آقای دکتر جسارتاً در مورد خدای نامهها باز هم اثبات نمیشود که اینها به صورت مکتوب تولید و عرضه شده باشد.
● چرا! گزارش هایی که به ما رسیده، آمده است که وقتی شاهی به حکومت میرسیده، در آغاز تصویری از او نقاشی میشد و همینطور در میانسالی و پیری. یعنی هر پادشاهی سه تا عکس در آن کتاب داشته که دوران مختلف زندگیاش را نشان میداد.
♦ ببخشید منظور من از پرسش اول این بود که ممکن است ادبیات گوسانی به فردوسی رسیده باشد. بحثی هم نداریم که مکتوب بوده یا شفاهی. ولی از فردوسی به بعد را چگونه میتوانند زیر سؤال ببرند؟ یعنی وقتی مکتوب شد، شده دیگر. و این اشعار هم چیزی نیست که کسی بتواند فیالبداهه بگوید.
* امیدسالار: خب همه چیز میشود گفت. بنده عرضم این است که اینها آنقدر تحت تأثیر ذهنیت غربی خود هستند و میخواهند آن پیشینه شفاهی را به فرهنگ ما زورچپان کنند اینها را نادیده میگیرند. کتاب خانم دیویدسن را آقای فرهاد عطایی به فارسی ترجمه کرده است؛ کتاب خانم دیویدسن را. بروید و بخوانید. می گوید این اختلاف نسخ در شاهنامه معلول این است که هر یک از نسخ صورت مکتوب یک روایت شفاهی است. یعنی یک کسی، یک شاهنامهخوان (اینها شاهنامه خوان را نه به صورتی تعبیر میکنند که ما تعبیر می کنیم. یعنی شاهنامه را باز کند و از رویش بخواند. همانطور که در ایلات ما میکردهاند) میآمده و میخوانده. تمام روایات به همین صورت است. البته بودهاند کسانی که از حفظ داشته باشند ولی تعدادشان اندک بوده.
♦ متونی مثل سمک عیار هم میتواند چنین صورتی داشته باشد. اگر شاهنامه را ببینید یک بخشیاش مربوط به سیستان و پادشاهان نیمروز است.
* امیدسالار: بله. این که گوسان ها روایاتشان به شاهنامه رسیده باشد اگر بخواهید بگویید «روایت گوسانی مکتوب» که میشود کوسه و ریشپهن! چون روایت گوسانی ماهیتاً باید شفاهی باشد. اگر شفاهی نباشد گوسانی نمیشود. بعد اگر مکتوب شد که دیگر وارد ادبیات مکتوب شده. درست مثل آثار هومر که وقتی وارد ادبیات مکتوب شد مثل آثار مکتوب با آن معامله می شود. حالا ما که نمیدانیم این شده یا نه ولی میخواهم بگویم اگر شده دیگر نمیتوان از نوع ادبیات گوسانی تصورش کرد…
♦ همانطور که شاهنامه را هم نمی شود.
* امیدسالار: بله. شاهنامه را هم نمیشود. نظر شخصی من در مورد شاهنامه این است – و آقای خالقی مطلق هم بر همین باورند – که در شاهنامه فردوسی بعینه مطالب شاهنامه ابومنصوری نقل شده است؛ هیچ چیزی از خارج از شاهنامه ابومنصوری بنده قبول نمیکنم زیرا قیاس در برابر نص را قبول ندارم. وقتی فردوسی مکرر در شاهنامه میگوید ـ مثلاً در داستان کاموس کشانی ـ که:
سرآوردم این رزم کاموس نیز
دراز است و نگشاد ازو یک پشیز
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مـرا جـای مــاتم بدی
این دیگر خودش دارد میگوید. یا مثلاً در پایان داستان اسکندر میگوید: «گذشتم ازین سد اسکندری»! یعنی اصلاً دوست نداشته این داستانی را که منظوم میکرده؛ خسته شده بوده. یا در مجالس انوشیروان و بزرگمهر بیتی دارد با این مضمون که این داستان ملالآور به پایان آمد و حالا باید از شطرنج سخن بگوییم. اگر مسئله شفاهیات بوده که دیگر اجباری نبود بر این همه مشقتکشیدن و انقیاد به اصل روایت. اگر محدودیتی هست علتش این است که یک چیز کتبی جلویش بوده.
