میراث مکتوب- ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم، رودکی سمرقندی؛ زاده اواسط قرن سوم هجری قمری ۲۴۴ قمری، از شاعران ایرانی دوره سامانی در سده چهارم هجری قمری است. او استاد شاعران آغاز قرن چهار هجری قمری ایران است. رودکی به روایتی از کودکی نابینا بوده است و به روایتی بعدها کور شد. او در روستایی بهنام بَنُج رودک در ناحیه رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند به دنیا آمد. رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسیگوی و پدر شعر پارسی میدانند. وی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد، با این حال در سالهای پایانی عمر مورد بیمهری امرا قرار گرفته بود. او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) درگذشت. رودکی را پدر شعر فارسی و مخترع «رباعی» سرائی می شمارند. او در دورانی ظهورکرد که دستور زبان و واژگان فارسی برای مدتی دستخوش فراموشی و رکود و رخوت شده بود. ولی با همتی مردانه به احیاء آن پرداخت و مفاهیم والائی را با اشعاری نغز ارائه نمود. بخشی از دلنشینی اشعار او مرهون آن بود که موسیقی را بخوبی می شناخت و می نواخت. وی توانست 12 وزن عروضی را ابداع نماید.
از عمر دراز و مهارت های رودکی، اشعار فراوانی نمانده است ولی آنچه تا کنون یافت شده نمونه ای از انبوه اشعار گمشده ای است که در صورت کشف آنها بسیار مغتنم شمرده خواهد شد. وجه غالب اشعار رودکی پند و اندرز حکیمانه است. نویسنده با دستی که در خزانه های ادبی منطقه فارسی داشتنه توانسته است مروری سیراب کننده بر زندگی، زمانه و اندیشه های این حکیم بزرگ داشته باشد. امید است این مقاله که در آستانه سالی که «سال رودکی» نامگذاری شده است به چاپ می رسد، توجه پژوهشگران دیگر را نیز بسوی جاذبه های این شخصیت جلب نماید.
***
مهمترین خیابان شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان «رودکی» نام دارد که در پایان به پارکی زیبا منتهی می شود که تندیس بزرگی از رودکی بر پایه استوار آن برافراشته شده و مشرف بر شهر است. تاجیکان از رودکی با احترام نام می برن و او را آدم الشعرا می گویند. چرا چنین احترامی باو قائلند؟ در تهران بزرگترین تالار نمایش به نام او مزین است و یکی از خیابانهای قدیمی تهران به نام اوست. ترانه جاودانه «بوی جوی مولیان» دهه های متوالی و متمادی است که با آواز استاد غلامحسین بنان[1290-1364] ورد زبان مردم است. این آواز بر اساس شعر زیبای رودکی سروده شده است:
بویِ جویِ مولیان آید همی یادِ یارِ مهربان آید همی
هر که این آواز را می شنود، چند اسم مهم را به یاد می آورد.
نخست اینکه بوی جوی مولیان، جانها را شیفته می کند و ایرانیان و پارسی زبانان را بیاد حافظ شیرین سخن می اندازد. آنجا که خواجه می فرماید:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
اما مولیان کجاست. در منابع جغرافیای تاریخی مربوط به منطقه از قرن سوم به بعد، نامی جغرافیایی به نام «مولیان» در دسترس نیامد. از قرینه شعر رودکی چنان بر می آید که مولیان همان رود آموی یا آمودریا یا همان جیحون باشد که در جنوب بخارا جاری است و در بین راه هرات – بخارا قرار دارد. به غیر از این رود، رود پر آب دیگری که آب آن تا میان اسب برسد در منطقه موصوف وجود نداشته و ندارد.
ریگ آموی و درشتی های راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیجون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
به نوشته آقای دکتر محمد امین ریاحی مولیان نام محلی و ناحیه ای در بخارا بوده نه نام جویی و طبعا شاعر گفته است باد آن محله می آید و بوی یار را می آورد.. در برخی نسخه ها آمده است:
باد جوی مولیان آید آید همی یاد یار مهربان آید همی
زیرا استدلال می شود که ابتدا باید باد بوزد تا بتواند با خود بوی یار بیاورد.
