میراث مکتوب- دوست نازنین کاظم برگنیسی ناگهان از میان ما رفت. با مرگی دردناک، سقوط در آسانسور، که نمونههای آن تاکنون حداقل در ایران بسیار نادر بوده است. کاظم در سال ۱۳۳۵ ش. در خرمشهر دیده به جهان گشود. کودکی و نوجوانی او در زادگاهش گذشت. به روزگار دانشجویی در دانشگاه پلیتکنیک تهران قبول شد و ادامۀ تحصیل داد. چون قلبی تپنده و حساس داشت و خود مزۀ فقر را چشیده بود به فعالیتهای سیاسی کشانده شد و سرانجام به زندان افتاد. گمان میکنم در سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ که خود بارها ولی کم از آن سخن میداشت. پس از آزادی از زندان گرفتار اخراج از دانشگاه و محرومیت از تحصیل شد، با آنکه سه سال از دورۀ مهندسی برق را در آن دانشگاه گذرانیده بود، اما چارهای جز پذیرش این حکم غیرانسانی و ناجوانمردانه نداشت.
کاظم سپس راه اصلی خود را پیدا کرد، به دنیای پژوهش و تحقیق افتاد، هر چند دغدغههای سیاسی و رنجی که تودۀ مردم تهیدست میبردند هرگز او را در هیچ حال آرام نمیگذاشت. پیوسته میجوشید و میخروشید اما ظاهری آرام و کمسخن داشت. برگنیسی پس از ورود به دنیای پژوهش، نخست به ترجمه روی آورد. در نخستین سالهای پس از انقلاب چند اثر کوتاه ترجمه کرد که چون مرکز نشر فرهنگ اسلامی آن را منتشر میساخت در آنجا با صادق سجادی – که آن روزگار ویراستار آن مؤسّسه بود – آشنایی و دوستی دیرپا به هم رساند این دو پس از مدتی همکاری سرانجام تصمیم گرفتند فرهنگ پنجزبانۀ لغات فلسفی و اجتماعی را که دانشمندی لبنانی تألیف کرده بود با کمک همدیگر به فارسی برگردانند و منتشر سازند. این ترجمه صورت گرفت و کتاب در مواردی هم تکمیل گردید و معادل آلمانی واژهها به آن افزوده شد. این اثر را سرانجام شرکت سهامی انتشار منتشر کرد و اکنون به شیوهای روزآمد مؤسّسۀ فرهنگ معاصر آن را تجدید چاپ میکند.
کاظم برگنیسی سرانجام با هدایت صادق سجادی که خود در این روزگار (اواخر سال ۱۳۶۴ش.) در سلک همکاران مؤسّسۀ جوان دایرهالمعارف بزرگ اسلامی درآمده بود به آن سازمان راه یافت و کار پژوهش جدی و تحقیق در وادی ادب و تاریخ را آغاز کرد. کاظم سرانجام با تسلّطی که بر زبان عربی داشت و سپس به زبان انگلیسی پیدا کرد، توانست محققی زبده و مقالهنویسی برجسته از کار درآید. نمونۀ مقالات مفصل او در باب عشایر و قبایل عرب و خاندانهای سلطنتی عرب جنوب خلیج فارس در این دایرهالمعارف برجسته و در شمار نوشتههای کاملاً محققانۀ این کتاب است و تاکنون توجه کثیری از اصحاب تحقیق را به خود جلب کرده است. کاظم – به گونهای که خود شاهد و ناظر بودم – گاه برای نوشتن مقالهای در باب ایلات عرب خوزستان با امکاناتی که دایرهالمعارف برایش فراهم میآورد روانۀ آن طرفها میشد، سفرش گاه ماهها به طول میانجامید، چون هنگام سفر جز تکمیل پژوهشهای خود به چیزی نمیاندیشید برای پاسخ برخی سؤالات گاه فرسنگها سفر میکرد این نکته را مسئولان دایرهالمعارف هم دریافته بودند و ازاینرو از همکاری با او – که گاه دشوار بود – کوتاهی نمیکردند.
برگنیسی در مقالهنویسی سختگیر بود. در هیچ مورد کوتاهی نمیکرد و حتی اگر برای دریافت به موقع مقاله به او اصرار و فشار میآوردند که مقاله را در همان حد فراهم آمده تحویل دهد تا کار لنگ نماند، توجه نمیکرد. گاه این عدم همکاری به سختگیری بیش از حد و شاید لجبازی او تعبیر میشد، اما کاظم گوشش به این حرفها بدهکار نبود هدف او جز تکمیل مقاله و بینقص کردن آن چیزی نبود. یادم نمیرود هنگام نگارش یک مقاله که انتشار یکی از مجلدات دایرهالمعارف موقوف به تحویل آن شده بود در حدود دو ماه شبانهروز در ساختمان دایرهالمعارف به سر میبرد و به خانه و حتی بیرون ساختمان مرکز مراجعه نداشت. سرانجام مقالۀ مذکور کامل شد و تحویل گردید و کاظم نفسی به راحتی کشید، مرکز و بیخوابی شبانهروز را ترک گفت.
