کد خبر:3046
پ
۱۵

یک ردیه کهنسال زیدی از نیشابور سده پنجم بر کتاب المقنع شریف مرتضی درباره مسئله غیبت امام (۲)

پیشتر در همین مجموعه «بررسیهای تاریخی» از نسخه خطی یک ردیه کهنسال زیدی از نیشابور سده پنجم سخن گفتیم. اینک تفصیلات بیشتری را در رابطه با این کتاب ارائه می دهیم. در واقع این متن ردیه ای است بر کتاب مهم المقنع تألیف شریف مرتضی در موضوع غیبت امام غائب.

میراث مکتوب – پیشتر در همین مجموعه «بررسیهای تاریخی» از نسخه خطی یک ردیه کهنسال زیدی از نیشابور سده پنجم سخن گفتیم. اینک تفصیلات بیشتری را در رابطه با این کتاب ارائه می دهیم. در واقع این متن ردیه ای است بر کتاب مهم المقنع تألیف شریف مرتضی در موضوع غیبت امام غائب.
گفتیم که نویسنده این ردیه از شاگردان برجسته امام زیدی الناطق بالحقّ ابو طالب الهارونی در نیمه سده پنجم قمری و در نیشابور بوده است؛ به نام ابوالقاسم محمد بن احمد بن مهدی العلویّ الحسنی النّیسابوری که در میان جامعه زیدیان این شهر فعال بوده و حاکم جشمی نیز از محضر او بهره مند بوده و به واسطه وی در آثارش و از جمله در جلاء الأبصار از ابو طالب الهارونی روایت می کند (نک:جشمی، جلاء الأبصار، در ضمن اخبار أئمه الزیدیه مادلونگ، ص ۱۲۶). این شخص دانشمندی است معتزلی و زیدی که در شرح العیون جشمی، نامی از او و مختصری درباره اش می یابیم: «… وممن لقیناه من الأشراف على هذا المذهب … ومنهم السید أبو القاسم محمد بن أحمد بن مهدی الحسنی وکان زیدیاً أخذ عن السید أبی طالب” (نک: شرح العیون، جلد اول، تحقیق حسن انصاری و زابینه اشمیتکه، در دست انتشار). وی علاوه بر حدیث در کلام معتزلی هم دانشمندی برجسته بوده و چنانکه در مقاله مربوط به زیادات شرح الأصول تألیف ابوطالب هارونی در کتاب بررسیهای تاریخی نشان دادیم، “تعلیق” نویس و تهذیب کننده و مکمل کتاب استادش در کلام معتزلی بوده که خوشبختانه همینک چاپی منقح از آن در اختیار است (نام عربی این طبع چنین است: طوالع علم الکلام المعتزلی: کتاب الأصول لأبی علی محمد بن خلاد البصری وشروحه. طبعه محققه لزیادات شرح الأصول للإمام الناطق بالحقّ أبی طالب یحیی بن الحسین بن هارون البطحانی الزیدی (م ۴۲۴/۱۰۳۳)؛ انتشارات بریل در ۳۰۶ صفحه متن عربی و با مقدمه ای به انگلیسی). در واقع ابو طالب الهارونی نویسنده مستقیم این متن نیست و بلکه این متن حاصل تدوین یادداشتهای درس اوست که در سنت “تعلیق” نویسی فراهم آمده است. ابو القاسم الحسنی شاگردی است که در واقع این تعلیقات را فراهم کرده است.
