کد خبر:18824
پ
mayelheravi_najib

بدون رؤیت نسخ نمی‌توان متون را نقد کرد

پدر غربت را چشیده بود، درد را چشیده بود، و خوب می‌دانست کوچ چه حکایت غریبی است. شعر می‌گفت، تصحیح متون و کتابشناسی هم می‌دانست و تقدیر این بود که قلمش میراثی باشد برای پسرش که سال ۱۳۲۹ در هرات چشم به جهان گشود.

میراث مکتوب – پدر غربت را چشیده بود، درد را چشیده بود، و خوب می‌دانست کوچ چه حکایت غریبی است. شعر می‌گفت، تصحیح متون و کتابشناسی هم می‌دانست و تقدیر این بود که قلمش میراثی باشد برای پسرش که سال ۱۳۲۹ در هرات چشم به جهان گشود.

نجیب مایل هروی خود می‌گوید: «پدر مرحوم بنده ایام تعطیل، من را به آن ییلاق می‌برد و با بنده مثنوی و غزلیات شمس می‌خواند».

و او از جوانی به سراغ تصحیح متونی رفت که ریشه در عرفان این مرزوبوم داشت. شرح فصوص الحکم شیخِ اکبر، محی‌الدین ابن عربی، کمال خوارزمی، در شبستان عرفان: مجموعه رسائل فارسی از پیران ایران، شرح مثنوی مولوی موسوم به مخزن الاسرار، از ولی‌محمد اکبرآبادی، خاصیت آینگی: نقدحال و گزیدۀ آثار فارسی عین‌القضات همدانی و معارف سلطان ولد گوشه‌ای از عشق نجیب مایل هروی به متون عرفانی است.

البته این پژوهشگر به‌غیر از تصحیح و شرح متون، دیدگاه‌هایی را دربارۀ نظریه‌پردازی در حوزۀ تصحیح مطرح کرده که بخش بسیاری از آن در کتاب تاریخ نسخه‌پردازی و تصحیح انتقادی نسخه‌های خطی به چشم می‌خورد.

گفت‌وگو با استاد نجیب مایل هروی با نگاهی بر ضرورت‌های نقد در حوزۀ تصحیح متون صورت گرفت.

برای آغاز، دربارۀ ضرورت‌هایی که برای بهبود کمّی‌و‌کیفی علم نسخه‌شناسی و تصحیح متون در روزگار کنونی احساس می‌شود صحبت کنید.

پیش از آن‌که به پرسش شما بپردازم، باید به دو نکتۀ مقدماتی اما لازم پاسخ می گویم:

الف) پدیدۀ نسخه‌شناسی شناخت گونه‌های نسخه‌های خطی است. گونه‌شناسی نسخه‌های خطی به‌اعتبار تاریخ و محل انتشار و خاستگاه‌های مختلف آن‌ها از یک سو، و اعتبار زبان‌شناسیِ تاریخی و نظام آواشناسی، واژگانی، و نحوی از سویی دیگر انجام می‌گیرد.

امروزه ما در زمینۀ جملگی علوم و فنون ‌ـــ چه در قلمرو پهین جهان و چه در قلمرو کُتُبخانه‌های جهان که در آن‌ها نسخه‌های خطی را نگاه‌داری می‌کنند و نیز کتابخانه‌های خصوصی و شخصی که به تعداد کم یا زیاد نسخه‌های خطی دارند‌ـــ شاهدایم که هم کتاب‌داری و کتاب‌شناسی، و هم نسخه‌شناسی، به‌لحاظ اصطلاح‌شناسی و به‌اعتبار تعریف‌هایی که از «نسخه» و «کتاب» مجال طرح یافته، به‌غایت رشد کرده و در مسیر تحولات بسیار سریع و شتاب‌آمیز قرار گرفته است.

دیگر نمی‌توان با دریافت‌های پیشین، نسخه‌ها و منابع را به‌درستی شناخت. نکته‌هایی در ساختار نسخه‌ها کاملاً مشهود است که نمی‌توانیم با پسندها و دریافت‌های چهارپنج دهۀ پیش نسخه‌ها را بشناسیم و معرفی کنیم. برای مثال، بلندای سطور را در نظر می‌آوریم که تقریباً از نیمۀ دوم سدۀ هشتم در نسخه‌های بعض از امکنۀ فرهنگی در قلمرو فرهنگ ما تفاوت کرده است.

به‌همین گونه است نسخه‌هایی که متن آن‌ها به‌صورتی کتابت شده است که کناره‌های سه گانۀ آن‌ها بیش از اندازۀ متن بیاض و نانبشته مانده. این ادب نسخه‌نویسی در میان گروهی خاص از نسخه‌پردازان رواج داشته و متأثر از پسندی ویژۀ علمی می‌نماید.

نیز به‌همین‌گونه است راه‌ورسم نسخه‌هایی که «به‌رسم خزانه» فراهم می‌آمده است. روشی در این گونه نسخه‌ها متداول بوده است که در آن، چون کاتبان از «دیوان» «تغذیه» می‌کرده‌اند، تنها روش دیوان را در ساختار نسخه‌های مذکور رعایت می‌کرده‌اند؛ «متن» این نسخه‌ها هم به‌اعتبار موضوعی، از تأثیر پسندهای «دیوان»ی خاص بر متن نیز حکایت می‌کند.

و نیز هم از گونۀ دیگر است، آثاری که مثلاً در برخی از ازمنه و امکنه روش‌های کتابتی خاصی دارد که مانندگی‌هایی در آن‌ها دیده می‌شود. این مانندگی‌ها حاکی از آن است که یا کاتبانِ آن آثار از همدیگر تتبع و پیروی کرده‌اند یا کاتب آن آثار یک فرد است که در نسخه‌های کاملش نام و نشان او شناخته است و در نسخه (نسخه‌ها)ی نویسانیدۀ او ـــ که به‌صورت ناقص آن به دست آمده و شناسایی شده ـــ می‌تواند نسخه (/ نسخه‌های) ناقص او به‌اعتبار زمانی و مکانی شناخت.

