کد خبر:4550
پ
alhadi-m

رشيدالدين و روايت بغدادى در مورد حمله مغول

آنچه در ادامه می خوانید مقالۀ یوسف الهادی با عنوان «رشيدالدين و روايت بغدادى در مورد حمله مغول» است که در مراسم رونمایی از جامع التواریخ (تاریخ ایران و اسلام) ارائه شد.

ميراث مكتوب – آنچه در ادامه می خوانید مقالۀ یوسف الهادی با عنوان «رشيدالدين و روايت بغدادى در مورد حمله مغول» است که در مراسم رونمایی از جامع التواریخ (تاریخ ایران و اسلام) ارائه شد.

یادآوری: این نوشتار چکیدۀ فارسی مقالۀ مفصّل «رشیدالدین وروایة البغدادیة» است که همراه با ذکر منابع و مآخذ آن بزودی از سوی مرکز پژوهشی میراث مکتوب چاپ خواهد شد. استناد به این چکیده در پژوهشها مستلزم مراجعه به اصل عربی مقاله است.

از بررسی هایی كه نويسندۀ اين مقاله در باره حملۀ مغولان به قلاع اسماعيليان در ايران و سپس از آنجا به بغداد، پايتخت خلافت اسلامى خلال سالهای 650 هـ، به بعد به عمل آورده، دو روايت در تاریخ مذکور است:

1. روايت اوّل: معروف است به روایت بغدادى، به نقل از مورّخان اهل بغداد كه تا قبل از حملۀ مغول در سايۀ حاكمیت عباسيان زندگى می كردند، و در هنگام حملۀ مغول به بغداد و نیز پس از آن، در صحنه حاضر و ناظر وقایع و حوادث آن زمان بودند.
برتری اين روايت بر روايتهای ديگر اين است كه اين روايت مستند به مدارک و شواهد عینی است و راویان، خود شاهد جزئيات وقايع بوده، و منقولات ضد و نقيضی در آنها راه ندارد، و از تعصبات مذهبی و قومی به دور است.

2. روايت دوم: روايتی است كه مورّخان شامی/ مصری دهها سال پس از وقوع حوادث تاریخی نقل کرده اند. طبعاً این روایاتِ تاریخی دستخوش تغييرات و تحریفات مورّخان شده است. اغلب این روایات از سوی شاگردان شيخ ابن تيميۀ حنبلی و مريدانش از جمله شمس الدين ذهبی شافعی و ابن كثير شافعی روایت شده است، و بعد از آنها مورّخان ديگر، مسائل جدیدی را به آن اضافه و مسائلی را از آن حذف كرده اند. اين رواياتِ جعلی چنان شهرت يافت كه گویی همان روايت حقيقی است و مع الاسف تاكنون مورد استناد بعضی نويسندگان معاصر می باشد.

نقطۀ ضعف اين روايت اين است كه برخی از نويسندگان آن در زمان وقوع حوادث حتى متولد هم نشده بودند. روایتِ این نویسندگان بيشتر بر شايعات متكی بوده، و گاه آنقدر مختصر و کوتاه است كه موجب ايجاد ابهام در بيشتر جزئیات حوادث شده است. نقطۀ ضعف مهم ديگر آن آمیختگی این روايت ها با تعصب مذهبی است.

مشهورترين راوی روايت بغدادی ابن فوطی حنبلی است كه شمس الدين ذهبی در مورد او چنين گفته است: «در علم تاريخ و اخبار وقايع ملل بر علمای تمام سرزمينها برتری دارد. او در علم تاريخ تأليفاتى دارد به خط زيبا با بيانی رسا كه تعداد آنها، معادل يك بار شتر است. او كتابهاى بى شمارى را خوانده، و زمانی متصدّى كتابخانة رصدخانۀ مراغه بوده و بعد از آن مدتی مسؤولیت كتابخانۀ مدرسۀ مستنصريه را بر عهده داشته است. در حملۀ مغول به بغداد ابن فوطى و برادرش به اسارت مغولها در آمدند و مدت سه سال در زندان بودند.

ابن فوطى در کتاب خود، به مورّخان معروف بغدادى، مانند ابن الساعی شافعى و ابن الكازرونى استناد كرده است و آن دو از شاهدان عينی حملۀ مغولان بودند. نويسندۀ اين مقاله برای اين سه مورّخ بغدادى نام «مثلث طلايى مورّخان بغداد» را برگزیده است.
موضوعى كه بر اهميت اين مورّخ، يعنى ابن فوطى، می افزايد این است که او روابط وسیع و گسترده ای با رجال بزرگ دو دولت عباسى و مغولى داشته است. از جمله این افراد می توان به علاء-الدين عطاملك جوينى؛ نصيرالدين طوسى؛ غياث الدين ابن طاووس، دانشمند شيعى معروف؛ ابن-طقطقى، امامىِ مورّخ؛ و عالِم نامدار قطب الدين شافعى ـ كه كتاب مهم او به عنوان اخبار مغولان در انبانة قطب به چاپ رسیده است، اشاره کرد.