دو دیگر رود آموی. برای ایرانیان و ایرانی تباران رود جیحون یا همان رود آموی یا آمودریای کنونی که در آسیای مرکزی (ورارودان/فرارود) جاری است رودی است که دو قلمرو جغرافیایی – فرهنگی ایران و توران را از هم جدا می کند و رود مرزی است. جیحون در ادبیات ایران جایگاهی بس عظیم دارد زیرا همه جریانهای نشر اندیشه با گذر از این رود، از آن سوی بدین سوی آمده است و حاملان و ناقلان و دارندگان این اندیشه از این آب سیراب شده اند. راه ابریشم از این مسیر می گذشته و شرق و غرب را به هم متصل می کرده است. شاعران دیده را از غم و فراق یار جیحون کرده اند. و هم از ساحل این رود بود که بزرگانی با کنیت جیهانی برخاسته اند همچون ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی(وزیر سامانی). آن سوی آموی جهانی است که خاستگاه ادب و دانش پارسی است و رودکی، ناصر خسرو، بوعلی سینا، فارابی، خوارزمی، و دهها نام آور دیگر از آن برخاسته اند. از آن سوی آموی اندیشه های والای انسانی به جنوب تابیدن کرده و با نور این سوی آموی به هم گره خورده و درخت تناور علم و ادب ایرانی را باورتر کرده است. اندیشه های والای اسلامی در این قلمرو به کمال رسید و با معرفت ایرانی در آمیخت و عرفان ایرانی- اسلامی پدید آورد.
در این سوی آمویه خراسان بزرگ است، قلب تپنده ایران، که بزرگانی چون دقیقی، فردوسی، خیام، عطار، مولوی، انوری، خواجه عبدالله و دهها دیگر از نام آوران علم و ادب از آن برخاسته اند تا مشعل ادب و عرفان و معرفت و حکمت را به دیگر نقاط ایران از جمله در مرکز ایران به منوچهری دامغانی، در شرق به فرخی سیستانی، و در فارس به سعدی و خواجوی وحافظ سپارند تا آنان به اران و شیروان برده در ورای ارس به بزرگان آن سوی تحویل دهند:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن برخاک آن وادی و مشکین کن نفس
در آن سو این معرفت را به نظامی آن حکیم گنجه و به خاقانی آن بدیل بی بیدل علم و معرفت و مهستی آن بانوی عالم گنجه و مجیر الدین پارسی سرای بیلقان تحویل دادند تا ادامه و دلیل راه باشند. همه این جریان از رودکی آغاز می شود. همه این آوازه ها از شه بود. فردوسی در باب آموی می فرماید:
زکشتی همه آب شد ناپدید به پایان آموی لشکر کشید
بیامد پس لشکر افراسیاب بر اندیشة رزم بگذشت از آب
یا در جای دیگر در باب جیحون فرماید:
کنون تا لب رود جیحون تراست بلندی و پستی و هامون تراست
زچین تا ختن سپاه من است جهان زیر فر کلاه من است
سوم بخاراست که از شعر رودکی بیاد می آید و جانها را شیفته می کند. بخارای خیالی در ذهن ایرانیان چنان ریشه دوانیده که نا دیده بر آن عاشق شده اند. با شعر تر حافظ که می فرماید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بخارا را همه می شناسند، اگر چه آن را ندیده اند. و اگر ان را می دیدند، که تنها معدوی از جمله نگارنده دیده است، شیدا می شدند و عاشق. این بخارا چیست که ما را این سان بسوی خود می خواند. ای بخارا شاد باش و دیر زی. مهلتی ده تا ببینیم ترا که چه سان امیر سامانی را بسوی خود خواندی و دوباره تختگاه شدی. این شعر رودکی امیر سامانی را شیدا کرد و بدون درنگ و بدون بپا کردن پاپوش بر اسب نشاند تا از هرات بسوی بخارا بتازد و بدیدار یار نایل آید. ای بخارا نگین انگشری شرق. ای بخارا ماه آسمان و ای بخارای بوستان. مولوی در قونیه سیصد و پنجاه سال پس از فوت رودکی اشعار او را در فاصله ای بسیار دورتر از آن سرزمین در قونیه در رومیه تضمین می کند:
بوی باغ و بوستان آید همی «بوی جوی مولیان آید همی»
از نثار گوهر یارم مرا «آب دریا تا میان آید همی»
با خیال گلستانش، خار زار «نرم تر از پرنیان آید همی»
جوع کلبم را ز مطبخ های جان لحظه لحظه بوی نان آید همی
از چنین نجار یعنی عشق او نردبان آسمان آید همی
. . . . . . .
