کد خبر:6681
پ
baresi

رساله ای ناشناخته از اواخر سده پنجم قمری درباره عروض وجود بر ماهيت

رساله ای ناشناخته از اواخر سده پنجم قمری درباره عروض وجود بر ماهيت: تفسير بخشی از المباحثات ابن سينا

میراث مکتوب – در یک مجموعۀ خطی در کتابخانه آياصوفيا که پيشتر در يادداشتی مجموعه آثار حکمی و فلسفی فضل بن احمد بن خلف در آن را معرفی کرديم چند متن مهم ديگر هم موجود است که يکی از آنها چنانکه می نمايد تأليف شخصی است به نام اسعد بن سعيد.

متأسفانه نام نويسنده در آغاز متن نيامده و اساساً متن، خطبه و مقدمه ای ندارد و در عکسی که از نسخه همينک در اختيار من هست، در برگ نخستين رساله ياد شده عنوان نويسنده چنين آمده است: “من إملاء الإمام الأجلّ سعد الدين رشيد الإسلام أسعد بن سعيد حرس الله أيّامه”. متنی که در پی می آيد چنانکه می بينيم به موضوعی با اهميت در فلسفه سينوی می پردازد و نويسنده هر که بوده روشن است که دلبسته و معتقد به اين دستگاه فلسفی بوده و آشنا با آثار ابن سينا و بهمنيار. از خود متن و نوع نقلهایی که از ابن سينا و بهمنيار می کند دور نيست که نويسنده کم و بیش از حدود طبقه بعد از طبقه شاگردان ابن سينا در خراسان بوده باشد. به هر روی آنچه مسلّم است آن است که نويسنده در اين رساله درباره نسبت وجود و ماهيت و نحوه زيادت و عروض وجود بر ماهيت و مسائل وابسته و از جمله نسبت وجود با ماهيت در ذات ربوبی سخن رانده، موضوعی که می دانيم در دوران عمر بن ابراهيم خيّامي سخت مورد دلمشغولی حکمای خراسان قرار گرفت و درباره آن رساله هایی نوشته شد و از جمله خود خيّامي در چندين رساله درباره آن و مسائل وابسته بدان به بحث و نظر پرداخت (غزّالي هم به جوانبی مرتبط با اين موضوع در آثار فلسفی اش پرداخته است). اين مسئله در اصل به دليل موضع کم و بيش بحث برانگيز و گاه مبهم و متناقض نمای ابن سينا در آثارش و به ويژه در کتابهای تعليقات و المباحثات که عمدتاً فراهم آمده بهمنيار بود و همچنين موضع خود بهمنيار در التحصيل و آنچه از او در المباحثات (و يا مطالبی که بعداً جزيی از اين کتاب قلمداد شد) نقل شده دامن زده شد و بعداً ظاهراً برای نخستين بار مورد مداقّه و توجه نکته بینانه عمر بن ابراهيم خيّامي قرار گرفت و آن هم به دليل وجود مواضعی که در اين مسئله از نقطه نظری ديگر متکلمان اشعری و معتزلی ابراز کردند و خيّامي قصدش بيش از هر چيز پاسخگویی به آنان بود (درباره سابقه اين بحث، بنگريد به پژوهش مستقلّ ما درباره خيّامي و نيز مقاله ای که درباره ابعاد اين مسئله از نقطه نظر متکلمان و فلاسفه نوشته ام و به زودی بناست در همين سايت منتشر شود). نويسنده ما آنچه در اين رساله درباره اين موضوع می نويسد با موضع عمر بن ابراهيم خيّامي متفاوت است.

در منابعی که در اختيار داريم تا آنجا که من می دانم از شخصی به نام “سعد الدين رشيد الإسلام اسعد بن سعيد” يادی نشده و فی المثل در تتمة صوان الحکمة، ابن فندق بيهقي نامی از او نمی برد. جز اينکه فرض کنيم مقصود از او همان ابو الفتح اسعد بن ابى نصر الميهني باشد که ابن فندق از او در تتمة ياد کرده و برخلاف ديگر منابعی که درباره اش سخن گفته اند نوشته است که او اهل حکمت و دانشهای فلسفی بود. قبل از نقل آنچه ابن فندق درباره او نوشته، مناسب است اطلاعاتی که درباره او در منابع ديگر آمده را مرور کنيم:

