلط فریدون بر ضحاک تقریبا همانند چیرگی تهمورث بر اهریمن است : ” …فریدون …ضحاک را بگرفت و و چهل سال بسته بر هیونی گرد عالم بگردانید و آخر در کوه دماوند در چاهی ببستش …” ( ص 41 )

5- گرشاسپ : گرشاسپ پهلوان ایرانی که به صفات گیسو دار و گرزور و نرمنش موصوف است واز پهلوانانی است که در اوستا از او یاد شده است . بنا بر روایات اوستا ، گرشاسپ ،اژدهای سرو ور شاخدار را که آدمیان را می اوبارید و بسیار زهردار و زرد رنگ بود را کشت و در کنار دریای ” ووروکش ” ، “گندرو ” دیو زرین پاشنه و ” سناوذک ” دیو شاخدار سنگین دست را نابود کرد .

6- سام : که دیوی را در چین می کشد .

7- رستم پهلوان که دیو سپید و بسیاری از دیوان مازندران و اکوان دیو را می کشد. و اگر افراسیاب را نیز دیو به شمار آوریم رستم قاتل او هم هست .

8– بنا بر روایات زرتشتی کاوس نیز از کسانی است که بردیوان فرمانروایی داشته اند : “…کوی اوسن زورمند بسیار توانا بر فراز کوه ارزیفی erezifya صد اسب و و هزار گاو و ده هزار گوسفند به انا هیتا قربانی داد و از او خواست که او را یاری کند تا بر دیوان و پریان و جادوان … فرمانروایی ابد و اردویسور اناهیت او را در این کار یاری داد ( حماسه سرایی در ایران ،ص 502 ) کاووس برکوه البرز هفت کاخ ساخته بود که « از آن جا بر دیوان مازندران حکومت می کرد و آنان را از تباه کردن جهان باز می داشت ( همانجا )بنا بر سوتگر نسک “… کاووس برای هجوم به اسمانها با سپاهی از دیو ان بد کار خو دا بر فراز ه ی البرز رسانید ..” ( همانجا ص505 )

نتیجه گیری کلی

بنا بر آن چه در فوق بدان اشاره شد ، و بدون آنکه بخواهیم نتایج مورد نظر خود را امری مسلم و کامل و مستند به شمار آوریم ، تنها با تحلیل داستانهای دیوان از دید تفسیر هرمنوتیک متون حماسی و اساطیری ایران که مانند هر تحلیلی از این نوع می تواند نظری شخصی ومغایر نظر دیگران باشد ، به عقیده ی نویسنده ی این مقاله ، ” دیوان ” بومیان این سرزمین پیش از آریائیان هستند که از تمدن و فرهنگی به مراتب برتر از آریائیان برخوردار بوده اند و به سختی و در مدتی طولانی در برابر آریائیان مقاومت می کرده اند اما با غلبه ی آریائیان ، علی رغم نقش مهمی که در شکل گیری تمدن و فرهنگ آریایی داشته اند ،بتدریج اشغالگران آریایی که صاحبقدرت کامل شده بودند ، تصویری دشمنانه و زشت از ایشان ارائه می دهند که در حاغظه ی نسل های آینده جایگزین می شود و به داستانهای اساطیری و حماسی راه می یابد و مقاومتهای طبیعی بومیان به رفتارهای بی منطق مخلوقاتی سرکش و بد نهاد که گویی هیچ هدفو اندیشه ی مثبتی را در سر نمی پرورانند ، تغییر جهت می دهد.

اما هنوز در متون اساطیری و حماسی قراین بسیاری هست که می تواند واقعیت های آن دوران گم شده را باز سازی ئ حقیقت ماجرا را تا حدودی به تماشا بگذارد . در این متون می بینیم که دیوان به طور کلی شبیه انسان هستند و اگر خوارق اعمال و رفتاری از آنان دیده می شودبه درجه ی هوشمندی و خلاقیت و تواناییهای مادی و معنوی آنها مربوط است و این امر بویژ ه دردوران نخست تاریخ اساطیری ایران یعنی دردوران کیومرث وهوشنگ و تهمورث و جمشید و کاووس ، بخوبی دیده می شود . در این دوران :

