میراث مکتوب- اسماعیل شفق اظهارکرد: تمام شرححالنویسان، محل تولد عینالقضات را همدان ذکر کردهاند و خود عینالقضات هم بر همین شهر تأکید دارد. چنانکه در کتابش «زُبده الحقایق» در یادکرد از شیخ احمد غزّالی (برادر امام محمد غزّالی) تصریح دارد که دست تقدیر شیخ احمد غزّالی را به جانب همدان کشاند و این شهر، زادگاه من است «… ساقَه التّقدیر إلی هَمدان و هِیَ مَسقَطُ رأسی». تنها کسی که در این زمینه با عموم شرححالنویسان همنظر نیست، تاجالدین سُبکی، صاحب کتاب معروف «طبقات الشافعیّه الکُبری» است که عینالقضات را منتسب به خراسان میداند و به طور قطع قول او صحیح نیست اما اینکه در معرفی او آمده است «المیانَجی الهمدانی»، به خاطر این است که جدّ وی، ابوالحسن علیبنالحسن از مردم میانه آذربایجان بوده و این را سَمَعانی در کتاب «الأنساب» به صورت «المیانَجی منسوبٌ إلی میانه آذربیجان» و یاقوت حَمَوی در کتاب «مُعجَم البُلدان» بدین شکل متذکّر شده است «(میانه) و قَد نسب إلیها ابوبکر محمد عین القضات قاضی همدان».
وی بیان کرد: تاریخ تولد عینالقضات بنا بر صحیحترین قوال از جمله قول ابن الفوطی در «مجمع الآداب» و معصومعلیشاه در «طرایق الحقایق» و مدرس تبریزی در «ریحانه الأدب» سال ۴۹۲ ثبت شده و سال وفات یا شهادت وی در کتابهای «طبقات الشّافعیه الکُبری»، «مِرآه الجنان» و «شَذَرات الذَّهَب» سال ۵۲۵ درج شده است.
این استاد دانشگاه در پاسخ به این سوال که در آن روزگاران، وضع تصوف و عرفان در غرب ایران از جمله در همدان چه گونه بود؟ توضیح داد: در غرب ایران که به ناحیه جبال یا عراق عجم معروف بوده است، در آن برهههایی که در خراسان و بغداد نِحلههای صوفیه فعال بودند، چندان نشانی از فعالیت صوفیانه در همدان و دیگر نواحی غرب ایران به آن گرمی و شور دیده نمیشود به طوری که هُجویری در «کشفُ المحجوب» وقتی از بزرگان تصوف و عرفان یاد میکند، در مقابل تعداد زیادی از صوفیان خراسان و بغداد، تنها از تعداد انگشتشماری از صوفیه ناحیه همدان و منطقه جِبال یاد میکند اما این بدان معنا نیست که از این منطقه، اهل تصوف برنخاسته باشند بلکه چند تن از نامداران تصوف و عرفان نظیر ممشاد دینوَری (متوفی ۲۷۹) و ابوبکر کسایی از دینوَر کرمانشاه و مظفر کرمانشاهی(قرمیسینی) و صایغ دینوری(متوفی ۳۳۰ در مصر) و باباطاهر و باباجعفر و باباحمشاد که بنا به روایت راوندی در (راحه الصدور) در سال ۴۴۷ در همدان میزیستند همچنین ابوالعباس دینوَری که تا سال ۳۴۰ در سمرقند میزیسته است و نیز اشخاص دیگری نظیر ابوبکر ابهری و یزدانیار اُرمَوی و چند تن دیگر که از غرب ایران بودند اما در خارج از اقلیم جبال و دامنههای زاگرس به سر برده و در همان مناطق هم درگذشتند.