امام مجد الدين/ فخر الدین ابو الفتح (و ابو سعيد) اسعد بن ابى نصر بن الفضل (ابی الفضل) العمري الميهني (د. ۵۲۷ يا به روایتی دیگر به سال ۵۲۳ ق)، از امامان شافعيان دورانش بود که به تعليقه مشهورش در علم خلاف (با نام طريقه اسعديه و منسوب به او) معروف است. در منابع گاه نام پدرش را محمد و کنیه جدش را ابو نصر ذکر کرده اند که نبايد درست باشد و گويا اين خطا نخستين بار از سوی سمعاني در ذيل تاريخ بغداد رخ داده است. گفته شده که وی در ميهنه در سال ۴۶۱ ق به دنيا آمد. اسعد ميهني در مرو به آموختن دانش پرداخت. نزد ابوالمظفر السمعاني و مؤفق هروي تحصيل کرد و گفته اند در دانشهای معمول دينی از اقرانش پيشی گرفت. اصول (کلام) را نيز گفته اند نزد ابو عبد الله الفراوی آموخت. او به ويژه در فقه و نظر (جدل و خلاف) تخصص يافت. وی يکچند در مقام نيابت متولی تدريس در نظاميه مرو بود. بعد از مدتی هم به غزنه و لاهور رفت و ثروت و مکنت و شهرت بسیار یافت. وی از سوی سلطان سنجر متولی تدريس مدرسه نظاميه بغداد شد و به بغداد درآمد و بدين ترتيب نفوذ اجتماعی و احترامش نزد عام و خاص دو چندان گردید. او دو بار در بغداد متولی تدريس شد؛ بار نخست به سال ۵۰۷ ق که بعد از چند سال در تاريخ ۵۱۳ ق از تدریس معزول شد. اسعد به سال ۵۱۷ ق ديگر بار برای مدت بسیار کوتاهی متولی تدريس در نظاميه شد. وی نزد خليفه عباسی وقت و سلجوقيان از احترام فوق العاده ای برخوردار بود. زمانی هم او از سوی سلطان محمود سلجوقی مأمور خدمتی در مرو و زمانی از سوی او مأمور خدمتی در بغداد بود. اسعد ميهني به ويژه در مباحث خلاف فقهی و اصولی شهرت يافت و از او شاگردان در بغداد “تعليقه” خلاف بر می نوشته اند. مرگ او در همدان در سفری بدان شهر برای مأموريتی بوده است[۱]. اسعد در بغداد طبعاً در نظاميه درس فقه و علوم وابسته می داد و نه فلسفه[۲]. چنانکه گفته اند تعداد زیادی نزد او مذهب (مقصود اصول فقه است) و اصول (که می تواند مقصود علم کلام باشد)می خواندند[۳]. چنانکه گفتيم اسعد ميهني معروف است به طريقه خاصی که در علم خلاف داشته است و در آن متخصص بود و تا مدتها بعد از مرگش طالب علمان آن طريقه را فرا می گرفتند[۴]. می دانيم که او با تاج الدين شهرستاني هم مناسبات و آشنايی داشته و آنگاه که شهرستانی در بازگشت از سفر حجّش در ۵۱۰ ق راهی بغداد و سه سالی آنجا مقيم شد، اسعد ميهني از آنجا که پيشتر در خوارزم با او صحبت و آشنایی داشت مقدم شهرستانی را که می دانيم خود او هم به فلسفه دلبستگی داشت گرامی داشت. به هر حال شهرستاني مجلس وعظی در مدرسه نظاميه برقرار کرد و آن هنگام مدرس مدرسه، اسعد الميهني بود[۵]. اسعد بن ابى نصر الميهني با غزالی هم آشنا بود و با او مراوده داشت و وی را می ستود[۶].

