کد خبر:39450
پ
محمدجواد اعتمادی

مولانا در فضای زندگی جامی بسیار نمود داشته است

نشست «می‌ مولانا و جام جامی» از مجموعه درس‌گفتارهایی دربارۀ جامی با سخنرانی محمدجواد اعتمادی برگزار شد.

میراث مکتوب- هجدهمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی دربارۀ جامی به «می‌ مولانا و جام جامی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی چهارشنبه ۲۷ دی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این درس‌گفتار به تاثیر مولانا بر ذهن و ضمیر جامی و شعر و نثر او پرداخته و ابعادی از پیوستگی هنری و معرفتی جامی و مولانا روایت شد.

اعتمادی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: جامی در مقامِ خاتم‌الشعرا، با شاعران بزرگ پیش از خود آشناییِ تمام داشته و به شیوه‌های مختلف متأثر از آنان بوده است. همچنین جامی در جایگاه عارف و پژوهنده‌ی میراث تصوف، با عارفان بزرگِ پیش از خود نیز، آشنایی عمیق داشته که بازتاب آن را در کتاب نفحات‌الانس می‌بینیم. تاثیری که جامی از مولانا پذیرفته، هم در قلمرو عرفان و هم در حوزه شعر قابل توجه و تامل است. علاوه بر فصلی که در نفحات‌الانس به مولانا اختصاص دارد، ردپای تعابیر و اندیشه‌های مولانا در آثار دیگر جامی نیز آشکار است.

آثار مولانا در شرق و غرب جهان اسلام رواج یافت و بر آثارش شرح‌هایی نوشته شد. جامی نیز بر آثار او شرح نوشت. جامی موضوع سخن ما است. می‌خواهیم ببینیم که او چه تاثیراتی از مولانا گرفته است.

جامی شاعر بزرگ قرن نهم بوده است و بیشتر عمرش را در هرات و خراسان گذارنده است. نزد پادشاهان و بزرگان زیادی رفته بوده است و در زمان خودش آثارش مشهور شدند. او فردی دانشمند و شاعر و عارف است و شخصیتی چندوجهی دارد. او آثار گسترده‌ای دارد.

نزد بزرگان صوفیه مثنوی بسیار مشهور و کتابی درسی بوده است. نوشته‌اند که او جامی با نوادگان مولانا در قونیه نیز ارتباط داشته است. وقتی به آثارش نگاه می‌کنیم می‌بینیم که هم به لحاظ ساختار شعر و هم مضامین شعری شباهت‌هایی میان این دو شاعر وجود دارد. البته جامی در شعر بیشتر متاثر از نظامی و امیرخسرو دهلوی، سعدی و حافظ است.

در نفحات‌الانس فصل‌هایی درباره مولانا و پدر مولانا و پسرش و شمس وجود دارد. منبع جامی برای نگارش فصل مولانا کتاب مناقب‌العارفین بوده است. یک حکایت در نفحات‌الانس هست که در مناقب‌العارفین نیست و می‌خواهم با آن شروع کنم. این حکایت درباره گشودگی و روحیات مولانا است. در کتاب می‌خوانیم: «سراج‌الدین قونیوی، صاحب صدر و بزرگ وقت بوده اما با خدمت مولوی خوش نبوده است. پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب یکی هستم. چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بی‌حرمتی کند. یکی را از نزدیکان خود که دانشمند بزرگ بود فرستاد که بر سر جمعی از مولانا بپرس که تو چنین گفته‌ای؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسیار ده و برنجان. آن کس بیامد بر مولانا سوال کرد که شما چنین گفته‌اید که من با هفتاد و سه ملت یکی‌ام؟ گفت بله من گفتم. آنکس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت با این نیز که می‌گویی هم یکی‌ام.» این حکایت جالب است و فقط در نفحات‌الانس آمده است.

چند سطر دیگر هم وجود دارد که جامی از مولانا نقل می‌کند: «مرغی که از زمین بالا پرد، اگر چه به آسمان نرسد، اما این قدر باشد که از دام دورتر باشد و بِرهد و هم‌چنین اگر کسی درویش شود ولی به کمال درویشی نرسد اما این قدر باشد که از زمره اهل خلق و اهل بازار ممتاز باشد.» و کلام دل‌انگیز مولانا نیز نقل شده است که روزی مولانا یکی از اصحاب را غمگین می‌بیند و به او می‌گوید: «همه‌ی دلتنگی دنیا از دل‌نهادگی بر این عالم است. هر دمی که آزاد باشی از این جهان، و خود را غریب دانی و در هر رنگی که بنگری و هر مزه‌ای که بچشی دانی که با او نمانی و جای دیگر می‌روی؛ هیچ دلتنگ نباشی.» یا نقلی دیگر: «آزادمرد آن است که از رنجانیدن کسی نرنجد و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرنجاند.» جامی این عبارات را می‌پسندیده است که نقل کرده است.