1-دیوان بر حکومت کیومرث می شورند و خزروان دیو سیامک پسر کیومرث نخستین انسان یا نخستین شاه را می کشد ،کیو مرث در این دوران دارای زندگی کاملا ابتدایی است ، بر اوج کوه زندگی می کند و لباسش از پوست حیوانات است و لشکریانش از آدمیان و دد ان و حیوانات تشکیل شده است و از آنجا که کوه نشین است ،از بد سگالی اهریمن و فرزندش در باره ی خود بی خبر است به طوری که سروش فرشته ی پیغام رسان ایزدی اورا از توطئه چینی اهریمن آگاه می کند و این امر نشان می دهد که کیومرث با سرزمین جدیدی که بدان آمده است آشنا نیست واز آنچه در قلمرو ی که بر آن جای گزیده است آگاهی دقیقی ندارد . از این رو می توان ادعا کرد که کیومرث رهبر و پیش گام اولین گروه از آریائیانی باشد که به این قلمرو تازه رسیده اند که از این پس ” ایران وئجه ” نامیده می شود و بومیان این سرزمین که از این به بعد دیوان خوانده می شوند ، درحقیقت صاحبان اصلی این سرزمین هستند که در برابر او و همراهانش به مقاومت برخاسته اند . طبیعی است که آریائیان تازه وارد با بومیان تفاوتهایی در رنگ پوست و موی چهره و تمدن و فرهنگ داشته اند و کاملا متفاوت از آنها به نظر می آمده اند و به اسانی ” دیو ” تصور می شده اند. اولین رویارویی بومیان با کیومرث ، بنفع بومیان پایان می پذیرد ، سیامک کشته می شود و به روایت شاهنامه یک سال بعد سروش بار دیگر بر کیومرث ظاهر می شود و او را به نبرد با دیوان بر می انگیزد و در واقع ، مرگ کیومرث پایان یک دوره ی سی ساله توام با شکست برای آریایائیان مهاجم است.

2- با روی کار آمدن هوشنگ ،که لقب پیشداد دارد ( معنای نخستین قانونگذار است ) قدرت آریائیان تثبیت می شود و در دوره ی هوشنگ ، همه ی قراین حکایت از آن دارد که هوشنگ به پادشاهی کاملا پیروزمند بدل شده است. بنا بر روایات اوستا بر پهنه ی هفت کشور فرمانروا می گردد و دیوان و پریان را ( که همان مردان و زنان بومی هستند )مقهور می کند و دو بهره از دیوان مازندران و و بد کیشان ” ورن ” را نابود می سازد . از کارهای هوشنگ این است که :

1- ابتدا قاتل پدر خویش را سر می برد که این امر به معنی پیروزی نظامی و جنگی او بر بومیان است .

2- آتش را کشف می کند که این امر می تواند نماد 3 پدیده ی خاص باشد :

الف : درداستان کشف آتش می خوانیم که هوشنگ در کوه از دور مار سیاه اژدها کردار تیره رنگ و تند تازی را می بیندو سنگی بر می گیرد و به سوی آن پرتاب می کند ، مار می گریزد و اسیبی نمی بیند اما بر اثر برخورد آن سنگ خرد با سنگ بزرگ دیگر ، اتش از آن می جهد و هوشنگ آش را به فال نیک می گیرد و همان شب آتشی بزرگ بر می افروزد و ” جشن سده ” را بنیاد می نهد.

معنای نمادینی که از این کشف می توان دریافت این است که آتش به نماد غلبه ی هوشنگ بر بومیان تبدیل می شود و ماری که می گریزد و آتشی که کشف می شود و جشن سده یی که برپا می گردد ، دقیقا این پیروزی سیاسی – نظامی هوشنگ را به صورت سنتی پایدار و آئینی که مظهر غلبه ی خوبی بر بدی و روشنی بر تاریکی است در می آورد .

ب:کشف اتش می تواند آغاز مرحله یی تازه درترک موقت نبرد وآغاز هم زیستی مسالمت آمیز بو میان و اشغالگران آریایی تازه وارد هم باشد که از نشانه های آن می تواند به خدمت گرفتن آتش به وسیله ی هوشنگ و آریائیان زیر فرمان وی ، برای جدا کردن آهن از سنگ ، رواج آهنگری و ساختن تبر و تیشه و اره و ایجاد رودها از دریاها، رونق بخشیدن کشاورزی و جدا کردن حیوانات اهلی از وحشی و جامه ساختن از موی و پوست حیوانات باشد که، بدرستی ، نشان دهنده ی نقطه ی گذار آریائیان از زندگی شبانی و ورود آنان به مرحله ی کشاورزی و شهر نشینی است که بومیان قبلا بدان وارد شده بودند واینک آن را به آریائیان شبان پیشه می آموختند .

