میراث مکتوب – دکتر سیدحسین نصر از اعضای شورای علمی دوفصلنامۀ میراث علمی اسلام و ایران هستند که تاکنون 10 شماره از آن از سوی مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب منتشر شده است. آثار ایشان با رویکرد به فرهنگ و تمدن اسلامی و پژوهش هایی که مبتنی بر متون کهن تاریخ علم انجام داده اند، موجب شد با طرح سؤالاتی، این شمارۀ مجلۀ گزارش میراث را به آراء ایشان مزین نماییم.
گفت و گوی زیر را خانم دکتر رعنا شیعه، متخصص و محقق در زمینۀ موسیقی و دستیار استاد به نیابت از این مؤسسه انجام داده اند.
به نظر شما چه دلیلی دارد که از کتاب های سنت گرایان، و از جمله آثار خود شما، در اروپا نسبت به آمریکا استقبال کمتری شده است؟ یا چرا از میان کشورهای اسلامی، در کشورهای عربی، این کتاب ها کمتر مورد توجه واقع شده اند؟
اولاً سؤال سرکار نظری را در بر دارد که کاملاً درست نیست. در بین سنتگرایان کتاب های گنون و شوووان در فرانسه و سایر مناطق فرانسهزبان اروپا اشاعۀ بیشتری دارد تا در آمریکا، و نیز کتب مارتین لینگز در بریطانیا گسترش بیشتری دارد تا در این دیار. در آمریکا آثار بنده بیشتر شناخته شده است؛ مخصوصاً در محافل دانشگاهی، و بسیاری از این آثار در زمرۀ کتاب های درسی است. این امر مربوط به عوامل گوناگون است: سه کتاب اول بنده به انگلیسی توسط دانشگاه هاروارد چاپ شد و سریع در محافل دانشگاهی آمریکا پذیرفته شد. حتی در بریطانیا دهها سال است که کتب حقیر در دانشگاههای معتبر آن دیار از آکسفورد و کمبریج و لندن گرفته تا ادینبورگ تدریس می شود. دست سرنوشت چنین حکم کرد که توسط آثار این بنده، کتب سنتی جایی برای خود در محافل دانشگاهی غرب باز کند. همین امر نیز دربارۀ ممالک اسلامی صادق است؛ نه فقط ایران، بلکه از اندونزی و مالزی گرفته تا ممالک عربی.
ثانیاً وضع کشورهای عربی پیچیدهتر از آن است که در سؤال سرکار آمده است. در سال 1931 گنون به مصر مهاجرت کرد و بیست سال پایان عمر خود را در قاهره گذرانید و با محافل فکری آنجا در تماس بود. حتی عبدالحلیم محمود که مدتی شیخ الازهر بود کتابی دربارۀ گنون به عربی نگاشت ولی توجه به مکتب سنتگرایی دنبال نشد و در ممالک عربی، مخصوصاً بلاد شرقی آن، در دهه های اخیر توجه به مکتب سنتگرایی خیلی کمتر از ایران و ترکیه و پاکستان و اندونزی است. البته نمی توان گفت که اصلاً وجود ندارد. شش هفت کتاب بنده از دهۀ 1960 به بعد به عربی ترجمه شد که به جز یکی از آنها بقیه نادر است و در بازار یافت نمی شود و نیز تعداد کمی از آثار گنون و شووان و لینگز به عربی برگردانیده و چاپ شد. علت اصلی این پدیدار یکی یک نوعی «فلجی فکری» است که در بسیاری از محافل علمی در دنیای عرب به وجود آمده است و با گسترش وهابیت و «تفکر» سلفی تقویت یافته است. علت دیگر زیبایی زبان فصیح عربی است که باعث میشود در محافل علمی سخنرانیهای زیبا انجام پذیرد ولی تفکر دربارۀ آن و تجزیه و تحلیل عقلانی بعدی انجام نیابد. با وجود این عوامل، اخیراً، دو ناشر عرب یکی مصری و دیگری مغربی (مراکشی) کمر همت بسته اند که تمام کتب حقیر را به عربی چاپ کنند. شاید برایتان قابل توجه باشد که پس از اینکه قسمت کردی عراق استقلال نسبی یافت آنها در صدد برآمدند از لحاظ فکری و عقلانی زبان کردی را غنی کنند و در رأس کار خود ترجمۀ آثار بنده را به کردی قرار دادند (طبق نامۀ خودشان به بنده) و تا کنون، چند کتاب حقیر در کردستان عراق به کردی ترجمه و چاپ شده است.
* آیا توصیه های سنتگرایان اساساً به نحوی است که اجرای آن از نخبگان برمی آید یا اینکه می تواند شامل عموم مردم هم بشود؟ با توجه به اینکه خود شما تصریح کرده اید که زندگی مطابق شیوه های سنتی، چه مربوط به خوراک و پوشاک و مسکن و چه مربوط به شغل، اصولاً هزینه های مالی بیشتری دارد.
