میراث مکتوب- درباره زوایای گوناگون متون بازمانده از ادوار کهن میتوان مباحث متعددی را مطرح کرد و درباره آن به گفتوگو نشست، امّا با توجّه به مجال کوتاهی که در چنین گفتوگوهایی وجود دارد، من میخواهم نکتهای را مطرح کنم که به گمانم یکی از مهمترین عوامل رواج نیافتن متون و گرایش عموم مردم به این گنجینۀ دانش و تجارب نیاکان ما است.
نکتهای که میخواهم مطرح کنم این است که تصحیح متون و اصولاً رویارویی با میراث مکتوب ما، یک تخصّص است و همانند تخصّص در بسیاری از دانشها، تخصّص در متون هم نیازمند آموزشهای کافی و کسب تجربیّات لازم است.
متأسّفانه این تصوّر از دیرباز رواج داشته که زبان فارسی برخلاف برخی زبانهای دیگر، دچار دگرگونیهای عمده نشده و به همین دلیل هر کسی که فارسی میداند، مثلاً میتواند شاهنامۀ فردوسی یا تاریخ بیهقی یا هر متن دیگری را بخواند. این تصوّر موجب شده تا نویسندگان کتابهای درسی، بخشهایی از متون ارزشمند فارسی را بهعنوان درس در کتابها بگنجانند و انتظار داشته باشند که یک دانشآموز دورۀ متوسّطه، به زیباییهای آن متن پی ببرد.
مثلاً بیش از دو دهه پیش در کتاب فارسی دورۀ ما داستان بر دار کشیدن حسنک وزیر از تاریخ بیهقی را بهعنوان درس در کتاب فارسی گنجانده بودند. من نمیدانم افرادی که این بخش را برگزیده بودند، طبق کدام معیار ادبی و زیباشناسی چنین گزینشی کرده بودند؟ امّا حتّی اگر فرض کنیم که این بخش، پر از مناظر جذّاب، انساندوستانه و سرشار از ظرافتهای ادبی است، باز هم عوامل متعدّدی را میتوان مطرح کرد که آوردن چنین قطعهای نهتنها به شناسایی یکی از شاهکارهای ادبیات کهن فارسی کمک نمیکند، بلکه دانشآموز را دچار سردرگمی و حتّی بیزاری از چنین متنی خواهد کرد.
نخست اینکه دانشآموز و حتّی معلّم او نمیدانند که اصولاً تاریخ بیهقی چه متنی است و چه اهمیّتی در تاریخ نگارشهای فارسی دارد. حتّی اگر در آغاز درس مثلاً نوشته شود: «تاریخ بیهقی یکی از شاهکارهای ادب فارسی در سدۀ پنجم است که ابوالفضل محمّد بن حسین بیهقی دربارۀ حکومت غزنویان، بخصوص دورۀ مسعود غزنوی نگاشته است». عموماً انتظار میرود که دانشآموز، همین جمله را حفظ کند و در امتحانات به آن پاسخ دهد؛ امّا آیا از بر کردن چنین اطّلاعاتی، دانش ادبی دانشآموز را متحوّل کرده و او را شیفتۀ مطالعۀ متون میکند؟
نکتۀ دیگر آنکه داستانی مانند بر دار کشیدن حسنک وزیر، اصولاً در کالبد کلّ اثر میتواند وجوه اهمیّت خود را نمایان کند؛ چه از دیدگاه زبانی و چه از دیدگاه ظرافتهای ادبی و چه از دیدگاه روال تاریخی این رویداد. مثلاً وقتی دانشآموز بهدرستی نمیداند که غزنویان در چه دورهای بودند و تأثیرشان در تاریخ ایران چه بود و باز نمیداند که حسنک وزیر، یکی از بزرگان و قدرتمندان آل میکال بود و احتمالاً ذهن امروزی او، با خواندن نام «حسنک»، چیزی مانند «حسنی نگو یه دسته گل» را برای او تداعی کند، و باز دانشآموز نمیداند کدام جریانها به قتل حسنک انجامید، چگونه میتواند با این متن ارتباط برقرار کند؟
اگر خوشبینانه فرض را بر این بگذاریم که دانشآموز، درس تاریخ را خوب خوانده، تازه به این مقوله میرسیم که او باید متنی را بخواند که در هر سطرش چند واژۀ دشوار هست که برخی از آنها حتّی در لغتنامههای متعارف هم یافت نمیشوند. وانگهی اگر واژهها را هم دانست، چگونه میتوانیم از او انتظار داشته باشیم که با انبوهی از ساختهای دستوری زبان سدۀ ششم آشنا باشد؟
دانشآموزی که اگر از او بخواهیم یک سطر انشا بنویسد، با همین زبان مکتوب دورۀ معاصر هم به اندازۀ کافی آشنا نیست.