این نکته حاکی از آن است که بدون نسخه‌شناسی دقیق و سنجیده و تصویر مشجره (/ مشجره‌ها)ی نسخ، هرگز تصحیح انتقادی متون به حاصل نمی‌آید.

ب) نکتۀ مهم دیگری که در آغاز باید گفت این است که شناخت نسخه‌های خطی به‌لحاظ تاریخ زبان فارسی ‌ـــ اعم از نظام آوایی، واژگانی، و نحوی ‌ـــ هم جایگاه بس منیع و بلند دارد. مثال را در موردِ تاریخ آواشناسی درخورِ طرح می‌بینم. هنوز در زبان فارسی، به‌هیچ‌روی، تحقیقی فراگیر و علمی در زمینۀ آواشناسی در تاریخ این زبان صورت نپذیرفته است و گاه با نقد و نظرهای عجیب‌وغریب نیز در این زمینه رویاروی می‌شویم.

یک مطالعۀ اجمالی در موردِ حرف «ذال» نشان از آن دارد که رسیدن به کاربردِ دقیق / ذ / z/ در مشرق و مغربِ زبان فارسی، زمانی میسّر تواند بود که گونۀ جغرافیایی نسخه‌های خطی فارسی به‌کمال‌وتمام بررسی شود. با بررسی نظریه‌های شمس قیس رازی و خواجه نصیرالدین طوسی و تأثیر آواهای گویش‌های باستانی ایران و نظام آوایی زبان‌های عربی و ترکی، خواهیم توانست به نظریه‌ای کامل و مطلوب، فقط در زمینۀ شناخت تاریخ همین آوا، در مطالعاتِ درزمانیِ زبان فارسی دست یابیم؛ وگرنه، پرداختن و تکرار نقد و نظر خواجه نصیرالدین طوسی و شمس قیس رازی، امروز کار هر فارسی‌دانی تواند بود.

وقتی می‌بینیم حتی فقط برای شناخت دقیق نظامِ آوایی زبان به‌اسلوبِ در‌زمانیِ آن به یک گروه محقق نسخه‌شناس زبان‌شناس نیاز است، در حیرت‌ام که چگونه بعضِ از «ما»ها هفتاد من باد در غبغب خویش می‌دمیم و وحشت داریم از این که جهانْ تحقیقات علمی صُوَر مشرقی و مغربی این نکته‌ها و دقیقه‌های بسیط تاریخ فرهنگ را هنوز ناشناخته است؛ از مسایلی پیچیده و دگرگون‌شده در طی قرون و اعصار دم می‌زنیم و گاه بر اثر جرقه‌ای برق‌آهنگ‌ که در ذهن ما ایجاد شده است مسائل و مباحث مرکب را هم حدورسم ترسیم می‌کنیم و بر پذیرفتاری آن به‌اندازه‌ای تأکید می‌کنیم که خمُشان آگاه و دانای روزگارمان، نه می‌فهمند و نه توان فهم آن دارند.

اگر بر نوعی از آثار مشهور به «امالی» در تاریخ فرهنگ فارسی و عربی به‌درستی دقت کنیم، خواهیم دید مثلاً عبدالرحمن جامی درک و استدراکی علمی از «لهجۀ هروی» در سده‌های چهارم و پنجم هجری نداشته است. به‌همین‌نحو است کسانی که بر آثار «املایی» پیشینیان به نسخه‌شناسی و تصحیح این‌گونه از آثار گذشتگان پرداخته‌اند. آن‌ها نه‌تنها از کیفیت پردازش هَمزمانی آن‌ها شناخت درستی نداشته‌اند، که تحقیقات برجای‌مانده از پیشینیان را که به چگونگی و چندی و آداب پیدایی این نوع (zanr /) از کتاب‌ها پرداخته‌اند، ناخوانده و حتی نادیده‌اند؛ مانند الاملاء و الاستملاء سمعانی (وفات: ۵۶۲ ق.). آن‌ها این‌کتاب‌ها را به‌عنوان آثار یک مؤلف ‌تصحیح کرده‌اند، غافل از این که گاه آثار «املایی» به‌اهتمام چند شاگردِ یک استاد (/ مجلس گو: پیر خانقاهی و دیگران اعم از فلسفی و کلامی و ادیب و فقیه و غیره) در حین املا، تحریر (/ کتابت) شده‌اند و گاه، درست پس از مجلس املا، این نکته‌ها اسباب پیدایی چند گونه از نسخه‌های املایی را به وجود آورده است که هریک از آن‌ها حال‌وهوای زمان و مکان و کمیت و کیفیت اهلِ آن مجلس املا را نشان می‌دهد. این‌گونه آثار بیشتر به‌موازات همدیگر و ندرتاً در ازمنه و امکنۀ جداگانه فراهم آمده‌اند.

حال، اولین فهرست‌نویسان معاصر که به ژرفای چونی و چندی صور متن‌های املایی، نارسیده‌اند، آن‌ها را فهرست کرده‌اند؛ و بدتر از آن، مصححانی که در روزگار ما به تصحیح التقاطی ـــ که آسان‌ترین و ناپخته‌ترین و نیز نادرست‌ترین روش است ـــ اهتمام کرده‌اند تحقیق درزمینۀ اندیشگی و تکامل فکری صاحبان آن آثار را ناممکن و نامیسر کرده‌اند. با این ملاحظه، ده‌ها متن اساسی در این حوزه وجود دارد که به‌لحاظ تاریخ اندیشگی در ادوار گوناگون زبان فارسی سخت کارآمد هستند و کاربرد چشمگیر دارند؛ اما چون بر مبنای ذوقِ ادبی و تبدیل به اَحسَن به‌صورت التقاطی تصحیح شده‌اند،هرگز اعتبار علمی ندارند و محققان نازک‌بین باید به عکس (/ عکس‌ها) و صور نسخه (/ نسخه‌ها)ی آن‌ها توجه کنند، نه به تصحیح‌های آن‌ها.

