به گزارش روابط عمومی مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، دکتر کازوئو موریموتو، دانشیار مؤسسۀ مطالعات عالی آسیای دانشگاه توکیو، سوم تیرماه 1398، با حضور در مؤسسۀ میراث مکتوب، در جلسهای با مدیرعامل و پژوهشگران این مؤسسه، در زمینۀ مطالعات اسلام و ایران و بهویژه پژوهشهای خود، گفتگویی داشتند که رئوس آن در این گزارش درج شده است.
دکتر کازوئو موریموتو، دانشیار مؤسسۀ مطالعات عالی آسیای دانشگاه توکیو در حوزۀ تاریخ اسلام و ایران است. وی از سال 1375 تا 1377 به عنوان دانشجوی دورۀ دکتری دانشگاه تهران و پژوهشگر مهمان در کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران (قم) به پژوهشهایی درباره تاریخ نسبنویسی سادات در ایران و خاورمیانه پرداخت. دکتر موریموتو از برندگان اولین دورۀ جشنوارۀ بینالمللی فارابی در حوزۀ علوم انسانی است و تاکنون مقالاتی از وی به فارسی ترجمه و چاپ شده که از جملۀ آنها میتوان به مقالۀ «مطالعهای مقدماتی دربارۀ پراکندگی جغرافیایی “نقابة الطالبیین” (در پی درک و فهمی از پراکندگی و گسترش اولیۀ سادات)» اشاره کرد که با ترجمۀ محمدحسین حیدریان، در دو شمارۀ 36-37 مجلۀ آینۀ میراث (بهار و تابستان 1386) چاپ شده است.
دکتر موریموتو در این جلسه که با حضور دکتر اکبر ایرانی، مدیر عامل مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، و آقایان علی صفری آققلعه و محمد باهر برگزار شد به گفتگو دربارۀ موضوعات مختلفی از جمله جایگاه مطالعات اسلامی و ایرانی در ژاپن، علل و انگیزههای علاقهمندی به تحقیقات مربوط به علم انساب، نسبشناسی سادات، مهمترین دستاوردهای او از این تحقیقات و… پرداخت.
در ابتدای جلسه دکتر ایرانی توضیحاتی درباره فعالیتهای مرکز در حوزۀ چاپ کتابها و مقالات این مؤسسه ارائه کرد. از جملۀ این آثار کتاب «تحفة الازهار و زلال الانهار فی نسب ابناء الائمة الاطهار» تألیف ضامن بن شدقم حسینی در حوزۀ انساب بود که دکتر ایرانی از تجدید چاپ آن و اعمال برخی اصلاحات جزئی در آن در آینده خبر داد.
دکتر موریموتو طی سخنانی دربارۀ اهمیت کتاب تحفة الازهار گفت: من تاکنون بیشتر روی نسبنامههای مربوط به قبل از دورۀ صفویه کار کردهام و یکی از علائق پژوهشی من این بوده است که ببینم چطور اهل سنت و شیعه از طریق نسبشناسی با هم گفتگو کردهاند. یکی از محققان دانشگاه شیکاگو هم سالها قبل اصطلاحی با عنوان «ابهام فرقهای» (confessional ambiguity) برساخته که به خصوص در بازۀ زمانی قرون هشتم و نهم که آمیختگی باورهای فریقین در فضای آن روزگار حاکم است، مصداق پیدا میکند. پژوهشهای من بیشتر معطوف به این دوره است و میخواهم ببینم که آیا انساب سادات یا جایگاه سادات که مورد قبول هر دو طرف است چگونه پل واصل بین دو گروه شیعه و اهل سنت شده است. هر چند اطلاعاتم در باب نسبشناسی بعد از دورۀ صفویه (مثلاً آثاری مانند سراج الانساب و…) کمتر است، با این حال تحفة الازهار، چه به لحاظ حجم و چه به لحاظ محتوا، جایگاه ویژهای دارد؛ بهویژه آنکه نویسندۀ آن، ابنشدقم، نگاه باز و تجربیات فرامنطقهای داشته است. این کتاب البته اطلاعات جالبی هم دربارۀ نسبشناسان قبل از دورۀ صفوی دارد.