این دانشمند تقریباً شخصیتی ناشناخته دارد و حتی در منابع زیدی جز آنچه حاکم جشمی درباره او مطرح کرده چیزی درباره اش تاکنون شناخته نبوده و محققان عرصه زیدی و معتزلی شناسی هم تاکنون چیزی بیش از این عرضه نکرده بودند (برای روایت او از ابو طالب هارونی؛ همچنین نک: فرائد السمطین، تألیف الحموی الشافعی ، ج‏۱،ص۱۷۷٫ در این متن در سند روایت اختلالی دیده می شود و بنابراین راوی از ابو القاسم الحسنی نامش افتاده است). شرح حالی از این دانشمند در سیاق فارسی دیده می شود و از آن پیداست که او علاوه بر دانش کلام، در حدیث هم مطلع بوده و از راویان ابوعبدالرحمان سلمی بوده است و مرگش هم به تاریخ ۴۶۵ ق بوده و در نیشابور به خاک رفته است. فارسی از شیعی بودن وی و اینکه علوم شیعی را می شناخته است سخن به میان می آورد. می دانیم که در نیشابور آن زمان و در شهرهای پیرامونی مانند بیهق شماری از شیعیان امامی و زیدی زندگی می کرده اند:
تاریخ نیسابور (المنتخب من السیاق)، ص ۶۷ – ۶۸
“محمد بن أحمد بن مهدی العلوی أبو القاسم فاضل من دعاه الشیعه عارف بطرقهم وعلومهم سمع وروى [ عن ابی عبد الرحمان السلمی وعبد الله بن یوسف وغیرهما ، روى عنه زاهر ووجیه ابنا طاهر وعبد الغافر الفارسی ] توفی فی ذی القعده سنه خمس وستین وأربعمائه ودفن بمقبره الحیره”.
در آن یادداشت نوشتیم که نام کتاب این دانشمند زیدی نیشابوری، النقض المکتفی علی من یقول بالإمام المختفی است. بر روی برگ آغازین نسخه کهنه کتاب نام کتاب و نویسنده چنین نقش بسته است:
النقض المکتفی علی من یقول بالإمام المختفی
عن السید الإمام أبی القاسم محمد بن أحمد بن المهدی الحسنی سقی الله ثراه وطیّب مثواه
مالکه العبد … ( کلماتی آمده که متأسفانه به دلیل پاک شدگی خوانده نمی شود؛ اما معلوم است که گواهی تملکی است با خطی متفاوت که با پاک کردن بخشی از عبارات کاتب اصلی بر روی خطوط کاتب اصلی نوشته شده بوده). در دنباله آن هم با همان خط متفاوت چنین آمده: أعانه الله علی حفظ معانیه وغفر له ولوالدیه آمین.
درست ذیل آن با خطی متفاوت و البته چنانکه خواهد آمد به خط کاتب نسخه، باقیمانده عبارات کاتب اصلی نسخه دیده می شود:
«… الحسینی المرعشی الرازی تاب الله علیه بتاریخ منتصف ربیع الآخر سنه خمس ستمائه (کذا) بحضره شاذیاخ حامداً لربّه ومصلّیاً علی نبیّه خاتم الأنبیاء وعلی آله وأصحابه»
در پایان متن کتاب، نام کاتب به طور کامل آمده است:
در برگ ۱۰۳ الف: « تمّت الرساله بتوفیق الله وعونه ببلده شاذیاخ عمّرها الله فی مدرسه السید الإمام مجد الدین یحیی بن إسماعیل الحسینی قدّس الله روحه سابع من جمادی الأولی سنه خمس ستمائه (کذا) علی ید العبد المذنب المرتضی بن سراهنک الحسینی الرازی تجاوز الله عن سیئاته کتبه
حامداً لله عزّوجلّ علی آلائه ومصلّیاً علی محمد خیر أنبیائه وعلی آله وأصحابه»
