کد خبر:18878
پ
161019420721728298-1

مولانا و حكایت رنج انسان

كتاب «مولانا و حكایت رنج انسان» تألیف ناصر مهدوی، به تازگی از سوی نشر دوستان منتشر شده است.

میراث مکتوب- در ابتدای سوره نود (بلد) از قرآن كریم، خداوند پس از چند سوگند غلیظ و شدید  با تأكید می‌فرماید كه «به راستی كه انسان را در رنج (كبد) آفریدیم». این بزرگ‌ترین شاهد و گواه بر آن است كه سرشت انسان با رنج ممزوج است و او را از این سرنوشت گریز و گزیری نیست. با این همه اندیشمندان، متفكران، طبیبان و دانشمندان همواره كوشیده‌اند با تمایز گذاشتن میان رنج و الم ناضرور از رنج ضروری راهی برای كاستن از درد و رنج انسان بیابند. مولانا جلال الدین محمد، حكیم و متفكر بزرگ ایرانی ـ اسلامی سده هفتم هجری قمری در آثاری كه پدید آورد به ویژه در مثنوی شریف معنوی، كوشیده همین درد و رنج بشری را روایت كند و مرهم و تریاقی برای آن درد و رنج كه قابل گریز و بلكه شایسته درمان است، بیابد. ناصر مهدوی، پژوهشگر و مولاناپژوه شناخته ‌شده، در واپسین كتابش «مولانا و حكایت رنج انسان» كوشیده با تبیین این معنا به مسئله درد و رنج بشری از منظر این حكیم عارف بپردازد. به مناسبت انتشار این كتاب به همت نشر دوستان، با او گفت‌وگویی صورت گرفته كه گزارش آن در ادامه آمده است.

 

ابتدا بفرمایید كه اصولا رنج از دید شما چیست؟ برخی صاحبنظران میان دو مفهوم درد و رنج تمایز می‌گذارند و برای مثال می‌گویند كه درد معمولا آن آزردگی جسمانی و فیزیكی با منشأ عینی قابل رویت یا تشخیص است اما رنج، آن احساس ناخوشایند درونی است كه الزاما از مشكلی جسمانی ناشی نشده (اگرچه می‌تواند منشأ جسمانی داشته باشد) اما در نهایت روح یا جان یا روان یا نفس انسان را آزرده خاطر می‌سازد. دیدگاه شما در این زمینه چیست؟

از شما دوستان گرامی‌ام بسیار سپاسگزارم كه فرصتی در اختیار اینجانب قرار داده‌اید تا درباره موضوع مهمی به نام رنج انسان و در ضمن آن درباره كتاب مولانا و حكایت رنج انسان كه توسط اینجانب تالیف شده،گفت‌وگو داشته باشیم. امیدوارم نتیجه چنین گفت‌وگویی برای خوانندگان روزنامه فاخر« اعتماد» مفید و تاثیرگذار باشد. ابتدا فرموده‌اید كه تصور و تلقی خودم را در مورد مفهوم رنج بیان كنم و اندكی نیز به تمایز و تفاوت بین دو مفهوم درد و رنج بپردازیم. پیش از ورود به بحث مستقیم پیرامون رنج از نگاه مولانا؛ باید عرض كنم كه احساس رنج همان حس ناخوشایندی است كه معمولا هنگامی جان و روان آدمی را فرا می‌گیرد كه یا چیزی را از دست داده‌ایم، یا آنچه آرزویش را داشته‌ایم به دست نیاورده‌ایم. وقتی آنچه كه انتظار داشتیم، رخ نمی‌دهد و برعكس وضعیتی خلاف میل و خواسته‌مان بر سر راه‌مان سبز می‌شود حالتی را تجربه می‌كنیم كه با عنوان رنج از آن یاد می‌كنیم. در یك كلام؛ وقتی نقصانی و خللی پیش روی‌مان سر بلند می‌كند و ما را از خواسته‌های خود جدا می‌كند، رنج می‌كشیم. به همین منظور مولانا جدایی را علت اصلی نفیر و رنج معرفی می‌كند و می‌گوید: بشنو این نی چون شكایت می‌كند/ از جدایی‌ها حكایت می‌كند. به زعم مولانا آدمی وقتی آنچه واجد و دارای آن است را از دست می‌دهد و از مطلوب خود جدا می‌شود، رنج می‌كشد كه با مفهوم نفیر به معنی لابه و ناله بیان كرده است. رنج حالتی است كه از پرده بحران و خلل درونی بر می‌گیرد و گاهی خود را با ترس اضطراب و تشویش روحی نیز نشان می‌دهد كه در ادامه گفت‌وگو بیشتر به آن می‌پردازم. در داستان شاه و كنیزك نیز كه كنیز رنجور و درمانده نزد شاه افتاده؛ طبیب بعد از معاینه او می‌گوید، رنجش از صفرا و از سودا نبود/ بوی هر هیزم پدید آید ز دود. در این داستان كنیز رنج می‌كشد زیرا به آنچه دوست دارد یعنی عشق زرگر دست نیافته و در حكایت پیر چنگی؛ او رنج می‌كشد و سر بر گورستان می‌گذارد زیرا آنچه در كف داشته(شهرت و اعتبار) از دست داده است. بنابراین كیفیت رنج؛ حالتی است كه با از دست دادن یا به دست نیاوردن آرزو رخ می‌دهد و نظم ذهن آدمی را بر هم می‌ریزد. در مورد تمایز بین درد و رنج نیز درست است؛ متفكرانی مانند رولف دوبلی متاثر از شوپنهاور اعتقاد دارند كه درد ناشی از صدمه جسمانی است و رنج برخاسته از لطمه‌های روحی است.گرچه برای این ادعا می‌توان شواهدی نیز پیدا كرد اما دست‌كم در میان برخی از ادیبان و عارفان ما؛ واژه درد نیز به همان صدمه‌های روحی و احوال درونی اشاره شده. حافظ می‌گوید: سینه مالامال درد است‌ ای دریغا مرهمی و مولانا نیز ابیات بسیاری را می‌سراید كه درد را نه به مفهوم آسیب‌های جسمانی كه به معنی وضعیت روحی و روانی به ‌كار می‌برد. در دیوان شمس می‌گوید: هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حب و دوا / من همگی درد شدم تا كه به درمان برسم. مراد از درد همان طلب و عطش درونی است كه محبوب را دچار معشوق كرده و دوری و جدایی او را تحمل‌ناپذیر می‌كند. در مثنوی نیز می‌گوید: درد آمد بهتر از گنج جهان/ تا بخوانی مر خدا را در نهان. با این بیان به نظر می‌رسد تفكیك مفهوم درد به لطمه‌های جسمانی و رنج به ناملایمتی‌های روحی چندان دقیق نباشد.

 

چنانكه در مقدمه ذكر شد، خداوند در قرآن به تاكید می‌فرماید كه انسان در رنج آفریده شده. بسیاری از متفكران و اندیشمندان و فیلسوفان و فرزانگان و دانشمندان نیز بر این سرشت دردناك یا رنجناك زندگی بشر تاكید كرده‌اند؛ كمااینكه شما نیز در كتاب از این تعبیر استفاده كرده‌اید.آیا بر این اساس، گریز و گزیری از این رنج و درد نیست یا می‌توان چنانكه برخی گفته‌اند میان رنج‌های ضروری و غیرضروری تمایز گذاشت؟

بله همان‌گونه كه فرمودید در قران چنین آیه درخشانی دیده می‌شود كه خداوند فرموده: ما آدمیان را در رنج آفریده‌ایم. به نظر من یكی از واقع‌بینانه‌ترین آیات قرآن همین است كه اشاره شد. اینكه سرشت زندگی انسان‌ها آمیخته به رنج است از بصیرت‌های بزرگ پیامبران و شخصیت‌های گرانبهای معنوی است كه تامل در آن می‌تواند بسیار آموزنده باشد. راز اینكه زندگی این جهانی بالضروه با رنج و درد همراه است به چند موضوع مهم بازمی‌گردد، یعنی هم به ماهیت جهان خاكی و زندگی این جهانی؛ هم به میل سیری‌ناپذیر خواهش‌های آدمی و هم به محدودیت‌ دستگاه ادراكی انسان‌ها و دوری از حقیقت بازمی‌گردد. جهان مادی؛ جهان تغییر و حركت و بی‌دوامی است. به همین دلیل خوشی‌هایش ناپایدار و جاذبه‌هایش بی‌دوام است. سلامتی را بیماری؛ شادی‌ها را غم و جوانی و سرزندگی را پیری و پژمردگی تهدید می‌كنند. چون بسیاری از آدمیان نمی‌توانند چنین تحولات بی‌امانی را باور كنند لذا با هر رویدادی كه برخلاف انتظارشان رخ می‌دهد احساس ناخوشایندی به آنها دست می‌دهد و رنج می‌كشند. دوم بیشتر انسان‌ها بر طبل خواهش‌های پایان‌ناپذیر نفس خود می‌كوبند و برای به دست آوردن خواسته‌‌های‌شان مرتب دست و پا می‌زنند و از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. به فرموده مولانا: دایما از ظلمتی در ظلمتی/ می‌روند و نیست غوثی رحمتی. همین رفتن برای تحقق آرزوها و به دست آوردن خواست‌ها خود دردآور است. اما همین تحقق آرزوها نیز یا مرتب تهدید می‌شوند و یا بالاخره از دست می‌روند كه چنین فرآیندی نیز باعث رنجوری روح می‌شود. علاوه بر دو موردی كه ذكر شد، دستگاه محدود ادراكی آدمی نیز در موارد بسیاری با شتاب و عجله و با تصورات غلط تصمیم می‌گیرد، به این معنی كه یا این دستگاه فكری چراغی روشن نمی‌كند و آدمی چاه را با راه اشتباه می‌گیرد، یا نور چراغ را به زاویه بی‌ارزش زندگی انداخته و سایه‌ها را به جای كالای نفیس نشانه می‌رود كه البته چنین رویكردی راه زندگی را دور و پای دویدن آدمی را لنگ می‌كند و راه دور و پای لنگ كافی است تا زندگی به رنج و درد آمیخته شود. چنین پدیده‌هایی از سرشت زندگی انسان‌هاست كه حذف كامل آن غیرممكن ولی كنترل و مدیریت آنها امكان‌پذیر است. بخش دوم فرمایش شما این بود كه آیا گریزی از چنین رنج‌هایی نیست؟ كه به ‌طور خلاصه عرض می‌كنم به جهت سرشت جهان مادی یعنی بی‌قراری و محدویت امكانات آن و روح تشنه و طلبكار آدمیان به نظر می‌رسد رنج همواره با انسان‌ها هست الااینكه فرهیختگان و فرزانگان می‌كوشند تا از سهم رنج‌های برخاسته از دلبستگی و نیز رفتار غیرخردمندانه خود بكاهند اما فرآیند همین تلاش ثمربخش و جهد سازنده‌آنان نیز همراه با رنجی گران است.

 

در پرداختن به مساله رنج و درد انسانی، چرا سراغ مولانا جلال‌الدین رفته‌اید؟ در اندیشه و آثار او چیست كه شما را به این سمت رهنمون شد؟

علت پرداختن من به موضوع رنج از نگاه مولانا؛ توجه نسبتا جامعی است كه ایشان به چنین معضل انسانی دارند.كافی است ما مفهوم رنج بشر را از نگاه فیلسوفان معتبری همچون كركگارد یا شوپنهاور یا حتی نیچه مورد بررسی دقیق قرار دهیم و در كنار آنها افكار مولانا را نیز در این باره بكاویم. به نظرم روشن خواهد شد كه نگاه مولانا به مساله رنج انسان هم از ژرفا و عمق و هم از گستردگی معقولی برخوردار است به این معنی كه ایشان از یك سو رنج را به رنج‌های سیاه دلشكاف و به فرموده حضرتعالی رنج‌های غیرضروری تقسیم می‌كند و از سوی دیگر پرده از رنج‌های سبز دلگشا برمی‌كشد و می‌گوید: ابتلا رنجی است كان رحم آورد/ احمقی رنجی است كان زخم آورد. فارغ از اینكه مصداق رنج روحی انسان چیست؛ از نگاه حضرت مولانا رنج‌هایی هستند كه در اثر آنها آدمی به روشنایی می‌رسد؛ نقصان خود را می‌شناسد و بر دوش رنج‌های خود ایستاده و بزرگ می‌شود. این همان رنج سبز است كه رحم می‌آورد. در مقابل رنج‌هایی هستند كه به گفته اروین یالوم كاستی محورند و به فرموده مولانا آدمی در اثر ابتلای به آنها كوچك می‌شوند و هستی خود را تباه می‌كنند. رنج‌های حقیری كه چون زخمی چركین باطن انسان را فاسد می‌كنند. در میان متفكران بزرگ چنین تفكیكی خیلی واضح دیده نمی‌شود و تمام انواع درد و اندوه آدمی؛ همچون آفتی مزاحم نگریسته می‌شود. علاوه بر این نكته؛ مولانا نه تنها جنبه‌های روانشناختی رنج بشری را مورد عنایت و ملاحظات خود قرار می‌دهد؛ به زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی بروز رنج نیز توجه دارد و به حاكمان نالایقی كه با نحوه حكمرانی غیرشایسته خویش زندگی مردم را تباه می‌كنند نیز می‌پردازد. از قضا در این حوزه؛ افراد را ترغیب می‌كند كه می‌توان از شر چنین رنج‌هایی گریخت و به زندگی سالم‌تری چشم دوخت به این شرط كه تیغ را از دست مجنونی كه به قلاب قدرت آویخته شده به در آورند: پس غزا زین فرض شد بر مومنان/ تا ستانند از كف مجنون سنان. به دلایلی كه عرض كردم جهت فهم روشن‌تر مساله رنج انسان علاوه بر متون مختلف فلسفی و روانشناختی به حضرت مولانا مراجعه كردم و احساس می‌كنم دست‌كم برای خودم مرواریدهای گرانبهایی صید كردم.

 

نگرش مولانا به رنج‌ها و دردهای انسانی چیست؟ آیا می‌گوید آنها را باید پذیرفت و تحمل كرد،یا طریقی برای غلبه و رفع آنها پیشنهاد می‌كند؟

در پاسخی اجمالی به فرمایش شما معتقدم؛ برای درك روشن‌تر نگاه مولانا به موضوع رنج بشری باید باز هم به همان تفكیك پیشین یعنی رنج سیاه و دلشكاف و رنج سبز و دلگشا بازگردیم. رنج‌های كشنده و سیاه چنانند كه یا از نقصان خرد آدمی بر می‌خیزد مثل هنگامی كه چشم دوراندیش خود را كور كرده و با عجله و شتاب تصمیم می‌گیریم: درنگر پس را به عقل و پیش را / همچو پروانه مسوزان خویش را. و زندگی خود را می‌سوزانیم. یا از دلبستگی‌های حقیر و كودكانه برمی‌خیزند و روزگار انسان را اندوهناك می‌كنند، یا وابستگی به تایید و تكذیب دیگران است كه عرصه زندگی را پر از تنش و آزردگی می‌كند . توصیه مولانا این است كه باید خردمندانه و دلیرانه از بند چنین رنج‌هایی به تدریج و به آرامی گریخت و در جریان یك زندگی سالم و كم آفت قدم بر داشت.گرچه هرگز نمی‌توان به ‌طور كامل از شر چنین بلایایی رها شد. بله در مثنوی شریف ایشان راه‌حل‌هایی برای كاستن از چنین اندوه و رنج‌هایی پیشنهاد می‌كند كه بنده در متن كتاب به آن اشاره كرده‌ام. اما رنج‌هایی هستند كه در اثر اشتیاق آدمی برای رشد وكمال روحی لاجرم سر راه انسان سبز می‌شوند و فقر و نقصان انسان را بر او نشان می‌دهند. مولانای عزیز از چنین رنج‌های سازنده‌ای نهراسید و از دیگران می‌طلبد كه از نعمت برخورداری از چنین رنج‌هایی نگران نباشند. او معتقد است برای عبور از ظلمت و ناشناخته‌های زندگی؛ بی‌نظمی‌های تحمیلی حیات؛ ناعدالتی و نابرابری؛ زندگی غیراصیل و سطحی و نیز آلودگی‌های نفسانی باید هزینه داد و زحمت كشید و از تنگناها عبور كرد. این همان رنجی است كه به‌ طور اجتناب‌ناپذیر در سر راه جان‌های شریف قرار می‌گیرد و چون سبب انبساط باطن و فربهی درون می‌شود، مولانا از آنها استقبال كرده و همگان را به پشت سر گذاشتن آنها ترغیب می‌كند. او می‌گوید: نالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش / از دو عالم ناله و غم بایدش// چون ننالم سخت از دستان او/ چون نیم در حلقه مستان او. برای شكوفا كردن جان و عبور از تنگناهای زندگی باید سختی‌ها را تاب آورد و به ‌طور اجتناب‌ناپذیری رنج كشید تا به چنین اهداف ارجمندی دست یافت. واقعیت این است كه راز موفقیت آدمی در تحمل سختی‌های بسیار و پشت سر نهادن رنج‌هایی است كه گریبان آدمی را می‌گیرد. در مثنوی می‌گوید: رنج گنج آمد كه رحمت‌ها در اوست/ مغز تازه شد چو بخراشید پوست و در دیوان عزلیات شمس می‌فرماید: چه مایه رنج كشیدم ز یار تا این كار/ بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار// هزار آتش و داغ و غم است و نامش عشق/ هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار. قانون زندگی این است كه برای یافتن سعادت و تجربه زندگی باشكوه و گرامی ناچار باید سختی‌ها را تحمل كرد و از رنج‌های پیش روی آن نهراسید. تاكید كنم كه برای رهایی از رنج‌های سیاه، مولانا پیشنهاد‌های جالبی ارایه می‌كند كه در مثنوی شریف ذكر شده و اینجانب نیز بدان‌ها اشاره كرده‌ام.

 

مشهور است كه عرفا و حكما، بیشتر راه‌حل‌هایی فردگرایانه برای غلبه بر درد و رنج بشری، قائل می‌شوند و از پرداختن به مشكلات اجتماعی و سیاسی و عمومی،تعمدا یا ناخودآگاه غفلت می‌ورزند. شما در فصلی از كتاب به علل و عوامل اجتماعی و بیرونی درد و رنج بشری پرداخته‌اید. به نظر شما آیا از دید مولانا صرفا با تزكیه نفس و پرورش درون و رویكردی فردگرایانه می‌توان بر رنج‌ها و دردهای ناضرور غلبه كرد؟