برای نشان‌دادن اهمیت فوق‌العادۀ نسخه‌شناسی در همۀ سطوح و اطوار، اعم از فهرست‌نویسی و تصحیح متن، موضوع مورد بحث را با مصادیقی توأمان می‌کنم تا بیش از این مصححان معاصر ما، خاصّه جوانان دانشور دیده‌ورمان، در دام آسان‌کاریِ تصحیح التقاطی نیفتند و نکتۀ مهم دریافتِ تاریخِ اندیشگی در روزگاران مختلف را از نکته‌های بسیار بااهمیت در تصحیح متون تلقی کنند. همان‌گونه که «بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم»، «تصحیح متن» را نمی‌توان صرفاً سنجیدن متنی بر پایۀ چند و چندین نسخه و عرضه‌کردن صورت بهین از آن متن دانست.

با صحبتی که مطرح کردید به اعتقاد شما آیا هم‌اکنون به تعریف دقیقی از نسخه‌شناسی و تصحیح درست متن رسیده‌ایم؟

در این موضع که بحث بر سر «نسخه‌شناسی» است و جایگاه بس بلند آن در متن‌شناسی و تصحیح متون، یادآوری می‌کنم در هر دوره‌ای از ادوار نسخه‌نویسی و اسنتساخ کتب، کاتبان و نسخه‌نویسان آدابی داشته‌اند و آن آداب، به هر حال، کم‌وبیش، توسط نسخه‌نویسان مرعی بوده است. بحث «تکامل» در همۀ زمینه‌های زیست معنوی و مادی انکاربردار نیست. در زمینۀ نسخه‌نویسی نیز پدیدۀ «تکامل» جایگاهی درخور و سزاوار داشته است که بررسی همۀ زمینه‌های آن در مکان‌ها و زمان‌های مختلف در این زمان میسر نمی‌نماید؛ اما به‌طور مثال، به یاد می‌اندازم که با توجه به آدابِ تألیف، ترجمه، یا فراهم‌آوردن مجموعه‌ها و جُنگ‌ها، چه به قلم مؤلف باشد چه مترجم یا کاتب، از نشانه و اماراتِ نسخه و ساختار آن، دقیقاً می‌توان به پاره‌ای از مسائل متن‌شناسیکِ مؤلفات و ترجمه‌ها و جُنگ‌ها پی برد.

در زمینۀ مؤلفات به‌خط مؤلفان، به‌سهولت می‌توان از توانایی مؤلّف سخن گفت. به‌دیگر تعبیر، در موارد زیادی، ساختار نسخه‌های خطّی خود از ارزش متن حکایت می‌کند. مثلاً یک نگاه دقیق به ساختار اثرِ گردآوری‌شدۀ احمد دمانیسی سیواسی (زنده به‌سال 693زق.)، مجمل الاقوال فی الحکم و الامثال نشان می‌دهد پیش از این اثر، چندین اثر ارزشمند و بسیار درازدامن تألیف و تدوین شده بوده است، و مؤلف، چنان‌که از دیباچۀ اثرش آشکار می‌شود، از آن‌ها بهرۀ کامل برده و بر مبنای آن‌ها اثرش را ساخته است و پرداخته.

اصولاً در یک نظریۀ اساسی و فلسفی، در همۀ زمینه‌ها، شناختگی وجود دارد و آن شناختگی مبتنی بر این است که اگر زبان یک حوزۀ علمی بر اثر گذر زمان تغییر پیدا کرد، تعاریفی که پیش از آن معمول بوده است و عده‌ای براساس آن تعاریف کارکرده‌اند، دیگر منسوخ شده‌اند و جای آن تعاریف، تعاریف مناسب‌تر به وجود آمده است.

تصحیح متون در تمام این یک قرن و نیم اخیر بر مبنایی رخ‌ داده استاست و این مبنا محل اختلاف افرادی بوده است که در آن زمینه کار کرده‌اند. برای مثال، مصححی علیکم بالمتن تصحیح می‌کند و درست هم هست. مصححی دیگر حواشی می‌گذارد و متنی را که چندین بار تصحیح شده است به بازار می‌آورد و می‌گوید: علیکم بالحواشی. حاصل همۀ این کارها تبدیل به یک حوزۀ علمی می‌شود. افرادی که در این زمینه‌ها کار می‌کنند افرادی هستند که اگر کمی بیندیشند اهتمام خوبی در زمینۀ تصحیح متون می‌کنند. این اهتمام را پیشینان هم می‌کردند؛ پیشنیان که بعضاً به این کارها اهتمام کردند حتی نام خود را در متن نمی‌بردند و تنها در گوشه‌ای از کتاب اشارتی می‌کردند که نسخه را مقابله کرده‌اند.

یکی از مشکلات اساسی ما امروز این است که فهرست درستی در دسترس نداریم. فهرست‌های بسیاری در کشور نوشته شده است که همه ذوقی هستند؛ برای مثال، فهرست‌های کتابخانه‌ای، فهرست‌های عمومی، و فهرست‌های منطقه‌ای.

نسخ خطی در این کشور هنوز شناسایی جدی نشده است، هرچند منابعی در ایران گردآوری شده و امکانات اقتصادی اقتضا کرده که تعداد زیادی از نسخ خطی از کشورهای همسایه به این کشور بیاید و هم‌اکنون در کتابخانه‌های کشور موجود باشد. در این کشور باید توجه کنند که در زمینۀ تاریخ و فرهنگ، چاره‌ای نیست غیر از این‌که از مبانی آغاز شود. این مبانی متضمن فهرست کامل از نسخ خطی است. فهرست‌های نسخ خطی که ما هم‌اکنون در دست داریم مملوء از اغلاط است. این تعداد فهرست‌ها را بیشتر کسانی نوشته‌اند که فقط الفبای فهرست‌نویسی را می‌دانستند، و معمولاً توان آن را نداشته‌اند که یک نسخه را به‌لحاظ ساختارشناسی، تاریخی، کاغذشناسی، خط‌شناسی، آواشناسی، و کلیات زبان‌شناسی به‌درستی بررسی کنند و فهرستی درخور ارائه دهند.