کاظم طبعی رقیق و حساس داشت، به آسانی میرنجید، اما کشف دلایل رنجش او به آسانی امکان نداشت. دوستانی چند که گرفتار رنجیدگی او میشدند گاه از مـن – کـه سالیانی چند به او نزدیکتر بودم – دلایل آن را جویا میشدند. چند بار اتفاق افتاد که سؤال آنان را از وی باز میپرسیدم اما پاسخ او همیشه سکوت بود. وی سرانجام همکاری با دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را که بیش از ده سال به طول انجامیده بود رها کرد و دوستان از آن پس کمتر او را میدیدند. دایرهالمعارف محیط فرهنگی دلپذیری بوده و هست که همواره دوستیهایی دیرپا بین همکاران ایجاد کرده است. با این حال نگارنده گاهبهگاه در روزگاری که کاظم در مرکز نشر دانشگاهی و در مؤسّسۀ فرهنگ معاصر به کار ویرایش و لغتنگاری میپرداخت او را میدیدم. همواره جویای دانش و در حال تکمیل دانستهها و معلومات خود بود. بارها حتی هنگامی که در وسایل نقلیۀ عمومی بود او را در حال فیشنویسی دیده بودم. برای کتاب لغت خود گاه از کلمات مردم در محاورات سود میبرد. کاظم چنان بر رموز و زوایای زبان عربی تسلط داشت که تصوّر نمیرود در ایران معاصر کسی به حد او در این زمینه اشراف و آگاهی داشته باشد. عربیدانی او چنان زبانزد شده بود که وقتی ادونیس شاعر نامی جهان عرب به ایران آمد فقط برگنیسی را به همنشینی خود برگزید و در طول سفر وی همواره با او به سر میبرد.
برگنیسی در زبان انگلیسی هم برجستگی و حتی تسلط کافی داشت، یکی دو بار دیده شد در محافلی که استادان برجسته و زباندان حضور داشتند او از عهدۀ حل مشکل برمیآمد. اما اعجابآورتر تسلط یگانۀ او بر زبان و ادب فارسی بود. بسیاری از متون مهم و حتى غیرمهم زبان فارسی را با دیدی نقادانه خوانده بود و نکاتی از آنها را همواره در حفظ داشت. چون حافظۀ خوبی هم داشت اشعار زیادی را از حفظ کرده بود. زمانی که در دایرهالمعارف همکار و هماطاق بودیم، بعضی اوقات که حوصلۀ تحقیق و نوشتن نداشت در اطاق بزرگی که داشتیم راه میرفت و شعر میخواند. قصاید طولانی از شاعرانی چون ناصرخسرو و خاقانی را از ابتدا تا انتها بیوقفه و بدون لکنت میخواند و ما بسیار تعجب میکردیم و گاه غبطه میخوردیم که چگونه وی یک قصیدۀ شصت هفتاد بیتی را که چندان شناخته شده هم نبود بیلکنت میخواند و فراموشی به او دست نمیدهد.
برگنیسی مقالات بسیار نوشته و چند کتاب تدارک دیده است، ترجمهای از قرآن کریم هم در دست تدارک و تهیه داشت، و ظاهراً بخش بیشتر آن را ترجمه کرده بود. این ترجمه حتماً خواندنی است و تفاوت بسیار با سایر ترجمههای معاصر خواهد داشت. از مهمترین آثار او مقالاتی است که در باب واژههای دخیل در قرآن در مجلۀ معارف نوشته و همان وقت توجه گروهی از محققان ایرانی و حتی اسلامشناسان غربی را به خود جلب کرد، و مطالبی در ستایش آن گفتند یا نوشتند.
مرگ او کاملاً غیرمنتظره بود وقتی در جمعه شب ۲۵ تیر ۸۹ یکی از دوستان مشترک تلفن زد و از حادثه خبر داد سراسیمه به بیمارستان رفتم. در سرسرای آنجا همسرش را دیدم که پریشان و نالان است وقتی واقعه را شرح داد و حال کاظم را گفت امیدم قطع شد، دانستم کار تمام است، هر چند پذیرش آن بسیار دشوار بود. گفته میشد که بیمارستان هم کوتاهیهایی کرده است. جای تعجبی نداشت، از این موارد در کشور ما فراوان بوده است سرانجام او چهارشنبه ۳۰ تیر ۸۹ درگذشت و در قطعۀ نامآوران بهشتزهرا به خاک سپرده شد. روانش شاد و با پاکان و حقیقتجویان و نیکمردان محشور باد که خود در زمرۀ آنان قرار داشت.
سید علی آلداوود
منبع: پایگاه اطلاعرسانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی