میراث مکتوب- حافظ آیینه خودشناسی، پاسخ هستی و چیستی و سند هویت ایرانی اسلامی ماست. شعر حافظ تجسم هنری اراده ملتی فرهنگمدار و انساندوست است که در برابر تهاجم وحشیانه مغول به مدد ارزشهای والای فرهنگی و انسانی نه تنها قد خم نمیکند، بلکه روح وحشی ایلخانان مغول را در نسیم نوازش فرهنگ خویش رام میکند و به تسلیم وا میدارد.
حافظ کیمیاگری است که با قدرت عشق و به مدد صفای باطن، نفس سلیم، اندیشه بلند و آرمانهای انسانی خویش در جان و جهان طرحی نو در میاندازد و دشمنان را به دوستانی همدل و همراه تبدیل میکند:
منم که شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
حافظ چکاد آمال و آرزوها و پژواک فریاد در گلو شکسته ملتی است که در فتنه خیز حوادث، استوار و راست قامت ایستاده است. حافظ نمونه کامل انسانی است که همه قابلیتها و ظرفیتهای انسانیاش به مدد فطرت پاک الهی به فعلیت درآمده است. انسانی که تجسم کامل کرامت، مناعت طبع و عزت نفس است:
گر چه گردآلود فقرم، شرم باد از همتم
گر به آب چشمۀ خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمۀ کوثر کنم
در واقع ما در آیینه غزلهای روشن حافظ، سیمای آرمانی خودمان را به تماشا مینشینیم. سیمای آرمانی انسانی که باید باشیم و اکنون نیستیم.
با این همه، حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی، علی رغم شهرت و آوازه بینظیری که در بین ما ایرانیان دارد، از منظر سلوک و رفتارشناسی دینی، همچنان شاعری گمنام و ناشناخته است زیرا ما پیش و بیش از آنکه دلبسته کلام و مرام حافظ باشیم، دلبسته نام و آوازه حافظ شیرازیم و به دیوان حافظ نیز بیشتر به چشم یک فالنامه نگاه میکنیم تا یک حال نامه! بیایید صادقانه از خودمان بپرسیم: به راستی ما امروز حافظ را چقدر میشناسیم و از حافظ چه میفهمیم؟ جز اینکه دیوان غزلیات او را همچون یک کالای لوکس و تجملی در آغوش اتاقمان گذاشتهایم و هر از گاهی در ایام عید نوروز و شب یلدا از جناب حافظ میخواهیم که همچون فالگیری دوره گرد برایمان غیبگویی کند و…
بگذریم.باید صادقانه و با فروتنی تمام اعتراف کنیم که ما حافظ را نمیشناسیم و یا حافظ را آن گونه که خود دوست داریم و میپسندیم، میشناسیم. حافظی که با حافظ واقعی فرسنگها فاصله دارد! اگر ما حافظ را میشناختیم و به آموزههای انسانی و اخلاقی او عمل میکردیم، امروز به مراتب وضع بهتری داشتیم.
اینکه امروز جامعه ما گرفتار بداخلاقیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و آلودگیهای اقتصادی است، مُبین این است که ما به توصیههای حافظ عمل نمیکنیم. ما حافظ را نمیشناسیم و با آرمانهای او بیگانه ایم. آری، ما در شعار بسیار و بسیار حافظ را میستاییم و تجلیل میکنیم، ولی در عمل گوش مان به حرفهای او بدهکار نیست و به دنبال تحقق آرمانهای روشن و انسان سازش نیستیم، یا از تحقق آنها به هر علت عاجزیم.
حافظ آیینه بیغباری است که ما در آن سیمای من آرمانی خودمان را با حسرت به تماشا نشستهایم. انسان کاملی که دیگر امروز نیست و زیر آوار تاریخ مدفون گشته است. حافظ سیمای آرمانی انسانی است که دوست داریم شبیه او باشیم، ولی به هر علت نیستیم. انسانی یکتاپرست، آزاد اندیش، صلح دوست، حقیقت جو، عدالت خواه، سالوس ستیز، وارسته، کریم، راستگو، مردمدار، مروت کیش و مدارا اندیش.برای شناخت این قله سربه فلک کشیده شعر و ادب پارسی و فهم درست دقایق و ظرایف انسانی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، وحیانی و قرآنی غزلهای او به عنوان نماد آزاد اندیشی، حقیقت جویی و سالوس ستیزی، و انسانی که در تمام طول زندگیاش به دنبال روشنگری و هموار کردن راه اجتهاد در دین بود، آرزو میکنم که «طرحی نو در اندازیم» و به جای دل بستن به «فال حافظ» که تفننی بیش نیست، به دنبال پیوستن به «حال حافظ» باشیم.
با این آرزو، در پایان این نوشتار شما را به بازخوانی غزلی از حضرت لسان الغیب حافظ شیراز دعوت میکنم که میتوان آن را مانیفست و مرامنامه اخلاقی حافظ به شمار آورد. در آینۀ این غزل روشن میتوان سیمای اخلاقی حافظ را به تمام و کمال به تماشا نشست:
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سِرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مُروّق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر ادبی