همانگونه که گفته شد، فهرست‌نویسی طبقات دارد، باید در فهرست‌نویسی نوعی انسجام وجود داشته باشد. امروزه فهرست کتابخانه به‌‌صورتی نوشته می‌شود که در فهرست منطقه‌ای تکرار نمی‌شود و فهرست مشترک یک کشور هم به گونه‌ای دیگر نوشته می‌شود و همان فهرست هم در قلمرو نسخ یک زبان تغییر می‌کند؛ امروز ما هیچ‌یک از این‌ها را به صورت منسجم در دسترس نداریم.

شما در کتاب خودتان تاریخ نسخه‌پردازی و تصحیح انتقادی نسخه‌های خطی اعتقاد دارید نخستین کسانی که به تصحیح انتقادی متون به‌طور جدی و علمی پرداختند افرادی مانند علامه قزوینی و استاد فروزانفر بوده‌اند. برخی اعتقاد دارند که شیوۀ تصحیح متون ما از غربی‌ها گرفته شده و عده‌ای که در خارج از کشور تحصیل کرده‌اند، توانسته‌اند این روش تصحیح را به‌صورت رسمی وارد ایران کنند. حال از نظر شما، هم اکنون برای تصحیح انتقادی باید چه کرد؟ آیا روش جدیدی برای تصحیح متون لازم است و یا با روش همان دانشمندان و علمای گذشته می‌توان تصحیح متون را به‌همان شیوه انجام داد؟

در برخی از نوشته‌های اخیر که از سوی برخی عزیزان چاپ شده است، دیده‌ام که انکار کردند علامه قزوینی تصحیح متون را از غربی‌ها آموخته باشد، درحالی‌که روشی که مرحوم علامه قزوینی به کار برد کاملاً غربی بود. بله، ایشان از مسائل آموزشی مطلع نبودند؛ ولی آموزش فقط درکلاس‌کسی‌نشستن نیست؛ یک ذهن هوشیار و هوشمند از محیط و فضایی که در آن می‌زید هم می‌تواند درس بگیرد. اگرچه ممکن است علامه قزوینی در کنار رینولد نیکلسون و امثال این‌ها، درس تصحیح متون نخوانده باشد، ولیکن در کنار آن‌ها دیده است که آن‌ها با متون خود چه کار می‌کنند. مانند علامه قزوینی، افراد دیگری هم هستند که پیروی از این روش کردند و همان روش را ادامه دادند.

روش‌هایی که ما در متونمان داشته‌ایم، در زمینۀ لغت، در زمینۀ حدیث، و در زمینه‌های دیگر، در واقع روش‌هایی تا قرن هفتم بوده است. از قرن هفتم، تأثیر چین را در فرهنگمان می‌بینیم. برای مثال، این تأثیر در ربع رشیدی بسیار آشکار است یک نقطۀ عطف محسوب می‌شود. منتها، این روش هم به‌طور جدی پیگیری نشده است و تنها برخی افراد با استفاده از امکانات دیوانی جامع النسخ تهیه کرده‌اند. از قرن نهم هم ما فرهنگی سیاسی داریم که تا امروز ادامه دارد. نکتۀ مهم در تصحیحْ اندیشیدن است. این اندیشیدن تا وقتی که مخرب نیست و به جامعه ضرر نمی‌رساند، سودمند و درخور عرضه است.

 

پیش از این در گفت‌وگوهای خود بیان کرده‌اید که باید بین متن تخصصی و متون همگانی در تصحیح تفاوت‌هایی وجود داشته باشد. به‌اعتقاد شما، چرا مصححان ما در دورۀ کنونی کمتر به این تفاوت‌ها توجه دارند؟

متأسفانه همان‌گونه است که اشاره کردید. مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی بزرگوار، بوستان و گلستان را به‌صورت همگانی تصحیح کرده است. لیکن متنی مانند تاریخ جهانگشای جوینی یک متن همگانی نیست بلکه یک متن تخصصی است؛ یعنی متخصصان این متن را می‌خوانند؛ و یک متخصص لغت‌شناس که با مأخذ آشنایی دارد باید بتواند تشخیص دهد که جهانگشای جوینی در چه سطحی اصالت دارد؟ در چه سطحی این متن ارزشمند است؟ در چه سطحی می‌توانیم به این متن بها دهیم؟ در چه سطحی می‌توانیم مسائل تاریخی را با نظریات تاریخ‌شناسی و تاریخ‌پژوهی پیشینیان و عصر جوینی، حتی امروزیان، یعنی متفکران غربی، بسنجیم. این‌ها همۀ لوازم تصحیح یک متن تخصصی است. کتاب دُره نادری نیز همین‌گونه است. اگر ما بیاییم و دُره نادری را یک متن عمومی تلقی کنیم، به‌صورت عمومی هم خوانده می‌شود.

طبقات متون برای خودش روش‌های تصحیح می‌خواهد. این موضوع در واقع، مباحث و ظرایفی دارد. درحقیقت، روش تصحیحْ یک پیشنهاد فردی است. یعنی بنده به‌عنوان یک فرد می‌خواهم نظرم را مطرح کنم و آیین‌نامه‌ای تدوین کنم. ما امروز این زمینه‌ها را رها کرده‌ایم؛ درنتیجه می‌بینید که دواوین ما مشکل دارند؛ هنوز که هنوز است یک دیوان حافظ را که بتوانیم بگوییم دقیقاً و یقیناً به حافظ نزدیک شده است نداریم. هنوز خاستگاه حدیقة الحقیقة سنایی آن‌قدر سیاه و تاریک است که هرگز نمی‌توانیم بگوییم فعلاً، از اواخر قرن ششم، حتی یک گام جلو رفته‌ایم. هیچ نمی‌دانیم که حدیقة الحقیقة سنایی چه ساختار جدی‌ای داشته است و بعد از این که از بغداد برگشته چه صورتی به خود گرفته است.

آن‌چه در چهار و پنج قرن اخیر سامان یافته و در اختیارمان قرار گرفته است و به شکل‌های عدیده‌ای تجدید چاپ می‌شود هیچ‌یک پاسخگوی کار بزرگ سنایی نیست؛ این اثر نیازمند بحث‌های جدیدتر از این‌ها است.

دگردیسی که از آن سخن می‌گویید برای متون عرفانی است یا سایر متون را هم شامل می‌شود؟

ما در واقع، از یک دیدگاه، دو نوع متن داریم؛ یک نوع از متون ما در حدی است که واژگان آن‌ها قاموسی است. یعنی بار معنای حقیقی دارد و مفهوم واژگان متون امور واقع را نشان می‌دهد. یک نوع دیگر متن هم متون داریم که در آن، متون بار معنایی مجازی دارد. در این متون، واژگان از معنای حقیقی خود دور می‌شوند و وارد کنایه و استعاره و تشبیه و دیگر مبانی شعر و شاعری می‌شود؛ چه در نثر و چه در نظم. در این زمینه دیگر بحث مَجازات زبان به وجود می‌آید.

وقتی بار مَجازات در یک فرهنگ مطرح می‌شود، آن فرهنگ وارد زمینۀ تخیّل می‌شود. متن وقتی وارد تخیل شد با دگردیسی مواجه خواهد شد؛ برای این‌که مَجاز در زبان ایجاد تخیل می‌کند. درنتیجه، بسا تغییراتی که در دیوان حافظ می‌بینید شعرای عصر تیموری به وجود آورده‌اند یا سالکان و عارفانی که با هم ابیات حافظ را خوانده‌اند و آن را دگرگون کرده‌اند و با توجه به آن‌که از دیوان حافظ فال گرفته‌اند، حال حافظ را به حال مناسب‌تر خودشان تبدیل کرده‌اند.

دیدگاه جالبی است. یعنی شما می‌گویید که شعر حافظ در پی قرون و ادوار مختلف تغییر کرده و نسخه‌ای که الان در دست ماست، نسخۀ اصلی و خطی با مقدمۀ محمد گلندام نیست و این دگرگونی در شعر حافظ ایجاد شده است. این حرف بر چه مبنایی است؟ برای مثال هم اکنون نسخه‌ای از دیوان حافظ منتشر شده که قدیمی‌ترین نسخۀ حافظ و نوشته‌شده به زمان زندگی شاعر است.

تاکنون چنین نسخه‌ای به دست نیامده که از زمان حافظ باشد. در واقع حافظ غزلیات اندکی دارد که به قرن هشتم نزدیک می‌شود. ولیکن تا جایی که بنده اطلاع دارم، کهن‌ترین نسخۀ موجود حافظ باید 812 باشد یا 817. یعنی از قرن هشتم به این طرف بوده است. شعر حافظ هم شعری است که اگر واریانت‌هایش تغییر نکند نمی‌توانیم به آن بها بدیم. دگرگونی در دیوان حافظ عیب نیست، بلکه حُسن دیوان حافظ است. یعنی به‌گمان بنده، یکی از دلایل این همه بسامد کلان در دگردیسی، دگرخوانی، و دگرگونی در واریانت‌های شعر حافظْ پختگی، روانی، شیوایی، و ارزشمندی شعر حافظ است. ما باید به این دگرگونی‌ها بهای بسیار دهیم.

ولیکن یک کار که ما باید انجام داد این است که از کهن‌ترین تا واپسین نسخه‌ای که در دست داریم، متنی تاریخی عرضه کنیم تا ببینیم حافظ و حال حافظ بر تا چه اندازه حالات فارسی‌زبانان، فارسی‌خوانان، فارسی‌گویان، و فارسی‌نویسان تأثیر گذاشته است. در حوزۀ مَجازات زبان حافظ هم، ای بسا که یک فرهنگ چهار یا پنج جلدی جداگانه به دست بیاید.

 

این مَجازات در واقع در اثری مثل شاهنامه هم زیاد دیده می‌شود. به‌خصوص که شاهنامه هم در طی قرون وارد فرهنگ شفاهی شده و به زبان مردم کوچه و بازار راه پیدا کرده است. آیا این دگردیسی‌ها در شاهنامه هم رخ داده است؟

صددرصد. شاهنامه از بدو سرایش، همچنان‌که می‌دانید، یک کتاب سیاسی تلقی شده است؛ چون یک حماسۀ ملی است. در همۀ ادوار و همۀ اعصار، شاهنامه یک کتاب سیاسی بوده و تا امروز هم کتابی سیاسی است. به‌نظر بنده، در حال حاضر، تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق یک کار نسبتاً سودمند از شاهنامه است، ولیکن کار تمام شده‌ای نیست و می‌تواند تکمیل شود. ابیاتی که ایشان تشخیص دادند و از متن بیرون کردند، به‌حق، به‌درستی اخراج شده‌اند؛ چون شخصیت و روحیات فردوسی اقتضا نمی‌کند که آن‌قدر از خویشتن یا از یک‌سری مسائلی که ممکن است به آن باور هم نداشته بوده باشد سخن بگوید. هر دکتر جلال خالقی مطلق چند مورد ملامت برخی از افراد دیگر قرار گرفته‌اند، به‌گمان بنده، بجاست این ابیات را از متن شاهنامه خارج شوند.

در گفت‌وگویی بیان کرده بودید که نیاز است هر سی سال متون دوباره تجدید شود. چه ضرورتی می‌بینید که هر سی‌سال‌یکبار، مثلاً مثنوی‌ای که نیکلسون تصحیح کرده است، دوباره تصحیح شود. آیا باز هم تجدید این گونه متون می‌تواند مفید باشد؟

در واقع، زمینۀ ضرورت تجدید تصحیح این است که به‌مرور زمان، یک فرهنگ رشد می‌کند و در ساحلی گسترده‌تر و در دایره‌ای مطلوب‌تر، متون ناشناخته‌ای شناخته می‌شود و نسخ ناشناخته‌ای هم دیده می‌شوند و به دست می‌آیند و خوانده می‌شوند. زمانی است که حس می‌کنیم تصحیح یک متن اقتضا می‌کند این متن مجدداً تصحیح شود.