در شعر جامی مواردی هست که او مستقیم از مولانا نام برده است. مولانا در غرب جهان اسلام بود و جامی در شرق آن است. اما مشخص است که مولانا در فضای زندگی جامی بسیار نمود داشته است. جامی به رابطه شمس و مولانا نیز توجه داشته است. او می‌سراید:

تا به نور طلعت ای مه شمس تبریز آمدی / قبله جامی چو مولانا بجز تبریز نیست

جامی سلامان و ابسال را بر وزن مثنوی سروده است و جایی ارجاع می‌دهد و می‌گوید:

نسبتی دارد به حال من قوی / این دو بیت از مثنوی مولوی

کیف یأتی النظم لی و القافیه / بعد ما ضاعت اصول العافیه

قافیه اندیشم و دلدار من / گویدم مندیش جز دیدار من

در یکی دیگر از مثنوی‌ها باز از مولانا نام می‌برد:

چو در مثنوی داده داد سخن / نوی یافته رازهای کهن

در ادراک اسرار ام الکتاب / ز هر مصرعش عقل را فتح باب

زهی نامه دلکش و دلگشای / که شد جان عطار ازو عطرسای

بود مثنوی لیک آن مثنوی / که فایض شد از خاطر مولوی

ز بس گل که از راز در وی شگفت / همی شایدش گلشن راز گفت

در یکی از غزل‌هایش بیت اول را دقیقا نقل کرده است. اینها نمونه‌هایی هستند که عینا نقل کرده است. اکنون به سراغ مضامینی می‌روم که جامی نقل کرده است و تحت تاثیر مولانا هستند. در شماری از ابیات جامی عینا تعابیری از مولوی نقل شده است:

دلت آیینه خدای نماست / روی آیینه تو تیره چراست

صیقلی وار صیقلی می زن / باشد آیینه ات شود روشن

این تعبیر که دل آیینه خداوند است و زنگار بسته است یادآور بیت مولانا است. داستان معروف رومیان و چینیان نیز یادآور همین است. چیزی که کمک می‌کند آدم صاف شود «لا» در «لا اله الی الله» است. چنین مضمونی را در اثر جامی می‌بینیم. جامی می‌گوید:

گر چه لا بود کان کفر جحود / هست الا کلید گنج شهود

چون کند لا بساط کثرت طی / دهد الا ز جام وحدت می

آن رهاند ز نقش بیش و کمت / وین رساند به وحدت قدمت

مضامینی درباره نفی دوگانگی و توجه به خداوند وجود دارند:

دایم آن آفتاب تابان است / از حجاب تو از تو پنهان است

گر برون آیی از حجاب دویید / مرتفع گردد از میانه دویی

مولانا نیز چنین می‌گوید:

خود هم او آبست و هم ساقی و مست / هر سه یک شد چون طلسم تو شکست

جامی درباره نفی خود می‌گوید:

نفی و اثبات بار بربندند / خاطرت زیر بار نپسندند

نمونه‌هایی که جامی تعابیر یا داستان‌هایی را با هم تلفیق کرده باشد نیز موجود است. داستان معروف نحوی و کشتیبان و داستان منازعت چهارنفر بر سر انگور نمونه این مسئله است. جامی داستان یک نحوی را نقل می‌کند که داشت درس می‌داد و می‌گفت:

نحویی گفت در حضور عوام / «کان» گه ناقص است و گاهی تام

تام از اسم بهره ور باشد / لیک همواره بی‌خبر باشد

وان که ناقص بود خبردار است / خبرش همچو اسم ناچار است

عامی‌ای بانگ برکشید که هی / مولوی قول منعکس تا کی

بی‌خبر را به عکس خوانی تام / با خبر را به نقص رانی نام

تام آن کس بود که با خبر است / ناقص آن کز خبر نه بهره‌ور است

خبر آمد دلیل آگاهی / جهل برهان نقص و گمراهی

مفهوم شعر این است که اختلاف در سخن ناشی از اختلاف در فهم که آشکارا مضمون داستان مولانا است. اشارات جامی در باب عشق نیز آشکارا متاثر از مولانا است. اینها را در چند موضوع دسته‌‎بندی کردم. مفهوم دو نقش داشتن عاشق و معشوق یکی از اینهاست:

مولوی می‌گوید:

بی‌دلان را دلبران جسته بجان / جمله معشوقان شکار عاشقان

هر که عاشق دیدیش معشوق دان / کو به نسبت هست هم این و هم آن

جامی می‌گوید:

دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشقترند / جامی امروز و شما ای عاشقان عاشقان

اما صحبت اصلی مولانا درباره عشق این است که دلیل آفرینش عشق است. جامی می‌گوید:

عشق مفتاح مخزن جود است / هر چه بینی به عشق موجود است

هیچ جنسی ز سافل و عالی / نیست از عشق و حکم آن خالی

حق چو بر خویشتن تجلی کرد / یافت خود را در آن تجلی فرد

مولانا درباره مفهوم تجلی خداوند بحث زیادی دارد. بحث اظهار نیز میان این مشترک است. جامی نیز می‌گوید:

حق چو بر خویشتن تجلی کرد / یافت خود را در آن تجلی فرد

دید ذاتی به وصف های کمال / متصف در حریم عز و جلال

حق چو حسن کمال اسما دید / آنچنانش نهفته نپسندید

خواست اظهار آن کمال کند / عرض آن حسن و آن جمال کند

رابطه عشق حقیقی و مجازی نیز از دیگر نقاط مشترک این دو شاعر است. عشق مجازی از نگاه این دو پوچ نیست. جامی می‌گوید:

وان دگر گر چه بود عشق مجاز / رهزن عقل و دین او ز آغاز

عاقبت حرف عاریت بسترد / ره به سر منزل حقیقت برد

میوه ای زان درخت چید و گذشت / جرعه ای زان قدح چشید و گذشت

سخن خوب و نکته سره گفت / عارفی کالمجاز قنطره گفت

مضمون دیگر این است که عشق نوعی مرگ است و دوباره زاده‌شدن. مولوی می‌گوید:

نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان / عاشقان عشق را هم عشق و سودا می‌کشد

کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون / خفیه صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد

جامی می‌گوید:

هر زبانی به صد بیان گویا / تا کنم قصه های عشق املا

لیک چون دل به شرح عشق کشید / نوبت گفت و گو به عشق رسید

رهروی از دیار عشق آمد / رشحی از چشمه سار عشق آمد

یعنی آمد ز کشور جانان / قاصدی نامه وفا خوانان

کیست جانان امان ده جان‌ها / از همه دردها و درمان‌ها

آن که عشاق پیش او میرند / سبق زندگی ازو گیرند

تا نمیری نباشی ارزنده / که به انفاس او شوی زنده

جامی این مفهوم که هر چه بالاتر برویم سخت‌تر زمین می‌خوریم را نیز از مولوی گرفته است. در بهارستان می‌نویسد:

بود ایوان قرب شاه والا / به آن ایوان مرو بسیار بالا

که ترسم چون ازان ایوان درافتی / ز هر افتاده‌ای محکمتر افتی

او در سلامان و ابسال درباره سرگذشت خودش می‌گوید و کاملا تحت تاثیر داستان پیر چنگی مولوی است.

عمرها شد تا درین دیر کهن / تار نظمم بسته بر عود سخن

هر زمان از نو نوایی می زن / دم ز دیرین ماجرایی می زنم

رفت عمر و این نوا آخر نشد / کاست جان وین ماجرا آخر نشد

پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز / هر شبی در ساز عودم تا به روز

عود ناساز است و کرده روزگار / دست مطرب را ز پیری رعشه دار

نغمه این عود موزون چون بود / لحن این مطرب به قانون چون بود

وقت شد کین عود را خوش بشکن / بهر بوی خوش در آتش افکنم

اشارات جامی به اصطلاحات موسیقی و رقص نیز تحت تاثیر مولوی است. جامی درباره رقص مردان حق می‌گوید:

رقص ناقص به سوی نقص بود / جنبش کاملان نه رقص بود

می زند مرغ جانشان پر و بال / تا رهد باز ازین حضیض وبال

گر چه هر روز یک صدا و ندا / به هوای سماع جسته ز جا

آن یکی بر فلک کشیده ردی / وان دگر رفته تا به تحت ثری

آن یکی سوده سر به چرخ برین / وان دگر رخت برده زیر زمین

جامی در فن شاعری متاثر از نظامی است اما در مضامین تحت تاثیر مولوی است.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی شهر کتاب

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612