البته در این میان آنچه براى ما اهمیت دارد، رابطة ابن فوطی با وزير و مورّخ رشيدالدين همدانى و ديگر افراد خاندان اوست. ابن فوطی برای رشیدالدین و خاندان او احترام زیادی قائل بود.
ابن فوطی به همراه يكى از علماى معاصر خود در بغداد يكى از نسخه هاى كتاب جامع التواريخ را با نسخة ديگرى از این اثر مقابله مى کند. وی با جستجوى طولاني در نوشته هاى رشيدالدين به اطلاعاتی دربارة وقايع حملة مغول به عراق دست می یابد که از روايت بغدادي حکایت دارد.

اين دو دانشمند بزرگِ تاريخ (رشيدالدين و ابن فوطي) كه هر دو از حس كنجكاوى زیادی برخوردار بودند، با هم ملاقاتی داشته اند. این ملاقات موجب شد كه اين وزير مورّخ كه صاحب پروژة عظيم جامع التواريخ بود، با ابن فوطى، مورّخِ بى نظير، تبادل اطلاعات داشته باشد.

با اينكه رشيدالدين مى توانست از نوشته هاى دو موّرخ صاحب نام، یعنی وصّاف الحضره و منهاج سراج جوزجاني استفاده کند، يا اينكه از وصّاف درخواست نمايد كه جزئيات واقعه را جمع آورى کند و خود آن را به تحرير در آورد، ولى او اين كار را نكرد و در عوض کوشید از روايت بغدادى كه اصالت دارد، استفاده کند.
روايت بغدادى به ما می آموزد كه خروج از چارچوب اين روايت منجر به رسيدن به تناقض و اشتباهات فاحش مى شود، به طور مثال قطب الدين يونيني مورّخ می نویسد: «تاتارها به رهبرى بايجو نويان با لشكر عظيم كه در آن عدة زيادى از كرخ بودند» به عراق رفتند. پس از گذشت بیش از 200 سال، مورّخ مصرى ابن تغرى بردى حنفى قبل از كلمه «كرخ» كلمه «اهل» و بعد از آن كلمه «رافضه» را قرار داد و آن را به صورت «اهل كرخ رافضه» درآورد؛ یعنی اهلِ كرخ شيعه. اين کار موجب شد از آن سالها تاكنون ناسزاگویی و بدگویی نسبت به اهل كرخ به عنوان شيعه ادامه یابد، و چنين بيان كنند كه شيعيان توطئه كردند و با مغولان براى سرنگونی خلافت اسلامى عباسى و كشتار دسته جمعى مسلمانان همدست شدند.

صحيح اين كلمه «كرخ» نبوده بلكه «كرج» بوده است، يعنى «اهل گرجستان» كه واقعا آنها با لشكري همراه مغول به بغداد حمله كردند.

اين اشتباه كه ناشى از جا به جایی يك نقطه بوده است، نويسندگان اروپایی و در پی آنان نويسندگان شرقى، مانند عباس اقبال آشتيانى، و سرکار خانم دکتر شیرین بیانی را به اشتباه افکنده است.

برای مثال عباس اقبال آشتیانی در مورد وزير عباسى مؤيد الدين ابن علقمى اينچنين می نویسد: «ابن علقمى كه ايرانى و شيعى بوده است ــ علاوه بر كينه ای که به خلفاى عباسي و اهل سنت داشته ــ از غارت محلّة كرخ و بارگاه امام موسى كاظم و قتل شيعیان بغداد متأثر شد».

لازم است گفته شود بسيارى از مؤرخان سنّى متعصّب، واقعة هجوم لشكر عباسى را ـ كه به دستور خليفه مستعصم به محلة شيعه نشين كرخ در سال 654 هـ اتفاق افتاد ـ به حملة مغول ربط داده اند و گفته اند كه ابن علقمي وزير با مغول تماس گرفت و آنها را برای حمله به عراق تشويق كرد.

حقيقت اين است كه هولاكو از سال 650 هـ براى حمله به ايران و عراق حركت كرده بود؛ بنابر این، هيچ ارتباطى میان حركت او و وقايع سال 654 هـ در بغداد وجود ندارد.