همچو روغن در میان جان شیر لامکان اندر مکان آید همی
بخارا را همه می شناسند. کهن شهر ورارودان، خاستگاه بزرگان علم، ادب، سیاست، رزم و بزم. به محض گفت و گو از بخارا، رودکی بیاد می آید. رودکی آنچنان با بخارا عجین است که نمی توان آنها را از هم جدا کرد. اگرچه رودکی را ابوعبدالله رودکی سمرقندی می نامند، اما با شعر بوی جوی مولیان رودکی با بخارا در هم ادغام می شوند تا از وحدت آنان، جهانی رنگین شود. آیا اینهمه رنگ و زیبایی طبیعت را که خدای بزرگ آفریده است و رودکی آن را به تصویر می کشد، می توان نادیده ستود. رودکی گوید:
هر باد که از سوی بخارا به من آید با بوی گل و مشک و نسیم و سمن آید
بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد آن باد گویی مگر آن باد همی از ختن آید
نی نی، زختن باد چنان خوش نوزد هیچ کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا تو برآیی زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
اندیشه های رودکی
اندک آثاری که از رودکی برجای مانده و بدست ما رسیده است، سراسر پند و اندرز است و روش زندگی سعادتمند را می آموزد. شاید بتوان گفت که اندیشه های بلند و ارزشمند رودکی اکنون نیز کاربرد دارد. او به زندگی امیدوار است و از لطف و کرم خداوند سرشار. به همین جهت حتی در پیری نیز نا امید نیست. او سراسر زیبایی های طبیعت و عشق به هم نوع و انسان دوستی را در اشعار خود ترنم می کند. برخی او را نابینا می دانند، حتی تا جایی پیش می روند که او را کور مادر زاد قلمداد می کنند. اما باید توجه داشت که کور مادر زاد رنگ به ویژه رنگهای طبیعت را نمی شناسد، چون ندیده است و ذهنیتی ندارد. حال آنکه اشعار رودکی سرشار از توصیف زیبایی های طبیعت است.
سرنگون مانده است جانم زان دوزلف سرنگون لاله گون گشته است چشمم زان لبان لاله گون
تا بنا گوشش ندیدم مه ندیدم مار وار تا زنخدانش ندیدم خور ندیدم سرنگون
از دهانش حیف ماندم من که چون گوید سخن وز میانش خیره ماندم من که چون آید برون
روزگار از چشم بد او را نگه دارد که هست گرد رخسارش به خط جادوی آمد فسون
رودکی در پندهای خود براین اشاره دارد که باید انفاق کرد و از مال خود به دیگران بخشید و از کنز مال دیگران را بر حذر می دارد. انفقوا قی سبیل الله:
رودکی می گوید:
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد شوربخت آنکه او نخورد و نداد
شیخ اجل سعدی شیرازی سه سده پس از او همین مضمون را به شکلی دیگر ترنم کرده است:
نیکبخت آنکه خورد و کشت بدبخت آنکه مرد و هشت
رودکی در باره پند گرفتن از زمانه می فرماید:
زمانه پندی آزادوار داد مرا زمانه چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا غم نخوری بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه کرا که زبان نه به بند است پای دربند است
براستی این آموزه های او اکنون باید آویزه گوش جوانانی باشد که از گذشته پند نمی گیرند و می خواهند هر چیزی را خود شخصا تجربه کنند. گویا دستانی در کار است تا نسل جوان را از این میراث گرانبهای دانش و معرفت ایرانی – اسلامی برکنار نگهدارد و آنان را با بزرگان و دانشمندان خویش بیگانه سازد و ادبیات کلاسیک ایرانی را به سخره بگیرد و خود جایگزینی بجز پوچی برای آنان نیارد. ملتی که از تاریخ درس نمی گیرد، ناگزیر به تکرار تاریخ خواهد بود.
او می فرماید:
هر که ناموخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ناصر خسرو به این گروه نا امیدی که خود را فنا شده و بدبخت می دانند و در برابر غرب خود را می بازند و اعتماد به نفس خویش را از دست می دهند، نهیب می زند:
چوتو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی به افعال ماننده شو مر پری را
درخت تو گربار دانش بگیرد بزیر اوری چرخ نیلوفری را
رودکی از پند و اندرز به صفت وسیله تربیت شخصی خیلی استادانه استفاده کرده است. باید یاد آور شد که پند و اندرزگویی در ادبیات ایرانی تاریخی قدیمی داشته و یک تعداد اندرزنامه ها از قبیل «پندنامه بزرجمهر»، «پند نامه انوشیروان» و «خرد نامه» ها معلوم است. به احتمال قوی رودکی نیز مانند «آفرین نامه» ابوشکور بلخی، شاعر همزمان خود، پندنامه ها نوشته است که متاسفانه تا زمان ما نرسیده اند، ولی ابیات زیاد حکمت آمیز باقی مانده از همین قبیل اثرهای شاعر شهادت می دهند.