از قدیم گفته اند «ماهی از سر بگندد نی ز دم». انحطاط، مخصوصاً انحطاط عقلانی و فکری، از طبقۀ خواص فکری یک جامعه برخاسته و سپس به طبقۀ عوام تسری می یابد. وقتی فلاسفۀ شکاک یونان و رم انکار حقائق دینی را می کردند، مردم عادی هنوز هر روز به معابد خود می رفتند و عبادت می کردند و هنگامی که مونتین و دیگر شکّاکان دورۀ رنسانس افکار خود را اشاعه می دادند، مردم عادی اروپا هر روز به کلیسا می رفتند و در بلاد کاتولیک روزی سه بار عشاء ربانی اجرا می شد. قرنها طول کشید تا لاادریگری بین افراد عادی اشاعه یابد. هدف سنتگرایان احیای یک طبقۀ جدید خواص به معنای سنتی آن در غرب بود و لذا آثار افرادی مانند گنون و شووان این طبقه را مخاطب قرار داد. در بالاترین سطح، منظور سنتگرایان نخبگان فکری و عقلانی و دینی جامعه بوده و هنوز نیز هست؛ ولی این امر به این معنی نیست که مخصوصاً در زمینه های اخلاق و امور اجتماعی و حتی هنر دیگران نتوانند از آن بهره برند. در این سطوح بسیاری از مردم عادی مخصوصاً در جوامع نیمهسنتی مانند ایران و ترکیه نیز می توانند از نوشته های سنت گرایانه بهره برند، چنانکه می بینیم می برند. و اما [در باب] هزینۀ بیشتر برای زندگی سنتی، بنده در گفتن این حرف دنیای متجدد غرب را در نظر داشتم، وگرنه در ممالک نیمهسنتی خیلی اوقات حقیقت برعکس است و هزینۀ زندگی سنتی کمتر از زندگی متجددانه است.
* به نظر شما آیا برای بازگشت یا گسترش شیوۀ زیست سنتی، دولتها و حکومتها باید برنامه هایی در پیش بگیرند که به نحو فرمایشی از بالا به صورت سیاستگذاریهای کلان بر مردم تحمیل شود یا تنها باید آگاهی مردم را در این باره بالا برد؟
از لحاظ تاریخی مخالفت با سنت و تحمیل تجدد در جوامع اسلامی از بالا به صورت سفارشی به مردم تحمیل شد که نمونۀ اعلی از آن در ترکیۀ پس از سقوط سلطنت عثمانی دیده می شود. هنوز هم طبقه های از لحاظ اقتصادی پایینتر، در اکثر جوامع اسلامی، از طبقات «بالا» سنتیترند. ولی این که باید چه کرد، اکنون که تجدد تا این حد وارد جوامع اسلامی شده است، این یک امر پیچیدهای است که در آن هم حکومتها و هم مردم سهمی دارند. اول از همه باید فشار تجدد فرمایشی از طرف دولتها برداشته شود و قدرت خلاقیت به مردم باز گردانیده شود. ثانیاً خود دولتها باید تا حد امکان در بازسازی حیات سنتی ملتشان کوشا باشند. ثالثاً مقامات دینی در حفظ و احیا و اشاعۀ سنت و نه فقط اعمال تشریعی که آن نیز البته اساسی است مردم را راهنمایی و کمک کنند، نه اینکه راجع به مثلاً مسألۀ بیع سخن گویند ولی برایشان علیالسویه باشد که مسجدی که ساخته می شود طبق اصول معماری اسلامی است و یا یک کارخانه با گنبدی روی آن. رابعاً در تمام نظامهای آموزشی دیدگاه سنت اسلامی خودمان اصل باشد نه فلسفه های آموزشی غرب و دیدگاه های غربی. تا کی ما می خواهیم به خودمان از دیدگاه بیگانه بنگریم؟
* در جایی گفتهاید که سنتگرایان برای ارائۀ برنامه اقتصادی مطابق با ایده های خود، در شرایط امروز، نیازمند زمان هستند. آیا تا کنون اقدام رضایتبخش و آزمودهشدهای در این باره صورت گرفته است؟
آری، برای این کار وقت لازم است؛ ولی در عین حال چند دهه از آغاز توجه به ضرورت ایجاد یک اقتصاد اسلامی میگذرد و مقولۀ اقتصاد اسلامی مورد بحث قرار گرفته و کتابهای متعدد پیرامون این موضوع به انگلیسی و عربی و دیگر زبانهای رایج بین مسلمانان نوشته شده است، ولی در سطح عملی آنچه تا کنون انجام یافته است بیشتر سطحی بوده و به مسألۀ از بین بردن ربا محدود شده است، ولی گروه قلیلی نیز هستند که به مسائل عمیقتر این موضوع پرداخته اند. اگر فقط به سه قرن پیش برگردیم می بینیم که در تمدنهای مختلف، آنچه امروزه به نام اقتصاد وجود دارد، البته وجود داشت ولی هیچگاه از اخلاق و احکام دینی یا شرایع از یک سو، و از هنر و زیبایی و ارزشهای معنوی از سوی دیگر، جدا نبود و علم اقتصاد وجود نداشت. از دیدگاه اسلامی اقتصاد به معنای امروزی آن اصلاً یک علم نیست و حتی بعضی از فلاسفۀ علوم غربی نیز به این حقیقت اشاره کرده اند. ما باید سعی کنیم آنچه را که امروزه اقتصاد نامیده می شود در دیدگاه اسلامی خودمان ادغام کنیم، نه این که دائماً از اقتصاد اسلامی سخن گوییم، ولی جدا از اخلاق اسلامی از یک سو و جهانبینی سنتی اسلامی از سوی دیگر. از دیدگاه اسلامی طبیعت فقط یک منبع مواد مصرفی بشر نیست، بلکه حیات خود را دارد و ارزشی دارد ذاتی وراء فوائد اقتصادی و مادّی آن. پیام قرآن کریم دربارۀ طبیعت هم همین است. هر درختی به یک معنی تجلی شجرۀ مبارکهای است که اصلش ثابت است و فرعش در آسمان و نه فقط چوبی است که از آن برای ساختن میز و صندلی استفاده می شود.
