میراث مکتوب – «ادبیات کلامی امامیه در نیمه دوم سده ششم قمری: نمونه عجاله المعرفه فرزند قطب راوندی» عنوان یادداشتی از حسن انصاری است که در سایت حلقه کاتبان منتشر شده است.
انصاری در این یادداشت می نویسد:
از دیگر سو، او در بحث از علم باری اشاره گرچه مبهمی دارد که محتملاً نشان از تأثیر پذیری او از مکتب ابو الحسین در بحث از صفت ادراک برای باری تعالی است. عبارت او را اینجا نقل می کنیم (نک: عجاله المعرفه فی اصول الدین، ص ۳۲): «مسأله [فی الإدراک]: و علمه- أیضا- یتعلّق بالمعدوم و الموجود: فما یتعلّق بالمعدوم یسمّى کونه عالما، فحسب. و ما یتعلّق بالموجود المدرک یسمّى کونه مدرکا. و السمع ورد بأن یوصف- تعالى- بکونه: مدرکا، سمیعا، بصیرا، و إلّا؛ فقد کفانا إثبات کونه عالما بجمیع المعلومات أنّه یعلم المدرکات، و المسموعات، و المبصرات؛ إذ لیس إدراکه لشیء منها من جهه الحاسّ. «اینجا ظاهراً او متأثر است از عقیده ابو الحسین درباره نسبت ادراک به باری؛ گو اینکه ظاهراً او بر خلاف ابو الحسین به شیئیت معدوم باور داشته است؛ با وجود اینکه این احتمال هست که با توجه به عبارت ذکر شده، او به شکل کاملاً مشابهی با شریف مرتضی و سائر بهشمیان درباره شیئیت معدوم نمی اندیشیده است. به هر حال باورمندان به نفی شیئیت معدوم نیز گرچه با تفسیری متفاوت از بهشمیان از علم باری به معدومات سخن می گفته اند (برای نمونه ها و مقایسه ها، نک: الملخص فی اصول الدین شریف مرتضی، ص ۱۲۵ تا ۱۲۶:» فإن قیل: ألّا أجریتم کونه عالما مجرى کونه مدرکا و جعلتم الشرط فی تجدّده وجود المعلوم، کما أنّ الشرط عندکم فی تجدّد کونه مدرکا وجود المدرک؛ فلا یجب أن یکون عالما بعلم الحدث، کما لا یجب مثل ذلک فی کونه مدرکا؟ قلنا: الفرق بین الأمرین واضح؛ لأنّ الإدراک یستحیل تعلّقه بالمعدوم؛ فوجب أن یکون وجوده شرطا فی تعلّق الإدراک به، و لیس کذلک العلم؛ لأنّه یتعلّق بالمعدوم و الموجود على سواء، و سنبین ذلک…”؛ مقایسه کنید با: قطب الدین المقری النیشابوری، الحدود، ص ۲۲: “…و فی الناس من لا یسمّی المعدوم شیئا و لا ذاتا، مع الاعتراف بأنّ العلم یتعلّق بالمعدوم و خلافه یرجع إلى العباره”؛ بالاخره مقایسه شود با المنقذ من التقلید سدید الدین حمصی، ج۱ ص ۴۹: «… فإنّ الأصل فی العلم بالمعدوم هو ما نجده من أنفسنا من علمنا بأفعالنا قبل إیجادها و تمیز أجناسها بعضها من بعض، و علمنا بأحکامها التی تثبت لها عند الوجود و معلوم أنّا لا نجد من أنفسنا إلّا العلم بصوره تلک الأفعال و حقائقها التی تثبت لها عند الوجود، و لا نعلمها على امور تقتضی أوصافا لها عند الوجود. و کذلک إذا علمنا فی مقدوره تعالى سوادا فإنّما نعلم الهیئه الّتی تحصل للسواد عند الوجود، و لا نجد من أنفسنا أنّا نعلم السواد فی حال العدم، على أمر یقتضی هذه الهیئه عند الوجود؛ و نعلم أنّ هذا العلم، کالعلم بالکتابه فی أنّه علم بکیفیه ترتیب تلک الرقوم و صورتها التی تحصل لها عند الوجود و لا التفات له إلى أمر ثبت حاله العدم، و لا متعلّق له فإذا ثبت أنّ العلم بالمعدوم إنّما هو تصوّر الحقائق و الأجناس و أنّه لا متعلّق له فی وجود أو عدم. و على هذا فإنّه قد توجد الأشیاء و تنعدم و علمه هذا لا یتغیر، فبطل قول من قال: إنّ العلم بالمعدوم هو علم بشیء معین…»
اما مورد آخر نقل عبارت ظهیر الدین است درباره اراده باری که با عقیده بهشمیان متفاوت است و مشابه عقیده ابو الحسین بصری است و سخن به میان آوردن از داعی و ارتباط اراده با علم باری. عبارت او از این قرار است (نک: عجاله المعرفه فی اصول الدین، ص : ۳۱: «مسأله [فی الإراده، و الاختیار] : و یتفرّع من کونه حیا، و عالما أنّه لا بدّ أن یعلم الأشیاء کما هی؛ إذ لا اختصاص لکونه عالما بمعلوم دون معلوم. فیعلم ما یفضی إلى صلاح الخلق، و ما یؤدّی إلى فسادهم؛ فیختار ما یفضى إلى صلاحهم، و یعبّر عنه بالحسن؛ و لا یختار ما یؤدّی إلى فسادهم، و هو القبیح. ثمّ ذلک الاختیار، لا یخلو: إمّا أن یتعلّق بفعله، أو بفعل غیره: فما یتعلّق بفعله یکون علمه بحسنه داعیا إلى فعله؛ فیسمّى مریدا. و ما یتعلّق بفعل غیره، یعلمه أنّ صلاحه فی بعض، و فساده فی بعض، فیکون إعلامه، أمرا، و نهیا، و خبرا. و یسمّى کارها؛ إذا تعلّق علمه بقبح شیء، و یصرفه علمه عنه، أو ینهى عنه غیره».