رودکی همچون دیگر شاعران بعد از خود، از جمله بزرگان علم و ادبند که پس از کسب دانش و معرفت، این کالای گران بها را با بسته بندی بسیار زیبای شعر در قالبی آهنگین و موسیقیایی به دیگران می آموزند. آنان را نباید شاعر گفت زیرا که به راستی آنان و در آغاز همه آنان، رودکی بزرگ، حکیمان و دانشمندانی هستند که با تکیه بر فرهنگ غنی ایران و اندیشه های والای مکتب انسان ساز اسلام ناب، با ابزار شعر آن را به دیگران منتقل می کنند تا یادگیری و آموختن دانش آنان را خوشتر آید و بهتر به یاد بسپارند. این است رمز جاودانگی این بزرگان که اکنون با گذشت بیش از یازده سده از تولد او، یاد و خاطره او و دیگر بزرگان علم و ادب را گرامی می داریم.
سخن از رودکی است، آن آغازگر ادب پارسی که اکنون نیز با خواندن آثار اندک بجا مانده از او، آن را درک می کنیم. رمز پیروزی و پایداری ادب پارسی در این است که از گذشته های دور ادامه داشته و شاید جزو معدود زبان و ادبیاتی در جهان باشد که از میراث ادبی خود می تواند در زمان حال بهره گیرد و آن را بخواند و درک کند. زبان فارسی رمز هویت و وحدت ایرانیان است.
رودکی در باره رمز خوشبختی و شاخصهای آن توصیفی خردمندانه دارد و دیگران را پند می دهد که در این راه گام بردارند. او تاکید زیادی به درستی و راستی می کند و همه صفات نیکویی را که در دین اسلام بدان تاکید شده است بر می شمارد:
چهار چیز مر آزاده را غم بخرد تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این هر چهار روزی کرد سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
رودکی این جهان فانی را به مردم یاد آوری می کند و به آنان می گوید که پایه ستم جاودان نخواهد ماند و همه حتی بزرگان و فرمانروایان رفتنی اند:
مهتران جهان همه مردند مرگ را سر همه فرو کردند
زیر خاک اندرون شدند آنان که همه کوشک ها برآوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز نه به آخر بجز کفن بردند
بود از نعمت آنچه پوشیدند و آنچه دادند و آنچه را خوردند
رودکی فانی بودن جهان را یاد می آورد و می گوید که از لحظه بودن باید بهره گرفت و نباید تاسف گذشته را خورد:
شاد زی با سیاه چشمان، شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود وز گذشته نکرد باید یاد
این موضوع را خیام به بیانی دیگر گونه می سراید:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
در ضمن بر این باور است که همه رویداد هایی که ما آن را ناخوشایند می دانیم از حکمت خداوندی است و ما آگاهی درستی از آن نداریم و باید در همه حال سپاس یزدان را بجای آوریم:
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد خدای عرش جهان را چنین نهاد
سعدی این موضوع را به بیانی دیگر می سراید:
خداوند گر به حکمت ببندد دری برحمت گشاید در دیگری
زندگی رودکی
رودکی در روستایی به نام رودک در نزدیکی نخشب که امروزه با نام قرشی(کارشی) در ازبکستان است به دنیا آمده است. در قدیمی ترین و درست ترین مأخذی که از او یاد شده یعنی در الانساب سمعانی کنیه و نام و نسب وی “ابوعبدالله جعفربن محمد” و علت اشتهارش به رودکی انتساب او به ناحیة “رودک” سمرقند دانسته شده است. سمعانی می گوید “قریه” یعنی قصبة مرکزی ناحیة رودک “بَنُج” نام دارد و رودکی از آنجا است. این کلمة “بنج” ظاهراً صورت محرف “پنج ده” است که امروز همچنان به اسم خود در ناحیة سمرقند باقی است.
رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.
