میراث مکتوب – حسن انوری: جوان که بودم دلم میخواست فلسفه بخوانم. در نوجوانی و جوانی کتاب فلسفه زیاد میخواندم به دانشگاه که رفتم میخواستم در رشته فلسفه نام بنویسم. در ثبتنام کنکور فلسفه را انتخاب کردم امّا گفتند هرکس میتواند در دو رشته ثبتنام کند. مأمور دانشگاه بیآنکه من خواسته باشم زبان و ادبیات فارسی را در کنار فلسفه نوشت. وقتی نتایج کنکور اعلان شد معلوم شد در هر دو رشته قبول شدهام. پیش از آنکه در دانشگاه در رشتۀ فلسفه ثبتنام کنم، به آشنایی برخوردم و ماجرا را گفتم. گفت: مبادا فلسفه بخوانی، برو ادبیات. در دانشگاه تبریز استاد فلسفۀ خوب وجود ندارد امّا بهترین استادان ادبیات ایران در تبریز هستند و از دکتر ماهیار نوابی، دکتر خیامپور، قاضیطباطبایی، ادیب طوسی، ترجانیزاده، … نام برد و بعداً فهمیدم که آن آشنا دو تن را از قلم انداخته است: دکتر احمدعلی رجایی بخارایی که تازه به دانشگاه تبریز منتقل شده بود و دکتر منوچهر مرتضوی استاد جوان که هنوز نامش به گوش آن آشنا نرسیده بود. چنین بود که جاذبۀ استادان مرا به ادبیات کشاند. کلاسهای بسیار خوبی داشتیم. دانشکدۀ ادبیات تبریز ذهنم را باز کرد و باعث شد که از تاریکی به روشنایی بیایم. پشیمان نیستم…
جناب استاد! شما کتابی دربارۀ حافظ با نام کلک خیالانگیز منتشر کردهاید. لطفاً دربارۀ این کتاب توضیحی بفرمایید.
کلک خیالانگیز فرهنگ بسامدی و تصویری دیوان حافظ است. مراد از بسامدی آن است که تمام مواردی را که واژهها به کار رفتهاند، به ترتیب الفبایی نشان دهیم. مثلاً میخواهید بدانید عشق در دیوان حافظ چندبار و در کجاها به کار رفته است، این فرهنگ همۀ موارد را همراه با بیت مربوطه به شما نشان میدهد، به علاوه اختلاف نسخهها را هم مطرح میسازد. مثلاً این بیت:
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ارجاع شده به عشوه، زیرا در نسخهای دیگر چنین است:
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
امّا مراد از تصویری آن است که تصویرهای شاعرانه را که در زبانهای فرنگی به آن ایماژ میگویند و در زبان فارسی در سطح ساختاری زبان در قالب ترکیب وصفی، اضافی و عطفی تظاهر میکند و گاه آمیزهای از چند نوع ترکیب است به ترتیب الفبایی نشان دهیم. مثلاً ترکیباتی از نوع فضای سینۀ حافظ، فضای عالم قدس، فقیر و خسته، فلک پیر ژندهپوش از نظر هنر شاعری، ایماژ هستند و ما در این فرهنگ اینها را نیز به ترتیب الفبایی نشان دادهایم. بنابراین پژوهندۀ دیوان حافظ نیازی به فیشبرداری از دیوان ندارد. از روی این فرهنگ میتواند پژوهش کند و به مقصود رسد.
