کد خبر:26941
پ
مولوی و حافظ ۱

خاستگاه عشق از دیدگاه مولوی و حافظ

عشق به تعبیر «حافظ» آن گوهر ذیقیمتی است که تمامی اجزا عالم، هستی خود را مدیون او هستند و طفیل هستی عشق می‌باشند.

میراث مکتوب- در میان تمامی پدیده‌های عالم هستی، بی‌گمان موضوع عشق، یکی از زیباترین و شورانگیزترین پدیده‌هاست. پدیده‌ای که هر انسانی در طول عمر خود برای یک بار هم شده، چه به‌نحو مجازی و چه به نحو حقیقی، با آن مواجه شده و حلاوت و طراوت آن را تجربه کرده است.

عشق به تعبیر «مولوی» آن اسطرلاب اسرار الهی است که درمان‌کننده تمامی علت‌ها و امراض روحی و جسمی آدمی است:

هر که را جامه ز عشقی پاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

و به تعبیر «حافظ» آن گوهر ذیقیمتی است که تمامی اجزا عالم، هستی خود را مدیون او هستند و طفیل هستی عشق می‌باشند:

طفیل هستی عاشق‌اند آدم و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری

و اما در این میان و آنگاه که سخن از عشق به میان می‌آید، یکی از سوالاتی که مطرح می‌شود، این است که به راستی «منشأ عشق» چیست و چه عاملی باعث رویش نهال عشق در دل و جان عاشق می‌شود و او را شوریده و بی‌قرار می‌کند؛ به‌گونه‌ای که حتی برای رسیدن به وصال معشوق، گاه از هستی خود نیز دست می‌شوید و هست و نیست خود را به پای او می‌ریزد؟

در پاسخ به این سوال، نخستین جواب و آسان‌ترین و در دسترس‌ترین آن‌که بلافاصله از سوی همه انسان‌ها و عامه مردم مورد پذیرش قرار می‌گیرد، این است که آنچه عاشق را عاشق می‌کند، خط و خال و چشم و و ابرو و قد و قامت دلربای معشوق و در یک کلام جمال ظاهری اوست که هوش از سر عاشق می‌‌رباید و او را واله و شیدا می‌نماید.

حال آنکه چنین پاسخی، اگر چه به ظاهر معقول و عامه‌پسند می‌باشد، ولی با اندکی تامل درمی‌یابیم که چنین نیست و چه بسیارند عاشقانی که دلداده معشوقی شده‌اند که بهره چندانی هم از زیبایی و کمالات صوری و ظاهری نداشته است که شاید مشهورترین آنها «قیس عامری» یا همان مجنونی باشد که آوازه عشق او عالمگیر شده و کمتر دیوانی را از شعرا می‌توان یافت که در آن یادی از او نشده باشد و یا حرفی از او و عشق سوزانش به میان نیامده باشد. چرا که طبق نقل تاریخ و روایات، معشوقه مجنون یعنی لیلی بهره چندانی هم از زیبایی و جمال ظاهری نداشته است، همچنان‌که «وحشی‌بافقی» در مثنوی «فرهاد و شیرین» خود به این مطلب اشاره کرده و می‌گوید:

به مجنون گفت روزی عیب‌جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حُسن او قصوریست

ز حرف عیب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده‌ی مجنون‌نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی

و مولوی نیز در مثنوی بارها به این مطلب، یعنی زیباتر نبودن لیلی از سایر همگنانش، اشاره کرده که از جمله می‌توان به ابیاتی از دفتر اول مثنوی اشاره کرد. آنجا که خلیفه وقت، لیلی را مورد خطاب قرار می‌دهد:

گفت لیلی را خلیفه کان تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟

از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت: خامش چون تو مجنون نیستی!

حاصل سخن اینکه آنچه باعث ایجاد عشق می‌شود، فی‌الواقع جمال ظاهری و زیبایی صوری معشوق نیست. مطلبی بسیار مهم که مولوی در دفتر دوم مثنوی به آن اشاره می‌کند و می‌گوید بر خلاف نظر عامه مردم، آنچه باعث شوریدگی عاشق می‌شود، زیبایی ظاهری نیست:

این رها کن عشق‌های صورتی
نیست بر صورت، نه بر روی ستی

آنچه معشوق است، صورت نیست آن
خواه عشق این جهان، خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته‌ای
چون برون شد جان چرایش هشته‌ای

صورتش برجاست این سیری ز چیست؟
عاشقا، واجو که معشوق تو کیست؟

آنچه محسوس است اگر معشوقه است
عاشق‌ستی هر که او را این حس است

همان‌گونه که در این ابیات مشاهده می‌شود، مولوی به صراحت می‌گوید که آنچه باعث دلدادگی عاشق می‌گردد، جمال ظاهری معشوق نیست.