حال سؤال این است که از مطالب مکتوبی که پیش رو داشته چگونه این متن را پرورانده. آیا مطالبی را که خودش شنیده دخالت داده یا تحقیق کرده. اینها مطالبی است که نه قابل اثبات است نه میارزد که آدمی رویش وقت بگذارد. چون هیچ مدرک و سندی نداریم. بنابراین در بخش تاریخ شاهنامه آنچه در این کتاب مطرح شده بیشتر این چیزهاست و گاهگداری به فارسی هم نوشتهام.
مسئله دیگر مسئله «وحدت روایت در شاهنامه» است. من معتقدم همه روایتهای شاهنامه به روایتهای پیش و پس خودشان مربوطند. مثال بزنم: داستان فرود. همیشه عدهای اصرار داشتهاند بگویند این داستان و داستان هایی چون رستم و سهراب، اکوان دیو و چون در غررالسیر ثعالبی نیامده، فردوسی اینها را از بیرون افزوده است. بنده نظرم این است که ثعالبی چون داشته تاریخ مینوشته – به خیال خودش – مطالب افسانهوار را حذف کرده است؛ چون میدانیم ثعالبی در بسیاری موارد از ابنخردادبه و طبری و دیگران هم نقل میکند. بنابراین ترجمه ثعالبی ترجمه آزادی بوده. اما چرا داستان فرود به خود شاهنامه مربوط است؟
داستان فرود زمانی اتفاق میافتد که کیخسرو در ایران به سلطنت میرسد. اولین جنگ کیخسرو با فرود. اگر به زندگی کیخسرو نگاه کنیم میبینیم که از اول تا آخر زندگی اش مسئله مشروعیت حکومتش مطرح است. در آغاز از آن روی که نوه افراسیاب است و پهلوانان و اشراف به او اطمینان ندارند و او هم تازه از توران آمده، مجبورش میکنند عهد بنویسد و دیگران هم زیرش را امضا میکنند که خلاصه ما از کینجویی افراسیاب کوتاه نمی آییم. بنابراین مسئله مشروعیت حکومت کیخسرو آغازگر داستان کیخسرو است. منتها کیخسرو به عنوان شاه رسمی ایران یک رقیب ایرانی دارد که فریبرز باشد که این مسئله با رفتن به دز بهمن و فتح دز بهمن حل میشود. یک رقیب تورانی دارد که فرود است. فرود برادر بزرگترش است. اگر قرار است کیخسرو در ایران سلطان بلامنازع باشد این مسئله رقیب تاج و تخت را هم باید حل کند و این مسئله به صورت عدوی این گونه حل می شود که تقصیر کشتن فرود میافتد به گردن توس. پس دلیل منطقی وجود روایت فرود در شاهنامه حل مشکل مشروعیت فرود در توران است که اینها میروند فرود را می کشند و باقی داستان.
و اگر به ساختار داستان توجه کنید می بینید که در آغاز داستان هم وقتی در ایران بین کیخسرو و فریبرز بر سر مشروعیت حکومت جنگ بوده اشراف دو دسته میشوند و نزدیک بوده کارشان به تیغ و شمشیر بکشد که با ماجرای دز بهمن آن مشکل حل میشود. بعد دو گروهی که یکی شیعه کیخسرو بودند و دیگری شیعه فریبرز، اینها متحداً با هم به توران میروند و در دز فرود جنگ در میگیرد. و این جنگ این دو گروه را متحد میکند. یعنی حتی کسانی که فرود را میکشد از پیروان اولیه کیخسرواند که آل گودرزند: رحام و بیژن و گیو. که اول گیو حمله میکند، بعد بیژن میرود و کشنده فرود توس نیست بلکه اینهایند! و از دیدگاه روانکاوی فرویدی هم این قضیه توجیهی دارد. نه که اینها کاملاً طرفدار شاهی کیخسرو هستند، رقیبش را میکشند. بنابراین داستان فرود یک پایه و اساس منطقی دارد در شاهنامه.