مقبولیت بیچون و چرای حافظ از کجا سرچشمه میگیرد؟
حافظ و سعدی از نظر هنر کلامی به جایی دست یافتهاند که کمتر شاعری در زبان فارسی بدان اوج دست یافته است. اما فراتر از این، حافظ در عین دستیابی بدان اوج هنری، از نظر فکری و محتوایی شعرش گویی انگشت روی روانیات مردم ما میگذارد. از آلام و غمهای ما سخن میگوید. نه تنها غمهای زودگذر ما را بیان میکند، که از حرمان ازلی انسان نیز سخن میگوید. زندگی بشری به سویی ـ که آن را کمال تصور میکنند ـ روان است، اما آنچه محسوس است، جانکندنی است که آحاد انسانی با آن درگیرند. زندگی غمبار و تلمبار از رنج و درد است:
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلّت نیست
ز مهر او چه میپرسی، در او همت چه میبندی
شاعری که به چنین جایی رسیده است که درد انسانها را میشناسد و با آنها همدرد میشود، در حقیقت در لحظۀ سرایش شعر، درد جانکاهی احساس میکند. هر لحظه از عمر شاعر، با دو همزاد مرگ و زندگی برابر میشود. همچون ربالنوع کهن ایرانیان زروان اکرانه که هر لحظه از عمر او برابر با ابدیت است. او نیز در سرتاسر عمرش شرنگ شوکرانی را که زندگی در جامش میریزد، میچشد و اگر جز این بوده، نمیتوانسته است آن کسی باشد که هنوز اهل دل از نامش بوی جان میشنوند. در عین حال در میان آلام بیپایان بشری همچنان که هر انسانی دنبال کورسوئی است که بدان دل خوش کند و غم خود را به طور موقت از یاد ببرد و فریاد برآورد:
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
و هرگاه که آن کوکب هدایت روی به وی مینموده، دم از شادمانی زده و فریاد کرده:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
این آمیختگی غم و شادی در حافظ است که مردم را به سوی او میکشاند. غمگین با خواندن شعر او تسلّی مییابد و شاد با او همآواز میشود. البته غیر از این دو نکته، نکتههای بسیار دیگری نیز هست که باعث شده حافظ را با روانهای آحاد ملت ایران و فارسیزبانان جهان، انس و الفت و آویزش و آمیزشی شگفت بوده باشد.
به طور کلی با آنچه از متون به دست آمده حافظ چه شخصیتی است؟
حافظ محبوبترین شاعر در میان فارسیزبانان جهان و دیوانش از پرخوانندهترین دیوانهای شعر فارسی است. در نظر بسیاری از شعرشناسان و نویسندگان تاریخ ادبیات، بزرگترین غزلسرای زبان فارسی و ایرانی و یکی از اعجوبههای شعر در کل تاریخ بشری است. شعرش را زبان غیب میدانند و در سوگ و بزم و خوشی و ناخوشی در سرّا و ضرّا به او پناه میبرند. جویندگان راه حق و سالکان طریقت از دیوان او معرفت میجویند، همچنان که می پرستان و رندان و قلندران نیز شعر او را چاشنی لحظههای خوشی میکنند. مقبولیت و محبوبیت تام و بیچون و چرای حافظ در روزگار ما از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا ما در روزگاری زندگی میکنیم که شباهتهای فراوانی با روزگار حافظ دارد؟ آیا ما گرفتار همان مصائبی هستیم که حافظ بوده است؟ یا حافظ چنان نابغهای است که ما به تازگی به کشف عظمت او نایل آمدهایم؟ یا رازی و نکتهای دیگر در کار هست؟ به نظر من حافظ به اعماق زندگی دست بسوده و از آن برای ما خبر آورده است. در جایی از این دست بسودگی، جهان را سخت بیاعتبار مییابد؛ چه امن عیشی در منزل جانان است در حالی که هر دم جرس فریاد میدارد که محملها را بربندید و آنگاه است که بر صحیفۀ هستی رقمی نماند. در این لحظۀ درنگناپذیر که اسمش عمر است و انسان یک لمحۀ گذرا از اقیانوس زمان سر بیرون میآورد و دوباره در آن غوطه میخورد، چه باید بکند؟ بزرگترین سؤال انسان و بزرگترین سؤال همۀ فلاسفه همین است. در این لحظۀ درنگناپذیر او درمییابد که جاودانگی هست یا میتوانست باشد و از خود میپرسد کدام شراب را میتوان نوشید و جاودانه شد؟
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
و او ـ انسان خاکی ـ و حافظ نمایندۀ همۀ انسانها چنین پاسخ میدهد: طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد. بنابراین پاسخ حافظ «به چه باید کرد؟» همین است که گفتم.