درباره کاتب این نسخه یعنی المرتضی بن سراهنک الحسینی که از عالمان زیدی بوده و خود را هم اینجا در این نسخه، رازی می خواند و معلوم است که با زیدیان ری به نحوی مرتبط بوده پیشتر در پاره ای از نوشته هایم نوشته ام و از جمله در دو مقاله ای که درباره اعلام نهج البلاغه در مجله معارف پیشترها منتشر کرده بودم (نیز نک: مقاله مشترک حسن انصاری و زابینه اشمیتکه درباره نسخه خطی مسائل الخلاف تألیف ابو رشید نیشابوری، در استودیا ایرانیکا). در همان نوشته ها درباره این مجد الدین یحیی بن اسماعیل که نسخه کتاب در مدرسه او کتابت شده و ارتباط این دو با شاذیاخ نیشابور و سهم هر دو در روایت نهج البلاغه هم نوشته بودم. در شرح حال این کاتب در کتاب طبقات الزیدیه الکبری تألیف الشهاری چنین آمده است:
«المرتضى بن سراهنک، ضبط بضم المهمله الأولى، وفتح الثانیه، وکسر الهاء، وسکون النون ثم کاف بن محمد بن یحیى بن علی بن شراهنک بن حمزه بن الحسن بن علی المرعشی بن عبد الله بن محمد بن الحسن بن الحسین الأصغر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب الحسینی العلوی المرعشی بمهملتین بعد المیم ثم معجمه؛ نسبه إلى مرعش قریه بین أرمینیه وحلب ، الشریف الفاضل شرف الدین أبو طالب. سمع (نهج البلاغه) على الشیخ معین الدین أحمد بن زید الحاجی، عن یحیى بن إسماعیل الجوینی، وکذا غیرها، وسمع (أعلام الروایه على نهج البلاغه) على رکن الدین فیروز شاه الجیلی، وعن الحسن بن مهدی البیهقی، وعن أحمد بن زید الحاجی، قراءه علیهم جمیعهم، وهم سمعوها على مؤلفها علی بن ناصر، وقرأ (أنساب الطالبیه)[بیاض فی (جـ)] وسمع علیه (أعلام الروایه) حمید بن أحمد المحلی، وکان السماع بکحلان تاج الدین فی ذی القعده سنه ثمان وثلاثین وستمائه، وقرأ علیه (أنساب الطالبیه) الشیخ أحمد بن محمد شعله، وأجازه جمیع مسموعاته ومناولاته. قال مولانا الإمام المؤید بالله محمد بن القاسم: فی ذکر (نهج البلاغه)، واجلّ من أخذ علیه هذا الکتاب بالیمن السید المرتضى بن سراهنک الواصل من بلاد العجم مهاجراً إلى الإمام المنصور بالله عبد الله بن حمزه ومتجرداً للجهاد بین یدیه، فوافى دیار الیمن ، وقد کان الإمام قبض فأخذ عنه أولاد المنصور بالله وشیعته هذا الکتاب، وتوفی هذا الشریف المذکور بظفار دار هجرته بعد أن خلطه أولاد المنصور بالله بأنفسهم وزوجوه بنتاً للمنصور بالله، وقبره جانب الجامع المقدس بحصن ظفار.»
بنابراین کاتب نسخه که زمانی در نیشابور و در شاذیاخ و پیشتر از آن در ری بوده و تحصیل علم کرده بوده به نیت ملاقات با امام المنصور بالله عبد الله بن حمزه به یمن آمد و البته بعد از مرگ امام پا به این سرزمین نهاد و آنگاه زیدیان یمن از وجودش و دانشش بهره مند شده و در نهایت هم در ظفار به خاک رفت. او از عوامل اصلی انتقال تعدادی کتاب به یمن و از جمله نهج البلاغه و نیز اعلام نهج البلاغه تالیف صدر الدین سرخسی و نیز کتاب الشجره المبارکه فی أنساب الطالبیه منسوب به فخر رازی به یمن بوده است (درباره این مطالب در مقالات مجله معارف نوشته ام و نیز نک: مقاله ای در دست انتشار درباره الشجره المبارکه فخر رازی و بررسی تعیین دقیق نویسنده این کتاب که به زودی منتشر خواهد شد).