در ادامه این کتاب نشان دادهام که به چه علت داستانهایی مثل داستان فرود، رستم و سهراب، اکوان دیو یا بیژن و منیژه که بسیاری فکر میکنند داستانهای خارجی است، در متن منطق روایی شاهنامه نقش اساسی داردند. اگر داستان فرود را حذف کنیم، خلئی پیدا میشود که پرشدنی نیست. هم برادر بزرگتر شاه است هم همان مشروعیت کیخسرو را دارد و مادرش جریره هم که دختر پیران است. و حتی جریره در یک گفتوگویی که بینشان میشود میگوید:
«ترا پیش باید به کین خواستن»،
جریره، مادر فرود، به فرود میگوید که تو باید پیشاپیش اینها بروی. و اگر یادتان باشد اول داستان فرود کیخسرو مجلسی ترتیب میدهد و به پهلوانان انعام میدهد و به هر یک میگوید که تو که را میکشی و… فرود هم عین این کار را می کند؛ به بهرام میگوید من میخواهم پهلوانان را دعوت کنم به دز، به ایشان صله بدهم و… یا در داستان رفتن گیو به ترکستان، وقتی گیو به ترکستان میرود و کیخسرو را پیدا میکند، به او میگوید تو اول خال بدنت را ــ که بر بدن همه شاهان کیانی بوده ــ به من نشان بده که ببینم «شاخ آن پهلوانی درخت» هستی یا نه. کیخسرو شانهاش را برهنه میکند و او خال پهلوانی را میبیند. درست وقتی بهرام هم میرود سرکوه، از فرود میپرسد: «تو که هستی؟» فرود میگوید: «پسر سیاوشم.» میگوید: «نشانش را نشانم بده». این یک قرینهسازی در دو داستان هم هست و داستان فرود از خیلی جهات قرینه داستان کیخسرو است و علت غاییاش هم حل مشکل مشروعیت است به نظر من.
■ این را به عنوان یک نمونه از انسجام روایت در شاهنامه آوردهاید؟
* امیدسالار: این یک نمونه است. نمونههای دیگرش بیژن و منیژه است و اکوان دیو.
♦ حتی در مورد زمان سرایش اینها هم بحث هست و میگویند بیژن و منیژه پیش از سایر بخشهاست.
* امیدسالار: بله، میگویند در جوانی اش بوده. اگر هم بوده از متن نقل کرده. خب ممکن است از شاهنامه ابومنصوری – که متن سترگی بوده – یک کراسه داشته که شامل بیژن و منیژه بوده.
♦ منتها آن یکپارچگیاش زیر سؤال میرود.
○ آقای دکتر در اینکه آنچه در دست فردوسی بوده چه بوده، که شکی نیست؛ در اینکه این متون مکتوب روایاتی بودهاند که بعداً مکتوب شدهاند هم شکی نیست. حالا این سوء استفادهای که شما فرمودید غربیها میخواهند بکنند و ستیزی که دارند، برایم مبهم است که چگونه استنتاج میشود.
♦ نه، صحبت این بود که پشتوانه حرفشان علم نیست بلکه ذهنیت برخاسته از تعصبات نژادی است.
* امیدسالار: هم این است که شما می گویید، هم این که اینها جهانبینی خودشان را بیان میکنند. به این ترتیب، بنده هم که اینجا نشستهام جهانبینی خودم را دارم.
○ خب ما هم درباره شکسپیر بخواهیم صحبت کنیم خیلی متفاوت است تا آن متخصص که در اکسفورد است.
● آخر آنها اغراق میکنند در طول تاریخ هم با همین روحیه نوشتهاند و گفتهاند.
○ بله چون آنها روی برنامهریزی دقیق و با هدف کار میکنند.
● حتی مورخین آنها. مثلاً مورخین رومی، شما میتوانید همه گفتههاشان را درست بدانید؟
□ در مورخین شرقی هم این طور هست.
● درباره مورخین رومی که درباره ایران نوشتهاند میگویم.
□ عیبی ندارد؛ مورخین ما که درباره عثمانی نوشتهاند هم روحیه مشابهی دارند.