پس باید بپرسیم رندی چیست و در کائنات شعر حافظ، رند چه کسی است؟
از دل تاریخ ایران نوعی تفکر و شیوۀ زندگی بیرون آمده است که دقیقاً نمیدانیم ظهور نخستین آن در کدام عصر بوده است. میتوان حدس زد که هستۀ نخستین آن شاید در زمان ساسانیان پدید آمده باشد. دورهای که در آن، آیین زردشتی دست در دست سلطنت مطلقه داشت و دعوت به اخلاق و صلاح و نیکی، از سوی کسانی بود که خود بر مسند قدرت تکیه داشتند و از آنجا که پیوسته در قدرت، هسته فساد مستقر است، طبعاً چنان دعوتی از چنان کسانی برای پاکان و پارسایان هوشیاردل، گران میآمده است. اعتراض و خشم و خروش آنان چگونه بیان میشده است؟ چیزی نمیدانیم. این تفکر در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی به وسیلۀ کسانی چون خیام، سنائی، عطار، سلمان، خواجو و سرانجام حافظ تکامل یافته و واژۀ رندی برای این شیوۀ تفکر و جهانبینی و رفتارهای حاصل از آن تفکر به کار گرفته شد و در دوران حاضر، از طریق ترجمۀ آثار حافظ به صورت Rendhood وارد دنیای انگلیسی زبان شد. رندی چیست و رندان چه کسانی هستند؟ مطابق شمارش من، حافظ، رند و رندی را صد و بیست و پنج بار در دیوان به کار برده است. آنچه از این ابیات برمیآید این است که رندان، هوشیاران پاکدلی هستند که سر تسلیم در آستان آداب و رسوم و سنن کلیشهای زندگی ـ که رنگ ابتذال به خود گرفته است ـ فرود نمیآورند. فداکارند. بلاکشاند. مصلحتاندیش نیستند و در عین حال در تحصیل فضائل از دل و جان میکوشند. با ریاکاری و زهد ریاکارانه در میافتند. جوهر زندگی را در عشق میجویند. خوشباش و طربناک و سرمستند. با این همه، خودبین نیستند و به علت آنکه در جامعه، واژهها از معنای خود خالی شده است، ترک نام میگویند و نیکنامی را در بدنامی میجویند و به داوری مردم در حق خود اعتنائی نمیورزند. میخوارهاند یا تظاهر به میخواری میکنند و آن را وسیلهای برای مبارزه با زاهد فریبکار مسندنشین میدانند و به همان علت که گفتم یعنی تهی شدن واژهها از معنای خود، اغلب واژههایی را که در اجتماع معنی منفی دارند یا بار معنایی مثبت به کار میگیرند تا نعل وارونه زده و به جامعۀ افتاده در غرقاب ابتذال و انحطاط و سردمداران آن، دهنکجی کنند.
یکی از ویژگیها و سبک شعری حافظ، طنز اوست. در این باره هم ممکن است توضیحی بفرمائید؟
طنز باید متوجه نابسامانیهای اجتماعی باشد، طنز حافظ نیز از این قاعده مستثنی نیست. زمانۀ حافظ زمانهای است پر از تزویر و ریا و همانطوری که گفتم، شاه و وزیر و عالم و فقیه و زاهد همه ریا میورزند. در این میان زاهد بیشتر از همه هدف کنایهها و طنزهای حافظ است. او زاهد را محور و مرکز ریاکاری قرار میدهد. حکام و فرمانروایان ریاکاری میکنند اما خریدار ریای حاکم و فرمانروا هم همان زاهد ریاکار است. این است که حافظ، زاهد را بیش از همه میکوبد. اما چنین نیست که طنزهای وی همیشه متوجه مسائل اجتماعی باشد، گاهی معشوق هم ـ معشوقی که تجاهل میکند و عشاق فراوان را نادیده میگیرد ـ موضوع طنز قرار میگیرد. اغلب طنزهای حافظ بار ظرافت پیچیدهای در خود دارد. طنزهای او برخاسته از ذهنی تند است، به همین دلیل است که اولاً در آغاز خود را نشان نمیدهند و ثانیاً اغلب ذهنهای عادی، ذهنهایی که معتاد به شوخیهای مبتذلاند و از شوخیهای پیش پا افتاده و احیاناً مستهجن لذت میبرند، ظرافت آنها را درنمییابند.
یکی از طنزهای حافظ را ممکن است مطرح بفرمایید؟
عمریست پادشاها کز می تهی است جامم
اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی
ببینید، کار محتسب رسیدگی به کار شرابخواران است. آنان را میگیرد و تعزیر میکند. حال حافظ از او میخواهد که در حضور پادشاه گواهی دهد که می نخورده است! خوب این چه معنایی میتواند داشته باشد؟ میتوانیم چنین نتیجههایی از بیت بگیریم:
الف) سابقاً محتسب همپیالۀ من بوده و میتواند گواهی دهد که سالهاست با هم همپیاله نشدهایم. جای دیگر گفته است: ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز/ مست است و در حق او کس این گمان ندارد.
ب) مدتهاست محتسب مرا ندیده و تعزیر نکرده است.
ج) محتسب مرا میشناسد میداند که من آدم شرابخوار نیستم.
د) محتسب به صلاحش نیست که خلاف من گواهی دهد. صلاحش نیست که به گذشتههای دور برگردد و در حق من گواهی دهد.