وی ادامه داد: بنابراین حوزه غرب ایران چندان هم خالی از زمزمههای عرفانی هم نبوده اما نکته بسیار مهم این است که فضای فرهنگی این ناحیه به گونهای بود که آن تصوف رسمی که در خراسان و بغداد بالیده بود، در این نواحی مجالی برای بروز و ظهور خود نمیدید. طبق گزارشات تاریخی، نظیر «تاریخ گزیده»، فعالیت فرقههایی همچون معتزله و مشبّهه(اهل تشبیه) و قرامطه اسماعیلی و شیعه و خرّمیّه (بقایای آیین بابک خرّمدین) در غرب ایران ادامه داشته است به طوری که المَقدِسی در «احسنُ التقاسیم» میگوید که در مناطقی از غرب ایران (جِبال) که حوزه معتقدان به خرّمیه بود، حتی مسجد اسلامی هم وجود نداشت بنابراین روشن است که در چنین جغرافیای فرهنگی تصوف رسمی از آن قبیل که ابوالحسن هُجویری در «کشف المحجوب» و ابو نصر سَرّاج در «الّلُمَع» نمایندگان آن را معرفی کردهاند، نمیتوانسته است رشد و نموی داشته باشد چرا که اساس تصوف رسمی را اعتقاد به خلفای چهارگانه اهل سنّت و جماعت تشکیل میدهد.
شفق اضافه کرد: منطقه جبال (عراق عجَم) شامل همدان، ری، زنجان، اصفهان، قم، آذربایجان، کرمانشاه و دینوَر، حوزه نفوذ شیعه، باطنیه و قرامطه اسماعیلی بوده است، به همین علت بود که نوعی تصوف غیررسمی و متفاوت با مکتب خراسان و مکتب بغداد در این مناطق جریان داشته که صوفیان این نِحله متأثّر از مزدکیّه و خرمیّه و پیروان مبارکشاه معروف به شاه خشین (۳۲۰-۴۱۰) و بابا ناووس و پیر خضر شاهویی بودند که آراء و اندیشههای این فرقه، مبیّن نوع خاصی از عرفان و تصوف است.
وی بیان کرد: یعنی افکار، بیانات و تفاسیری خاص و کاملاً متفاوت با دیگر نِحلههای عرفانی شامل برداشتها و تأویلات ویژه از آیات و احادیث که گاهی مربوط به حوزه اصول دین نظیر معاد هم میشد به طوری که درباره احیای اموات و بعث و نُشور معتقد بودند که این رجعت تنها به صورت روحانی و یا جسمانی نیست بلکه با آمیختن این مسأله با قضیه تناسُخ عقیده داشتند که ارواح یا برخی از ارواح مجدداً در کالبد دیگری به این جهان عودت داده میشوند همچنین به اصل نور و ظلمت، متأثر از آیین زردشتی نیز باور داشتند.
شفق در پاسخ به این سوال که حال افکار و اندیشههای عینالقضات از چه نِحلهای بود؟ پاسخ داد: اندیشههای عینالقضات در زمره تصوف رسمی، مقبول و رایج در خراسان و بغداد نبوده است. ببینید، از همشهری نامدارش، باباطاهر، شرححالی باقی نمانده و تنها از قرن ۹ به بعد است که از باباطاهر در کتب صوفیه، آگاهیهایی به دست داده میشود و کم کم بر دوبیتیهای او شرح می نویسند، نظیر «الفتوحات الربانیّه فی إشارات الهمَدانیّه» و نیز شرح دیگری که شخصی به نام جانیبگ عزیزی در سال ۸۹۰ نوشته است.
وی یادآور شد: خود این قضیه نشان میدهد که در اشاعه اندیشههای باباطاهر جانب احتیاط را رعایت میکردهاند و حتی عینالقضات نیز که شرحی بر دوبیتیهای باباطاهر به او نسبت داده میشود، در شرحی که میدهد، فراتر از توضیح لغات و کلمات پیش نرفته و علت آن هم این است که نخواسته بود تا بیش از این اشارات ویژه مکتب باباطاهر و مکتب تصوف(جبال و عراق عجم) را به اصطلاح رمزگشایی کند و باعث غوغایی شود.
