میراث مکتوب- آنچه در ادامه میخوانید فرازهایی از یک سخنرانی ایراد شده دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در شهر دهلی نو (بهار ۱۳۸۳) است که به مناسبت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام (۲۸ اردیبهشتماه) منتشر میشود.
اندیشه خیام را اگر بفشاریم، در سه وجه خلاصه میشود: یکی مسأله اغتنام وقت است؛ یعنی توصیه به این که وقت خود را غنیمت بشمارید. از عمر بهره بگیرید. این یک نقطۀ مهم اندیشه اوست. بهره گرفتن یعنی از مواهب زندگی استفاده کردن. از چیزهایی که مطبوع است، خود را محروم نکردن. البته از دوست داشتن چیزها، منظور آن نیست که به دنبال هوای نفس بروند و هرچه را دوست داشتند، دنبالش را بگیرند. نه، منظور آن است که چیزهایی هست که لااقل ظاهر نامشروع ندارند و لطمه ای به دیگران نمیزنند؛ یعنی زیانی وارد نمیآورند. مخصوص زندگی شخصی شماست. پس خود را از آن محروم نکنید. این، یکی از توصیههای مکرّر اندیشه خیامی است.
دوم، حسرت و تأسف بر گذشت عمر است که این نیز مسألۀ مهمی است. زمان چیزی است که نمیشود زنجیرش کرد، نگهش داشت. هر روز دیده میشود که از عمر یک روز میرود و بازگشتی نیست، و سرانجام میرسد به دوران انتها که مرگ است. و سوم البته گذشت روزگار به طور کلی است. ایران باستان، ایران گذشته، که به عنوان شاهد مثال چند جا از آن یاد میشود. خیام بارها و حافظ هم خیلی زیاد از آن حرف میزند. به عنوان گواه یک قدرت و حشمت بر باد رفته و نابود شده میبینیم که بزرگانی مثل جمشید، مثل فریدون، مثل بهرام که اینها قدرت های اول زمان خود بودند، چطور از بین رفتند، نابود شدند. میگوید: پس شما عبرت بگیرید، قدر وقت و عمر و زمان خود را داشته باشید.
شاهد مثالش از زیبایان جهان نیز هست که در جوانی نابود شدهاند. در زمان خیام شاید بیشتر از این دوره جوانمرگی بوده است، به صورت های مختلف. وسایل دفاعی و دوا از امروز کمتر بوده، عوارض طبیعی بوده، زلزله و ناامنی. خود نیشابور شهر زلزلهخیز بوده. این را تاریخ نیشابور نشان میدهد. و همه اینها مجموعاً این اندیشه را برمیانگیخته که زندگی چقدر میتواند شکننده باشد. در معرض انواع مصیبتها، جریانهای غافلگیرکننده و ناگهانی.
پس مرگ زیبایان و جوانان هم یکی از چیزهایی است که در کنار مرگ شاهان و قدرتمندان یادآوری میکند. این هم از ارکان اندیشه خیامی است. اما باید گفت که آنچه در همین تعداد رباعیها آمده، هیچ مضمون تازهای ندارد. یکی از کهنهترین اندیشههایی است که بشر در سر خود پرورانده؛ یعنی در قدیمیترین آثار بر جای مانده است. از این تمدنهای کهن مصر و سومر که جزو باستانیترین تمدن ها هستند. قطعههایی که از آنها بر جای ماندهاند، ما همین اندیشهها را در آنها میبینیم؛ یعنی چهارهزار سال پیش، پنج هزار سال پیش، همین دلمشغولی در انسان بوده. این کنجکاوی در انسان بوده است که زندگی از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و چرا آمده و بشر عمر خود را چگونه باید بگذراند و چه چیز رواست و چه چیز ناروا، و چه کاره است و تا چه اندازه زمام زندگی خودش در اختیارش هست؟….
اینها سؤال های خیلی کهنی هستند که در ذهن بشر آمد و رفت میکرده، و البته یک منبع بزرگش خود «شاهنامه» است. شاهنامه همین اندیشهها در درونش گذشته و تکرار شده. قبل از خیام هم نزد رودکی و شاعران دوره سامانی باز نظیر همین اندیشهها را میبینیم؛ یعنی فکری است که نه در جهان و نه در ایران تازگی ندارد. اما تازگی حرف خیام را در دو مورد میشود ذکر کرد: یکی این که اینها را به صورت خیلی شفاف و کوتاه بیان کرده و بدون کنایه به طرز روشن؛ و دوم آنکه این تعداد رباعی که به نظر میآید اصالت بیشتری دارند و مربوط به خیام باشند، بسیار زیبا ادا شده اند.
