کد خبر:27387
پ
saadi_gulistan02_30

تأملی در حکایت‌های آموزنده و انسان‌دوستانه بوستان

شیخ اجل سعدی را می‌توان به عنوان سخنور و متفکری تلقی کرد که اندیشه‌ها و داوری‌هایش بین دو قطب «واقع‌گرایی» و «آرمان‌گرایی» نوسان دارد.

میراث مکتوب- شیخ اجل سعدی را می‌توان به عنوان سخنور و متفکری تلقی کرد که اندیشه‌ها و داوری‌هایش بین دو قطب «واقع‌گرایی» (REALISM) و «آرمان‌گرایی» (Idealism) نوسان دارد که این دو، به ترتیب، در «گلستان» و «بوستان» (سعدی‌نامه) تجلی یافته است.

«گلستان» با توصیف وضعیت موجود، بیشتر مظهر گرایش اول (واقع‌گرایی و عمل‌گرایی» (Pragmatism) و «بوستان» با ترسیم وضعیت مطلوب و ایده‌‌ال، به‌طور عمده مظهر گرایش دوم (آرمان‌گرایی) است؛ ولی شاید بتوان گفت که آرمان‌جویی و گرایش‌های مردمی و انسان‌دوستانه بر اندیشه‌های او غالب و سایه‌افکن است.

پس از این مقدمه کوتاه، اینک به بررسی و تحلیل اندیشه‌های نوع‌دوستانه سعدی در بوستان می‌پردازیم.۱

چهره انسانی سعدی، بیش از هرجا درحکایت‌های اخلاقی و عبرت‌انگیز بوستان جلوه گر است. در این داستان‌ها فروغ انسانیت و جلوه‌های گذشت، کرامت، مروت و ایثار،‌ به زیباترین شیوه و فاخرترین بیان تجلی یافته است.

در یک جا، مردی از مردان حق را در می‌یابیم که خریدار کالا از دکانی بی‌رونق است و به همسر خود که می‌گوید: دیگر از بقال کوی (که دکانش مملو از مگس است) نان مَخَر! هشدار می‌دهد که: «امید ما کلبه اینجا گرفت» (بوستان به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب دوم: بیت‌های ۱۲۳۱ ـ ۱۲۳۸)

در جای دیگر، مردی سالخورده را می‌یابیم که به پاس دانگی۲ که زمانی جوانی بدو کرم کرده بود، با گفتن دروغی مصلحت‌آمیز، جان خود را به خطر می‌اندازد و جوان محکوم به اعدام را از مرگ می‌رهاند. (همانجا: ۱۳۸۶ـ۱۴۱۰)

گاه از حاتم طائی سخن می‌رود که اسب بی‌نظیر و نایابش را که نزد او بسیار عزیز است، به منظور پذیرایی از مهمانی ناشناس ذبح می‌کند و تازه روز بعد به هویت مهمان ـ که فرستاده سلطان روم بوده است ـ پی می‌برد. (همانجا: ۱۳۸۶ ـ ۱۴۱۰)

و از آن مهم‌تر و شگفت‌انگیزتر، در برابر فرستاده حکمران یمن ـ که به قصد کشتن وی آمده است ـ سر می‌نهد و خطاب به مامور قتلش می‌گوید: «سر اینک جدا کُن به تیغ از تنم» (همانجا: ۱۴۱۱ ـ ۱۴۴۷) و دختر خَلَف او که وقتی افراد قبیله‌اش گرفتار می‌شوند و در معرض اعدام قرار می‌گیرند، به خلاصی خود، به تنهایی رضایت نمی‌دهد و به جلاد خطاب می‌کند: «مرا نیز با جمله گردن بزن!»:

مروّت نبینم رهایی ز بند

به تنها و یارانم اندر کمند

و در نتیجه این از خودگذشتگی، قوم او نیز بخشوده می‌شوند.