جنابعالی با هوشمندی بسیار به نكته مهمی اشاره فرمودید كه به نظرم امروزه به معضلی در میان حتی برخی روشنفكران جامعه ما تبدیل شده زیرا پرسش اصلی این است كه آیا بدون توجه به آنچه در متن جامعه می‌گذرد و بدون اعتنا به مناسبات قدرت و شیوه حكمرانی یك جامعه می‌توان از مردم انتظار داشت كه در شكوفایی نفس خود تلاش كنند و باورها و احساسات و رفتار خود را بهبود بخشیده و بر رنج‌های درون فایق آیند؟ برخی متفكران عزیز در جامعه ما متاثر از اندیشه‌های رواقی اینگونه می‌اندیشند و معتقدند چون حوزه اجتماعی و مناسبات قدرت و شیوه حكمرانی از اختیار ما خارج است و ما جز عواطف و احساسات خود تسلطی بر عوامل بیرون از اختیار خود نداریم؛ پس برای كاستن از رنج و دردهای غیرضروری باید افكار و احوال خود را مورد سنجش و ارزیابی قرار داده و بدین طریق به حس باطنی خوبی دست یابیم. البته چنین ادعاهایی در حد حرف و سخنرانی و چاپ كتاب‌های فانتزی موثر است گرچه اعتقاد دارم بعضی از تعالیم رواقی نیز واجد نكات آموزنده بسیاری است ولی دوستان عزیز توجه ندارند؛ برخی از رنج‌های آزاردهنده روحی برخاسته از عدم تامین نیازهای اولیه مثل غذای كافی، مسكن مناسب، شغل پردرآمد، امكانات رفاهی و بهداشتی، امنیت روانی و امكانات و تعلیم و تربیت مناسب است كه در صورت عدم تامین آنها شخص دچار آشفتگی روحی شده، تعادل خود را برای دستیابی به آرامش روان و گریز از تشویش و اضطراب روحی از دست می‌دهد و زندگی‌اش با رنج و درد سر فراوان روبه‌رو می‌شود. ضمن آنكه یك جامعه ناسالم به جهت تكیه بر قدرت می‌تواند ناهنجاری‌های خود را بر افراد جامعه القا و در رفتار آنها تزریق كند. در جامعه ناسالم افراد فرا می‌گیرند كه برای تامین معیشت خود گاهی دروغ بگویند یا رشوه بدهند یا تقلب كنند، یا لباس خفت و فرومایگی را به تن كرده و از این طریق به خواست‌های خود برسند.گفتن اینكه بی‌اعتنا به سلامت یا عدم سلامت جامعه باید به تهذیب نفس پرداخت و گریبان خود را گرفت ضمن غیرواقعی بودن این ادعا فقط رفتار ناشایست حكمرانان نالایق توجیه می‌شود و راه كاستن از رنج و دردهای غیرضروری انسان‌ها در عمل مسدود می‌شود. آری بسیار از عارفان و حكیمان ما همان ‌طوركه اشاره فرمودید راه ساده تهذیب دورن را برای كاهش رنج‌های روحی سفارش می‌كردند و باور نداشتند كه روح در یك نظام ناسالم می‌شكند و آدمی را در غلبه بر آسیب‌های درونی یاری نمی‌كند. ولی مولانا بر عكس در موارد قابل توجهی هم به فرهنگ و هم نحوه حكمرانی سیاستمداران و هم به كسانی كه به دروغ لباس فضل و دیانت پوشیده و موجب فریب و اندوهناكی زندگی آنها می‌شوند، اشاره می‌كند و هشدار می‌دهد كه مردم اگر نسبت به این موضوع حساس نباشند زندگی‌شان پر از اندوه و دردسر خواهد شد. او می‌گوید: چونكه حكم در دست گمراهی فتاد/ جاه پنداری كه در چاهی فتاد. اگر یك فرد نالایق سوار بر اسب قدرت شود، جامعه را فاسد می‌كند و به این ترتیب در آن شوره‌زار درخت بلوط به بار نمی‌آید و میوه نمی‌دهد: جمله صحرا مار و كژدم پر شود / چونكه جاهل شاه حكم مر شود. یعنی وقتی جاهلان بر مسند بنشینند، زندگی مردم تباه شده و از هر گوشه آن بانگ رنج انسان به گوش می‌رسد. پس برای كاهش رنج‌های ناشی از فقر و نابسامانی‌های اجتماعی باید جامعه را اصلاح و به نقد و ‌انكار مجرمان همت نهاد. بنابراین مولانا از نادر شخصیت‌های معنوی است كه معتقد است علاوه بر چالاكی نفس در غلبه بر رنج‌های سیاه درون؛ جامعه نیز باید بستر بالندگی روح را در پیروزی بر عوامل رنج‌زا فراهم آورد و امكان بیرونی شكوفایی نفس را مهیا كند.