در بيان عباس اقبال چنین به نظر می رسد که او در مورد ابن علقمى ايرانى، میان دو نام خلط کرده است: يكى وزير مؤيدالدين محمد ابن العلقمى؛ و دیگری وزير مؤيد الدين محمد ابن القمي.
سخن عباس اقبال که گفته: ابن علقمى به خليفة عباسيان و اهل سنّت كينه داشت، سخن درستی نیست؛ زيرا اين وزير به دو خليفة زمان خود خدمت كرد و به هر دوي آنها علاقه داشت و خود نيز نزد آنها محبوب بود، و دليلي برای خيانت كردن نداشت.

اما نمونه دوم از دكتر شيرين بياني است. او در کتاب دین و دولت در دورة مغول نیز دچار همين اشتباهات شده است. زیرا در نوشته های خود به سخن عباس اقبال و برخی از خاورشناسان استناد می کند.

من صرفاً به مندرجات صفحات 208 تا 251 اشاره مي كنم كه دربارة سرنگوني دولت عباسي است. ایشان می نویسند: «قدرت روزافزون شيعه از حالت محرمانه و تقيه كم كم بيرون آمد و به دنبال انتقام جویي گشت» (ص 208)

اين نویسنده با وجودی که به منابع معتبری همچون: كتاب الحوادث، جامع التواريخ، و تاريخ گزيده استناد كرده، ولي متأسفانه به برخي منابع غير معتبر مانند نوشته هاي منهاج سراج و خواندمير و تستري نيز استناد می کند، و این باعث ضعف بسياري در اين فصل از كتاب شده است.

به جز منهاج سراج كه در آن روزگار می زیسته، ولي در موقعيت مكاني بسيار دور (در شهر دهلي)، سایر منابع در زمانی پس از وقوع این واقعه به نگارش درآمده اند.

او در صفحه 214 كتاب خود می نویسد: «نقش تشیع در این میان این است که می بایست از جمله موجبات درجة اول سقوط خلافت به حساب آید. ایرانیان در طی قرون زندگی تاریخی خود، پس از فتح ایران به دست اعراب، هیچ گاه از این معنی غفلت نکرده بودند که در عین حفظ اسلام، هویت ملّی و فرهنگی خویش را نیز حفظ کنند. از سوی دیگر ایرانیان از همان آغاز جزء پیشروان تشیع بودند، و اقلیت بسیار مهمی که از این ملّت تشکیل شد، ایران را به صورت کانون شیعه درآورد.

شیعیان برای به چنگ آوردن قدرت بلامنازع و به دست آوردن آنچنان حکومت مستقلی که فرمان رسمیت یافتنش از خارج صادر نشود، به دلیل فقدان نیروی جنگی، راهی جز مبارزات سیاسی در پناه عقیده نیافته، و با پیش کشیدن اصل تقیه به مبارزة منفی و مخفی متوسّل شده بودند».

تذكر كوچکی كه مي توان به این نويسنده محترم داد، اين است كه ايرانيان در آن زمان سنّي مذهب، و شيعيان اقليتي کوچک بودند.
تشيع هيچ نقشي در سرنگوني خلافت عباسي نداشته، بلكه اهل بغداد، اعم از شيعه و سني از شهر خود با شهامت و فداكاري دفاع كردند و اين امر در نوشته هاي رشيد الدين ذكر شده اشت.

گفتنی است که خليفه مستعصم عباسي و دو تن از فرماندهان بزرگ نظامي او (دويدار كوچك و سليمان شاه) سربازان مقامات مردمي را به مغولان تحويل دادند تا آنها را سر به نیست كنند.
اعتقادي كه اين نويسندة محترم قبل از نوشتن كتابش داشته اين است كه مسلمانان شيعه، اعم از عرب و ايراني، همگي توطئه گر و به دنبال سرنگوني حكومت عباسي بودند، و اين اعتقاد باعث شده است تا اين نويسنده چنین بيان كند: «هنگام رسيدن خبر ورود هولاكو به عراقِ عجم و اردو زدن در همدان، به منظور حمله به بغداد، علماي شيعة شهر حلّه که از معتبرترین روحانیان این فرقه به شمار می رفتند، چون سديدالدين الحلّي یوسف بن مطهّر حلّی؛ سیّد مجدالدين محمّد بن طاووس حلّی و فقیه شمس الدین بن محمّد بن ابي العز تصميم گرفتند که نزد هولاكو روند و او را به کاری كه در پیش داشت، تشويق و با مغولها بيعت کنند».
جاي تعجّب است كه اين نويسنده خبر رفتن علماي شيعة حلّه را به كتاب شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد نسبت داده، در صورتي كه چنين مطلبی در اين كتاب ذكر نشده و اين نويسنده دچار لغزشی آشکار شده است؛ زیرا ابن ابي الحديد تألیف كتاب شرح نهج البلاغه را در سال 649هـ به اتمام رسانده است، يعني 7 سال قبل از رسيدن هيأت علماي شيعة حلّه نزد هولاكو كه در نزديكي بغداد و نه در همدان رخ داده است، و آنها با هدایا و مبالغی زیادی پول نزد هولاكو رفتند تا او را از حمله به شهر حلّه منصرف کنند.
نويسنده، همچنین از شخصي ياغي به نام خليل بن بدر نام می برد كه عليه خلافت عباسي قيام كرد و چون نقل شده كه اين شخص از شهر خولنجان نزديك نجف بوده، وی می نویسد که اين شخص به احتمال زياد شيعه بوده است. این در حالی است که او شيعه نبود، و شهر خولنجان نیز نزديك كرمانشاه است و به نجف ارتباطی ندارد، و به احتمال قريب به يقين، كلمة نجف تصحیف كلمة ديگري است.