* امیدسالار: ما هر کدام جهانبینی خودمان را داریم. من که مینویسم به عنوان یک ایرانی مسلمان شیعه مینویسم با حب و بغضهای مخصوص خودم. طبعاً جهانبینی خاص ایرانی-اسلامی در کارم منعکس است. اینها طبق نوع خاص نگاهشان، نرم و استاندارد هرچیزی را نرم و و استاندارد غربی میدانند بنابراین در مطالعه آثار ادبی ملل دیگر هم همان نرم و استاندارد را به کار میگیرند. مثالش در حماسه است. حماسه استاندارد غرب «ایلیاد و ادیسه» است که میدانیم اصل شفاهی داشته. بعد میرسیم به نیبلونگ – که اینها همه مال قرن ده و دوازده م. است یعنی بعد از شاهنامه فردوسی – یا بیوُلف در زبان انگلیسی. بیوُلف چون به شعر بوده و به آواز میخواندند تمام نسخههای خطیاش به صورت نثر نوشته شده است. (البته تنها یک نسخه خطی کامل از آن به جا مانده. نسخه اصلیاش که متعلق به قرن دهم بود سوخت و این نسخهای که به جا مانده از روی آن کتابت شده پیش از سوختن). یکی از دلایلی که اینها متون منظومشان را به صورت نثر مینوشتند – یعنی از اول سطر شروع میکردند میرفتند به ته سطر و همینطور تا آخر – در حالی که ما ابیات را در نوشتن مشخص میکنیم، این است که نوشتهها و متون ما به چشم متکی است اما متون آنها به گوش متکی است. یعنی متن بیوُلف یک آهنگ سنتی دارد که براساس آن میخوانند. خانمی هست به نام پسترناک که متخصص انگلیسی باستان است. او میگوید که اینها هیچ نیازی نداشتهاند که میان سطرهای شعر فاصله بیندازند یا علامت بگذارند چون به آهنگی که در ذهنشان بوده میخواندند ولی در مورد ما چنین نیست بنابراین گاه در برخی متون میبینیم که یک مصراع موزون در ضمن متن آمده و مصحح متوجه نشده. برای همین هم شفاهیات در ادبیات اروپا نقش عمدهای را بازی میکرده ولی در کشور ما نه. بخصوص پس از اسلام بین نثر و نظم تفاوت عمدهای قائل شدیم. یک علتش دین است. به علت اتهامی که به حضرت پیغمبر زدند که شاعر است و حتی فرخی سیستانی میگوید که تفاوت است میان نُبی و شعر و … بیتی دارد. روی این حساب ما برای تفکیک شعر و نثر حتی دلایل دینی داشتیم ولی اینها نداشتند و آن شیوهای که در متون خودشان صادق است را میخواهند روی متون ما هم اعمال کنند. من تشبیهی کردهام: همانطور که دموکراسی امریکایی یا نظام سرمایهداری را میخواهند به زور تحمیل کنند به همه مناطق دنیا در مطالعات ادبی و فرهنگی هم تقریباً همین وضع است.
این خلاصهای بود از آنچه در کتاب آمده است.
■ چه مدت از انتشار کتاب میگذرد آقای دکتر؟
* امیدسالار: کتاب بتازگی چاپ شده؛ درست پیش از آمدنم به ایران. ناشر 6 نسخه برایم فرستاد و بزودی هم دو نشست رونمایی برایش خواهند گرفت: یکی در دانشگاه یو.سی.ال.اِی، یکی هم در دانشگاه کلمبیا.
■ برای ترجمهاش فکردی نکردهاید.
* امیدسالار: هرکه بخواهد ترجمه کند از دید من بلامانع است ولی خودم حال و وقتش را ندارم. چون الان 6-7 سال است میخواهم گرشاسبنامه تصحیح کنم ولی هر وقت مینشینم پایش، یک نفر پیدا میشود یک پروژه بزرگتر میگذارد روی دستم!
♦ گویا مجملالتواریخ هم در برنامهتان بود.
* امیدسالار: مجملالتواریخ در برنامه خودم نبود ولی خیلی دلم میخواهد یکی تصحیحش را تجدید کند. هم مجمل را دلم میخواهد یکی تصحیح مجدد کند – و براساس همان کار مرحوم بهار کار زیادی هم ندارد فقط باید اختلافات نُسخ را به طور سیستماتیک بدهد – و هم دیوان سوزنی را. دیوان سوزنی تصحیح خیلی بدی دارد.
♦ آقای دکتر، دیوان سوزنی را در ایران نمیشود چاپ کرد.
* امیدسالار: حالا تصحیح بشود برای چاپش میشود فکری کرد.
□ سوزنهایش را میشود حذف کرد!
* امیدسالار: حتی اگر سوزنهایش حذف بشود، به شرطی که خوب تصحیح شود بسیار بهتر است از کار آقای شاهحسینی. اولاً که اصلاً اختلافات نُسخ را به دست نداده است؛ درثانی ایشان یک مقدار اجتهادات خودشان را وارد کردهاند که مرحوم محجوب خیلی از این شیوه ناراحت شده بود و آتش گرفته بود. هم یک نقد تندی نوشت، هم با من که صحبت میکرد ایراد میگرفت.
♦ اصلاً همان مقدمهای که مرحوم همایی در چاپ خودش نوشته ارزش آن چاپ را نشان میدهد. یعنی خواننده زیرک کاملاً متوجه عیار کار شاهحسینی میشود.