متأسفانه نام پدر او در منابع ذکر نشده و بنابراين اندکی مشکل است که اسعد بن سعيد، نويسنده متن حاضر را همان اسعد الميهني بدانيم. با اين وصف چنانکه گفتيم اسعد الميهني آگاه به علوم حکمی و فلسفی بوده، گرچه اين مطلب را منابع شرح حال نگاری شافعيان ذکر نکرده اند و تنها اين گرايش او از سوی ابن فندق مورد تأکيد قرار گرفته است. تعابير ابن فندق درباره اسعد الميهني بسيار جالب و خواندنی است: “الإمام الأجلّ أسعد الميهني. کان مدرّس المدرسة النظامية ببغداد ومحظوظاً في دار الخلافة وکلّما حضر دار الخلافة خرج التوقيع الأسمی: رفع إلينا حضور أسعد الميهني…”. ابن فندق همچنين توضيح می دهد که اسعد ميهني مکتوبی داشته به قاضي ابن سهلان ساوي(ص ۱۴۱). وی همچنین تصريح می کند که اسعد المیهني شاگرد ابوالعبّاس لوکري بوده است (به احتمال بسيار زياد او در مرو از محضر لوکري دانش آموخته بوده است. می دانيم لوکري در اين شهر فلسفه ابن سينا تدريس می کرده است). اين نکته بسيار مهمی است چرا که چنانکه در پژوهش مستقلّ خود درباره عمر خيّامي نشان داده ايم، خيّامي با لوکري اختلافاتی در برخی مسائل فلسفی داشته است. اين اختلافات به نحوه تفسير پاره ای از متون ابن سينا در مسائل علم کلی باز می گشته است. در اين ميان حتی برخی مواضع لوکري با مواضع بهمنيار متفاوت بوده، گرچه خود خيّامي هم نسبت به بهمنيار در برخی مسائل فلسفی موضعی دقيقتر و گاه با تفسيری متفاوت اتخاذ کرده بوده است. آنچه در رساله حاضر در مورد مسئله عروض وجود بر ماهيت و مسائل وابسته بدان می بينيم با مواضع خيّامي سازگار نيست، گرچه از نقطه نظر تحرير محل نزاع نسبت به بحثهای بهمنیار و لوکري در همين زمينه گامی فراتر و دقيقتر به نظر می آيد. به نظر می رسد که نويسنده متن حاضر هدف اصليش تشريح ديدگاههای ابن سينا بر اساس تفسير بهمنيار در اين موضوع بوده است؛ آن طور که او در التحصيل و آثار ديگرش در اين زمينه تشريح کرده است. نويسنده قصدش ارائه توضيحاتی دقيقتر است در اين باب نسبت به آنچه بهمنيار گفته بوده است. به هر حال دور نيست که نويسنده رساله حاضر شخصی باشد از ميان شاگردان ابوالعبّاس لوکري. آيا امکان دارد نويسنده اين رساله همان ابوالفتح اسعد الميهني، شاگرد لوکري باشد؟ در اين صورت بايد گفت که محتملاً اين رساله همچنين پاسخی است به آرای خيّامي در اين موضوع؛ کما اينکه در بخشی از آن، به ويژه آنجا که از المباحثات نقل می کند، آشکارا پيداست که نويسنده منتقد انديشه های متکلمانی است که در ذات باری وجود را زائد بر ماهيّت می دانند و قصد دارد مراد و مقصود ابن سينا را در اين موضوع که گاه با ابهام روبرو بوده و عباراتش در اين زمينه چنانکه می دانيم بعضاً تفسيرهای متفاوتی را سبب ساز شده بوده روشن کند (در اين مورد نک: مقاله ما درباره نظريه ابن سينا درباره وجود، در دست تحرير نهايی).

به هر حال به احتمال قوی آنچه با تعبير “حرس الله أيّامه” در عنوان برگ نخست اين رساله در نسخه ما (برگ ا الف) درج شده تعبيری است که کاتب نسخه از روی نسخه مادر منتقل کرده و آن را حفظ کرده است؛ نه آنکه اين شخص معاصر باشد با زمان کتابت نسخه که چنانکه در نوشته سابق خود گفتيم مدتها بعد از مرگ ابوالفتح ميهني است. اگر اين رساله حقيقتاً از او باشد می توان فرض کرد که وی اين رساله را آن هنگام که هنوز در مرو بوده، يعنی جايی که آن زمان مرکز آموزشهای فلسفی در خراسان بود نگاشته است و نه در بغداد. بسيار بعيد است که او در بغداد در کار آموزش و يا تدوين آثار فلسفی و تربيت شاگرد در اين زمينه ها بوده باشد. محتملاً به همين دليل هم است که بغداديان اشاره ای به تخصص او در فلسفه نکرده اند. وی ظاهراً در بغداد تعلّقش به فلسفه را کنار گذاشته بود.

تحليل اين رساله را به وقتی ديگر وا می گذاريم؛ به ويژه اينکه برخی مقدمات اين بحث بايد در چارچوب پژوهشهای ما در زمينه انديشه فلسفی خيّامي و همچنين بررسی انديشه های متکلمان معتزلی و اشعری درباره برخی مسائل وابسته بدان مطرح و مورد مقايسه قرار گيرد. اينجا به اين نکته توجه دهم که اين رساله از نقطه نظر نقلهایی که از المباحثات ابن سينا دارد بی نهايت اهميت دارد؛ به ويژه از لحاظ بررسی تاريخچه شکل گيری نسخه های المباحثات و نقل از آن در منابع خراسانی. در رساله حاضر تمايزهای روشنی در نقل از المباحثات و در استناد مطالب آن به بهمنيار ديده می شود که بسيار حائز اهميت است و برای بررسی تاريخچه تحرير کتاب المباحثات به کار می آيد. می دانيم که نخستين نقل از المباحثات از عمر بن ابراهيم خيّامي است در يکی از رسالاتش (اين نقلها در کتاب رايزمن درباره المباحثات مورد توجه قرار نگرفته است).

حسن انصاری

منبع: حلقه کاتبان

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612