کد خبر:15776
پ
D8AEDB8CD8A7D98520D98820D8A7D8A8D98620D8B3DB8CD986D8A7_0

نسبت خیام و ابن‌سینا

یکی از قابل تأمل‌ترین نکات زندگی سراسر ایهام و ابهام عمر خیام نیشابوری نسبت او با ابوعلی سینا است.

میراث مکتوب- الف: یکی از مهمترین و قابل تأمل‌ترین نکات زندگی سراسر ایهام و ابهام غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی مشهور به عمرخیام نیشابوری(۴۴۰-۵۲۶ه ق) نسبت او با ابوعلی سینا به عنوان یکی از بزرگ‌ترین عقل‌های فلسفی در جهان اسلام و بلکه جهان است. تبیین این رابطه بر بنیاد مستدل‌ترین دلایل عقلی و تاریخی تا حدود زیادی می‌تواند در زدودن ابهامات از حیات و اندیشه‌های عمرخیام به ویژه در باب ارزیابی برخی اشعار منسوب به وی مؤثر باشد.
تاریخ، در باب نسبت عمر خیام با ابن‌سینا دلایلی ای ارائه می‌دهد مهم‌ترین آن‌ها شاید این قول صریح خیام در رساله فی الکون و التکلیف باشد که در پاسخ به یکی از کسانی که در متون، با عنوان تلمیذ ابن سینا از او نام برده شده و در شرح و بیان ماهیت کون و تکلیف است، از ابن سینا با عنوان «معلم من» یاد می کند: « شاید من و معلم من، افضل المتاخرین شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجته که در این خصوص نظر کردیم….» (خیامی، ۱۳۷۷: ۳۳۸)
و البته این معلمیِ شیخ الرئیس بر خیام، معلمیِ مستقیم نیست زیرا بنا به نقل تاریخ، سال وفات شیخ الرئیس ۴۲۸ هجری و زمان تولد عمرخیام ۴۴۰ است. بنابر این امکان بهره بردن مستقیم خیام از محضر شیخ ممکن نبوده اما بهره بردن از مکتب و تعالیم شیخ الرئیس چرا. تامل در رساله های فلسفی خیام من جمله همین رساله الکون و التکلیف یا رساله هایی چون الضیاء العقلی فی موضوع العلم الکلی و رساله ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء و رساله فی الوجود و نیز ترجمه خطبه الغرای ابن سینا توسط خیام، رد پای عمیق اندیشه های پور سینا بر حکیم بلند مرتبه نیشابور را نشان داده و اثبات می کند. برخی دیگر از ادله عبارتند از:
ابوالحسن بیهقی (متوفی ۵۶۵ه.ق یعنی دو سه دهه بعد از وفات خیام) در تتمه صوان الحکمه سخن خود در باب خیام را چنین آغاز کرده است: « الفیلسوف حجه الحق عمر بن ابراهیم الخیام» و علاوه بر آن که در معرفی اولیه خیام از دو عنوان بسیار مرتبط با ابن سینا یعنی فیلسوف و حجه الحق استفاده نموده (و می دانیم یکی از القاب ابن سینا دقیقا همین حجه الحق بوده است) در ادامه در بیان عظمت علمی خیام، او را تالی ابن سینا دانسته است : در تعمق در اجزاء علوم حقیقی و سِعَت آن تِلوِ شیخ ابوعلی بود لیکن در خلق ضیقی داشت …(الفيلسوف عمر بن إبراهيم الخيام،حجة الحق كان نيسابوري الميلاد والآباء والأجداد، وكان تلو أبي علي في أجزاء علوم الحكمة، إلا أنه كان سيء الخلق، ضيق العطن (بیهقی،۱۳۸۸ : ۷۹ ومتن عربی جلد اول ص ۲۳) بیهقی در ادامه کلام خود از شدت علم و فرزانگی خیام روایت لطیفی می آورد : « گفته‌اند که روزی به حضرت شهاب االاسلام، الوزیر، عبدالرزّاق بن الفقیه الأجلّ، أبی القاسم عبدالله بن علیّ درآمد و امام القراء، ابوالحسین الغزّال حاضر بود و در اختلاف <ائمه> القراء در آیتی بحثی می‌رفت. چون امام حاضر شد، شهاب‌الاسلام