 

شما در فصل دیگری از كتاب از درد یا رنج دانایی یا فرزانگی یاد كرده‌اید. مرادتان از دانایی و فرزانگی چیست؟ آیا هرگونه سوادآموزی و دانش‌اندوزی را می‌توان فرزانگی تلقی كرد؟

مرادم از دانایی یا فرزانگی داشتن سواد و آگاهی بیشتر پیرامون انسان و جهان نیست. وقتی مفهوم دانایی را به همراه فرزانگی به ‌كار بردم، اشاره به جان‌های شریفی داشتم كه از روشنایی و بیداری درون برخوردار بوده و قدرت تمیز و تشخیص امور واقعی از امور توهمی و فریبنده را دارا هستند. آنها می‌دانند چگونه باید رفتار كنند تا در متن زندگی كمتر آسیب دیده و كمتر دچار حسرت و سردرگمی شوند. چنین تحلیلی لزوما به معنی با سوادتر بودن و اندوختن دانش ظاهری نیست گرچه به دست آوردن سواد و آگاهی می‌تواند بستر مناسبی برای فرزانگی باشد. اجازه بفرمایید به تعبیری دیگر هم بیان كنم. دانش و سواد بیشتر به ویژه دانش تجربی؛ آنچه به دست می‌دهد درك واقعیت این جهان است مانند انواع نظریه‌های گوناگون فیزیك، شیمی، مكانیك یا نظریه‌های جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، اقتصاد، تاریخ و حتی روانشناسی. اینكه ماهیت جهان چیست (در همان حدی كه كانت در نقد عقل عملی اجازه می‌دهد) غیر از آن است كه بگوییم در جهان چگونه باید زندگی كرد. بسیاری از مردم اطلاعات گسترده‌ای پیرامون انسان و جهان و طبیعت و شریعت در ذهن جمع‌آوری می‌كنند اما در برابر ساده‌ترین آسیب‌های نفسانی؛ تمایلات ناصواب درونی زانو می‌زنند. ولی انسان فرزانه از روی بیداری درون و بصیرت باطنی كه البته با ممارست و جهد و تحمل رنج‌های بسیار به دست آمده؛ می‌تواند از پس هیولاهای درون و بیرون رها شده و زندگی سالم و با نشاط‌تری را تجربه كند. شاید به این سبب است كه پیامبران در پی این نبودند تا به پیروان خود درس ماهیت و چیستی جهان را بدهند. میل آنها به این سمت بود تا به آدمیان یاری رسانند كه بتوانند بهتر زندگی كنند و از گزند رنج‌های سطحی و آزار‌دهنده خویش را رها كنند. اینكه مولانا می‌گوید: من ز مكر نفس دیدم چیزها/ كو برد از سحر خود تمییزها، ناظر به همین بحث مهم است كه نفس و دوری از فرزانگی آدمی را در خوابی عمیق فرو می‌برد كه عاقبت آن درد است و خاموشی. بنابراین فرزانگی تحولی روحی است كه چشم واقع بین آدمی در اثر آن گشوده می‌شود تا انسان با دركی بهتر و نگاهی ژرف‌تر جریان زندگی را دنبال كند و كمتر گرفتار علف‌های هرز ذهنی و بیرونی شود: دیده سیر است مرا / جان دلیر است مرا // زهره شیر است مرا / زهره تابنده شدم. این وضعیت درخشان فرزانگی است در برابر آنهایی كه سواد كافی دارند ولی نمی‌دانند راه بهتر زیستن در این كره خاكی چگونه است و در نهایت می‌گویند: ‌ای دریغا بود ما را برد باد / تا ابد واحسرتا شد للعباد.