این پژوهشگر مطرح کرد: اینکه میبینیم عینالقضات در نامههای خود(نامه ششم)، از شیخ طاهر نامی (باباطاهر همدانی!؟) نقلقول میکند که میگفته «گاهی برخی از مردمانِ همدان نزد من میآیند و میخواهند از مشرب فکری من سر در بیاورند ولی موفق نمیشوند پس افسوس میبرند و به ریش خود میدارند»، این اشارات نشان میدهد که مشرب اندیشگی آنها یعنی عینالقضات و باباطاهر در حد و اندازه ادراک مردمان عصر نبوده و از لولی دیگر بوده است.
وی در ادامه به عمده اتهامات عینالقضات اشاره کرد و گفت: باید بگوییم که بهترین راوی اتهامات عینالقضات، خود اوست؛ به تعبیر امروزی، آنچه به وی تفهیم اتهام شده، در رساله «شِکوی الغَریب» آورده است. در همین رساله که آن را در زندان نوشته اشاره کرده که از جمله اتهامات او، اعتقاد به قدیم بودن عالم است، این در حالیست که فرق اسلامی عموما معتقد به حادث بودن عالم هستند. این اتهام را از سخن خود او که گفته بود «صانع جهان، مصدر وجود است و کُلّ، همه اوست.» نکتهگیری کردند. قاضی ادامه میدهد که «این نکتهگیری نابهجاست زیرا این الفاظ در بسیاری جاها در «احیاءالعلوم و مِشکوه الأنوار» امام محمد غزّالی هم آمده است» در حالی که سخن من آنجا که گفتهام «خداوند مصدر وجود است» مثل این است که بخواهیم خداوند را خالق کلّ شیء بخوانیم. البته قاضی همدان معترف است که «میپذیرم که کلام من مُجمَل و خلاصه بوده و هر کلامی هم که مثل کلام من مُجملباشد، احتمال معنیهای دیگر و سوءبرداشت را در بطن خودش دارد».
شفق بیان کرد: مطلب دیگر این که عینالقضات استنباط خاص خود از مسأله نبوّت را تحت عنوان طورِ ورای عقل عرضه داشته بود، این نکته نیز مستمسک دیگری برای اتهامسازی علیه او به کار رفته بود چرا که گفته بود «در واقع نبوّت عبارت از انواع کمالاتی است که در طور ورای طور ولایت حاصل میآید و طور ولایت، خود ورای طور عقل است.» اما فقها و متشرّعه مدعی شدند که قاضی همدان به این ترتیب راه ایمان یافتن بر نبوّت پیامبر را بر مردم بسته است!
وی تصریح کرد: فراموش نکنیم کتاب «تمهیدات» عینالقضات در زمره مهمترین نوشتههایی است که مخالفان او در زمینههای مختلف از جمله انکار معاد جسمانی، اعتقاد به حلول و تناسخ و … میتوانستند از لابهلای آن مطلب پیدا کرده و به رخ بکشند. از جمله اتهامات سترگ و غیرقابل گذشت او بنا به روایت تمهیدات این است که قاضی همدان ابلیس را شیرمرد درگاه الهی مینامد! پر واضح است که لغزشهای آشکار ابلیس از جمله این که دستور خدا را اجرا نکرد و سرکشی کرد و در نهایت از درگاه حق تعالی رانده شد اما عینالقضات با نسبت دادن صفت شیرمرد درگاه خدا به شیطان، در واقع تمام این معتقدات رایج اسلامی درباره شیطان را زیر پا گذاشت و از خط قرمزها عبور کرد. او با دیدگاه تأویلی (Hermeneutic) رابطه شیطان با خدا را چنین توجیه میکند «ابلیس را به دربانی حضرت داشتند و گفتند که تو عاشق مایی. غیریّت از درگاه ما و بیگانگی از حضرت ما بازدار». بدیهی است که چنین تعبیرات و برداشتهای بیپروایانهای مستمسک فقها و مخالفان قرار میگرفت.