* آیا همچنان بهترین شیوۀ حکومت سیاسی را برآمدن حکیم حاکم می دانید؟ اگر بلی چگونه باید به چنین کسی دست یافت و چگونه می توان مانع بیعدالتیهای احتمالی چنین کسی شد؟
این سؤال سیاسی مستلزم مقدمات فراوان است که در اینجا نمی توانم به آن بپردازم و باید پاسخ را خلاصه کنم. البته از نظر بنده به عنوان یک سنتگرا کمال مطلوب داشتن یک حکیم حاکم است که، چنانکه فارابی در آراء مدینۀ فاضلۀ خود آورده است، از دیدگاه ما مسلمانان همان پیامبر(ص) است. کاملترین جامعۀ اسلامی، جامعۀ معاصر با پیامبر اکرم اسلام (ص) بود از لحاظ دینی و معنوی؛ نه اینکه در آن وقت بدی و نقص در جامعه وجود نداشت. در حدیثی معروف ایشان فرموده اند: «بهترین نسل مسلمانان همین نسل معاصر من است و سپس نسل بعد از آن و سپس نسل بعد از آن تا روز قیامت». در طول تاریخ اسلام در عالم تسنن حاکمان اصلی خود را خلیفۀ رسولالله می دانستند، نه از لحاظ دینی بلکه از جهت حکومت بر جامعۀ اسلامی؛ در حالیکه وظیفۀ حفظ و تعبیر شرع که پایۀ قوانین حاکم بر جامعه بود بر عهدۀ طبقۀ علما بود. از دیدگاه سنتی حکومت اسلامی یک تئوکراسی نیست، بلکه یک نوموکراسی است؛ یعنی حکومت ناموس الهی که همان شرع است. در عالم شیعۀ اثنیعشری، پس از رحلت حضرت علی(ع) و قیام حسینی، امامان(ع) از شرکت در سیاست و حکومت دوری جستند. مورد حضرت رضا(ع) که می رفت خلافت عباسی را در دست گیرند، ولی مسموم و شهید شدند استثنائی است؛ ولی لقب شاه خراسان برای ایشان باقی مانده است.
با آمدن حکومت شیعه در ایران در عصر صفوی علما به دو دسته شدند: یکی افرادی که با مقامات حکومتی همکاری داشتند و دیگری آنان که از حکومت فاصله می گرفتند و خود را محافظ شرع در مقابل قدرت حکومت می دانستند. این وضع کموبیش به همین منوال در دوران قاجاریه ادامه یافت و حکومت و علما هم با یکدیگر همکاری داشتند و هم رقابت. وقایع انقلاب مشروطه این روابط پیچیده را بهخوبی نشان می دهد. در طول تاریخ ایران، از دورۀ صفویه به بعد، علما سهم مهمی در مقابله با بیعدالتی عمال حکومت و خود سلطان داشتند. با انقلاب اسلامی در ایران خود طبقۀ علما قدرت حکومتی را به دست گرفتند و وضعی به وجود آمد که سابقۀ تاریخی نداشت و وظیفۀ نقد از بیعدالتی و حفظ شرع توسط علما به صورت جدیدی در آمد و چنانکه مشهود است بین علمای بزرگ شیعه و حتی مراجع تقلید در این زمینه اتفاق نظر نیست. سؤال مهمی که به آن پاسخ مکفی داده نشده، این است که پس وظیفۀ تاریخی علمای شیعه در انجام نقد از کجرویهای افعال حکومت چه می شود. حل این مهم سهمی بنیادی در آیندۀ حکومتها در ایران خواهد داشت.