دکتر موریموتو در ادامه توضیحاتی دربارۀ برخی از کارهای پژوهشی اخیر خود ارائه کرد و گفت: اخیراً پژوهشهای من بیشتر معطوف به ابنعنبه است. از قرن هفتم تا نهم یک شبکۀ دوازدهامامی نسبتاً ثابتی را شناسایی کردهام که محدودۀ زمانی آن تقریباً از دورۀ الجایتو تا دورۀ ابنعنبه (د. ۸۲۸ق) است. نسبشناسانی بودهاند که از شهرهای مهم دوازدهامامی عراق مانند نجف، حله و کربلا مهاجرت میکردند یا به مسافرتهای طولانی میرفتند. اینها نهفقط در فلات ایران، بلکه در آسیای مرکزی و ماوراءالنهر تا دشت قبچاق، شبکههایی داشتهاند. در میان آنها چند نسبشناس مشابه را شناسایی کردهام که نقاط مشترک داشتهاند؛ از جمله آنکه همه سعی میکردند به دربار پادشاهان ترک و مغول نزدیک شوند. مثلاً نسبشناسی به نام سیدعبدالحمید که از نجف برخاسته بود به آن نواحی میرود و ابنبطوطه با او در دربار ازبکان دشت قبچاق ملاقات میکند. این شخص با نوۀ ابنبطوطه در سمرقندِ دورۀ تیمور ملاقات میکند و بعدها نوۀ ابنبطوطه هم ظاهراً به نجف رفته است. منظورم از این مطلب این است که اینها همه با هم رابطه داشتهاند. گرچه مدرک مسلّم و قطعی حاکی از شیعه بودن این سیدعبدالحمید و برخی امثال او وجود ندارد اما از طریق بررسی روابط اجتماعی و انسانی اینها، و نیز پیوندی که با شهرهایی مثل نجف و حله داشتهاند، میتوان گفت که مسلماً شیعه بودهاند که یا تقیه میکردند و یا به هر حال جوانب احتیاط را رعایت میکردند. طرفهای مقابل هم چون سید و نسبشناس بودند رعایت حال ایشان را میکردند. بنده دربارۀ این افراد و شناسایی آنها کار میکنم و چند مقاله هم در این باره به انگلیسی نوشتهام.
در ادامه آقای صفری آققلعه، پژوهشگر متون و نسخهشناس، با این پیشنهاد که بررسی نسبنامههای این دوره بهتر است دستکم از قرن ششم شروع شود، گفت: همچنان که در مقدمۀ تصحیح گیهانشناخت اشاره کردهام قطان مروزی کتاب الدوحة را که چیزی از آن موجود نیست، در همین دوره نوشته است. طی بررسیهایم در مقدمه گیهانشناخت هم آوردهام که با توجه به یک نامۀ فارسی که از دربار سنجر به خلیفۀ عباسی در بغداد نوشته شده و در آن نامه سلطان به خلیفه اطمینان خاطر داده که قصد نداریم علویان را بر سر کار بیاوریم، میتوان گفت که چنین خبری به دربار عباسی رسیده بوده است. از سویی میدانیم که اکثر کتابهای مربوط به انساب که در آن دوره نوشته شده مربوط به نواحی تحت حکمرانی سنجر در خراسان (مرو و…) بوده و این شواهد نشان میدهد که احتمالاً در آن مقطع سنجر قصد داشته علویان را به جای عباسیان بر سر کار بیاورد.
صفری آققلعه با تأکید بر پیوند و ارتباط نسبشناسی با مسائل سیاسی پشتپردۀ آن روزگاران گفت: بنده در ضمن مقالۀ دیگری که اخیراً دربارۀ نجمالدین دایه نوشتهام و در آستانۀ چاپ در گزارش میراث است نشان دادهام که دقیقاً مشابه این موضوع در قرن هفتم هم اتفاق افتاده است. در آن زمان هم علاءالدین محمد خوارزمشاه میخواهد علویان را سر کار بیاورد. جالب توجه اینکه سنجر در اوج قدرتش توسط ترکان غز ساقط شد و حکومت سلطان محمد خوارزمشاه را هم مغولان برانداختند؛ یعنی دو پادشاه از دو سلسلۀ متفاوت وقتی میخواهند علویان را بر سر کار بیاورند ساقط میشوند. عباسیان بهواسطۀ ارتباطاتی که داشتهاند، هر حکومتی که موجودیتشان را به خطر میانداخت بساطش را برمیچیدند. البته من در این زمینه متخصص نیستم و جا دارد که متخصصان حوزۀ تاریخ این موضوع را بهطور جدی بررسی کنند. همینقدر میتوانم بگویم که اینها شواهدی است که نشان میدهد بررسی نسبنامههای این دوره بهتر است دستکم از قرن ششم شروع شود.