باری، در هر گوشۀ بوستان، انسان‌هایی از این قبیل: بزرگوار، جوانمرد و از جان گذشته، به وفور یافت می‌شوند. از این‌گونه است حوصله و تحمل حیـرت‌آور «معروف کَژفی» با مسافری بیمار و تندخوی و ناسپاس؛ وحلم و صبر بزرگوارانه خواجه ای نیکوکار با بنده‌ای بدخُلق، بی‌ادب و نافرمان؛ و نیز گذشت و احسانِ خارق‌العاده پادشاهی رئوف و شفیق که در برابر تندخویی و بدگویی کسی که خرش در گل مانده است، رنجه نمی‌شود و به یاری‌اش می‌شتابد و بدو احسان می‌کند:

ببخشود بر حالِ مسکینِ مرد

فرو خورد خشمِ سخن‌های سرد

زرش داد و اسب و قبا پوستین

چه نیکو بُوَد مهر در وقتِ کین؟

خلاصه کلام اینکه در جای جایِ آثار سعدی، به‌ویژه در بوستان، عواطف عالیه انسانی از قبیل: همدلی، شفقت و احساس همبستگی مردم، به اشکال گوناگون متجلّی است. از آن‌جمله آفرینندۀ بوستان که خود در طفلی، پدر را از دست داده و در نتیجه، مصائب و آلام یتیمان را با گوشت و پوست خود احساس کرده است، با کلامی به غایت انسانی و مهرورزانه، درباره چگونگی رفتار با آن چنین هشدار می‌دهد:

چو بینی یتیمی سرافکنده پیش

مَدِه بوسه بر رویِ فرزند خویش

الا۳ تا نگرید که عرش عظیم

بلرزد همی چون بگرید یتیم!

گرچه سخن درباره جنبه‌های مردمی و انسان‌دوستانه آثار سعدی کم‌کم به درازا کشید، اما دریغ است که در ادامه، از چند حکایت شاخص بوستان در این زمینه یاد نشود.

۱ـ قحط سالی دمشق(بوستان، باب اول)

به موجب این حکایت، سعدی با یکی از دوستان دیرین خود از اهالی دمشق مواجه می‌شود و از اینکه او را با همه مُکنت و عزت، به شدت لاغر و زرد چهره می‌یابد، شگفت‌زده می‌گردد و علت را جویا می‌شود:

بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی!

چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی

اما این پرسش، حیرت و خشم مخاطب را برمی‌انگیزد:

بغرّید بر من که عقلت کجاست؟

چو دانیّ و پرسی، سؤالت خطاست

نبینی که سختی به غایت رسید؟

مشقّت به حدّ نهایت رسید؟

سعدی که گویی منظور اصلی مخاطب را درنیافته است، به پیگیری موضوع می‌پردازد:

بدو گفتم: آخر تو را باک نیست

کُشد ز هر جایی که تریاک۴ نیست

گر از نیستی۵ دیگری شد ملاک

تو را هست، بط ر از طوفان چه باک؟

دولت فقیه سعدی، در حالی که از این غفلت و عدم احساس مسئولیت او به غایت متحیّر و متأسف شده است، با نگاه و لحنی شماتت‌آمیز چنین پاسخ می‌دهد:

نگه کرد رنجیده در من فقیه

نگه کردن عالم اندر سفیه:

«که مرد از چه بر ساحل است ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق

من از بی‌مرادی۶ نیم روی زرد

غم بی‌مرادان دلم خسته۷ کرد

۲ـ ماجرای حریق بغداد

شبی در بغداد، آتش‌سوزی هولناکی روی می‌دهد که در لهیب آن، نیمی از شهر نابود می‌شود. در آن لحظات وانفسا، دکان داری را می‌یابند که به شُکر آنکه به دکان او گزندی نرسیده است، خداوند را سپاس می‌گوید. جهاندیده‌ای که احتمالاً کسی جز خود سعدی نیست، از این خودخواهی و عافیت‌طلبی آشکار او بر آشفته می شود و از سر درد و خشم بر او نهیب می‌زند که:«تو را خود غم خویشتن بود و بس؟»

پسندی که شهری بسوزد به نار

و گرچه سرایت بود بر کنار

به جز سنگدل ناکند معده تنگ۸

چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ۹

توانگر خود آن لقمه چون می‌خورد

چو بیند که درویش۱۰ خون می‌خورد؟

… تنگدل۱۱ چو یاران به منزل رسند

نخسبد که واماندگان از پَسَند

مشابه این حکایت از سری سقطی، از صوفیان قرون دو و سوم هجری هم نقل شده است:

«و [سری] گفت: سی سال است که استغفار می‌کنم از یک شکر گفتن. گفتند چگونه؟ گفت: بازار بغداد بسوخت، اما دکان من نسوخت. مرا خبر دادند، گفتم: الحمدلله. از شرم آنکه خود را به از برادران خواستم و از بهر دنیا حمد گفتم، از آن استغفار می‌کنم.»