* با توجه به اوج گرفتن فعالیتهای بنیادگرایان اسلامی و آرزوی آنان برای بازگشت به جامعه آرمانی گذشته، چه فرق مبناییای میان اندیشه سنتگرایی و اندیشه سلفیگری قائل هستید؟
برای پاسخ به این سؤال باید مختصری به تاریخ آنچه امروز بنیادگرایی نامیده می شود در تمدن اسلامی پرداخت. در قرن دوازدهم هجری، در مکانی دور از نفوذ تفکر غربی و بدون استیلای استعمار اروپایی، نهضتی در عربستان آغاز شد توسط محمد عبدالوهاب، که هدفش بازگرداندن اسلام به آنچه او تصور می کرد اسلام خالص اسلاف صدر اسلام بود. او فقط به ظاهر دین توجه داشت و با هدف ظاهراً از بین بردن خرافات به مخالفت با تصوف و تشیع همت گماشت و بهرغم شکست از محمدعلی پاشا و عثمانیان، پیروان او بالاخره به عربستان دست یافتند و وهابیت را در زادگاه اسلام علم کردند و حتی نام عربستان را خانوادگی کردند و آن را عربستان سعودی نام نهادند.
با فتح مصر توسط ناپولئون در 1798 مسلمانان مناطق مرکزی دارالاسلام تازه متوجه یک خطر جدید برای تمدنشان شدند و عکسالعملهای متفاوت در مقابل این چالش عظیم نشان دادند؛ از پذیرفتن تجددد گرفته تا سلفیگری تا موجهای مبتنی بر مهدویت و ظهور مهدی و حتی ایجاد «مذاهب» جدید مانند احمدیه در هند و بابیگری و بهائیت در ایران که بعضی از آنها مانند بهائیت از دایرۀ اسلام جدا شدند. در عین حال، این دوره شاهد احیای تصوف در برخی بلاد و نیز فلسفۀ اسلامی در ایران و هند اسلامی نیز بود. قابل توجه است که سلفیگری یک پدیدار کاملاً سنّی باقی ماند و در عالم شیعه بازتابی نداشت. برخی از جریانات فکری را که اکنون در ایران و تا حدی بین شیعه های عراق دیده می شود، می توان اولین ظهور یک «سلفیگری» شیعه خواند.
به هر حال سلفیگری فعلی در جهان تسنن فرزند این جریانات تاریخی است ولی یکدست نیست. برخی از سلفیها سختگیر و ستیزهجو هستند و برخی صلحجو و مخالف با عناد و دشمنی با دیگران و حتی برخی از آنان سلفیگری را با نوعی تصوف توأم می کنند چنانکه در بعضی طرق در اردن و مصر دیده می شود ولی خصلت کلی مخالفت سلفیها با تصوف همچنان باقی است؛ چنانکه در وقایع اخیر در پاکستان دیده می شود. مخالفت شدید تروریستهای سوریه که پایۀ فکری آنان وهابی ـ سلفی است با صوفیه و نهتنها شیعه، و تخریب چند مزار تاریخی بزرگان تصوف، عیان است.
دیدگاه سنتگرایان با سلفیها فرقهای اساسی دارد؛ گرچه در پذیرفتن قرآن کریم به عنوان کلام خداوند متعال و تأکید بر پیروی از شرع اسلام با هم اتفاق نظر دارند. و اما اختلافات آنها، اهم آن، به صورت زیر است:
چنانکه احادیث اهل تسنن و تشیع روشن ساخته است قرآن کریم و وحی اسلامی را ظاهری است و باطنی؛ و خود خداوند هم «الظاهر» است و هم «الباطن» و این دو از اسماء الهی است. خود خلقت نیز ظاهر و باطنی دارد: «دل هر ذرّه را بشکافی/ آفتابیش در میان بینی». از دیدگاه سنتگرایان هدف دین ارشاد انسان از برون به حقائق درونی است و رسیدن به قلبی که عرش رحمٰن است. در مقابل آنها سلفیگرایان هستند که به ظاهر عالم هستی می نگرند و آنان را با عالم باطن کاری نیست و همین جهانبینی محدود به ظاهر باعث عدم توجه آنان به مراتب وجود و عوالم غیب می شود و در مقابل جهانبینی علوم جدید به آسانی تسلیم می شوند.
سنتگرایان معنای «اول ما خلق الله العقل» را هیچگاه فراموش نمی کنند و عقل را بالاترین مرتبۀ عالم خلق و همان روح می دانند که هم جنبۀ کیانی دارد و هم انسانی. عقل از دیدگاه سنتی فقط عقل جزئی و نیروی استدلال نیست؛ چنانکه مولانا فرمود: «عقل جزئی عقل را بدنام کرد». سنتگرایان عقلگرا هستند، به معنای سنتی عقل؛ ولی خردگرا به معنای راسیونالیست نیستند؛ در حالیکه سلفیها و وهابیها عقل را به معنای عرفی آن تا حدی می پذیرند، ولی به نحوی که با تفکر فلسفی و عرفانی و حتی دینی عناد دارند. در زمانی که اعضای جامعۀ اسلامی بیش از هر وقت به تفکر اصیل اسلامی احتیاج دارند، آنها (یعنی سلفیها) سدی در مقابل آن قرار داده اند و اصلاً به چالشهای فکری و فلسفی تجدد بیتوجه اند.