از اشتباهات دیگری كه خانم دكتر شيرين بياني مرتكب شده اند این است که گفته اند: هولاكو براي محاصرة بغداد در سال 647 هـ يگان نظامي فرستاد. و اين در حالي است كه قبل از سال 649 هـ هولاكو هيچ گونه فعاليت نظامي عليه بغداد نداشته است، و فعاليت نظامي او بعد از به قدرت رسيدن برادرش منكو قا صورت گرفته است که او را مأمور اين كار کرد و مأموریتهای نظامی دیگری نیز به او سپرد.

اشتباه ديگر نويسنده اين است كه می نویسد: «وزير ابن علقمي و ياران او ـ كه تعدادي از اينها ايراني بودند ـ معتقد به سازگاري و قبول فرمانروایي آن …» این در حالی است که مورّخان حتى از يك نفر ايراني هم كه با ابن علقمي همكاري داشته باشد، نام نبرده اند، و سند اين خبر براي ما مشخص نيست.
در اين باره خبری داريم از ابن فوطي حنبلي كه می گوید: دو نفر از علماي غير شيعه بغداد نزد خليفه مستعصم بودند: يكي از آن دو قاضي القضاة شافعيه بود، و ديگري از استادان فقه حنفي در بغداد؛ یعنی: شهاب الدين زنجاني و عبدالله تهراني. آن دو، برخي از علماي بغداد را كه به نظر آنها «اهل عناد و فساد» بودند، تحويل مغولان می دادند تا به دست آنان کشته شوند.
خانم دكتر بياني در ادامه می افزاید: «مقام ابن علقمي نزد مغولها بالا رفت و او را در مقام وزارت ابقا كردند» (ص197).
منظور خانم دكتر بیانی از اين سخن اين است كه به دليل همكاري ابن علقمي با مغولان اين منصب را به او ارزانی داشته اند، درحالي كه حقيقت آن است كه نه تنها ابن علقميِ شيعي را در وزارت منصوب كرده بودند، بلکه بسياري از شخصيتها، اعم از حنفي، شافعي، نصراني و علوي که نزد خليفة مستعصم سمت هایي داشته اند، از سوی مغولان نیز به سمت های مختلف منصوب شده اند. قدرت واقعي در عراق زير سلطه مغول به دست شخصی به نام علي بهادر بود. او فرمانده نظامي مغولان و به طور قطع از اهل سنّت بود، و به قول مورّخان بغدادي مسلمانی خوب بود و نماز تراويح را ترك نمي كرد.

من از خانم دكتر درخواست مي کنم نتيجه تحقيقات پژوهشگر سعودي آقاي دكتر سعد غامدي را مطالعه کنند. غامدي مي گويد : «اشخاصي كه به ابن علقمي تهمت زدند مورّخان سنّي متعصب و تندرو بوده اند و همه تهمتهایی که به او زده اند، برخاسته از تعصب مذهبي و گرايشهاي ستمگرانه و احساسات ظالمانه نسبت به اين وزير مسلمان شيعي مذهب بوده است. از این رو، نه تنها به این روايتها بايد با شك و ترديد نگريست، بلكه بايد آنها را به طور کلی مردود دانست، زیرا مبتني بر اساس علمي دقيق و محققانه نيست».

يادآور مي شود مراسم رونمایی از دورۀ سه جلدی جامع التواریخ (تاریخ ایران و اسلام) اثر خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی و نکوداشت استاد محمد روشن، مصحح دورۀ 15 جلدی این کتاب ارزشمند با حضور گروهی از پژوهشگران و استادان، چهارشنبه (چهارم دی) در مجتمع فرهنگی باغ زیبا برگزار شد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612