دکتر موریموتو در پاسخ اظهار کرد: البته کار من بر روی نسبشناسان از قرن سوم و از «تهذيب الانساب و نهاية الأعقاب» یحیی بن حسن العقیقی آغاز میشود که در مدینه بوده است. من دورههای مختلف را مقطعبندی کردم و نگاهم را روی قرن هفتم تا نهم معطوف کردم که این دوره را به عنوان دورۀ شاخص فعالیتهای نسبشناسان دوازدهامامی، از طریق شبکهای که پیشتر عرض کردم، بشناسانم؛ وگرنه در باب نسبشناسان قبلی هم کمابیش کار کردهام. در باب پیوند موضوعات سیاسی با نسبنامهها هم بنده اطلاعاتی دارم؛ گرچه هنوز مطمئن نیستم که فیالمثل نسبنامه المروزی الأذورقانی (با عنوان: الشجرة المبارکة) که از آن محیط برخاسته به چه شکلی با حرکتهای سیاسی که در سطوح بالا صورت میگرفته مرتبط بوده است.
صفری آققلعه هم در توضیح مطلب خود گفت: باز در دورۀ مغول و در عصر الجایتو هم از این ماجراها داریم. برخی مرگ او را مشکوک دانسته و گفتهاند وقتی الجایتو به علویان تمایل پیدا کرد رشیدالدین به قتل متهم شد. اینها شواهدی است که وقتی پشت سر هم تکرار میشود مشاهده میکنیم که علویان، بر خلاف تصور برخی، اهمیت بسیار زیادی در حوادث تاریخی داشتهاند، اما چون علویان تاریخ را ننوشتهاند این مسائل مهم هیچگاه در تاریخ نیامده است. این حوادث اتفاقی نبودهاند اما پشتپردۀ آنها در تاریخ منعکس نشده و مسکوت مانده است. در مقالهای که پیشتر در باب سلطان محمد خوارزمشاه نوشتهام نیز اشاره کردهام که ابناثیر دقیقاً در همانجایی که به مرگ سلطان محمد اشاره میکند تصریح میکند که مسائلی در تاریخ وجود دارد که نمیتوان گفت! همانطور که عرض کردم این مسائل صرفاً در حد نَسَب نیست. مثلاً میبینیم که در دربار خلفای عباسی نقبای سادات حضور دارند و بخشی از سهم شرعی خود را دریافت میکنند. بعد از حملۀ مغول برخی از حکومتها تا حدودی این مسائل را دارند و برخی اصلاً ندارند. اما در دربار عباسی تا آخرین روزها نقبا حضور دارند و خودشان از اجزای دستگاه خلافت محسوب میشوند.
دکتر موریموتو در پاسخ اظهار کرد: ظاهراً ملکشاه سلجوقی هم با چنین مسئلهای مواجه بوده و اگر اشتباه نکنم در یکی از نسبنامههای خراسانی اشاراتی به این موضوع شده است. با این حال، من معتقدم از میان رفتن سنجر سلجوقی و سلطان محمد خوارزمشاه که در زمان خلافت عباسی اتفاق افتاده با زمان الجایتو تفاوتهایی داشته است. طبعاً خلیفۀ عباسی بغداد حضور یک سلطان قدرتمند را که میخواهد به موازات او دستگاهی برای خود دستوپا کند برنمیتابد. اما در دورۀ ایلخانی و دورۀ الجایتو وضع متفاوت است. البته من این موضوعات را جالب و درخور توجه میدانم و باید اقرار کنم که حوزۀ انساب بسیار وسیع است و چون با موضوعات مختلفی، از جمله همین مسائل سیاسی، پیوند دارد گاه باعث سرگردانی آدم میشود.