نکتۀ مهمی که با آنچه در بالا آمد بیارتباط نیست احترام سنتگرایان به ادیان دیگر آسمانی و رد آن ادیان توسط بنیادگرایان و سلفیان است؛ اقلاً اکثر آنان. سنتگرایان کلیت وحی را یکی از اساس جهانبینی خود می دانند و تأیید می کنند آیۀ مبارکۀ «و لِکُلّ اُمّةَ رَسُولٌ» را و مطالعات وسیع خود را و نوشته های متعددی را که در زمینه نگاشته اند بر اساس کلیت حقائق وحیشده، که در قلب ادیان اصیل است، قرار داده اند. فرق این اثر با دید انحصارگرایانۀ سلفیه آشکار است.
این اختلاف نظر دربارۀ ادیان گوناگون را می توان به درون اسلام تعمیم داد. نهضتهای سلفی برعکس تسنن سنّتی مخالفت اساسی با شیعه دارند و برخی حتی شیعه را غیرمسلمان می دانند. گسترش این نظر خصمانه از وهابیت به مکتبهای مختلف سلفی و بنیادگرایی در عالم تسنن خطر بزرگی برای مسلمانان است و تا کنون نیز سهم بسیار منفی در وضع سیاسی شرق عربی و نیز پاکستان و افغانستان داشته است. سنتگرایان برعکس همواره بر روی احترام به تمام مکتبهای راستاندیش، چه سنی و چه شیعه، اصرار ورزیده اند.
حال بپردازیم به برخی اختلافات مبنائی در زمینه های فرهنگی و اجتماعی، و با هنر آغاز کنیم. مقصود بنده در اینجا هنر به معنای کلی آن نیست که مثلاً در جملۀ «هر چیزی هنر خود را دارد» و یا «این کاری که تو می کنی هنری نیست» آمده است، بلکه به معنای خاصتر آن است؛ چنانکه می گوییم هنر معماری یا قالیبافی یا خطاطی یا موسیقی. در ارزیابی و توجه به هنر به این معنی بین سنتگرایان و سلفیها اختلاف بسیار فاحشی وجود دارد. سنتگرایان هنر سنتی را یکی از مهمترین عناصر حیات انسان سنتی می دانند و آثار زیادی در توضیح رمز و تمثیل هنرهای سنتی و معنای فلسفی آن نگاشته اند، مخصوصاً آناندا کوماراسوامی و تیتوس بورکهارت و در مرحلۀ عمل از مراکش تا اندونزی گرفته به حمایت از این هنرها و کمک به حفظ و احیای آن مبادرت ورزیده اند. اگر کوششهای تیتوس بورکهارت نبود یک جادۀ بزرگ از وسط مدینۀ قدیمی فاس گذرانده شده بود. برعکس، وهابیها و اکثر سلفیها ارزشی برای زیبایی در آثاری که ما را احاطه می کند، از اسباب اطاق گرفته تا معماری، ندارند و واژۀ «هنر قدسی» برای آنان بیگانه است. نتیجۀ این جهانبینی ساختمانهای آسمانخراشی است که اکنون خانۀ خدا را احاطه کرده و بزرگترین ضربه را به حضور معنوی کعبه زده است. در زمینۀ هنر بنیادگرایان و متجددین در از بین بردن خصلت اسلامی محیط شهری دنیای اسلام سهیماند و همدید.
تقریباً همین اختلاف نظر فاحش بین سنتگرایان و اکثر سلفیها در مسألۀ معنی و اهمیت طبیعت و بحران محیط زیست دیده می شود. با وجود اینکه قرآن کریم بیش از کتاب آسمانی دیگر (مگر شاید تائوته چنیگ) به طبیعت و پدیدارهای آن به عنوان آیات الهی توجه دارد و تفکر اسلامی ـ چه فلسفی و چه عرفانی ـ و نیز ادبیات ما مرکزیت برای اهمیت معنوی طبیعت و نه فقط استفادۀ مادی از آن قائل است، تفکر وهابی و سلفی از این دید سنتی دوری جسته و آن را به یک نوع طبیعتپرستی در مقابل خداپرستی تبدیل کرده و مورد انتقاد قرار می دهند. برعکس سنتگرایان شدیداً با دید مصرفی و صرفاً مادی از طبیعت مخالفند و مؤید همان دید قرآنی از طبیعت به عنوان تجلی اسماء و صفات الهی و آیات خالقاند. امروز ممالک اسلامی در این یک موضوع تخریب طبیعت به نام توسعۀ اقتصادی متفقاند؛ چه حکومت بنیادگرا داشته باشند چه متجدد. ولی، در عین حال، در چند سال اخیر حتی در عربستان گروه های مدافع طبیعت و حفظ محیط زیست به وجود آمده است که پایۀ فکری آنان همان تفکر سنتی است. در ایران خودمان در آغاز انقلاب خیلیها نهضت حفظ محیط زیست را مسخره می کردند و گرچه صدمۀ زیاد در چند دهۀ اخیر به محیط زیست وارد آمده و هنوز نیز می آید، نهضت حفظ محیط زیست هر روز قویتر می شود مخصوصاً بین جوانان.