گفت:«علی الخبیر سقطنا.» پس وجهی مختار از وجوه مختلفٌ فیها از وی پرسیدند، از وجوه اختلاف قراء، بیان کرد. هر وجهی علّت آن بگفت و ذکر آن شوارد علی کثرتها بکرد. بعد از آن اختیار وجهی نمود و بر صحّت آن دلیل گفت. پس امام ابوالفخر الحسین ]غزال[ گفت: «کثّر الله فی العلماء مثلک» حق تعالی جهان را از وجود مبارک امام خالی مداراد. چه گمان نداشتم که کسی از قراء در جهان این وجوه و علل بر ذکر تواند بود تا به حکیمی فیلسوف چه رسد! و او با توفّر اقسام علوم در حکمت و ریاضیات و اقسام آن ]و[ در طبّ دستی عظیم داشتی و ابن بجدۀ آن بودی و صرف عمر در مطالعه آن کردی. »
روایت دیگری نیز در تاریخ به نقل از محمد بغدادی داماد خیام ثبت و ضبط است مبنی بر این که خیام پس از مطالعه بخش الهیات کتاب شفا و ‏گذاردن نماز و خواندن ذکر، جان به جان آفرین تسلیم نموده.ابوالحسن بیهقی در تتمه صوان الحکمه از این معنا چنین یاد کرده : « امام محمد بغدادی میگوید: مطالعه الهی از کتاب الشفاء می کرد .چون به فصل واحد و کثیر رسید چیزی در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا، که جماعت را بخوان تا وصیت کنم چون اصحاب جمع شدند و به شرایط وصیت قیام نمودند. به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز خفتن بگزارد و پیشانی بر خاک نهاد و گفت : «اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی ‏الیک» و جان تسلیم کرد.» ( همان :۸۰) شهروزی نیز در نزهه الارواح این روایت را ذکر کرده و سپس ابیاتی از خیام آورده که موید کلام فوق به هنگام مرگ اوست:
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد و آن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک فرو خواهم شد با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد(شهرزوری، ۱۳۶۵: ۳۹۷)
اهمیت روایت بیهقی از آن روست که از جمله نخستین راویان شرح حال خیام محسوب می شود آنهم دقیقا در سده ای که سده مرگ خیام بوده است (قرن ششم) فلذا بنا به قرابت زمانی می تواند راوی صادق و متقنی از حکیم بزرگ ما باشد. روایاتی که دال بر مقام بلند فلسفه و حکمت اوست . دلیل دیگری که در همین سده بیانگر این حکمت و فلسفه خیام است نامه ای است که سنایی شاعر بزرگ برای خیام در نیشابور نگاشته و او را پیشوای حکیمان خوانده است : « «ومن متعجبم از سکون صلابت تو که چندین محیلان در شهر و ذو الفقار زبان تو در نیام، چندین فساد در جوار تو و درة صلابت تو برطاق، توقع این عاشق صادق آن است که چون نوشته بدان پبشوای حکیمان رسد، به ذوالفقار زبان حیدروار سرشان بردارد و به دِره ی صلابت عمَری بنیت نیت ایشان ذره ذره کند…» (نظامی عروضی،۱۳۸۱: ۳۰۰) نظامی عروضی نیز در چهارمقاله (تالیف شده در سالهای ۵۵۱یا۵۵۲ هجری قمری)خیام را حجه الحق عمر خوانده و بی نظیر در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون دانسته است (همان: ۱۰۱) جالب این که عبدالرحمن خازنی دانشمند مشهور هم عصر خیام نیز در میزان الحکمه (نگاشته شده در سال ۵۱۵ هجری) خیام را امام خوانده :« و بعد از این در این دولت قاهره امام ابوحفص عمرالخیامی در آن نظر کرد و بر درستی آن برهان آورد (خازنی، ۱۳۴۶: ۱۹)