(تذکره‌ الاولیاء اعطار، ص ۳۲۷)

نزدیک به این مضمون در گلستان سعدی (باب هفتم) هم آمده است:

دو نان چو گلیم خویش بیرون بُردند

گویند: چه غم گر همه عالم مُردند

۳ـ حکایت عمر بن عبدالعزیز و انگشتری او

از دیگر حکایات خواندنیِ بوستان، ماجرای عمربن عبدالعزیز، از خلفای نیکنام اموی است. (باب اول: ۵۱۲ ـ ۵۲۵). وی که از شنیدن اخبار مصائب دلخراش مردم بر اثر خشکسالی، به شدت متالم و متاثر شده است، دستور می‌دهد نگین انگشتری‌اش را که بسیار کمیاب و پرقیمت است بفروشند و بهای آن را در اختیار نیازمندان و آسیب‌دیدگان از قحطی قرار دهند:

چو در مردم آرام و قوّت ندید

خود آسوده بودن مروّت ندید

چو بیند کسی زهر در کام حلق

کی اش بگذرد آب نوشین به حلق؟۱۲

این تصمیم خلیفه، بعضی از درباریان و اطرافیان او را خوش نمی‌آید و ظاهراً از باب خیرخواهی و دلسوزی و یا از سرِ خوش‌خدمتی و خود شیرینی، وی را سرزنش می‌کنند که دیگر هیچگاه چنین نگینی نصیب او نخواهد شد. اما او مسئولانه چنین پاسخ می‌دهد:

مرا شاید۱۳ انگشتری بی‌نگین

نشاید دل خلقی اندوهگین

خُنک۱۴ آن که آسایش مرد و زن

گزیند۱۵ بر آرامش خویشتن

نکردند رغبت هنرپروران

به شادی خویش از غم دیگران۱۶

۴ـ ماجرای فداکاری ضامنی جوانمرد

این حکایت، شرح رفتار خارق‌العاده و ایثارگر بزرگمردی است که به انگیزه نوع‌دوستی و همدردی، درصدد تضمین مردی برمی‌آید که بر اثر ناتوانی در ادای دین به بند گرفتار آمده است(باب دوم: ۱۲۵۵ ـ ۱۲۷۸). بر اثر ضمانت و کفالت وی، بدهکار از زندان رها می‌شود و سپس بنا به توصیه شخص کفیل، فرار اختیار می‌کند. با فرار مدیون، طلبکاران کفیل را زیر فشار می‌گذارند که یا دین بدهکار را بپردازد و یا مکفول را تحویل دهد که چون هیچ‌یک از این دو برای وی میسر نیست، ناگزیر به جای بدهکار راهی زندان می‌شود:

گرفتند حالی۱۸ جوانمرد را

که حاصل کُن این سیم یا مرد را۱۹

به بیچارگی۲۰ راه زندان گرفت

که مرغ از قفس رفته نتوان گرفت

چندی می‌گذرد. روزی پارسایی از اتفاق، گذارش به زندان می‌افتد و چون در وَجَنات جوانمرد محبوس، آثار سوء‌نیّت و حیله‌گری نمی‌بیند، با شگفتی از علت گرفتاریش جویا می‌شود:

نپندارمت مال مردم‌خوری

چه پیش آمدت تا به زندان دری؟

و کفیل فداکار او را پاسخی بی‌شایسته می‌دهد:

بگفت: «ای جلیس۲۱ مبارک نَفَس

نخوردم به حیله‌گری مالِ کس

یکی ناتوان دیدم از بند ریش۲۲

خلاقش ندیدم به جز بند خویش

ندیدم به نزدیک رایج پَسَند

من آسوده و دیگری پای‌بند»

۵ـ حکایاتی کوتاه در باب پاداش و کیفر اعمال

از دیدگاه سعدی، هر کاری را پاداشی است یا مجازاتی. حتی کوچک‌ترین و کم‌اهمیت‌ترین اعمال ما نیز در همین جهان، تا چه رسد به جهانی دیگر، بدون پاداش و سزا نمی‌ماند. کما این که مردی نابینا به پاسِ آنکه سائلی رانده شده و دلشکسته را با خوشرویی به خانه می‌آورد و بدو غذا می‌دهد، بینا می‌شود. (بوستان، باب دوم: ۱۴۸۷ ـ ۱۵۰۵) و دیگری به دعای خیر کسی که لحظاتی در سایه درخت رَز جلو خانه او آرمیده است، آمرزش می‌یابد. (همانجا: ۱۵۷۷ ـ ۱۵۸۸)