این که در اوستا و شاهنامه و برخی از روایات اساطیری کهن می بینیم که دیوان خط و نوشتن و ساختن خانه و کاخ و گرمابه و دیگر مظاهر زندگی متمدنانه را به هوشنگ و تهمورث و جمشید یاد می دهند ، می تواند بدین معنا باشد که بومیان عملا در مرحله زندگی متمدنانه یی قرار داشته اند و همه ی میراثها و دست آوردهای فکری و اجتماعی خود را به میل یا اکراه در اختیار آریائیان غالب قرار می داده اند .

ج: حمله ی هوشنگ به مار سیاه تند تازو کشف آتش می تواند بنیادی دینی هم داشته باشد که ریشه ی آن دردشمنی آریائیان با باور های کهن بومیان بوده است ، بدین معنی که بومیان به سنتهای دیرین توتم پرستی و اژدهایان آتش کام و خدایانی که ” د ئو ” خوانده می شدند و پریانی که بغ بانوان زیبا به شمار می آمدند و… ، باور داشتند و آریائیان بنا بر سنتهایی که بعدا در تعالیم زرتشتی دیده می شود با این اندیشه ها سازگار نبودند و همه ی این باورها را نفی می کردند و طبعا با پیروزی خود بر بومیان ، خدایان کهن آنان را به زیر زمین می فرستند و به آنان بار معنایی منفی و زشت و تحقیر آمیز می بخشند به همین دلیل است که خدایان کهن یعنی ” دیو ان ” پس از ظهور زرتشت و معرفی اهورا مزدا به عنوان خیر مطلق ، در ردیف شیاطین و مظاهر شر در می آیند و ” دیو ” ، بدکار و زشت و بد اندیش و پلید ، خوانده می شود . این موضوع نشان می دهد که فقط در ایران است که که این واژه در تحت تاثیر تعارضات درونی جامعه و غلبه ی آریائیان که باور های دینی بومیان را نفی می کرده اند از معنا ی الهی تهی شده است و از معنایی اهریمنی برخوردار گردیده است .

3: دیوان از آغاز شاهنامه تا داستان دیوان مازندران افراد بسیار عادی جامعه هستند و همانندهمه ی انسانهای دیگر ، تصویر و تصور می شوند ودر روی این خاک ، چون دیگر مردمان زندگی می کنند ولی با ظهور زرتشت که به معنای روی کار آمدن تمدن و فرهنگ کار آمد و پخته و مطلوب آریائیان این سرزمین است ، در زیر زمین پنهان می شوند ، بنابرا ین می توان گفت که علی رغم اندک تفاوت ظاهری میان بومیان و آریائیان ، تنها موضوع مورد اختلاف آنها در دو موضوع مهم واساسی است :

1- بومیان بر سر حکومت بر زادگاه و قلمرو اجدادی خود با آریائیان اختلاف داشته اند ومی توان گمان برد که نبرد کاووس و رستم در مازندران و غلبه بر بومیان ان جا که برای خود حکومت و تشکیلات اداری و سیاسی و نظامی خاصی داشته اند بازمانده ی خاطرات این اختلافات باشد و داستان هفت خان رستم نیز ، می تواند بازتاب مقاومتهای بومیان و نبردهای قدرت و بود و نبود آنان با آریائیان و نشانه ی سنگر بندی ها ی ایشان در برابر دشمنان واشغال خاک خود به وسیله ی آنان به شمار آید .

2- و مراحل مقاومت بومیان در برابر اقوام مهاجم آریایی باشد..

3- طبعا بومیان و آریائیان بر سر باورهای دینی و عقیدتی هم با هم اختلاف داشته اند که مهمترین نماینده ی این اختلاف تعلیمات زرتشت و باورهای دینی اوست که تمام سنت های بو میان را نفی می کند و خدایان و مقدسات آنان را با سنتها و باورهای آریایی جانشین می سازد.