بنا به نوشته دولتشاه سمرقندی در تذکره خود، استاد ابوالحسن رودکی در زمان دولت سامانیه ندیم مجلس امیر نصر بن احمد بود، وجه تخلص رودکی بدان جهت است که او را در علم موسیقی مهارتی عظیم بوده و بربط را نیکو نواختی و برخی گویند رودک موضعی است از اعمال بخارا و رودکی از آنجاست فی الجمله طبعی کریم و ذهنی مستقیم داشته و از جمله استادان فن شعر است و کتاب کلیله و دمنه را بقید نظم آورده و امیر نصر را در حق او صلات گرانمایه است چنانچه استاد عنصری شرح آن انعام در قصاید خود می گوید و خواجه حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده می آورد که امیر نصر بن احمد سامانی را چون ممالک خراسان مسلم شد و بدارالملک هرات رسید باد شمال و هوای با اعتدال آن شهر جنت مثال امیر را ملایم طبع افتاد نوبهار سرخس و تموز کوهستان بادغیس و خزان پر نعمت حوالی شهر مشاهده می کرد و امیر را دارالملک بخارا که تختگاه اصلی آن خاندان است از خاطر محو شد، امرای دولت و ارکان حضرت سلطنت را چون وطن و مسکن و ضیاع و عقار از قدیم الایام در بخارا بود از مکث امیر در هرات ملول شدند و بهیچ حیله امیر قصد رفتن بخارا نمی کرد آخرالامر استعانت به استاد رودکی بردند تا امیر را در مجلس انس بر عزیمت بخارا تحریص کند و مال بسیار استاد را تقبل کردند، روزی امیر را در مجلس شراب ذکر نعیم بخارا و هوای آن ملک جنت آسا بر زبان گذشت، استاد رودکی بدیهه این ابیات نظم کرده بعرض رسانید لله در قائله:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
اسب ما را ز آرزوی روی او زیر ران جولان کنان آید همی
از که جویم وصل او کز هر سوی می نفیر عاشقان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی گر به گنج اندر زیان آید همی
رودکی در سال 329 هجری قمری بدنیا آمد. اشعار او او از نظر زبانی واژگان عربی اندکی دارد و از مختصات دستوری سبک خراسانی برخوردار است. از هر دو نوع ادب تعلیمی و غنایی در شعر او می توان یافت. گویا ادب داستانی منظوم هم داشته است، چه آنکه کلیله و دمنه را به نظم درآورد و سندبادنامه منظوم را هم به او نسبت می دهند. قطعات او حالت اندرزی دارد. قصاید او عموما در مدح است، اما قصیده ای در وصف حال خود دارد که بسیار جذاب است. اختراع رباعی را به او نسبت می دهند. در قصاید او روح حماسی دیده می شود. رودکی مبدع 12 وزن عروضی است. در ساختار ادبی و عناصر تخیل او، طبیعت نقش مهمی دارد. نشانه های فرهنگ زردشتی و عناصر ایرانی قدیم بیش از عناصر اسلامی و عربی است.
گوهر دربار سامانی ابوعبدالله جعفر ابن محمد رودکی بود که احتمال می رود زادگاهش قریه رودک، پنج رود حالیه در مشرق سمرقند باشد. تاریخ تولد وی بدرستی معلوم نیست. همین قدر می دانیم که عمری دراز کرده و تا دوره امارت نصر حیات داشته و اندکی پیش از جلوس نوح ابن نصر به تخت امارت درگذشته است. رودکی در آغاز شاعری خنیاگر بوده و برای مردم زادگاه خویش اشعاری می سروده و به آواز می خوانده است. متاسفانه از جزئیات حیات وی و اینکه چه وقت به دارالملک بخارا آمده چیزی معلوم نیست، ولی می دانیم که در دربار نصر سامانی به شهرت و رونق رسید و از وی به خاطر اشعار خویش صله های گزافی دریافت کرد. چنین به نظر می رسد که رودکی در پایان عمر مورد بی مهری قرار گرفت و ناگزیر دربار سامانی را ترک کرد. احتمال می رود که دلیل این امر هواداری رودکی از نخشبی و عقاید رافضی گونه وی باشد. گفته اند رودکی کور مادر زاد بود، اما دانشمندان شوروی با کشف گور و بقایای جسد وی در قریه زادگاهش ثابت کرده اند که وی در سالخوردگی در گذشته و به هنگام مرگ احتمالا کور بوده ولی کور مادر زاد نبوده است.
رودکی شاعر دوره سامانیان است و این سلسله پادشاهی ایرانی نخستین سلسله پادشاهی ایرانی است که پس از سلطه اعراب بر ایران شکل گرفت. سامانیان موفق شدند در ماوراء النهر بر نابسامانیهای آن دوره پایان دهند و دوره ای از شکوفایی اقتصادی – اجتماعی و بویژه فرهنگی ایرانی را پدید آورند.
بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.
دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند. بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339 ق)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.
بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
رودکی در دربار سامانیان که مردمان آزاد اندیش و هنرپرور بودند، از مکنت و تجمل بسیار برخوردار شد. نوشته اند هنگامی که رودکی همراه نصربن احمد از هرات به بخارا می رفت چهارصد شتر زیر بنه او بود. وی مردانی بزرگ چون امیر نصر سامانی، ماکان کاکی از سرداران و امیران بزرگ دیلمی و ابوالفضل بلعمی وزیر دانشمند دربار سامانی را، که جایزه های کلان به او می دادند، در اشعار بسیار زیبا و استادانه خویش ستوده است. با این همه، رودکی شاعری ستایشگر نبود. شعرش روان، ساده، دل انگیز و سرشار از شوق و ستایش لذات و شادی های زندگی است.
از پند و اندرزهای رودکی دو شعر بسیار معروف و زیبا سروده شده اند.
آی آنکه غمگینی و سزاواری وندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا ببرم نامش ترسم ز سخت اندوه و دشواری
رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد بود آنکه بود خیره چه غم داری
هموار خواهی کرد گیتی را گیتیست کی پذیرد همواری
مستی مکن که ننگرد او مستی زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت آید تو زاری کن کی رفته را بزاری باز آری
آزار بیش زین گردون بینی گر تو بهر بهانه بیازاری
اندر بلای سخت پدید آرند فضل و بزرگمردی و سالاری
دیگری این شعر است که از نظر مفهوم و معنی بسیار عمیق و فلسفی و از نظر ظاهری و شکلی بسیار ساده و روان است:
چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیدست بچرخشت
عیسی برهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت
گفتا کرا کشتی تا کشته شوی زار تا باز که او را بکشد آنکه ترا کشت
انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس تا کس نکند رنجه بدر کوفتنت مشت
مرگ رودکی:
از اندک اشعاری که از رودکی برجای مانده می توان دریافت که او در پایان عمر دراز خویش به جهت تغییر شرایط اجتماعی و افول دولت ساسانی، از دست دادن مقام و منزلت خویش، رانده شدن از دربار و نداشتن ثروت و مکنت و در نهایت غلبه پیری بر وی و نابینایی، روزگار سختی را گذرانده است. از قصیده بازمانده از او در باره شکوه از روزگار که یکی از شاهکارهای مرثیه یک انسان از شرایط خویش است، می توان روزگار دشوار او را دریافت.
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود نبود دندان لابل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود دُر و مرجان بود ستاره سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زان همه بسود و بریخت چه نحس بود همانا که نحس کیوان بود
همی چه دانی ای ماهروی مشکین موی که حال بنده ازین پیش بر چه سامان بود
در اینجا شاعر اشاره ای به روزگار خوش خویش دارد.
شد آن زمانه که او شاد و خرم بود نشاط او به فزون بود و بیم نقصان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز چه بود مَنَت بگویم قضای یزدان بود
رودکی در دنباله قصیده از روزگار خوش خود ترنم می کند:
تو رودکی را ای ماهرو کنون بینی بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی سرود گویان گویی هزار دستان بود
شد آن زمانه که به او انس رادمردان بود شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود
شدآن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
. . . .
کرا بزرگی و نعمت ز این و آن بودی ورا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
بداد میر خراسانش چل هزار درم درو فزونی یک پنج میر ماکان بود
در پایان قصیده از وضعیت ناتوانی و پیری خویش می گوید:
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم عصا بیار که وقت عصا و انبان بود
شاعر در باره کوتاهی عمر پند می دهد و زندگی را چون خواب به تصویر می کشد و مسافر بودن همه مردمان را یاد آور می شود و منظور او اینست که در این عمر کوتاه انسان باید نیکی کند و از آزار دیگر بندگان خدا بپرهیزد تا از او نام نیک بیادگار بماند همان طور که از او با وجود بازماندن کمتر از 1200 بیت شعر، اندیشه های او جاودان مانده است.