او خطاب به عاشقی که تصور می‌کند صورت زیبا و جمال ظاهری محبوب و معشوقش باعث دلدادگی او شده است، می‌گوید که اگر این‌گونه بود: «چرا وقتی که جان از کالبد (معشوق) مفارقت می‌جوید، دیگر بدان توجه نمی‌کنی؟ وقتی که روح از کالبد معشوق تو بیرون می‌رود، کالبدش بر جای خود می‌ماند. پس چرا از آن دل زده و سیر می‌شوی؟ اگر همین کالبد محسوس، معشوق عاشق باشد، پس هر صاحب حسی باید عاشق او باشد.

در حالی که چنین نیست. از سوی دیگر، اگر قرار بود صورت ظاهری هر زن، منشاء عشق و جاذبه در عشق باشد، پس هر کس که آن زن را ببیند، باید عاشق او شود، در حالی که چنین نیست. چنان‌که مثلا ممکن است مردی عاشق‌ زنی شود که آن زن در نظر دیگر مردان، هیچ جاذبه‌ای نداشته باشد».

مولوی در غزلیات خود نیز به این مطلب اشاراتی دارد. او همچون سایر عرفا حُسن صرف صورت را کاذب و فاقد حقیقت در دنیای عشق و جمال می‌دانند:

روی و مویی که بتان راست دروغین می‌دان
نامشان را تو قمر روی و زره موی مکن

بر کلوخیست رُخ و چشم و لب عاریتی
پیش بی‌چشم به جد شیوه ابروی مکن

حافظ نیز در اشعار نغز و زیبای خود همچون مولوی (و چه بسا متأثر از او) به این مطلب تصریح می‌کند که علت اللعل عشق، نه خط و خال و ابرو و زیبایی صوری معشوق است بلکه چیزی ماورای اینها و بسی ارجمندتر و گرامی‌تر از اینهاست:

لطیفه‌ای‌ست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری‌ست

جمال شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداری‌ست

همچنان‌که مشاهده می‌شود، حافظ نیز به وضوح و روشنی به این نکته اشاره می‌کند که ریشه و اساس عشق را در امری فوق جمال ظاهری باید جستجو کرد. حال پس از اینکه روشن شد از نظر دو تن از بزرگان عرفان و ادب ایران و جهان، خاستگاه و منشأ عشق چیزی مامورای جمال ظاهری است، به‌طور طبیعی این سوال پیش می‌آید که پس علت پدید آمدن عشق چیست و چه امری باعث دلدادگی و شوریدگی عاشق و در یک کلام ایجاد عشق در دل و جان او می‌شود؟

برای رسیدن به پاسخ این سوال، بی‌گمان باید به سراغ همان فرزانگانی رفت که این بحث را مطرح کرده و برای جمال ظاهری در ایجاد عشق، نقشی قائل نیستند یا حداقل نقش فرعی قائل‌اند و نه اصلی و از آنان یعنی مولوی فرزانه گفتار و حافظ شیرین سخن، پاسخ این سوال را جویا شد.

و آنگاه که برای رسیدن به این پاسخ به اشعار حافظ مراجعه می‌کنیم، در می‌یابیم که از نظر او آنچه باعث ایجاد عشق می‌شود (همچنان‌که در ابیاتی که در سطور پیشین از او آوردیم) امری است که از آن با عنوان «لطیفه‌ای نهانی» یاد می‌کند و برای اینکه بدانیم این لطیفه نهانی چیست، باید به دیگر اشعار و غزلیات او مراجعه کرد و چون به برخی از آن غزلیات نگاهی از روی تامل می‌افکنیم، این نکته به دست می‌آید که آن لطیفه نهانی، همان کیفیت و صف‌ناپذیری است که او آن را «آن‌» می‌‌نامد:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد

آری، حافظ «جمال و عشق را برخاسته از «آن» یا کیفیتی وصف‌ناپذیر می‌داند که آن را لطیفه نهانی یا نکته اصلی در معاملت عاشق و معشوق می‌خواند».

محتشم مؤمنی

منبع: روزنامه اطلاعات

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612