این است که تمام این فکر که صدها نفر دربارهاش حرف زده اند، سرچشمهاش از خیام دانسته شده، در حالی که گویندگان مختلف همان مضمون را گفتهاند. ما آن را اصطلاحاً مینامیم «اندیشه خیامی»؛ یعنی به روش خیام. برای آنکه بعد هم در ادبیات فارسی تکرار میشوند. سعدی هم همان مفهوم را مقداری دارد. حافظ هم مقدار زیادی دارد. شاعرهای دیگری هم دارند. عطار هم به همچنین. اندیشهای است که در واقع کلی بوده، ولی نمایندۀ اصلی اش خیام شناخته شده؛ زیرا او از همه کوتاه تر و زیباتر بیان نموده است.
حالا این سؤال هست که اصولاً ما چطور تشخیص بدهیم که این تعداد رباعیهایی که در دسترساند، مال خیام هستند یا نه؟ کاری است فوقالعاده مشکل. برای این که مقدار زیادی دیگران هم درد دلهایی داشتهاند، حرف هایی داشتهاند، بعد از خیام، در طی این نهصد سال. آنها هم چیزهایی گفتهاند که به اسم خیام وارد شده در این جُنگها و اکنون تعدادشان رسیده است به هزار و پانصد رباعی و یا گاهی بیشتر. در حالی که مطلقاً نمیشود گفت که بیش از هفتاد هشتاد رباعی اصولاً به شیوه خیام نزدیک باشد. بقیهاش را دیگران گفتهاند و جا زده شده به اسم حکیم نیشابور. چرا اینطور بوده؟ برای اینکه این اندیشه خیلی مورد توجه مردم بوده؛ یعنی کسانی همین دریافتها را داشتند، همان احساس را داشتند، همان نیاز را داشتند برای بیانش و چیزهایی گفتند.
اصولاً رباعیسرایی که شعر کوتاه بوده و بیش از دو بیت نیست، کار نسبتاً سادهای بوده و هر کس تفنن میکرده و چیزهایی میسروده، آنها را بیاسم یا با اسم روان میکرده، و آنها که صاحب معیّنی نداشتهاند، به اسم خیام جای گرفتهاند. قابل توجه است که تعدادی رباعی بسیار سست در میان آن هست که اصلاً شأن خیام یا کمتر از خیام نیست که گوینده آنها معرفی گردد. تنها چیزی که در واقع زبده گرفته شده و با قرائن حدس زده شده که میتوانند نزدیک باشند به کار خیام، حداکثر در حدود صد و بیست رباعی است که چند جا آورده شده و از جمله کسانی که آنها را جدا کردهاند، مرحوم فروغی و دکتر قاسم غنی هستند.
اینها البته تازه تمام شان رباعیهای خیلی دلچسب نیستند، یکدست نیستند و فکر میکنم که بین اینها در حدود شصت هفتاد رباعی یکدست و برجسته هست که میشود تصور کرد که در دایره یک فکر حرکت میکنند، و یک ذهن آنها را پرورده و اعمّ از این که تمامشان از خیام باشد یا نباشد، میتوانند در واقع یک مجموعه تشکیل بدهند که نام خیامی به خود بگیرد و در هر حال ما میتوانیم بگوییم که یک فارسی زبان آن را سروده و نماینده فکر ایرانی هستند.
اما در هر حال ما این اجازه را نداریم که به کلی سلب بکنیم نسبت رباعیگویی را از خیام عالِم، از خیام منجم، برای این که کاملاً طبیعی است که یک چنین ذهنی که ساختار علمی دارد، عادت به دقیق اندیشیدن دارد و تنها خیالپرداز نیست، بیاید بر سر مسایل محسوس زندگی، مسایلی که جنبه استدلالی میشود به آنها بخشید. این فرق دارد با خیالپردازی صرف. از همین تعداد رباعیهای منسوب به خیام میتوان پذیرفت که یک چنین کسی بوده است. یک چنین عالمی بوده است که درد دلهای خود را گاه به گاه به صورت این تعداد رباعی بیرون داده است.
