میراث مکتوب- شیرازِ عصر سعدی، آن شهر شکوفا و زیبا که مقارن با همان روزگاران زیباییِ بازارها و باغها و آبهایش اعجاب ابن بطوطه (۷۰۳-۷۷۰ ﻫ.ق)، جهانگرد مغربی، را برانگیخته است تا جایی که در سرتاسر مشرقزمین تنها این شهر را با دمشق، عروس شهرهای اسلامی، قابل رقابت بداند، همچنان پررونق و پر زرق و برق است و دستدرازیهای مدرنیسم و رویِش هندسی سیمان و آهن و سنگ نتوانسته نشانههای دیرینگی تاریخی را از این «مُلک سلیمان»، از این «دارالعلم» بزداید. در شمال شرقی این شهر، حتّی پس از گذشت هفت قرن، بقعهای که شیخ مشرفّالدّین مصلح بن عبدالله سالهای پایانی عمر پُربار خویش را در آنجا گذرانده، چونان تکّهای از بهشت که بر زمین جا مانده باشد، زیارتگاه مردمانِ ایران و جهان است.
بناهای شکوهمند اگر سر به ربقۀ توصیف نیز درآورند و بگذارند تا واژههای بیقدر و قیمت و قاعده دربارهشان بنویسند، این قدر هست که هرکس از زاویه دیدِ خود بدانها مینگرد و به چشمانداز یا چشماندازهایی از آنها میپردازد و سعدی شیرازی از آن بناهاست که بیگزافه و گمان، میتوان مجلس را تمام شده و عمر را به پایان رسیده دید و خود را همچنان در اوّل وصف او!
تـو از معابـــد مشرقزمین عظیمتــری
کنون شکوه تو و بُهت من تماشایی است
باری؛ چنانکه گفته شد سعدی را از چشماندازهای گونهگون میتوان دید و بررسید. از یک چشمانداز، سعدی به تمامی «شاعر عشق» است. نه تنها یک باب از بوستان و یک باب از گلستان را به نام عشق کرده، بلکه غزلیّات او نیز آیینۀ تمامنمای عشق است: عشق به خدا، عشق به انسان و عشق به طبیعت. برخی، دریافت و پرداخت سعدی از عشق را «سویۀ آشکار دیگری از اندیشۀ انسانگرا و دستاورد تجدّد او» دانستهاند[۱]. به راستی این ادّعای او که:
ز خاک سعدی شیـراز بـوی عشق آیـد
هـزار سال پس از مرگ او گـرش بویی
ابداً بیوجه نیست و گو اینکه خود به تمامی جنس و جنمِ سرودهها و نوشتههای خویش را آنطور که میپسندیده، برای ما بازشناسانده است. طرفه آنکه در کتاب جامع الصّنایع و الاوزان (۷۷۰-۷۷۸ ﻫ.ق)، نوشتۀ سیف جام هروی، به مثابۀ سالمندترین رساله در سبکشناسی شعر پارسی، نویسنده که به گونهبندی طرزهای شعری به نُه طرز و اختصاص هرکدام به یک شاعر دست برآورده است، آنگاه که پای «طرز عاشقانه» به میان آمده، آن را دربردارندۀ سلاست و ذوق و طرز سعدی دانسته است[۲].
در کوچهباغ عاشقانههای سعدی، از جمله «سوگند»های او تماشایی است. نمونه را در غزلی نغز و نزه خطاب به یار گفته است:
قسم به جــان تو گفتــن طریــق عزّت نیست
به خاک پای تو – وان هم عظیم سوگند است –
یعنی آن اندازه قیمتی هستی که خوش نمیدارم به جان تو سوگند بخورم؛ اگر پای سوگند خوردن نیز در میان باشد، باید به خاک پای تو سوگند خورد و آن نیز سوگند کمی نیست. امّا موضوع سوگند سعدی چیست؟ یعنی به جان که نه، به خاک پای یار سوگند میخورد که چه؟
کـــه با شکستن پیـــمان و برگـــرفتن دل
هنـــوز دیده بـــه دیدارت آرزومنــد است
فوقالعاده است! یا در مصراعی دیگر از غزلی دیگر خطاب به یار میگوید: «به وصالت!» به وصالِ یار سوگند میخورد که چه؟
بـه وصالت، که مرا طاقت هجران تو نیست!
اگر تابلوهای نقّاشی کمالالدّین بهزاد یا کمالالملک به مصراعهای شعر تبدیل میتوانستند شد، به این قبیل مصراعهای سعدی میتوانستند تبدیل بشوند.
این تازه ابتدای کار است و هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک. نظم و نثر سعدی سرشار است از ایدهها و آرای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، حکمی، تربیتی و… که همچنان میتوانند موضوع گفتوشنفتهای اندیشهورزانه باشند. به درستی او را «ضمیر آگاه ایران» نامیده و برآناند که «فشردۀ تاریخ اجتماعی و روانی جامعۀ ایرانی در کلّیّات او انعکاس یافته[۳]». تأثیر آثار سعدی بر داستاننویسی مدرن ایران، بر داستان کوتاه غنایی، بر طنز پارسی و بر لحن عاطفی و مختصّات زبانی شعر معاصر (چه در فرمهای سنّتی و چه در فرمهای نو) نیز چیزی نیست که به چشم نیاید و یا انکار توان نمود.
اینکه سعدی در بوستان، حماسهسرای بزرگ طوس را به مبارزه طلبیده (فارغ از آنکه نتیجه چه میتواند بود)، از آن است که او عیارِ هنر خود را خوب میشناسد و میداند که با شاعران درجهچندم دست به گریبان شدن، برازندۀ او نیست. و مگر نه آنکه حافظ، خداوندگار غزل، اگر یک جا، تنها یک جا، در رقابت با کسی کم آورده باشد، آن جایی است که خواسته پا جای پای سعدی بگذارد و با پیش چشم داشتن شاهکار سعدی با مطلع «بگذار تا مقابل روی تو بگذریم / دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم»، گفته است:
بگــذار تــا بـه شارع میخانه بگذریم
کـز بهر جرعهای همه محتاج این دریم
باری؛ این باب همچنان مفتوح است و خوشا به حال کسانی که کتابهایشان برای سدهها و نسلها همچنان باز است و قابل خواندن و آموختن و لذّت بردن.
[۱]. میلانی، عبّاس و میرزاده، مریم (۱۳۹۹). انسانگرایی در سعدی. چ.۲. تهران: زمستان. ص. ۹۰.
[۲] . سیف جام هروی (۱۳۹۹). جامع الصّنایع و الاوزان. زینب صادقینژاد (مصحح). تهران: سخن. ص. ۲۴۹.
[۳] . اسلامی ندوشن، محمّدعلی (۱۳۹۳). چهار سخنگوی وجدان ایران. تهران: قطره. ص. ۱۰۷.
دکتر مجاهد غلامی
عضو هیئت علمی دانشگاه خلیج فارس