* امیدسالار: تمام دواوین شعرای غزنوی هم به نظر من میباید از نو تصحیح شود. آقای دبیرسیاقی خیلی زحمت کشیدهاند منتها براساس کار ایشان میشود کار را پیش برد. من شاید 30-40 نسخه از دیوان عنصری و فرخی داشته باشم. منوچهری نه زیاد.
♦ نسخههای دیوان منوچهری متأخر است.
* امیدسالار: همهاش متأخر است. ما از دواوین شعرای غزنوی چیزی متقدم نداریم. مگر در جُنگها چیزی پیدا شود. خود تاریخ بیهقی قدیمیترین نسخهاش مال کی است؟ خلاصه منظورم این است که شماها که جوانید معطل این که فلانی دارد کار میکند نشوید. من الان دارم گرشاسبنامه کار میکنم ولی آرزویم این است که یکی جوانی هم کار کند.
◊ اتفاقاً یک نفر اخیراً به ما گفت که میخواهم کار کنم گفتیم کار نکن!
* امیدسالار: نه، اصلاً. یک نفر هم به خودم ایمیل داد، گفتم شما به من کار نداشته باش، کار خودت را بکن. همین الان هم برای این که کار راه بیفتد چون میدانم که ممکن است عمرم کفاف ندهد، این نسخهای را که از گرشاسبنامه دارم و اقدم نسخ است چاپ عکسی میکنم که اگر کس دیگری خواست کار کند بتواند. این متون ارثیه پدری ما که نیستند.
♦ نسخه مورخ هشتصد را کار میکنید؟
* امیدسالار: 755. این نسخه، نسخه شماره 674 خزینه است که در توپقاپیسرای بود و به کسی هم نمیدادند. آقای افشار از آقای احسان اوغلو برای من گرفت. ولی من چاپ عکسی میکنم که هرکس خواست کار کند بتواند.
خط خیلی زیبایی دارد، مجدول است و 91 برگ دارد. البته متن و حاشیه شده و افتادگی هم دارد.
♦ با هم چاپ میکنید دیگر. یعنی اول فاکسیمیله میآید بعد متن یا…
* امیدسالار: نه، نه، من این را فقط چاپ عکسی میکنم که اگر کسی خواست کار کند، کار کند ولی خودم هم مشغولم و کار میکنم.
♦ چاپ نجمآبادی را هم دیدهاید؟
* امیدسالار: بله و بسیار چاپ بدی هم هست. یعنی چاپ بهار صد درجه به آن چاپ ارجحیت دارد.
♦ گمان هم نکنم در ایران جز به دست استاد افشار رسیده باشد.
* امیدسالار: ارزشی هم ندارد. آن چاپ نسخهبدلهایش را هم آخر کتاب گذاشته. بدترین کار بردن نسخهبدل به ته کتاب است. این را به آقای ایرانی سر تاریخ یمینی هم گفتم ولی گفتند مصحح اصرار داشته به ته کتاب ببرد…غررالسیر هم اگر چاپ عکسی بشود خیلی خوب است. تصویر نسخهاش را هم که خودم به شما دادم.
♦ بله. به نظرم تاریخش پانصد و خردهای است.
* امیدسالار: بله پانصد و نود و پنج.
○ متن که چاپ شده.
* امیدسالار: نه فقط قسمت اول متن چاپ شده. ادامه دارد.
♦ مرحوم مینوی هم گفته بود که این متن باید بخش دومش هم چاپ بشود.
* امیدسالار: بعد نسخه مشکول است؛ خط کهن (595)؛ بسیار بسیار نسخه نفیسی است. این را حتماً باید چاپ عکسی کنید. یک مقاله بلند درباره نسخههای دیگرش در نامه بهارستان نوشته بودم؛ مقالهای هم آقای صفری نوشته بودند، درباره… خودشان بگویند بهتر است.
♦ درباره این بود که تحقیقاً از خود ثعالبی است. یک شاهد دیگر پیدا کرده بودم.
◊ ظاهراً مرحوم مینوی گفته است که از مرغنی است.
* امیدسالار: بله، و مقاله من تماماً در رد همین حرف مینوی است. مرغنی صاحب این نسخه بوده، نه نویسنده آن. کتاب به رسم خزانهاش بوده، اشتباهاً خیال کردهاند که نویسنده کتاب است.
♦ از دیدگاه نسخهشناسی هم یکی از کهنترین نسخههای غیر قرآنی است که سرلوح دارد.
گفت و گو از حامد اعتصام