باز گردیم به موضوع انسان و مسألۀ اخلاق که البته با نحوۀ رابطۀ ما ابناء بشر با طبیعت رابطۀ تنگاتنگ دارد. لازم به گفتار نیست که سلفیها مانند سایر مسلمانان پایبند اصول اخلاقی کلی حاکم بر جامعۀ اسلامی، مانند صداقت در معامله و یا عفت، هستند ولی در آنچه مربوط به تزکیۀ نفس و فضائل اخلاقی است بین عموم سلفیها و سنتگرایان فرقهای اساسی وجود دارد. در تاریخ اسلام علاوه بر قرآن و حدیث سه نوع کتاب مربوط به اخلاق پدید آمد که هر نوع به نوبۀ خود سهم اساسی در تعلیم اخلاق داشت: اول، کتب اخلاقی که علاوه بر تعالیم وحیانی به جنبه های عقلانی و فلسفی اخلاق توجه داشت و ایرانیان سهم بزرگی در ایجاد این نوع آثار داشتند، مانند تهذیب الاخلاق مسکویه و اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی خواجه نصیرالدین طوسی و اخلاق جلالی جلالالدین دوانی. دوم، اخلاق صوفیانه از رسالۀ قشریۀ امام ابوالقاسم قشری گرفته تا احیاء علومالدین و کیمیای سعادت ابوحامد محمد غزالی و مَحجّة البیضاء ملامحسن فیض کاشانی. این نوع کتب منبع اصلی تعالیم اخلاقی در جهان اسلام شد، مخصوصاً بعد از حملۀ مغول. سوم، آثار مهم ادبی که عمومیت تام یافت مانند گلستان سعدی که برای فارسیزبانان طی قرون متمادی منشأ تعلیم اخلاق اجتماعی و فردی بود و نه فقط ادب فارسی. آثار عامیانهتر به صورت حکایت و داستانهای ادبی نیز متعلق به همین مقوله است. بنیادگرایی و سلفیگری از قرن سیزدهم هجری راه خود را از هر سه نوع نوشتۀ اخلاقی تا حد زیادی جدا کرد و کوشید نظری غیر از نظر سنتی دربارۀ اخلاق ارائه دهد، گرچه هنوز برخی عناصر مشترک باقی مانده است.
سلفیگرایی در بسیاری از موارد سیاست را در مرکز کار خود قرار می داد و می دهد و اصلاح جامعه را از طریق اصلاح نهادهای سیاسی امکانپذیر می دانست و می داند؛ چنانکه در برنامۀ وهابیها در عربستان و بعداً به صورتی دیگر در نهضت اخوان المسلمین در مصر و جماعت اسلامی در هند و پاکستان می بینیم. افراط در این بُعد سلفیگری و ارتباط مستقیم با نهضتهای خشونت آمیز دهه های اخیر، مانند القاعده و طالبان و به صورت شدیدتر در داعش و «حکومت اسلامی» فعلی در عراق و سوریه دارد. اما سنتگرایان در حالیکه مدافع نهادهای سنتی در جامعۀ اسلامی بوده و اصلاح را در درون این نهادها و نه از بین بردن آن می دانند، بیشتر متوجه اصلاح خودند و سعادت جامعه را در مبارزه با نفس اماره و پیروزی بر تمایلات منفی فرد انسان می دانند.
سنتگرایان با آن جنبه از عقائد سلفیها که با برخی از مظاهر تجدد مخالفند، مانند لباس نیمهعریان زنان و یا لهو و لعب، توافق دارند ولی نقد سلفیها از تجدد را محدود می دانند؛ چنانکه در زمینه های گوناگون از معماری و شهرسازی گرفته تا دانش و تکنولوژی جدید دیده می شود. سلفیها دانش کافی را برای مقابله با قویترین ساحتهای تجدد ندارند و در مقابل آن منفعلاند و تسلیم. در جهان اسلام تا کنون فقط سنتگرایان و افراد متمایل به افکار آنان بوده اند که دانش کافی، هم از غرب و هم از اسلام و معارف آن، داشته و توانسته اند انتقاد بنیادی از تمام تجدد و نهادهای فکری و فلسفی آن بکنند و نه فقط از برخی از جوانب آن.