این، به طورخلاصه چیزی است که میتوانیم راجع به خیام شاعر بگوییم. این تعداد رباعی که الآن خیام در جهان به عنوان معروفترین شاعر ایران شناسانده، یک علتش آن است که مسائلی که در آنها آمده، یعنی مسأله سرنوشت انسان، مسأله چگونگی کار، همواره مطرح بوده، ولی در دوران جدید بیشتر. زیرا زمانی که فیتز جرالد اینها را ترجمه کرد، درست موقعی بود که یک بحران فکری در اروپا ایجاد شده بود؛ یعنی برخورد صنعت با سنت در قرن نوزدهم انگلستان، و نیز در خود اروپا ایجاد شده بود. یعنی میخواست بداند که چگونه بر این بحران فائق شود. البته اکنون هم بحران ادامه دارد، ولی در آن زمان چون آغاز کار بود، نگرانی درباره آن بیشتر بود. از اینرو رباعیها توانست جا برای خود باز کند.
فیتز جرالد البته خدمتی کرد به ادبیات فارسی با شناساندن خیام، اما در عین حال یک جنبه منفی هم در کار او هست و آن این است که تعدادی از رباعیهای بسیار سست، رباعیهایی که با شأن خیام تناسب نداشتند با اصلیترها مخلوط کرد و تصویری به خیام بخشید که با او فاصله بسیار دارد. آنچه از آمیزه فیتز جرالد بیرون میآید، از خیام علماندیش نمیتواند بود. خیامی که باید انسجام فکری داشته باشد و انتظار نمیرود از او که چند گونه حرف بزند و از این شاخ به آن شاخ بپرد. ترجمه فیتز جرالد یک قیافه نامشخص و آشفتهای به خیام بخشیده و از اینرو گفتیم که هم خدمت کرده و هم ناخدمت. خیام او یک متفکر وقتپرست و میخواره است.
کسی است که میگوید همه چیز بر باد است، همه چیز بیهوده است. باید خوش بود، باید مست بود، و وقت را به این شیوه گذراند. درحالی که خیام از اینها عمیقتر است. سرنوشت بشریت را میسراید. گرچه بعدها ترجمههای دقیقتر از رباعیها به بازار آمد، اما ترجمه فیتزجرالد، عامیّت خود را از دست نداده است. چنان که میدانیم، تعدادی از میخانهها، نام خیام را بر خود نهادهاند. برای آنکه بتوانند جلب مشتری کنند. چه در آمریکا، چه در انگلستان و چه در بعضی کشورهای دیگر. یک چنین قیافهای بخشیده شده به خیام. در حالی که واقعیت امر این نیست.
خیام البته باید حرف دربارهاش مفصلتر از اینها باشد، اما ما این فرصت را نداریم. منظور او این نیست که مردم بنشینند پای سبزه و گل و آب تماشا بکنند و شراب بخورند و مست بشوند. شکایت او این است که عمق زندگی را بر وفق مراد انسان نمیبیند. یک نوع واکنش در برابر تاریخ ایران هم هست. در واقع جواب به این تاریخ است. اگر در وضع زمان خیام توجه بکنیم، یعنی عصر سلجوقی که بعد از غزنویها آمدند و ترکها حاکم شدند بر کشور، ایران دو فرهنگی شد یا سه فرهنگی شد. برخورد فرهنگ بومی ایران با فرهنگ ترک، با فرهنگ عرب عباسی و این اتحاد میان عباسیهای بغداد و حکومت ترکها، در واقع وضعی ایجاد کرده است که یک بحران روانی به همراه داشته باشد، و این خواه ناخواه فرد روشنبین و هوشمندی مثل خیام را در مقابل سؤالهایی قرار میداد که این چه زندگی است؟ به کجا میخواهد برسد؟
بنابراین، تأثیر زمان را نباید از نظر دور داشت. اگر خیام در زمان دیگری قرار گرفته بود و اگر حافظ مثلاً در زمان دیگری قرار گرفته بود، چه بسا که نوع دیگری حرف میزدند، ولی اینها به اصطلاح دیکته زمان است. بنابراین کاوش در تاریخ زمان خیام بیشتر ما را روشن میسازد که چه بوده. حالا یکی دو مورد من در اینجا میخوانم. این شواهدی که از این زمان دوره سلجوقی همعصر با خیام بر جای مانده، ما را با ریشههای فکر خیام بیشتر آشنا میکنند. وقتی که افراد یک ملت از چاره جوییهای اجتماعی، از چاره جوییهای کلی ناامید بشوند، خب طبعاً پناه میبرند به این که وقت را غنیمت بشمارند و از این لذائذ مشروع زندگی بهره بگیرند. اینها چه هستند؟
این لذائذ مشروع از نظر خیام و از نظر حافظ و از نظر همه روشنبینان تاریخ ایران البته یکی بهره وری از طبیعت است؛ چون طبیعت ایران طوری بوده است، به خصوص بهار که ربایش داشته، جاذبه داشته. بهار دعوتکننده بوده، گل، سبزه، آب و هوای خوش که البته هوای آن زمان فرق داشته با آنچه که امروز با آلودگیها همراه است، یعنی هوای خالص، هوای جوهردار. و دومی آن زیبایی است؛ بهره وری از همه نوع آن، از زیبایی انسانی تا زیباییهای دنیای بیرون. و سومی البته آنچه که مورد نیاز خیام است، روشنبینی است. یعنی کوشش بر این که انسان از این موهومات، از این خیال های باطل و اندیشههای بیهوده که اطراف را گرفته است، فارغ بماند.