اگر بخواهیم میتوانیم در نقد شیوۀ ارائۀ متون در کتابهای درسی، فهرستی از اینگونه ایرادات را برشماریم امّا چون در اینجا مجال چندانی برای درازگویی وجود ندارد، به تکرار همین نکته بسنده میکنم که چنین رویکردی در ارائۀ متون، نهتنها سودی ندارد، بلکه آسیبهای بسیاری هم خواهد داشت.
همین نکات را میتوان دربارۀ تحصیلات دانشگاهی نیز مطرح کرد. درواقع بسیاری از کتابهای دانشگاهی – بهویژه در دورۀ کارشناسی – شامل گزیدههایی طولانیتر از تعداد بیشتری متون است که در حالت خوشبینانه، برخی واژهها و تعبیرات آنها برابرگذاری شده و احیاناً توضیحاتی دربارۀ اعلام آورده شده است.
در دورههای بعدی یعنی کارشناسی ارشد و دکتری نیز اوضاع بهتر از این نیست. در آنجا از دانشجو میخواهند به جای خواندن گزیدههای متون، خودِ متون را بخوانند؛ آن هم چند متن مبسوط که خواندن هرکدام بهتنهایی ماهها زمان میبرد؛ در حالی که استاد صرفاً میتواند در یک ترم تحصیلی، چند ده صفحه از همان متن را به دانشجو آموزش دهد.
یک نکتۀ دیگر که به گمانم بسیار مهم است، نوع متون درسی در تحصیلات دانشگاهی است. درست است که دست استادان تا حدودی در گزینش منابع باز است امّا عموماً میبینیم که تعدادی متون ثابت در آموزش مورد استفاده قرار گرفته که عموماً هم از آثار طراز اوّل ادب فارسی هستند امّا متأسّفانه اهمیّت این آثار موجب شده تا بسیاری از متون مهمّ دیگر مورد کمتوجّهی قرار گیرند.
ضمناً ماهیّت و موضوع برخی از این آثار نیز گاهی چنان نیست که آموختههای دانشجو را در زوایای گوناگون پرورش دهد.
اگر دقّت کنیم میبینیم که گزینش همان متون طرازاوّل هم تا حدودی سلیقهای بوده، یعنی مثلاً به دلیل علاقۀ تعدادی از استادان متقدّم به مباحثی چون تصوّف، تعداد این آثار در میان منابع درسی بیشتر است.
اینها که تاکنون مطرح شد، برخی از مهمترین مشکلاتی است که به گمانم در چگونگی ارائۀ متون به جامعه – و بهویژه دانشآموزان و دانشجویان- وجود دارد امّا ارائۀ راهکار در این زمینه نیازمند گفتگوهای بیشتر است. من در پایان این گفتگو فقط گذرا به این نکته اشاره میکنم که چگونگی نگاه برخی از استادان به گزینش متون و آثاری که ایشان برای تصحیح برگزیدهاند میتواند الگوی خوبی برای تنوّع بخشیدن به منابع درسی است. بهترین مثالی هم که در این زمینه میتوانم مطرح کنم، استاد زندهیاد ایرج افشار است که نگاههمهجانبۀ او به متون، از نمونههای مثالزدنی است و خوب است که این نوشته را با یاد ایشان به پایان برسانیم.
علی صفری آققلعه
منبع: ایبنا