این دکترای ادبیات فارسی اظهار کرد: اینکه عینالقضات بدون در نظر گرفتن ظرفیت فکری جامعه، اندیشههای خود را مکتوب میکرده و یا بر زبان میرانده است، اگر چه بتنهایی این ظرفیت را داشته که شخصیت فکری و اجتماعی او از طرف فقهای عصر، نمونه مشکوکی نظیر منصور حلّاج به حساب آید اما این، فینفسه علت اصلی قضیه نیست. علت اصلی قضیه را باید از خلال اشارات الحادآمیزی که فقهای متصلّب از لابهلای نوشتههای او به شکل موذیانه استخراج میکردند، جست. هر چند که خود عینالقضات آن تعابیر الحادآمیز را از حوزه ادراک متشرّعه قشری فراتر دانسته و متعلق به عالم طور ورای عقل قلمداد میکرده اما چیزی که در این میان مُبرهن است، این است که این توجیهات با تمام تلاشی که مصروف آن شده بود، هیچ کدام در رهایش او از حبس و زجر مؤثر نیفتاد.
وی در پاسخ به این سوال که آیا عینالقضات دیدگاههای سیاسی هم داشته است؟ گفت: باید توجه داشته باشیم به آن صورتی که بخواهیم همچون مبارزان سیاسی امروز او را یک چهره سیاسی تلقی کنیم، خیر، چنین نیست چراکه مطالبات سیاسی، اجتماعی، حقوق انسانی و … همه مولود این دو قرن اخیر و مربوط به بعد از انقلاب صنعتی اروپاست اما در عین حال عینالقضات نسبت به دولتمردان و حاکمان عصر خود و کنشهای آنها بیتفاوت هم نبوده است، چنانکه در نامههای او اینچنین تعابیری قابل مشاهده است «کسی که نفع و ضرر خود را از جانب سلطان میداند، او خودپرست است و نه خدایپرست» و یا آنجا که میگوید «اکنون از بهر صد دینار شب و روز با پادشاهانِ فاسق نشینند و اگر تمکین یابند، بوسه بر دست فاسقی دهند، آن را به تبجُّح باز گویند».
شفق درباره اینکه سرنوشت عینالقضات به چه صورت به پایان آمد؟ مطرح کرد: به هر حال، خلاف آمدگوییهای خودش و تحریک حسودان و مخالفان او از سوی دیگر، دست به دست هم داد تا در زمان حاکمیت سلطان سلجوقی همدان (محمود بنمحمد) ابوالقاسم درگَزینی که اینک سمت وزارت یافته بود، پس از زجر و زندان فرستادن برخی از صاحبمنصبانی که نسبت به عینالقضات ارادتمندی نشان میدادند، اینک توجه خود را به قاضی همدان معطوف داشته و با مستمسک قرار دادن برخی از اقوال او، محضری ترتیب داده و او را برای محاکمه به بغداد فرستادند. در زندان بغداد بود که عینالقضات کتاب «شِکوی الغَریب» را نگاشت. پس از تحمل مدتی در زندان، وی را مجدداً به همدان عودت داده و در سال ۵۲۵ گویند که در مقابل مدرسه خودش به دار آویختند.
عینالقضات همدانی با نام کامل عبداللهبنمحمدبنعلی میانجی همدانی (۴۹۲-۵۲۵ق) فقیه، شاعر، حکیم، ادیب، عارف و صوفی نامدار ایرانی در قرن ششم قمری و عصر سلجوقی بود. عینالقضات در جوانی به عنوان قاضی و مدرس منصوب شد و شهرت و نفوذ فراوان پیدا کرد و همین امر باعث برانگیخته شدن حسادت برخی فقها و متکلمان شد و در سن ۳۳ سالگی بر اثر توطئه آنها، به دار آویخته شد. «زبدة الحقایق» و «تمهیدات»، از جمله تألیفات اوست.
منبع: ایسنا