مثلاً، امروز می‌بینیم مرحوم استاد فروزانفر ترجمۀ رسالۀ قشیریه را تصحیح کرده است. این اثر در روزگار ایشان یک تصحیح مهم و شاخص بود. شاید تا همین دهۀ اخیر هم یکی از متون مهم‌ تلقی می‌شد و به‌گمان بنده، تحقیقی که ایشان در باب قشیری در مقدمۀ این کتاب ارائه کرده‌اند بی‌نظیر است و با آن‌که تعلیق نزده‌اند، تحقیقاتشان در فهارس گنجانده شده است. آن فهارس از یک جلد حواشی که برخی‌ها بر متون می‌گذارند کمتر نیست. اما متن رسالۀ قشیریه (مترجَم فارسی) امروز اشکالات فراوانی پیدا کرده است؛ زیرا متن چاپ‌شدۀ نسخۀ بغداد، از متن عربی رسالۀ قشیریه، تفاوت‌های آشکاری با متن مترجَم فارسی دارد و نشان می‌دهد لازم است این متن مترجَم و متن ترجمه از نسخۀ بغداد به‌صورت دو ترجمۀ جداگانه تصحیح و چاپ و عرضه شوند.

در تصحیح دانشنامه‌های عرفانی متوجه شدم که عارفان دیگری نیز در قرن هفتم در نوشتن دانشنامه‌هایشان به رسالۀ قشیریه نظر داشته‌اند و از این کتاب گفتارهای عارفان را گرفته‌اند و با ترجمه‌ای بسیار سنجیده ارائه داده‌اند. این‌ها همه نشان می‌دهد ما با اطلاعات بیشتری می‌توانیم یک متن مصحح را بعد از چند دهه دوباره تصحیح کنیم. فرض بفرمائید یک دهه بعد، یک نسخۀ بسیار جدی از حالات و سخنان ابوسعید ابی‌الخیر به دست بیاید؛ آیا نبیاد تصحیح دکتر شفیعی کدکنی تجدید تصحیح نشود.

متأسفانه برخی ناشران هستند که به محض این‌که متنی یک‌بار عجولانه‌ تصحیح و عرضه شد، حاضر نمی‌شوند که متنی منقح را چاپ کنند. حتی اگر به ایشان گفته شود که در هنگام چاپ، این افتادگی‌ها روی داده است. درحالی‌که در غرب، اکثر نوشته‌ها، برای مثال آثار شکسپیر، به‌خاطر یک ضمیر، بارها تصحیح شده است که آیا شکسپیر این ضمیر را به‌صورت جمع به کار برده است یا فرد دیگر. ولی ما در متونمان متأسفانه ظلم‌های کلان کرده‌ایم.

اشاره کردید معضل دیگری که هم‌اکنون تصحیح متون با آن مواجه است کتابسازی و انتحال است. مثلاً مرحوم محمدتقی مدرس رضوی حدیقة الحقیقة سنایی را تصحیح کردند و چند سال پیش تصحیح دیگری از این اثر منتشر شد که عیناً با تصحیح مرحوم مدرس رضوی مطابقت می‌کرد. متأسفانه این فضا در سالهای اخیر روبه‌افزایش بوده است. از نگاه شما برای مقابله با این معضل چه باید کرد؟

یک متن را نباید بدون روئیت نسخ خطی که مصحح به کار گرفته است نقد کرد. در غیر این صورت، حرف‌های عدیدۀ بسیار پدید می‌آید. منتقد نسخ خطی باید نسخ را در اختیار داشته باشد یا لااقل نسخۀ اساس را ببیند آن‌گاه به نقد یک متن مصحَّح اهتمام کند. برای مثال یک مصحح گاه یک سال روی متنی کار می‌کند تا این آوا را بشناسد و بفهمد به‌چه‌دلیل در این واژه این آوا آمده است. آیا این مصوت یک صوت اصلی این واژه بوده است یا بر اثر آهنگین‌شدن به این واژه متصل شده؟

به‌یاد دارم در گذشته که من کار می‌کردم، گاه نامه‌هایی برای بنده می‌آمد که مثلاً در فلان متن، این «ی» اضافه است کسرۀ اضافه می‌خواهد. چرا این را اضافه گذاشتید؛ ولی خوب نمی‌دانسته‌اند که این «ی» همان کسرۀ اضافه است. یعنی نمی‌دانستند در برخی از گونه‌های زبان فارسی این صورت اضافی به کار می‌رفته و کاربرد داشته است. از این‌گونه مطالب در متون زیاد است و امروز این چیزها شناخته است.

شما به روش‌های نقد متون و تفاوت آن با نقد متون عمومی اشاره کردید. در روش‌های نقد متون هم اکنون چه روش و دیدگاه‌هایی ضرورت دارد؟

وقتی دررابطه با طبقات متون صحبت می‌کنیم، خودبه‌خود، روش‌های گوناگون در متون مطرح می‌شود و آن روش‌ها، از یک دیدگاه، نقدهای درون‌متن را اقتضا می‌کند و از دیدگاه دیگر، نقدهای برون‌متنی را. ما متونی داریم که نمی‌توان آن‌ها را با یک نسخه تصحیح کرد و برای تصحیح آن‌ها باید از خانوادۀ نسخ استفاده کرد؛ یعنی یک خانوادۀ مشترک از نسخ اصل وجود دارد که متشکل از چهار یا پنج یا حداقل دو یا سه نسخه است و باید همۀ این نسخه‌ها به‌لحاظ آواشناسی و واژگان نقد و بررسی شوند.

وانگهی، باید با رؤیت و بررسی اصل یا عکس نسخی که مصحح در اختیار داشته به نقد اثر پرداخت. نقد متون مبتنی بر این است که متن به‌لحاظ درون‌متنی و برون‌متنی و منابع پیشینیان متن بررسی شود. آن موقع است که می‌توانیم بگوییم یک اثر به‌درستی نقد شده است.

تصحیح متن، به‌گمان بنده، بسیار سنگین‌تر از تألیفاتی است که امروز انجام می‌شود. بنده با صراحت عرض می‌کنم که توانمندی‌ام در تألیف بسیار بیشتر است تا در تصحیح. برای آن‌که شما در تصحیح، مثلاً، وقتی متنی از قرن هشتم دارید، باید شش یا هفت قرن در تاریخ به عقب بروید و ذهنتان در قرن هشتم قرار دهید تا بتوانید متن را تصحیح کنید و در عین این‌که امانات این قرون را حفظ می‌کنید به این متن برسید.

فرض بفرمائید در بررسی آثار عطار باید بدانیم پیش از عطار چه کسانی بوده‌اند که عطار به وجود آمده است؟ عطار مدیون چه کسانی است؟ چقدر به «جُلابی» که امروز به او «جولابی» می‌گویند مدیون است؟ یا این‌که باید بدانیم «هجویر» یا «هوجویر» هر دو درست هستند. همچنین لازم است آگاه باشیم در آن قلمگاه «الف» را «ها» تلفظ می‌کنند ـــ چه، هنوز در گونۀ فارسی کابل الف به ها تبدیل می‌شود، یعنی مثلاً به ادبیات هدبیات می‌گویند. این واژه‌ها برای ما شناخته‌شده نیست و باید روی آن تحقیق شود. برای مثال، جُلابی منسوب به محلی در نیشابور است که در آن‌جا گلاب می‌گرفتند و این جلاب که سمعانی آن را ضبط کرده محله‌ای بوده که در آنجا گلاب می‌گرفتند و گلابش مشهور بوده به همین دلیل به این نام شهرت یافته است.

به هر حال بحث دربارۀ متون دشواری‌های بسیار دارد. یعنی رفتن به اصل زمان مؤلف؛ یعنی رؤیت نسخی که مصحح بر اساس آن‌ها کار کرده است. بر این مبناست که از زبان‌شناسی تاریخی، جغرافیای تاریخی، مفاهیم تاریخی، پیشینیان، و پسینیان یک متن آگاهی حاصل می‌شود؛ درنتیجه، کار نقد متون بسیار دشوار است. اگرتألیف مبتنی بر تفکر و تخلق باشد، آن بحث دیگری است که ما به این زمینه نرسیده‌ایم.

به بیان دیگر شما معتقد هستید در ادبیات فارسی اثری نداریم که متأثر از اثر دیگری نباشد و همۀ آثار ایدۀ قبلی داشته‌اند؟

 بله. هنوز هم به اثری که در حد نظریه خلق کرده باشیم، نرسیده‌ایم. به‌دلیل اینکه فرهنگ ما مبتنی بر شهود است؛ بر شهود پایه گرفته و بر شهود استوار شده است. ما فرهنگی داریم که اگر دقیق بررسی شود، فرهنگی اشراقی است. زبانمان هم یک زبان شهودی و اشراقی است و عقلانیات در آن رشد استواری و پیگیری نداشته است. فلسفه‌ستیزی در فرهنگ ما از خاندان نوبختی آغاز شده و تا امروز ادامه داشته است.

اخیراً کتابی خواندم به نام برآمدن اسلام در ایران. اگر این کتاب را با دقت بخوانیم، می‌بینیم ایران تاریخی چه‌ها به اسلام داده است. این کتاب ظاهری فریبنده و باطنی بسیار عمیق دارد. اگر یونان را به‌درستی بشناسیم، می‌بینیم که چه‌اندازه از مفاهیم این خطه بهره گرفته شده است؛ آن موقع، متوجه می‌شویم که خیلی از مسائل را شعارآمیز مطرح می‌کنیم و وای به حال جوامعی که فرهنگشان را فقط از شعار بسازند؛ چون فرهنگ یک پدیده است و باید ورزیده شود. عرفای ما در گذشته همیشه می‌گفتند که: «خدایا چنان بیاموزم که بتوانم عمل کنم».

 

مشکلی که اشاره کردید دقیقاً درنظام آموزش عالی ما دیده می‌شود. متأسفانه، تربیت مصححان آگاه موضوعی است که در دانشگاه‌ها و مراکز آکادمیک ما فراموش شده است. قبلاً خودتان اشاره کرده بودید که در دانشگاه‌ها در مقطع لیسانس نیاز است چند واحد برای تصحیح متون یا متن‌خوانی اضافه بشود.

 من بارها عرض کرده‌ام؛ باید در دانشگاه‌ها نه به‌عنوان یک موضوع، بلکه به‌عنوان یک گرایش، ده واحد درس از دورۀ لیسانس تا دورۀ دکتری گذاشته شود تا کسانی به این زمینۀ فرهنگی که گرایش دارند، بتوانند با گذراندن این پیش‌زمینه، کارشان را آغاز کنند.

شما در صحبت‌های خود بر تصحیح گروهی تأکید کرده‌اید. اگر امکان دارد دراین‌باره کمی توضیح دهید که تصحیح گروهی فرصت است یا تهدید. به‌عنوان مثال، اگر در متنی اعمال سلیقه شود و نتوان یک نتیجۀ واحد از تصحیح متن گرفت، آیا تصحیح گروهی می‌تواند کارکردی علمی داشته است؟

تصحیح متون اصولاً یک پدیدۀ ذوقی نیست. نسخه شناسی یک علم است و در نظر پیشینیان تا سدۀ هشتم، به‌صورت علم دیده می‌شده است. تا آن زمان، هر فرد عادی به سمت نسخه‌نویسی نمی‌رفت. از زمان تیموریان پدیدۀ نسخه‌نویسی به هنر گرایش پیدا کرد و ذوق در آن دخالت کرد. قبل از آن زمان، پدیدۀ نسخه‌پردازی یک علم بود. به اکثر دانشنامه‌های پیشین که نگاه کنید، می‌گویند علم‌الخط و افراد خط‌شناس داشتیم که خط را می‌شناختند و می‌فهمیدند خط از کدام قرن است و از نیمۀ نخست آن است یا اواخر آن. وقتی یک زمینۀ فرهنگی علم می‌شود آن زمینه ذوق‌بردار نیست. برای مثال، برخی کشف الاسرار را فعلاً به میبدی نسبت می‌دهند، ولی این اثر از مَرو برخاسته است و سبک زبان مروی است؛ و زبان گونۀ فارسی مرو در نوشته‌های عدیده‌ای مشخص است.