و بالاخره باید اشاره کرد به خود تمدن اسلامی. سنتگرایان اذعان دارند که تمدن اسلامی، به علل هم درونی و هم برونی، در قرون اخیر تضعیف شده است ولی هنوز زنده است و کوشش آنان احیای جوانب آن است؛ از هنر گرفته تا فلسفه، از ادب تا علوم کیانی. برعکس، در تفکر سلفی مقولۀ تمدن اسلامی خیلی کمرنگ است و توجهی چندان به آن نیست، مگر جنبۀ فقهی و حقوقی آن. تخریب آثار تاریخی و هنری بهصورت عمد، در عراق و سوریه، در سالهای اخیر مرتبط به این برداشت ناقص از تمدن اسلامی و اهمیت میراث این تمدن برای مسلمانان امروز و فرداست.
* آیا فکر می کنید شیوۀ زیست مطلوب را باید در گذشته ها جستجو کرد و امروز آن را عیناً پیاده کرد یا اینکه گذشته را فقط چراغ راهی برای آینده کرد و هر زمان مقتضیات خاص خود را دارد؟
سنتگرایی مبتنی بر اصولی است که دیروز و امروز ندارد و وراء سیرورت و زمان است. باید آن اصول را فرا گرفت و سپس در شرایطی که در آن هستیم به کار برد. گذشتۀ جوامع سنتی که بر اساس این اصول قرار داده شده بود یک نعمت بزرگ الهی برای آموختن این اصول و کاربردهای آن است و به همین جهت باید خاطرۀ این گذشتۀ سنتی را حفظ کرد و کوشید حتیالمقدور آنچه از این سنن باقی مانده حفظ کرد و در عین حال کوشید فصل جدیدی در حیات جامعه مبتنی بر این اصول به وجود آورد، مثلاً مسجد جامع اصفهان را به عنوان نه فقط یک یادگاری تاریخی بلکه یک هنر زنده حفظ کرد و در عین حال ابنیۀ نوین مبتنی بر معماری سنتی خودمان ساخت. گذشتۀ سنتی ما فقط برای گذاشتن در موزه ها و یا حفظ آثار باستانی نیست، بلکه حقیقت زندهای است که باید استمرار یابد و در شرایط جدید اصول جاویدان آن به کار برده شود. گرچه واژه های «تجدید» و «تجدد» یک ریشه دارد، معنای آن دو متقابل یکدیگر است. آن بزرگان اسلام که لقب مجدِّد یافته اند، مجدِّد بودند ولی متجدّد نبودند. مرحوم علامه طباطبایی را مجدِّد فلسفۀ اسلامی در عصر جدید خوانده اند، ولی ایشان متجدِّد نبودند. ای کاش بیشتر به فرق میان این دو واژه توجه شود.
* اندیشه سنتگرایی چه کمکی می تواند به همگرایی بیشتر انسانها بکند و آیا سنتگرایی فقط در چارچوب سنتها و ادیان اصیل می تواند فعالیت کند یا اینکه برای پیروان انواع گرایشهای معنوی یا حتی بیدینان نیز برنامهای دارد؟ به عبارت دیگر راه حل مشکلات امروز فقط با بازگشت به سنتهای اصیل ممکن است یا آنکه می توان همزیستی فراگیری میان همه انسانها با هر گرایشی فراهم کرد؟
اندیشۀ سنتگرایی بیش از هر جهانبینی دیگر می تواند به همگرایی انسانها کمک کند، منتها نه همۀ انسانها. در دنیای امروز اندیشۀ سنتی بیش از هر گونه اندیشۀ مدرن و پسامدرن و غیره می تواند وحدت نظر به وجود آورد، ولی البته این امر شامل همۀ ابنای بشر نخواهد شد؛ از آنجا که گروهی قابل توجه اصلاً دید سنتی را قبول ندارند گرچه، اگر در سطح جهانی بنگریم، آنان در اقلیتاند. آنچه مشکل است همزیستی با آن کسانی است که با دیدگاه «مای» نوعی کاملاً مخالفت دارند. البته امروزه آنان که لاادری هستند و سکولار، خیلی دم از همزیستی مصالحت آمیز همگان مبتنی بر یک نوع بشرگرایی (اومانیزم) می زنند، ولی طبیعت سیال بشر برای ایجاد وحدت کافی نیست بلکه ثبات عالم روح و حقائق الهی لازمۀ ایجاد وحدت است. به هر حال از تجربیات دو قرن اخیر و آنچه تحت لوای بشرگرایی انجام یافته است می توان خیلی حقائق را آموخت. نمی توان با آسمان در عناد بود و با زمین در صلح؛ به قول مولانا «جز به خلوتگاه حق آرام نیست». سنتگرایان راه حل معضلات جهان معاصر را همان بازگشت به سنتهای اصیل می دانند ولی در عین حال به این امر واقفاند که بسیاری از افراد امروزه از سنن و آیینهای خود دور افتاده اند و علاقهای به بازگشت به آنها ندارند. سنتگرایان در حالی که در ساحت معرفت و علم اعلی مؤید حقیقت و مخالف باطلاند، در سطح عملی نمی خواهند جبر اجتماعی و سیاسی برای گروه های ضدسنت ایجاد کنند، بلکه طرفدار صلح و تسامح هستند در سطح برخورد انسانها، و مطلقگرا در سطح معرفت و حکمت. تکرار می کنم چون این نکته مهم است که بازگشت به سنتهای اصیل برای ما سنتگرایان قدمی ضروری است برای رستگاری، در عین حال که معتقدیم آنانکه از سنت دوری می کنند حق زندگی دارند و باید با یک نوع مصالحت با آنان زیست و باز در عین حال، ما می دانیم که تمام دنیای بشر را نمی توان در وضع فعلی بشریت تحت لوای حقیقت سنت جمع کرد ولی تا آنجا که می شود باید در این راه کوشید. و بالاخره وظیفۀ سنتگرایان این است که تذکر دهند بدون تجلی وحدت الهی و توحید، ایجاد وحدت بشری ناممکن است و باید از این خواب خرگوشی از چند صد سال اخیر تا به امروز، که وحدت بشر را بدون توجه به وحدت خالق امکانپذیر می داند، بیدار شد.