ب: اما همچنان که ذکر کردیم دو اثر، نسبت مستقیم خیام با ابن سینا را برای ما مدلل می دارند اول ترجمه خطبه الغرا یا خطبه توحیدیه ابن سینا و دوم رساله کون و نکلیف. در باب رساله اول این نسبت بر بنیاد مقدمه کوتاهی که بیانگر آن است جمعی از برادران اصفهان ترجمه خطبه ابن سینا را از او خواسته و خیام دعوت آنها را اجابت کرده و آن را ترجمه نموده ، مشخص می شود. به ویژه این که خیام در این ترجمه(که گاه با شرح برخی معانی همراه است) در مواردی با لفظ «این بزرگ» از ابن سینا یاد کرده است: «ولکن این سخن خطا نیست که این بزرگ می گوید » (حبیبی ،۱۳۹۰ : ۹۴)
اما رساله دوم یعنی الکون و التکلیف را شمس الدین محمد شهرزوری در نزهه الارواح از آن خیام دانسته است : « عمر الخیامی النیسابوری…. و او را مختصری هست در طبیعیات و رساله در وجود و رساله در کون و تکلیف »(شهرزوری، ۱۳۶۵: ۳۹۵) چنان که در ابتدای مقاله گفتیم خیام در این رساله ابن سینا را «معلم من» خوانده است. بنابر این تامل در این رساله ضروری است زیرا علاوه بر تصریح نسبت میان خیام با شیخ الرئیس, در عین حال بیانگر مقام رفیع و بلند خیام در فلسفه و حکمت نیز است و دلیلی بسیار روشن در بیان این قول بیهقی در تتمه صوان الحکمه که خیام را تالی ابن سینا دانسته بود.
ذکر دیباچه رساله الکون و التکلیف در بیان این مقصود ما بسی رساست : « کتب ابو نصر محمد بن عبدالرحیم النسوی و هو الامام القاضی بنواحی فارس سنه ثلاث و سبعین و اربعمائه الی السید الاجل حجه الحق فیلسوف العالم نصره الدین سید الحکماء المشرق و المغرب ابی الفتح عمر بن ابراهیم الخیامی، قدس الله نفسه، رساله منطویه علی المباحثه عن حکمه الله تبارک و تعالی فی خلق العالم و خصوصا الانسان و تکلیف بالعبادات….»(خیامی، ۱۳۷۷: ۳۲۲)
نویسنده نامه و در اصل پرسشگر معانی کون و تکلیف، پس از بیان فوق، خطاب به خیام ابیات زیبایی می سراید که بیان از جایگاه علمی و فلسفی بی نظیر خیام در همان زمان حیات او دارد. این ابیات چنین است:
ان كنت ترعين يا ريح الصبا ذممی فاقری السّلام على العلامة الخيّمي
بوسی لديه تراب الأرض خاضعة خضوع من يجتدى جدوى الحكم
فهو الحكيم الذي تسقى سحائبه ماءالحياة رفات الأعظم الرمم
عن حكمة الكون والتكليف يأت بها تغنى براهينه عن أن يقال لمی
ای بادصبا، اگر رعایتم کنی، به هنگام وزیدن سلام مرا به علّامه خیّامی برسان
و خاضعانه خاک درش را ببوس با خضوعی که سزاوار چنان حکیمی است،
آن حکیمی که ابر (لطفش) استخوان پوسیده را از آب زندگی سیراب می‌کند.
(از وی) از حکمت کون و تکلیف و براهینش (بپرس) و برایم بخوان.(همان: ۳۲۳)
اگر دقیقترین روایت تولد خیام ۴۴۰ هجری باشد و سال پرسش نسوی از خیام (بنا به تصریح آن در دیباچه فوق) سال ۴۷۳ بوده باشد، بنابر این خیام در سی و سه سالگی چنان در حکمت و فلسفه زبانزد بوده که قاضی مناطق فارس با لطایف ظریفه فوق، او را خطاب قرار داده و سوالات فلسفی خود را از او پرسیده است. جالب این که خود خیام هم در ابتدای رساله ضرورة التضادّ في العالم والجبر والبقاء که به نظر می رسد همان پاسخ به سوالات دیگر نسوی است تعجب کرده که سائل او را در چه مقامی دیده که چنین پرسشهای مهمی از او نموده است: « و بعد سوال چنین مساله ای همچون ضرورت تضاد و درخواست مباحثه در آن، باعث بلندی نام و عظمت کار من گردید و از آن سبب از صمیم قلب خدای را شکر گفته ، چه به خاطر من خطور نمیکرد این قبیل سوالات آن هم با این طرز و اسلوب با یک شبهه قوی، از من بشود» (همان:۳۴۴)
آن چه گفته آمد روایت مشهوری از ارتباط نسوی با حکیم عمر خیام است اما برخی متفکران، دیباچه این رساله را در اصل دیباچه رساله ضرورة التضادّ في العالم والجبر والبقاء می دانند که اینگونه آغاز می شود : « جواب السيد الأجلّ حجّة الحقّ فيلسوف العالم نصرة الدين سيّد حکماء المشرق والمغرب أبي الفتح عمر بن ابراهيم الخيّام عن ثلاث مسائل سئل عنها» و این سوالات در اصل همان سوالاتی بوده که قاضی فارس با خیام داشته است. به عبارتی ابهام در شخصیت تاریخی نسوی و نیز صراحت کلمه قاضی فارس در رساله ضروره التضاد سبب نقد متفکران مذکور در ارتباط میان دو رساله الکون و التکلیف و رساله ضروره التضاد شده است.در حالی که این دو رساله می توانست در اصل یک رساله و حاوی سوالات نسوی باشد کما این که سید سلیمان ندوی از متفکران خیام شناس در ضمن مجموعه خیام که جمع آوری نموده رساله ضروره التضاد را ادامه همان الکون و التکلیف انگاشته و به محی الدین صبری کردی ایراد گرفته چرا رساله تضاد را جدای از رساله الکون و التکلیف دانسته است. ضمن این که چه رساله تضاد ادامه کون و تکلیف باشد چه نباشد و چه این قاضی فارس نسوی یا به روایتهای دیگر قاضی ابو طاهر فرازی باشد، در اصل ماجرا که یکی از تلامیذ مکتب ابن سینا سوالاتی از خیام در باب مهمترین و بنیادی ترین مسائل فلسفی پرسیده و خیام را به نامداری در حکمت و فلسفه ستوده تفاوتی ایجاد نمی کند.