 

اگر دانایی و فرزانگی به بیان شما با رنج و اندوه ملازمت دارد یا ناگزیر همراه است، آیا بهتر نیست كه انسان دانایی و فرزانگی كسب نكند؟

درباره كیفیت رنج؛ به نظر می‌رسد به تناسب تاثیری كه در روح و باطن آدمی و روند زندگی می‌گذارد باید قضاوت و داوری كرد. همان‌طوركه گذشت و اشاره شد؛ برخی رنج‌ها آدمی را از پای در می‌آورند؛ از ارزش و آرامش جان می‌كاهند و اثری تلخ و گاهی جبران‌ناپذیر در زندگی از خود به جای می‌گذارند. رنج دلبستگی‌های حقیر؛ رنج برخاسته از جهل و نادانی و رنج وابستگی به تایید و تكذیب دیگران از این جنس است. پرواضح است كه برای به دست آوردن زندگی مطلوب باید جهد بسیاری كرد تا از شر چنین رنج‌هایی به تدریج و به آدمی كاست و به آسودگی درون رسید. اما رنج فرزانگان از نوعی دیگر است. آنها به یك زندگی سطحی بی‌محتوا راضی نیستند و در پی تجربه سپهر زندگی اخلاقی و مومنانه و حیاتی اصیل نیز بی‌قراری می‌كنند. آنها از شر نفس می‌گریزند و با شكیبایی و تاب‌آوری می‌كوشند چشم به روی شیرینی‌های فریبای جهان ببندند. فرزانگان هم رنگ جماعت نمی‌شوند و با حفظ استقلال درون می‌خواهند آزاد و رها زندگی كنند و حاضر نیستند از آداب و سنت‌های غلط رایج جامعه با چشمانی بسته تبعیت كنند. فرزانگان نمی‌توانند با ظلم و بیداد كنار آمده و از مجرمان حمایت كنند و این جماعت فاخر نسبت به انسان‌ها عشقی بی‌توقع می‌ورزند و حاضرند برای كاستن از رنج و دردهای آنها مشاركت كنند. تمام آنچه اشاره شد با تحمل رنج و سختی‌های بسیاری همراه است با این تفاوت كه رفتن زیر بار چنین محنت و مشقتی موجب تباهی جان و كشمكش درون و حسرت روانی نمی‌شود و از قضا با خود آسودگی خیال و رضایت باطنی به همراه می‌آورد. بله كندن از خاك سخت و دردآور است؛ طرد شدن و تنهایی غم‌انگیز است؛ تحمل محدودیت و درگیری با ستمگری مخاطره‌انگیز است اما در عمق جان آدمی و در لایه‌های زیرین نفس انسان سروری جاری است كه بر همه جاذبه‌های شیرین اما فریبا و كشنده مادی می‌ارزد و آدمی را خشنود و راضی نگه می‌دارد: رقص و جولان بر سر میدان كنند/ رقص اندر خون خود مردان كنند// چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی كنند// مطربان‌شان از درون دف می‌زنند/ بحرها در شورشان كف می‌زنند. بنابراین نوع رنجی كه فرزانه می‌كشد برون شدن از تاریكی و تجربه دلنشین همنشینی با روشنایی است كه با همه رنج‌های گرانش فرزانه را به سماع و رقص می‌كشاند و در عین آزرده شدن ساحت‌هایی از وجودش؛ باطن و سر او را در شادمانی عمیق و آرامش وثیق غوطه‌‌ور می‌سازد. به این منظور برای فرزانه چنین رنج‌های موهبت بزرگ الهی و تحمل نكردن آنها عین سقوط در جهنم زندگی است: درد آمد بهتر از گنج جهان/ تا بخوانی مر خدا را در نهان. در غزلیات می‌فرماید: هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حب و دوا/ من همگی درد شدم تا كه به درمان برسم. یك دنیا تشكر و از مهر و لطف گرم و صمیمی شما كه اینجانب را مهمان قلب‌های مهربان‌تان فرمودید. سپاسگزارم.

محسن آزموده

منبع: روزنامه اعتماد

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612