میراث مکتوب- چهل و یک سال و نه ماه و چند روز عاشقانه رفتن، دویدن، افتادن و برخاستن
آنچه در ادامه می خوانید نامه دکتر رضا انزابینژاد به ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برای درخواست بازنشستگی است.
ریاست محترم دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی
با احترام دیروز جمعه، ۱۲ مرداد ۱۳۸۰ سری گردانیدم و نگاهی به پس پشت افکندم. خطی دیدم به درازای چهل و یک سال و نه ماه چند روز. در تأمل تنهایی خود به این راه دراز اندیشیدم. چهل و یک سال و نه ماه و چند روز عاشقانه رفتن و دویدن و افتادن و برخاستن … اما همیشه و هردم عاشقانه رفتن، و راهی سپردن که رد پای پیامبران و پاکان و نیکان را جسته ام و دیده ام …
تمام دیروز پوشه های بسیار را گشتم تا نخستین حکم استخدام را پیدا کنم، نیافتم امام هزاران حکم و ابلاغ و برگ برگچۀ نقل و انتقال و تقدیر … یافتم و این شعر را مناسب احوال خویش دیدم که :
به جستجوی ورق پاره نامه ای دیروز چو روزهای دگر، عمر خود هبا کردم
همۀ مدارک تحصیلی و اداری را ردیف و جمع به ترتیب سالها کردم
کتابها که به گرداندرون نهان شده بود گشودم از هم و آن سان که بود تا کردم
میان دفتر اوراقی این چنین ناگاه به بحر فکر درافتادم و شنا کردم
نگاه کردم و دیدم که عمر عزیز چگونه صرف به بازار ناروا کردم
من با بیت اخیر همدل نیستم، یقین دارم اگر ده بار دیگر به دنیا بیایم و در انتخاب ده ها شغل و شیوۀ آسان و پرحشمت و درآمد مخیر کنندم، باز کلاس سرد در زمستان و گرم در تابستان و گچ و تخته سیاه را بر همۀ ترجیح خواهم داد.
به هر روی هر راهی پایانی دارد و هر رفتن و دویدنی به نقطه ای می رسد، این ناموس هستی است و کس از آن گریز و گریزی نیست: اینک پس از چهل و یک سال و نه ماه و چند روز درخواست بازنشستگی می کنم، اما یقین دارم که دل از درس و کلاس و دانشجو نخواهم برد.
با احترام
رضا انزابی نژاد
آنچه در ادامه می خوانید نامه دکتر رضا انزابینژاد به ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برای درخواست بازنشستگی است.
ریاست محترم دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی
با احترام دیروز جمعه، ۱۲ مرداد ۱۳۸۰ سری گردانیدم و نگاهی به پس پشت افکندم. خطی دیدم به درازای چهل و یک سال و نه ماه چند روز. در تأمل تنهایی خود به این راه دراز اندیشیدم. چهل و یک سال و نه ماه و چند روز عاشقانه رفتن و دویدن و افتادن و برخاستن … اما همیشه و هردم عاشقانه رفتن، و راهی سپردن که رد پای پیامبران و پاکان و نیکان را جسته ام و دیده ام …
تمام دیروز پوشه های بسیار را گشتم تا نخستین حکم استخدام را پیدا کنم، نیافتم امام هزاران حکم و ابلاغ و برگ برگچۀ نقل و انتقال و تقدیر … یافتم و این شعر را مناسب احوال خویش دیدم که :
به جستجوی ورق پاره نامه ای دیروز چو روزهای دگر، عمر خود هبا کردم
همۀ مدارک تحصیلی و اداری را ردیف و جمع به ترتیب سالها کردم
کتابها که به گرداندرون نهان شده بود گشودم از هم و آن سان که بود تا کردم
میان دفتر اوراقی این چنین ناگاه به بحر فکر درافتادم و شنا کردم
نگاه کردم و دیدم که عمر عزیز چگونه صرف به بازار ناروا کردم
من با بیت اخیر همدل نیستم، یقین دارم اگر ده بار دیگر به دنیا بیایم و در انتخاب ده ها شغل و شیوۀ آسان و پرحشمت و درآمد مخیر کنندم، باز کلاس سرد در زمستان و گرم در تابستان و گچ و تخته سیاه را بر همۀ ترجیح خواهم داد.
به هر روی هر راهی پایانی دارد و هر رفتن و دویدنی به نقطه ای می رسد، این ناموس هستی است و کس از آن گریز و گریزی نیست: اینک پس از چهل و یک سال و نه ماه و چند روز درخواست بازنشستگی می کنم، اما یقین دارم که دل از درس و کلاس و دانشجو نخواهم برد.
با احترام
رضا انزابی نژاد