خوشبختانه نه تنها همینک بدین ترتیب نسخه دیگری از آثار منتقل شده به وسیله او را به یمن و از طریق کتابخانه های این سرزمین در اختیار داریم؛ نسخه ای که در اصل در نیشابور و به طور معین در شاذیاخ کتابت شده و البته متن آن از آثار نویسندگان ایرانی و خراسانی است ( ومتأسفانه مانند دهها و صدها کتاب دیگر از نسخه های خطی زیدیان ایران همینک نسخه های آنها در ایران موجود نیست و ما شناختی از سنت آنان نداریم و تنها از طریق زیدیان یمن به آنها دسترسی داریم)، بل به دلیل وجود این نسخه، نمونه خط خود او را که از عالمان زیدی ری و نیشابور در اواخر سده ششم قمری بوده (گرچه نهایتاً در ظفار یمن به خاک رفت) نیز در اختیار داریم. در اجازه ای به تاریخ ۶۴۴ ق از دانشمند زیدی یمنی به نام احمد بن محمد الأکوع معروف به شعله به دانشمند زیدی معاصرش در یمن عبد الله بن زید العنسی از این کتاب و بدون نام بردن از نویسنده اش ذیل عنوان کتاب المکتفی فی النقض علی من یقول بالإمام المختفی یاد شده و اجازه روایت آن داده شده است. بنابراین دانشمندان زیدی یمن از این کتاب در ردیه های خود بر امامیه بهره می گرفته اند؛ گرچه نامی از آن در کتابهای بسیاری از آنان دیده نمی شود (برای مناسبات زیدیه و امامیه در یمن، نک: کتاب من با عنوان مناسبات زیدیه و امامیه؛ در دست آماده سازی نهایی؛ برای اجازه یاد شده، نک: مقاله مشترک حسن انصاری و زابینه اشمیتکه در رابطه با اجازه شعله به عبد الله بن زید العنسی؛ زیر چاپ).
درباره متن کتاب النقض المکتفی علی من یقول بالإمام المختفی باید چند نکته ای را اینجا متعرض شوم. تفصیل مطلب را در کتاب روابط امامیه و زیدیه آورده ام و اینجا نیازی به تفصیل نیست. در آن کتاب نیز عیناً متن کتاب را در ضمن پیوستهای پایانی کتاب تصحیح کرده ام.
نخستین نکته اینکه این کتاب نقدی است تفصیلی بر متن یکی از آثار شریف مرتضی در موضوع غیبت امام دوازدهم شیعیان اثنی عشری. در متن ردیه ابو القاسم الحسنی، هیچگاه به نام کتاب اشاره ای نشده اما از مقایسه متنهایی که از او نقل می کند واضح است که مقصود کتاب المقنع شریف مرتضی است. نکته جالب توجه این است که او تقریباً تمام متن شریف مرتضی را تکه تکه نقل کرده و هر بار پاسخی تفصیلی بدان می دهد. از آنجا که نسخه کتاب ما بسیار کهنه است و از کتاب المقنع شریف مرتضی نسخه کهنه ای ظاهراً در دست نیست و به هر حال نسخه چاپی موجود بر اساس نسخه های متأخر تصحیح شده نسخه ما برای تصحیح دوباره کتاب شریف مرتضی به کار می آید. اینجا مناسب است مقدمه کتاب النقض المکتفی را نقل کنیم و چند نکته ای را درباره آن ارائه دهیم:
« بسم الله الرحمن الرحیم ربّ وفّق ویسّر
الحمد لله علی إفضاله والصلوه علی محمد وآله
جری فی مجلس السید الأجلّ أدام الله علوّه کلام فی غیبه الإمام الذی تدّعیه الإمامیه فذکر بعض الحاضرین أنّ للشریف المرتضی رحمه الله رساله فی هذا المعنی فکان من رأیه أدام الله علوّه أن أتکلّم علیها ولو لا أنّ الکلام فی إبطال الغیبه نصره لجمیع العتره وتصویب لمن بذل مهجته فی موالاتهم من الشیعه وإلا لم نتکلّم علی الشریف رحمه الله. بیان ذلک أنّ ما ذکره یتضمّن إخراج جمیع من نشاهده من أفاضل العتره وعلماء الذریه عن استحقاق الإمامه ولو قدّرنا فی کلّ واحد ممّن نشاهده من أولاد الحسن وأولاد الحسین علیهما السلام أنّه یبلغ فی العقل والعلم والورع // والسخاء والشجاعه الغایه القصوی ما کان یصلح للإمامه ومتی ادّعی الإمامه کان ضالّاً مبطلاً فی دعواه وکلّ من اعتقد إمامته کان مبطلاً فی اعتقاده وأنّه لا یجوز أن یولد فی البطنین واحد یصلح للإمامه إلی یوم القیامه وهذا قول لا یعتقده ناصبی ولا یرتضیه خارجی فالعجب أن یصنّف فیه علوی أو یتدیّن به شیعی وقد کان سیدنا (بین السطور: السید) الإمام أبو طالب الهرونی رحمه الله یقول: قول الإمامیه فیمن نشاهده من علماء العتره شرّ من قول سائر المخالفین لأنّ کلّ فریق من المخالفین إذا قیل لهم: هل یصلح للإمامه واحد ممن نشاهده من أولاد الحسن والحسین علیهما السلام یقولون: نعم إذا استجمع خصال الفضل [والعمـ] ل بکتاب الله عزّ وجلّ وسنه نبیّه علیه السلام وعند الإمامیه لا ؟؟ [للـ]إمامه واحد ممّن نشاهده من أولادهما علیهما السلام علی أیّ صفه کان// ؟ ومتی ادّعاها یجب أن یتبرّأ منه وإذا کان الأمر علی ما ذکرنا فالکلام فی إبطال ما أورده صاحب الرساله من واجبات الدین وهذا ابتداء الشروع فیه…»
نویسنده که به دلیل شاگردی نزد امام الناطق بالحقّ ابو طالب هارونی زیدی تحت تأثیر او بوده و در همین خطبه کتاب هم از او یاد می کند، این ردیه را به مناسبت ذکری که از کتاب شریف مرتضی در مجلس یکی از سادات که نامش را نمی برد اما معلوم است که بایستی از نقبا و بزرگان سادات نیشابور و از زیدی مذهبان آنجا باشد آمده بوده نوشته؛ و البته به طلب و درخواست همان “السید الأجلّ أدام الله علوّه”. در همین مقدمه کتاب، نویسنده معلوم می دارد که بنا نداشته کتاب شریف مرتضی را پاسخ دهد؛ به دلیل احترامی که سادات برای او و مقام علمیش قائل بوده اند؛ اما پیداست که کتاب شریف مرتضی متن مهمی در راستای تأیید مبانی کلامی امامت و غیبت از نقطه نظر امامیه بوده و پاسخ زیدیان را بدان می طلبیده است؛ خاصه که در نیشابور در کنار زیدیان در آن عصر امامیه نیز نفوذی نسبتاً خوب داشته اند و به هر حال منافسات و رقابتها برقرار بوده است. او البته برای این کار خود توجیهی و با استناد به کلام ابو طالب هارونی می آورد و آن اینکه امامیه با ادعای انحصار در امامت و با پیش کشیدن شروطی برای امامت عملاً راه را برای امامت و رهبری سیاسی و مذهبی برای بعد از دوازده امام بسته اند و حتی اگر در میان سادات اشخاصی با فضیلت پیدا شوند که شروط رهبری و امامت جامعه مؤمنان را بر اساس آنچه در میان مذاهب کلامی، فی المثل در میان سنیان و حتی با معیارهایی سختگیرانه تر در میان زیدیان موجود است داشته باشند باز معتقدند که امامت منحصر در دوازده امام است و امام واپسین هم در غیبت به سر برده و امامتی در زمان غیبت او حتی به معنی زمامداری حکومت متشرعانه به حسب دیدگاه زیدیان که متولی احکام شرعی باشد متصور نیست و طبعاً هر ادعایی پس از بروز غیبت مشروع نخواهد بود تا بازگشت امام غائب. بدین ترتیب نویسنده می گوید با این عقیده عملاً عالمان دین از نسل علوی از هر گونه تلاشی برای به دست گرفتن زعامت دینی و یا ادعای آن، حتی اگر زمینه آن فراهم شود بنابر عقیده امامیه محروم خواهند بود و آنگاه است که به نقل از ابو طاالب هارونی می گوید که این عقیده را