ه)پادشاها! خودتان که میدانید موضوع چیست، شما و محتسب همیشه جامتان پر است اما من، باید دانسته باشید که آهی در بساط ندارم.
به این ترتیب ملاحظه میکنید که در بیت هم به محتسب و هم به شاه کنایه میزند.
چرا حافظ در بعضی از اشعار خود، تعابیری دوسویه دارد؟
دوسویهسرایی از ویژگیهای مهم حافظ است، همان هنری که در علوم رسمی ادبی، ایهام نام دارد. میتوان پرسید چرا حافظ این شیوه را برگزیده؟ شاید موضوع برگردد به ویژگیهای اجتماعی عصر حافظ. عصری که شاه و گدا، عالم و عامی در کار ریاورزی هستند. عصری که ارزشهای اخلاقی به بازی گرفته شده، از این رو شاعر، بزرگترین مبارزۀ اخلاقی و اجتماعی را در آن میبیند که با بلیۀ ریاکاری به مبارزه برخیزد و در عین حال خود را حفظ کند. هم گفته باشد و هم نگفته باشد. از سوی دیگر، زمانۀ حافظ، تاب تحمل جهانبینی او را نداشته، پس باید در رویهای از کلام، مطابق عصر خود سخن بگوید و در سطحی دیگر، آنچه را بگوید که دلش میخواسته است. هنر او در ایهامسازی در این است که ظرفی میسازد که انواع معانی را در آن میتوان ریخت و یا میتوان تصور کرد که ریخته است و بالاتر از این، ظرفی میسازد که گمان میکنی پر است اما خالی است و گمان میکنی خالی است اما پر است. در عین اقرار، انکار میکند و در همان حال که زبان به اقرار میگشاید، سر انکار دارد. او خود عمداً و با آگاهی، این هنر را برگزیده است. چنان که میگوید:
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
میگوید در مجلسی حافظم یعنی حافظ قرآنم، در مجلسی دیگر میخوارۀ دردیکش هستم. این گستاخی را نگاه کن که چگونه با مردم صنعت میکنم. معادل امروزی صنعت کردن میشود گفت به بازی گرفتن است و البته باید گفت نه این که در عالم واقع در مجلسی قرآن میخوانده و در مجلسی دیگر به میخواری میپرداخته، بلکه میگوید در نمود و در ساحات شعر خود چنین هستم.
منظور حافظ از شراب و می که بارها آنها را به کار میبرد، به نظر شما چیست؟
سؤال خوبی است. در واقع یکی از مسائل حافظشناسی پاسخ به این پرسش است که مرادش از شراب چیست؟ شاید نخستین پاسخ آن باشد که شراب را به صورت نماد و رمز به کار میبرد تا شور و حال عارف واصل را نشان دهد. عارفان در حالت وصل که به آن حال میگویند، حالتی دارند که آن را شبیه میکنند به حال کسی که مسکر خورده است و شور و حالی دارد و یا غمی ناشناس اما شیرین در دل احساس میکند. در این صورت میتوان گفت که لفظ شراب را همچون واژهای عرفانی و نمادی از یک حالت عرفانی به کار برده است. جدا از عرفان، شراب گاهی معنای فلسفی پیدا میکند، بیان کنندۀ نوعی شیوۀ زندگی و اندیشیدن میشود. یا بهتر است بگوییم؛ مبین نوعی جهانبینی و نگرش به زندگی است که خود شاعر، از آن به رندی تعبیر میکند. گاهی هم شاعر، شراب را برای مبارزه با ریاکاران به کار میبرد. یعنی قصدش، انتقاد از ریاکاری و تباهی جامعه است. در این قبیل موارد، شراب معنای حقیقی خود را دارد ولی حافظ از به کار بردن آن قصد خاصی دارد. همچون واژههای صراحی، خرابات، میخانه، شاهد و… باید گفت که این الفاظ و مفاهیم آنها، جز انتقال جهانبینی حافظ به ساحت کلام، نقش دیگری ندارند. اگر خواننده و پژوهندۀ شعر حافظ بخواهد این الفاظ را در سطح و پوستۀ آنها بررسی کند، هرگز به درک عمق فکر و شعر حافظ نخواهد رسید.
گفت و گو از سیده معصومه کلانکی
*به نقل از مجله فرهنگی و هنری سفینه تبریز-سال اول-شماره اول
مدیرمسئول و سردبیر:محمد طاهری خسروشاهی