3- دیوان در شاهنامه ، همان بومیان پیش از آریاییان هستند ، تمدن و فرهنگ وآداب و رسوم آنها بسیار پیشرفته و اعجاب انگیز است این بومیان ، سالها در برابر اقوام مهاجم آریایی مقاومت می کنند و داستان این مقاومتها و ناسا زگاریهای آنان با آریاییان که در ناخود آگاه اقوام مختلف ساکن این سرزمین باقی مانده بود ، بعد ها به صورتهای مختلف در شاهنامه بازتاب می یابد آن چنان که می توان گفت این داستانها منعکس کننده ی یک سلسله مقاومتهای تدریجی بومیان است که در آثار اساطیری و حافظه جمعی این اقوام بتدریج ،جنبه دینی و پهلوانی به خود گرفته و تغییر ماهیت داده بود و در نتیجه ، بومیان صاحب خانه در تحت قدرت سیاسی و سلطه ی نظامی اقوام مهاجم خودبه عنوان دشمنان سرزمین مادریشان معرفی شدند .

به عنوان مثال دیوان، بر اولین گروه مهاجمان آریایی که فرمانروای آنان را کیومرث بر عهده دارد وخود و لشکریانش لباس پوست بر تن دارند و بر فراز کوه زندگی می کنند و سپاه او با دد و دام شیر و پلنگ در آمیخته اند و از هر حیث از بومیان این سر زمین عقب افتاده تربه نظر می رسند ،می شورند و فرزند کیومرث را که سیامک نام دارد ، می کشندوبا این پیروزی اولین دور نبرد به نفع بومیان پایان می یابد، اما دور دوم نبردها که در زمان هوشنگ و تهمورث آغاز می شود با پیروزی آریاییان همراه است .

هوشنگ با به دست آوردن آتش که عملا راه یافتن آن را بومیان به وی آموخته بودندو این امر را می توان از نبرد هوشنگ با مارو اصطکاک دو سنگ و درخشیدن آتش دریافت – که می تواند مظهر قدرت اهریمنی دشمن باشد – دشمنی که به مرور ایام ، قدرت بیشتری کسب می کند و در موقعیت اقتصادی و نظامی بهتری نسبت به بومیان قرار می گیرد .

هوشنگ بنا بر اوستا: «بر پهنه ی هفت کشور سلطنت می یابد و بر دیوان و پریان و جادوان و بد کیشان و کاویان و کرپانان غلبه می کند و کار آنان را به جایی می رساند که از ترس او به تاریکی پناه می برند ، هوشنگ دو بهره از دیوان مازندران و بد کیشان “ورن ” را نابود می سازد …» او نه تنها فرمان روای آدمیان بود بلکه بر دیوان و پریان و….هم فرمانروایی داشت ، مسلما بسیاری از این مخالفان هوشنگ که در اوستا نخستین قانونگذار هم نامیده شده است ، از بومیان زن و مردی و یا روشنفکرا نی هستند که قانون گذار مسلط ، آنان را دیو ، پری ، جادوگر و بد دین می خواند ، مخصوصا که هوشنگ به یاری آتش ]آهن را از سنگ جدا می سازد و آهنگری پیشه می کند و اره و تیشه و تبر فراهم می سازد و سلاحهای گوناگون به دست می آورد و کشاورزی را رونق می دهد همراه با آن ، به دام پروری می پردازد و همه ی این امتیازات ، او را به لحاظ اقتصادی توانگر و در برابر بومیان و متحدان آنان قوی تر می سازد .

تهمورث با غلبه وسیع تر بر بومیان به اخذ تمدن و فرهنگ وسیع آنها که آریاییان به هیچ وجه از آن برخوردار نبودند می پردازد وسی گونه خط و ساختن بناهای بزرگ وحمام و …را از آنان یاد می گیرد ،دوره ی هوشنگ و تهمورث را از این دیدگاه می توان دوران اخذ کامل تمدن و فرهنگ اقوام بومی پیش از آریاییان در این سرزمین دانست ، یا دورانی که اقوام بومی و مهاجمان آریایی به نوعی همزیستی سازنده و مسالمت آمیز با هم رسیده بوده اند و عصر تبادل فرهنگی دو گروه با منافع مختلف آغاز شده بوده است.