* از آنجا که مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب تاکنون بیش از 350 متن کهن را تصحیح و منتشر کرده است، ضرورت و اهمیت احیاء و بازشناسی نسخ خطی را چگونه ارزیابی می کنید؟
شناخت و چاپ میراث مکتوب ما از نهایت اهمیت برخوردار است. در تمدن اسلامی طبق ارزیابی مؤسسۀ الفرقان که به مخطوطات اسلامی اختصاص دارد قریب دو میلیون نسخۀ خطی اسلامی موجود است. باید، اول از همه، نسخ خطی را فهرست کرد و کارهای مفیدی که در این زمینه در ایران و ترکیه و مصر و تونس وچند مملکت دیگر اسلامی انجام یافته است، تکمیل کرد و به جاهای دیگر تعمیم داد. سپس باید متخصصین هر کدام در رشتۀ خود اهم این کتب را شناخته، ویراسته کنند و به طبع رسانند. قدمهای خوبی در این راه برداشته شده است ولی راه طولانی در پیش است. فکرش را بکنید که بیش از نصف آثار بزرگترین دانشمند تمدن اسلامی، ابنسینا، هنوز چاپ نشده است و بسیاری از آنچه چاپ شده مغلوط است. کافی است نگاهی افکنید به شفای چاپ قاهره تا این حقیقت تلخ آشکار شود. تصحیح و نشر متون مهم تمدن اسلامی و احیای اندیشه و دانشی که در آنها بیان شده، امری حیاتی برای استمرار سنت فکری و ادبی و علمی و هنری و اجتماعی ماست.
* برخی مانند استاد عبدالحسین حائری معتقدند که با توجه به نسخ خطی دورۀ اسلامی و بهویژه متون ایرانی، می توان معرفی صحیحتری از تاریخ علم در فرهنگ و تمدن اسلامی ارائه کرد. تا چه اندازه با این منظر موافقید؟
بنده کاملاً با نظر استاد حائری، که خود خدمات بزرگی در زمینۀ نسخهشناسی در ایران انجام داده اند، موافقم. خیلی از فصول تاریخ علوم و فلسفه و بسیاری دیگر از رشته ها، حتی برای متخصصان، مجهول است و یقیناً با نشر نسخ خطی، نکات تاریک تاریخ فرهنگ و اندیشۀ ما روشنتر خواهد شد و شکی نیست که با چاپ نسخ آثاری که تا کنون ناشناخته مانده است، خیلی از این تاریکیها مرتفع خواهد شد. ما دائماً صحبت از تقلید از غرب می کنیم که بنده سخت با آن مخالفم، ولی ای کاش در این زمینه، متون تصحیح شدۀ ابنسیناها و سهروردیها و ملاصدراهای ما به صورت دقیق علمی و کامل در اختیار ما بود، چنانکه متون فلسفۀ کانت و هگل در اختیار علاقهمندان به فلسفۀ آلمانی در اختیار آلمانیزبانها است.
* در حال حاضر انتشار نسخ خطی، چه با تصحیح و تحقیق و چه به صورت نسخهبرگردان (فاکسیمیله)، چه کمکی به تولید و ترویج دانش و فرهنگ می کند.
در یک تمدن زنده، گذشته همواره چراغ راه آینده است. چاپ علمی و حتی نسخهبرگردان خوانای نسخ خطی برای بهتر شناختن سنت فکری خودمان و تاریخ گذشتۀ ما و حقائق فکری و علمی تمدن اسلامی و حفظ هویت اصیل فرهنگی ایرانی و اسلامی و به عنوان چراغی برای راهی که باید در آینده بپیماییم، از نهایت اهمیت برخوردار است. استمرار فرهنگ و تمدن ما و حفظ اصالت آن مرهون این کوشش است.