زندگانی چه کوته چه دراز نه بآخر بمرد باید باز
هم بچنبر گذار خواهد بود این رسن را اگر چه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی خواهی اندر امان به نعمت و ناز
خواهی اندک تر از جهان بپذیر خواهی از ری بگیر تا بطراز
این همه باد و بود تو خوابست خواب را حکم نی مگر به مجاز
رحلت رودکی به اصحح اقوال به سال 329 روی داده است که دو سال پیش از فوت نصر ابن احمد در سال 331 باشد. در این صورت تا زنده بودن ممدوح و منعم بزرگ وی نیز زنده بود و اشارتی در اشعار او نیست که معلوم کند نصر ابن احمد نعمت خویش را از او باز داشته باشد، فقط می توان حدس زد که پس از سال 326 که ابوالفضل بلعمی معزول شد وی نیز به واسطه بستگی بدان وزیر از دربار نصر ابن احمد رانده شده باشد و سه سال از پایان زندگی خویش را دور از دربار گذرانیده باشد. کسانی که رحلت او را به چندین سال پس از 331 دانسته اند حق دارند تصور کنند که وی سالهای دراز پس از نصر ابن احمد زیسته است و حال وی دگرگونه شده ولی مسلم است که رودکی پس از 329 نزیسته است و اگر هم مصایبی در عمر خود دیده باشد به اقرب احتمالات دوره آن بیش از سه سال طول نکشیده است.
زندگی رودکی سراسر پند است همان گونه که در اشعار او دیده می شود. اما از آنجا که اغلب اشعار بجا مانده از او مطالب و موضوعات مربوط به پند و اندرز است، قضاوت ما مبتنی بر آن است. آنچه برای نسل امروز از میراث رودکی باقی مانده است، به اندازه کفایت ارزشمند است و اگر به کار گرفته شود و به صورتی زیبا برای جوانان و میانسالان و بزرگان نشان داده شود، می تواند تاثیر بزرگی بر زندگی روزانه داشته باشد، چه همان طور که می دانیم و در برخی موارد در این مقاله بدان اشاره رفت، افکار و اندیشه های رودکی تاثیری بسیار بر بزرگان هم عصر و سده های بعد داشته است. بی گمان بر مردم عادی نیز تاثیر خواهد گذاشت. رودکی میراث ادبی و عرفانی بزرگی برای بشریت است که باید در جهت شناساندن آن به جهانیان کوشش بسیار کرد و آثار او را به زبانهای دیگر ترجمه و نشر کرد تا همگان از آن بهره گیرند. بزرگداشت رودکی را بر همه فرهنگدوستان شادباش می گوییم.
شعر رودکی راهشگای یافتن بازمانده های جسم او
در قصیده تاثر انگیزی که رودکی در سالهای پسین عمر سروده شده شاعر از روزگار خوب درخشش و از ناکامی های روزگار سخن رانده است. هر انسان آگاه دل و خردمندی که این قصیده را می خود تحت تاثیر قرار می گیرد.
مزار رودکی ناشناخته مانده بود. پس از برقراری حکومت شوروی در تاجیکستان بزرگان و مشاهیر بر این همت گماشتند که آثار و بقایای مزار او را یافته و بر آن آرامگاهی در خور بنا کنند تا زیارتگاه صاحبدلان گردد.
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود نبود دندان، لابل چراغ تابان بود
سپید سیمرده بود و در و مرجان بود ستارۀ سحری بود و قطرهباران بود
یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
این مصرعها از قصیدۀ ابوعبدالله رودکی که در پایان عمر پرفراز و نشیبش نوشته بود، پس از هزار سال یکی از سرنخهای دانشمندان تاجیک و روس برای پیدا کردن آرامگاه آدمالشعرا شد. «میخائیل گِراسیمف»(۱۹۰۷-۱۹۷۰)، مردمشناس، باستانشناس و مجسمهساز شهیر روس، قبل از این که در سال ۱۹۵۶ به منظور شناسایی پیکر رودکی عازم روستای پنجرود در منطقۀ کوهستانی زرافشان تاجیکستان شود، آثار رودکی را نیز مطالعه کرد تا بتواند نشانههایی از ظاهر شاعر را در آن پیدا کند. از سوی دیگر، صدرالدین عینی، نویسنده و پدر ادبیات مدرن تاجیک، نیز شواهدی را دال بر موقعیت جغرافیایی زادگاه و آرامگاه رودکی گردآوری کرده و در اختیار گراسیمف قرار داده بود.
در همۀ مأخذهای ادبی و تاریخی کهن فارسی زادگاه رودکی را قریۀ «پنج» یا «بنجرودک» در نزدیکی شهرهای «نخشب» و «سمرقند» ذکر کردهاند. صدرالدین عینی پس از کندوکاو مفصل و مسافرت به روستاهای اطراف این دو شهر، گذارش به روستای «پنجرود» در ناحیۀ پنجکنت تاجیکستان میافتد و درمییابد که «بنجرودک» معرب «پنجرود» فارسی بوده با مزار بزرگواری گمنام. عینی در سال ۱۹۳۹ با انتشار پژوهش خود ادعا میکند که روستای زادگاه رودکی را یافتهاست.