ج: حکایت نظامی عروضی از موت و مدفن این حکیم بلند مرتبه مشرقی زیباست: « در سنه ست و خسمائه (۵۰۶) به شهر بلخ در کوی پرده‌فروشان در سرای ابوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی، و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم، در میان مجلس عشرت از حجت‌الحق عمر شنیدم که او گفت: «گور من در موضعی باشد که هر بهار شمال بر من گل‌افشان می‌کند.» مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلاثین [ثلاثین و خسمانه] ۵۳۰ ـ به نیشابور رسیدم (چند) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و علم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود.آدینه‌ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی، خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد، که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمی‌دیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کند، بمنه و کرمه.»

منابع:شهرزوری، شمس الدین محمد بن محمود(۱۳۶۵) نزهه الارواح و روضه الافراح ، ترجمه مقصود علی تبریزی، تهران نشر انتشارات علمی و فرهنگی
خیامی ، عمر بن ابراهیم (۱۳۷۷) دانشنامه خیامی، به اهتمام رحیم رضازاده ملک، تهران، صدای معاصر
خازنی، ابوالفتح عبدالرحمن(۱۳۴۶) میزان الحکمه ، ترجمه مدرس رضوی، تهران انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
بیهقی، ابوالحسن علی بن زید(۱۳۸۸) تتمه صوان الحکمه – ترجمه فارسی با عنوان دره الاخبار و لمعه الانوار، ترجمه منشی سزدی ، تهران ، انتشارات حکمت
نظامی عروضی، احمد بن عمر(۱۳۸۱) چهارمقاله، به کوشش محمد معین، چاپ دوم ، تهران،انتشارات زوار
حبیبی ، نجفقلی (۱۳۹۰) ترجمه رساله توحیدیه، نشریه جاویدان خرد ، شماره ۱۸

نویسنده: حسن بلخاری

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی انجمن مفاخر و آثار فرهنگی

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612