بنابر شاهنامه بااین نوع غلبه ی اقوام آریایی بر بومیان ، نه همه ی قلمرو های بومیان به دست آریایی ها افتاده بوده و نه مقاومتهای بومیان پایان پذیرفته بوده است زیرا می بینیم که تا زمان جمشید اقوام بومی هنوز در برابر آریاییان مقاومت می ورزند واین مقاومت در اتحاد مخالفان جمشید بسیار قابل توجه است زیرااین بومیان هستند که بااهالی خاور که ” سلم “مظهر قدرت آنان است و ساکنان مناطق توران و نواحی آسیای مرکزی و دیگر بخشهای این سرزمین، (بعدا ایران نامیده می شود) که « تور» مظهر آنان است ، بر ضد آریاییان متحد می گردند و جمشید را که قدرت آریاییان را به اوج رسانیده بود ، نابود می کنندواین مقاومتها در ادوار مختلف پس از جمشید نیز دیده می شود بازهم دیده می شود.

ارتباط دیوان و اهریمن با ضحاک تازی و حمایت از وی به صورتهای گوناگون چون طلسم سازیها برای دفاع از ضحاک و تعالیم اهریمن ، قدرت جمشید را به مبارزه می طلبد و سرانجام موجبات غلبه بر جمشید و کشتن او و اره کردن وی را فراهم می آورد و این دور نبرد، به سود بومیان پایان می یابد.

در دوره پس از جمشید نیز بومیان مقیم این سرزمین به عنوان فرزندان و تبار ضحاک همچنان نفوذ و قدرت خودرا حفظ می کنند و زنان و مردان بسیاری از تبار آنان در نواحی مختلف قدرت و منزلتی دارند ولی معمولا در هرم قدرت جامعه در نقشهای درجه دوم و سومی ظاهر می گردندو نقش اقلیت های غیر قابل اعتماد را برای صاحبان قدرت که خود معمولا راویان و مبلغان قدرت هم هستند بر عهده دارند.

مهراب کابلی و خاندانش چون رودابه همسر زال و مادر رستم ، کاکوی از پهلوانانی که نژادش به ضحاک می رسید و در زمان فریدون از سلم و تور حمایت و با ایرج و فریدون و منوچهر مخالفت و جنگ می کرداز همین مقوله مردمانند .از همین جاست که می توان حدس زد که داستان تقسیم سر زمینهای فریدون میان فرزندانش ، در واقع بازتابی ازاشغال سرزمینهای بومی و نبردهای بومیان در سر زمینهای دور و نزدیک خود ، با آریاییان مهاجمی باشد که این ملک را اشغال کرده و آن را از آن خود می دانسته اند و فریدون بر آنها شاهی می کرده است وفرمانروایان هر یک از ولایات که بر گوشه یی از آن حکم می رانده اند ، فرزندان فریدون خوانده می شده اند و نبرد های آنان با فریدون ،امری داخلی و خانوادگی به شمار می آمده است و گرنه عملا می تواند هیچ نسبت واقعی میان سلم و تور و ایرج وجود نداشته باشدو همه ی این داستانها ، برای استتار انگیزه های مخالفنت بومیان با آریاییان مهاجم ساخته وپرداخته شده باشد و بتدریج و به مرور ایام به عنوان داستانهای واقعی ، به وسیله ی راویان قدرت ،روایت شده باشد.

از آن جا که در اساطیر ایرانی جمشید و کاوس شباهتهای فراوانی باهم دارند ،مقاومتهای بومیان در دوره ی جمشید ، به دوران کاوس هم منتقل می شود و در دوره ی کاوس ،باز شاهد حضور پر رنگ دیوان و مبارزه جویی های آنان هستیم تا آنجا که دیوان در این دوران ، در مازندران دارای حکومتی مستقل می باشند و بسیار قدرتمند هستند و شاهی بزرگ چون کاووس و پهلوانی نام بردار چون رستم را به مبارزه می کشند ولی پس از این تاریخ و با جا افتادن قدرت و تسلط کامل آریاییان ، داستانهای نبرد پهلوانان آریایی به سمت و سوی نبرد با افراسیاب ( که او نیزآدمی دیو پیکر یا دیوی آدمی روی است که چون دیگر دیوان ؛ زشت و پلید است و سراپای او در سیاهی فرو رفته است )، تغییر جهت می دهد وبا غلبه ی کیخسروبر افراسیاب می توان گفت که ستیزه های مداوم با بومیان به نقطه ی پایان خود می رسد و دوران نبردهای درونی آریاییان با هم آغاز می شود که نماد کامل آن ستیز گشتاسب و لهراسب، گشتاسب و اسفندیار و نبرد رستم و اسفندیار و جنگهای بهمن و خاندان رستم است .

منصور رستگار فسایی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612