در سال ۱۹۵۶ در آستانۀ ۱۱۰۰ سالگی رودکی، حکومت تاجیکستان دستور بازگشایی قبری را میدهد که گمان میرفت آرامگاه رودکی باشد. «میخائیل گِراسیمف» و گروه تحقیقاتی دانشمندان روس و تاجیک با گشودن قبر مورد نظر عینی و بررسی بازماندههای جسد مدفون تمام نشانههایی را که برای شناسایی پیکر رودکی مشخص کرده بودند، مییابند: پیکر مدفون در آن مزار متعلق به نمایندۀ نژاد سفید بود، دندانهایش، همان گونه که در بیتهای بالا توصیف شده، فرو ریخته بود، کاسۀ چشمانش حالت حدقۀ چشمان یک نابینا را داشت و شکل استخوان گردنش هم دال بر نابینا بودن او بود. تحقیقات بیشتر آشکار کرد که رودکی نابینای مادرزاد نبوده، بلکه در دهۀ ششتم عمر چشمانش را میل کشیده و چند دندهاش را شکستهاند. اشیائی هم که در اطراف این گور کشف شد، از جمله پیراهن و قبای پشمیای که به تن و دستاری که بر سر داشت، متعلق به دوران زندگی ابوعبدالله رودکی بود.
بازماندههای جسد را به آزمایشگاههای مسکو بردند و به مدت دو سال آن را مطالعه کردند تا به نتیجۀ تحقیقات اطمینان تمام و کمال حاصل کنند. روز ۱۶ اکتبر سال ۱۹۵۸ استخوانها را بازپس به روستای «پنجرود» در شمال تاجیکستان برگرداندند و در همانجا دوباره به خاک سپردند. تصویری که «میخائیل گراسیمف» پس از انجام تحقیقات به عنوان چهرۀ رودکی منتشر کرد، تصویر چهرۀ همان پیکری بود که دانشمندان شوروی در رودکی بودنش دیگر شکی نداشتند.
مزار رودکی در همان سال ۱۹۵۸ به مناسبت هزار و صدمین سالگرد تولدش آباد شد. سال ۱۹۹۹ در آستانۀ تجلیل از هزار و صدمین سالگرد تأسیس دولت سامانیان به کمک دولت ایران آرامگاه آدمالشعرا بازسازی شد و برای سومین بار این مقبره در سال ۲۰۰۷ مرمت شد.
بعدها به دستور دولت تاجیکستان مزار احداث شده توسط دولت ایران تخریب و با سبک و معماری تاجیکی معماران و مهندسان تاجیک مزاری نو بر آن بنا کردند که پابرجاست.
منابع مورد استفاده:
– اندرزنامه رودکی، دوشنبه، نشریات «عرفان»، 1991، با مقدمه میرزاملا احمد اف، محرر رحمن رجبی
– دیوان رودکی، ابو عبدالله جعفر ابن محمد رودکی سمرقندی، 1098 بیت بدست آمده تا امروز و شرح احوال و آثار او، به تصحیح و نظارت جهانگیر منصور، انتشارات ناهید، تهران، 1373،
– تذکره اشعرء، تصنیف امیر دولتشاه سمرقندی، به همت محمد رمضانی، کلاله خاورچاپ دوم، انتشارات پدیده خاور، آبان ماه 1366
– بخارا، دست آورد قرون وسطی، تالیف ریچارد . ن. فرای، ترجمه محمود محمودی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1365، ویراش دوم،
– بنیاد دائره المعارف اسلامی، دانشنامه جهان اسلام، جلد 4، تهران 1377.
– تاریخ ادب پارسی، مکتب ها، دوره ها، سبک ها و انواع ادبی، دکتر احمد تمیم داری، مرکز مطالعات فرهنگی- بین المللی، انتشارات بین المللی الهدی، تهران، 1379
– گزیده دیوان ناصر خسرو ، انتخاب و شرح لغات شهرام رجب زاده، انتشارات قدیانی، چاپ دوم 1379، تهران
http://243.blogfa.com/post-68.aspx چهره های ماندار ادب فارسی
http://www.zendagi.com/new_page_413.htm
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b1%d9%88%d8%af%da%a9%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0
بهرام امیراحمدیان
منبع: موسسه فرهنگی اکو