و در مقابل، شحنه مردم آزاری که در چاه افتاده و برای نجات خود دست و پا می‌زند و استمداد می‌طلبد، کمترین یاری‌کننده‌ای نمی‌یابد و به زبان حال، بدو چنین پاسخ داده می‌شود:

تو هرگز رسیدی به فریاد کس

که می‌خواهی امروز فریاد‌رس؟

رُطب ناورد چوب خر زهره بار

چو تخم‌افکنی، بر همان چشم دار۲۳

۶ـ حکایت‌هایی درباره مهرورزی نسبت به حیوانات

شفقت و عطوفت سعدی، از محدوده جهان انسانی فراتر می‌رود و جانوران را نیز در بر می‌گیرد. در این زمینه هم در آثار وی، به ویژه در بوستان، داستان‌هایی شگفت‌انگیز و عبرت‌آموز مشاهده می‌شود.در حکایتی، رهگذری را درمی‌یابیم که در بیابان به سگی عطشان برمی‌خورد. از کلاهِ خود دلو و از دستارخویش طناب می‌سازد و با مرارت بسیار، آبی تدارک می‌بیند و سگ تشنه را سیراب می‌سازد و در نتیجه به پاداش این عمل، گناهش بخشوده می‌شود. سعدی در اینجا فرصت را غنیمت می‌شمرد و در مقام توصیه و ترغیب آدمیان به نیکوکاری، چنین استدلال می‌کند:

یکی با سگی نیکویی گم نکرد

کجا گم شود خیر با نیکمرد؟۲۴

کَرَم کن چنان کِت۲۵ بر آید ز دست

جهانبان درِ خیر بر کس نبست

(بوستان، ۱۲۸۴ ـ ۱۲۸۵)

در داستانی دیگر شبلی، صوفی و عارف نامدار را می‌یابیم که دغدغه رعایت حال و آسایش خاطر موری که در کیسه گندم سرگردان است، خواب از چشمان او ربوده و وی را وادار کرده تا انبان گندمی را که خریداری کرده است، به دکان گندم فروش بازگرداند. باشد که مور با بازگشت به مأوای مألوف، آرامش خود را باز یابد.

مروّت نباشد که این مور ریش

پراکنده گردانم از جای خویش

سعدی سپس به مناسبت مورد، به تضمین بیت معروف فردوسی می‌پردازد:

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد:

«میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:

۱ـ در نگارش این مقاله از مقدمه روانشاد دکتر غلامحسین صدیقی بر کتاب بوستان (مصحح ایشان، انتشارات خوارزمی) بهره وافر برده‌ام.

۲ـ چهار یک سکه، درهم و نیز ربع مثقال و امثال آن (فرهنگ معین)

۳ـ هان! آگاه باش

۴ـ پادزهر

۵ـ ناداری، فقر

۶ـ بی‌نوایی

۷ـ آزرده

۸ـ مملو، پر

۹ـ سنگ به شکم بستن کنایه از گرسنگی است.

۱۰ـ فقیر، تنگدست

۱۱ـ حساس، نازک‌دل

۱۲ـ معنای مصراع دوم: کی آب گوارا از خلقش فرو می‌رود؟

۱۳ـ بی‌اشکال، بی‌ایراد است.

۱۴ـ خوشا به حالِِ

۱۵ـ مقدم بدارد، ترجیح دهد.

۱۶ـ معنای بیت: هنروران، به شادی که مقرون به غم دیگران باشد، دلبستگی و تمایلی ندارند.

۱۷ـ فرد مورد کفالت، فرد مضمون

۱۸ـ بلادرنگ

۱۹ـ یاسیم (کنایه از بدهی بدهکار) را تحویل ده و یا خود بدهکار را

۲۰ـ ناگزیر

۲۱ـ همنشین، مصاحب

۲۲ـ درمانده، دل‌خسته

۲۳ـ هر تخمی بکاری، همان را برداشت می‌کنی.

۲۴ـ نیکویی با سگ بدون پاداش نماند، نیکویی با آدمیان که جای خود دارد.

۲۵ـ کوتاه شده «که ات»

 

احمد کتابی

منبع: روزنامه اطلاعات

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612