وی در ادامه به ارائۀ توضیحاتی دربارۀ برخی از تحقیقات در دست انجام خود و اهمیت اینگونه تحقیقات برای جامعۀ ژاپن پرداخت و گفت: من در تحقیقاتم نهفقط روی نسب، بلکه روی فعالیتهای نسبشناسان و کاربرد اجتماعی علم انساب در جامعه کار میکنم. بهطور کلی نسل استادان من در ژاپن یک نگرش ذاتگرایانه (Essentialistic) به اسلام داشتند و اسلام را یک کلیت یکپارچه و بههمپیوسته تلقی میکردند و برای تأکید بر اهمیت این موضوع، شناخت از اسلام را به عنوان جایگزین یا عامل هراس ذهن ژاپنی از غربمحوری معرفی میکردند. آنان ادعایشان این بود که برای رهاشدن از طرز تفکر غربمداری باید اسلام را شناخت. من در دورۀ دانشجویی کاملاً تحت تأثیر طرز تفکر استادانم بودم اما بهتدریج که شروع به کارهای پژوهشی در جزئیات مسائل مربوط به تمدن اسلام و فرهنگ اسلامی کردم دیدم که رویکرد ایشان چندان هم به مسلمانان زنده حق نمیدهد؛ یعنی جنبه ایدئولوژیک آن قوی بود و با مسلمانان برادر بهمثابه انسان مواجه نمیشد. بنابراین آرزو داشتم حرکتهایی را که مسلمانان به اسم اسلام انجام میدهند اما جنبه اجتماعی و انسانی آنها بسیار قوی است مورد بررسی قرار دهم و از این حیث نسبشناسی سادات برای من موضوع بسیار مناسبی بود. چون در کنار جنبۀ مذهبی، جنبههای مختلف اجتماعی آن (مثلاً جعلی بودن برخی از نسبنامهها) زوایای بسیار جالبی دارد. البته من هنوز هم نمیدانم که چگونه باید این دو جنبه را تجمیع کنم که درخور ذائقۀ مخاطبان ژاپنی باشد. به طور کلی تصور میکنم این برای مخاطبان ژاپنی مهم است که بدانند دین اسلام هم مانند ادیان دیگر، و از جمله ادیان ژاپنی، جنبۀ اجتماعی و انسانی دارد و این امر اسلام را برای ژاپنیها قابل فهم میکند. من با همین بررسیهای ریز و کشفهای جزئی در حوزۀ نسبشناسی و دیگر موضوعاتِ مرتبط با فرهنگ و تمدن اسلامی، قصد دارم به درک خودم از اسلام برسم. این تحقیقات شناخت مرا از اسلام و جوامع مسلمان و حتی از انسان عمیقتر کرد. البته ناگفته پیداست که شناسایی همان شبکۀ شیعۀ داوزدهامامی در قرن 8 و 9 برای مخاطبان ایرانی و حوزههای شیعهپژوهی بهطور خاص مهم است.
آخرین بخش سخنان دکتر موریموتو به توضیحاتی دربارۀ برخی کتابهای نسبشناسی بود که در دوران اخیر توسط برخی جعل یا دستکاری شدهاند. او گفت: متأسفانه تعداد قابل توجهی از نسبنامههایی که اکنون بهعنوان کتابهای صحیح شناخته میشود و حتی برخی از آنها در ایران هم تصحیح و چاپ شده از همان دست نسبنامههای جعلی و دستکاریشده هستند و جای شگفتی است که برخی از متخصصان به تصور صحیح و مهم بودن این کتابها، از این منابع در پژوهشهای خود بهره گرفتهاند.
وی در شرح ماجرای بعضی از این جعلیات گفت: یکی دیگر از موضوعاتی که این روزها روی آن کار میکنم تولید نسبنامههای جعلی توسط محمد ابوالهدی الصیادی است که شیخ رفاعی و از مقربان عبدالحمید دوم در دربار عثمانی بود. صیادی از سادات رفاعی و از نقبای دولت عثمانی در عراق و شام بود و وقتی عبدالحمید دوم با قطب طریقۀ قادریه عراق روابطش به سردی گرایید در جریان جنگ رسانهای که میان دو طریقت اتفاق افتاده بود، ابوالهدی صیادی در خیلی از نسبنامهها دست میبرد و در بولاق و بمبئی و… چاپ میکند تا ثابت کند نسب رفاعی صحیح و نسب عبدالقادر گیلانی دروغ است. مثال دیگر کتاب غایة الاختصار است. این نسبنامه صورتِ مبسوط و منثور و تغییریافتۀ کتاب الاصیلیِ ابنطقطقی (د. ۶۷۲ق) است که ابنطقطقی آن را برای اصیلالدین فرزند خواجه نصیرالدین طوسی (د. ۷۱۵ق) تألیف کرده بود. ظاهراً تاجالدین ابنزهره این کتاب را با عنوان غایة الاختصار در قرن دهم به نثر درآورده است. ابوالهدی صیادی این کتاب را هم دستکاری و در بولاق چاپ کرده است.