ممکن است بر اثر خستگی زمان مصحح دچار خطا ‌شود. بهترین راه برای رسیدن به مقصود این است که کارها به‌صورت گروهی انجام شود. طریقۀ کار گروهی این است که اثر را در هفتاد و اندی باب تقسیم کنیم و سه یا چهار نفر با یک سرویراستار روی آن کار کنند. البته چون این کار باید بر مبنای علم انجام شود، باید نظریۀ علمی را برای کل گروه تفهیم کرد. این کار دقیقاً به دانشنامه‌هایی می‌ماند که امروز تألیف می‌شود.

برای مثال آنندراج فرهنگی بسیار درخور است و بدون استثنا، تمام فرهنگ‌های معاصر از فرهنگ آنندراج متأثر هستند. این فرهنگ بر مبنای مهم‌ترین متون زبان فارسی در شبه‌قاره تألیف شده است و پاسخگوی بسیار خوبی برای خواندن و تصحیح متن است، اما امروز از این متن یک نسخۀ خطی تصحیح‌شده نداریم. آن‌چه مسلم است یک نفر به تنهایی توان تصحیح این متن را ندارد و لااقل تیمی ده نفره باید آن را تصحیح کنند. حتی مثنوی هم نیازمند کار گروهی است و نباید تصور کرد کار مرحوم نیکلسون پایان یافته.

کار مرحوم نیکلسون براساس روشی بوده است که ما تا آن زمان با آن آشنا نبودیم. درنتیجه، امروز با استفاده از روش کار او باید تصحیح جدید ارائه داد. بسیاری از متون ما چنان التقاطی تصحیح شده که اگر شما بخواهید از متن یک مفهوم بگیرید و به یک شخص واحد نسبت بدهید امکان‌پذیر نیست.

استاد از وقتی که در اختیار فصلنامۀ نقد کتاب میراث قرار دادید بسیار سپاسگزارم. حال دلیل این که خود شما به این وادی قدم نهادید و بیشتر به سمت تصحیح متون عرفانی رفتید چه بوده است؟

بنده در نوجوانی تعصب بسیار شدید به متون عرفانی داشتم؛ در حد بیمارگونگی. عموماً در ایام تعطیل به ییلاق پغمان می‌رفتم که نزدیک کابل بود. آن‌جا محیطی بود که می‌گفتند بیماران را شفا می‌دهد. پغمان و درۀ پغمان محیطی فوق‌العاده عجیب است. انسان‌های بیمار را به سلامت می‌رساند و آب و هوای خوشی دارد. پدر مرحوم بنده ایام تعطیل من را به آن ییلاق می‌برد و با بنده مثنوی و غزلیات شمس می‌خواند و بر اثر این روش ایشان، من نرم‌نرمک متوجه شدم که باید دست از عصبیت مذموم و مغموم بردارم. بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که به‌هرحال، خداوند ما را در نظر می‌گیرد و روش بزرگان ادیان، و از جمله دینمان، این‌ بوده است که از عصبیت دور باشند و خاصیت‌های حق را در خود بپروردند. یعنی صفات را با صفات و با نام‌های حق تخلّق کردند.

به‌همین مناسبت بود که بنده راهی که سودمند بود برگزیدم و آن راهْ کار در زمینۀ عرفان است. متون عرفانی انسان را به آرامش درون می‌رساند. مجموعۀ این رفتارها از پدر شروع شد، تا بعد، سالیان دراز و از هجده سالگی، تنها شده‌ام و به ایران آمدم و به مطالعات شخصی بیشتر مشغول شدم.

در دانشگاه علوم انسانی مشهد سه یا چهار تا استاد ورزیده داشتیم. در میانشان دکتر غلامحسین یوسفی استاد بزرگواری بود که مدیر گروه بودند و من با اجازۀ ایشان همه کلاس‌ها را نمی‌رفتم. بیشتر در همان گوشۀ اطاق خودم در خوابگاه، می‌نشستم و مقداری کتاب که داشتم مطالعه می‌کردم. بیشترین علاقۀ بنده در این زمینه شد و بعد هم به همین متون روی آوردم.

موثرترین فرد در این راه پدر بودند یا استاد یوسفی؟

پدر بودند. استاد یوسفی خیلی عارف مسلک نبودند. ایشان بیشتر سعدی‌گرا بودند. بسیار کم به مولانا توجه می‌کردند. من یادم است وقتی در دورۀ فوق لیسانس ایشان واحد درسی دربارۀ حال و احوال مولانا در باب الترتیبات دیوان کبیر مولانا داشتند حتی به من پیشنهاد کردند که تو می‌توانی به کلاس نیایی و مطالب در ذهن تو هست.

البته بنده به جرأت می‌توانم بگویم فرهنگ ایران فرهنگ عرفانی نیست ولی در افغانستان امروز هم، هنوز عرفان محل زندگی مردم است. بی‌آن‌که مردم متوجه باشند سیر و سلوک عرفانی می‌کنند و به‌همین جهت است که شما به آن سو که تشریف می‌برید، بررسی می‌کنید و می‌بینید در بین مردم کهنسال، امثال، واژگان، لحن، و موسیقی به‌نحوی با همان تألف و اشراق و کشف و شهود ارتباط دارد.

در پایان، صحبتتان با جوانانی که امروز می‌خواهند به بحث تصحیح متون بپردازند چیست؟

سفارش بنده به آن‌ها همان است که دربارۀ تاریخ این سرزمین به‌طور جدی مطالعه کنند و متون را در این زمینه بخوانند تا اصطلاح‌نامه‌ای که هنوز دراین‌باره نداریم به وجود بیاید. در واقع، عرفان نیز پدیدۀ گمراه‌کننده‌ای نیست. عرفان اگر دقیق ورزیده شود پدیده‌ای بسیار شاخص و سازنده است. اما متأسفانه آن‌چه امروز در جهان مرسوم می‌شود با تفکر عرفانی چندان سر سازش ندارد.

گفت و گو از سیده معصومه کلانکی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612