حتی سنیان و مخالفان تشیع هم ندارند؛ چرا که آنها دست کم بر این باورند که اگر از میان سادات کسی شایسته چنین مقامی بود دلیلی بر رد امامت و خلافت او نداریم و او مستحق چنین مقامی است. ابو القاسم حسنی اضافه می کند که چنین عقیده ای در عین حال مستلزم ردّ و قول به ضلالت تمام زیدیه و شیعیانی است که بر خلاف باور امامیه به امامت امامانی با شروط زیدیه؛ یعنی از میان فقیهان سادات فاطمی النسب که برای امر به معروف و نهی از منکر دست به قیام می زنند؛ باور دارند می انجامد؛ یعنی آن باوری که کتاب المقنع شریف مرتضی با پیش کشیدن مسئله عصمت و شرط ضروری آن در ادعای امامت و رهبری و با طرح مسائلی مانند لطف و نصّ در موضوع امامت با آن مخالفتی بنیادین دارد و راه را برای هر گونه ادعای امامت حتی برای کسانی که جمیع شروط مورد نظر زیدیان را دارند و برای عمل به کتاب خدا و سنت رسول ادعای امامت می کنند به طور کلی بسته است؛ چرا که شرط اصلی برای امام علاوه بر نصّ، هر گونه نصّی و لو آن طور که زیدیان آن را نصّی عام بر امامت عامّ برای همگی اشخاص صاحب شروط امامت از میان نسل فاطمی تفسیر می کنند و آن را نصّی عام در انحصار امامت در نسل حسنین (ع) می دانند، از دیدگاه شریف مرتضی و عالمان امامیه عصمت است و تا عصمت نباشد امامت منصوص و لو بدین معنی از نصّ/ انتصاب عامّ معنی ندارد.
نویسنده در این کتاب معلوم است که تحت تأثیر ابو طالب هارونی و نقدهای او بر امامیه در کتاب الدعامه فی اثبات الإمامه اوست و نیز از آن طریق تحت تأثیر خط کلّی نقدهای زیدیه بر امامیه در امامت و خاصّه مسئله غیبت است که به ویژه از عصر ابو زید العلوی و ابو العباس حسنی (از اواخر سده سوم و اوائل سده چهارم قمری) در ری آغاز شد و در عصر هارونی ها در ری و شمال ایران گسترش پیدا کرد. این کتاب از لحاظات مختلف می تواند برای بحث درباره تاریخچه این مناسبات و نیز تحولات اندیشگی امامیه به کار آید؛ به ویژه اینکه اطلاعات مهمی در رابطه با فرق شیعی و عقاید آنان ارائه می دهد که بسیار حائز اهمیت است و در مواردی حاوی اطلاعاتی کاملاً جدید است. از نکات جالب در این میان آن است که نویسنده در این کتاب ادعا می کند که ناصر اطروش و هادی الی الحقّ و براداران هارونی همگی در انکار امامت امام دوازدهم شیعی گفتارهایی داشته و حتی می نویسد که ناصر کبیر نه تنها منکر امامت امام دوازدهم و بل منکر ولادت او بود و مطالبی از او در این رابطه نقل می کند. ما تفصیل این مطالب را در کتاب مناسبات زیدیه و امامیه مطرح کرده ایم و البته پاسخهای متکلمان برجسته امامیه به دعاوی زیدیه را نیز از ابن قبه تا عصر علامه حلی و شاگردانش با توجه به تحولات تاریخی باور به امامت مطرح کرده ایم و این ادبیات جدلی را مورد مطالعه قرار داده ایم.
این نکته را هم بیافزایم که در ۹۸ ب گفتار شریف مرتضی و نقلهای ابو القاسم حسنی از کتاب او و پاسخهایش پایان می پذیرد و بعد از آن فصلی تازه را آغاز می کند با عنوان «أسئله علی الإمامیه» و آنگاه پرسشهایی را خود خطاب به امامیه در رابطه با غیبت مطرح می کند و پاسخگویی آنان را می طلبد که جالب توجه است؛ این بحث ادامه دارد…مولف: حسن انصاریمنبع: حلقه کاتبان

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612