او میآید به عمق مسایل. روشنبینی در واقع چیزی است که نزد بسیاری از این متفکران ایران در ادبیات فارسی جریان دارد و اینها را به خود مشغول داشته، به این که ببینند واقعیت امور چه هست. به کجا انسان باید بیاویزد، برای آنکه به خود بگوید که گول نخورده، این مسأله وسواس گول نخوردن خیلی رایج بوده در نزد این متفکران و از همه صریحتر و روشنتر در همین تعداد کم رباعیات خیام نمود پیدا میکند که البته در دیگران هم هست، ولی نه به این خلاصگی.
***
داستان «سه یار دبستانی» ولو با واقعیت تاریخی تطبیق نکند، باز هم معنیدار است. این سه تن که سه یار دبستانی خوانده میشوند، یعنی حسن صباح، نظامالملک و خیام، هرکدام طریقی در پیش میگیرند، و هر سه چارهای میجویند و هر سه هم فرد شاخص زمان خود میشوند. اشاره داشتیم که حسرت دوران ایران باستان همینطور در ذهن این شاعران بعد از اسلام جنجال داشته که به عنوان یک دوره بر باد رفته سپری شده است. میخواهند از آن نتیجهگیری کنند که دنیا چقدر بیاعتبار است. خیام چند رباعی در این زمینه دارد، و مینماید که چقدر فکر او به آن مشغول بوده، از جمله:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
چون معروف است که بهرام گور در یک زمین مردابی افتاد و غرقه و نابود شد. این یکی از رباعیهایی است که اشاره به دوران پیش از اسلام دارد. موضوع مهم دیگر طبیعت است و گردش آن. پیوسته یادآوری میکند که عمر را دریاب:
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لاله رخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
میگوید زوال عمر به آسانی به سراغ تو میآید. پس الآن این فرصتی را که داری، غنیمت بشمار. نیز آن رباعی معروف است که گفتیم نجمالدین رازی نقل کرده:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب که راست؟
که معلوم است که چه میخواهد بگوید. رباعی دیگری که مورد ایراد نجمالدین رازی است، این است:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
یعنی آغاز و انجام حیات معلوم نیست. هستی از کجا شروع میشود و به کجا میرود، کسی نمیداند. ایرادی که نجمالدین رازی بر خیام میگیرد این است که چرا طرح سؤال کردی؟ چرا چون و چرا میکنی؟ چرا میپرسی راجع به آنچه مشیّت آسمانی است و قرارش گذارده شده و حکمتش ازلی است و نباید دربارهاش حرف زد؟ این است که با عبارت های بسیار تندی از خیام حرف میزند. او را به صفت های دهری، طبایعی، فلسفی، میخواند. دهری یعنی بیخدا، طبایعی یعنی طبیعت پرست. فلسفی یعنی چون و چراگر. برای این که البته فکر خیام به جانب فلسفه متمایل بوده است. چون میدانید که کسانی چون ابنسینا، زکریای رازی و این دسته از متفکران ایرانی گرایش به فکر استدلالی داشتند، نه این که اینها بیخدا باشند، ولی میل داشتند که آنچه گفته میشد، دلیل به همراه داشته باشد.
منبع: روزنامه اطلاعات