ميراث مكتوب: در نشست نقد و بررسي كليات بسحق اطعمه شيرازي، دكتر رستگار فسايي گفت : بسحاق را نبايد فقط به عنوان فكاههساز بيمحتوا بشناسيم و يا او را فقط جمع كنندة يك مجموعة غذايي بدانيم.
وي افزود: واقعيت اين است كه حافظ، سعدي و فردوسي آنقدر روح مرا به خودشان مشغول ميدارند كه اين كار را صرفاً به عنوان وظيفهاي كه در مورد بسحاق و فارس فكر ميكردم بايد به انجام برسد، برعهده گرفتم. چاپ ”ميرزاحبيب“ از ديوان بسحاق خوب ،ولي ناياب بود. چاپي كه در حدود 197 در تبريز شده بود، بسيار ناقص و مختصر بود. چاپي كه ”معرفت شيراز“ به انجام رسانده بود و شايد بهترين چاپي بود كه به معرض بسحاق پرداخته و به طور وسيع هم توزيع شده بود، مطلوب من نبود. بنابراين به كمك دوستاني مثل آقاي جهرمي, آقاي ايراني وآقاي علياصغر سيفي ،نسخههاي خطي از جاهاي مختلف فراهم آمد و من ايامي را به عشق اين تصحيح صرف كردم. آنچه كه من ميخواهم بگويم آن است كه شاعري مانند بسحاق, شاعر روزگاري است كه ايران در دورة بعد از حمله مغول در يك بحران اجتماعي, فرهنگي اقتصادي قرار گرفته است. سبحاق واقعاً يك فكاهه ساز نيست، بلكه به تعبير مرحوم اخوان ثالث او يك نغيزه ساز است و نغيزه يك فرم و يك قالب ادبي است مثلاً فرض كنيد وقتي بسحاق ميسازد كه:
تيما پزان سحر كه در كله واكنند
آيا بود كه گوشة چشمي بما كنند
اين شعر از يك الگوي خيلي معروف و مشهوري ساخته شده است:
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشة چشمي بما كنند
نغيذيه اين است كه شاعر شعري ميسازد بر روال آن شعري كه بسيار معروف است و اذهان با آن آشنايي داشته و آهنگ و مضمون آن شعر را ميشناسند. سپس شاعر يك مضمون ظريف و متفاوت را با يك پيام بسيار متفاوت بر اين تغيزه حمل ميكند و باعث ميشود كه هر كدام از اين دو شعر تداعي كنندة ديگري باشد. شايد بسياري از شاعراني كه من در اينجا به آنها اشاره كردهام و پيروان بسحاق هستند بسياري از آنها تغيزه ساختهاند ،اما هيچكدام به دهان مردم نيفتاده و به شهرتي كه بايد برسد، نرسيده است.
وي ادامه مي دهد: بسحاق يك نغيزهساز است و اين نغيزهساز يا در اصطلاح فرنگي پاراديساز, كاري كه ميخواهد به انجام برساند، تبيين بحران يك عصر است، نشان دادن موقعيتي كه انسان در عصر خلاء است. در دوران تهي بودن و در دوران پوسيدگي ويا شايد بشود گفت در دوران استحاله،يك الگوي زيباي عرفاني, يك مدينة فاضلة رويايي يك اتوپيايي فكري در ذهن شاعر وجود دارد و از طرف ديگر او برميگردد و به واقعيتي كه غذاست و بحران سادهترين ، ابتداييترين و پيش پاافتادهترين مسائل هستي است. بنابراين بسحاق را نبايد فقط به عنوان فكاههساز بيمحتوا بشناسيم و يا او را فقط جمع كنندة يك مجموعة غذايي بدانيم. بسحاق آن كسي است كه خودش حتي خود را شهيد ميداند، در يك دوراني كه همه روياها بر باد رفته است.
اگر به اين لحاظ نگاه كنيد آنگاه ديوان بسحاق را يك شاهكار ادبي و يك سند معتبر فرهنگي, ادبي اجتماعي مييابيد كه بايد هر ايراني براي شناخت بحران هايي كه در تاريخ فرهنگ و ادب اين مملكت در گذشتههاي دور وجود داشته ،اين كتاب را يكبار بخواند و بخندد ،ولي مثل هر طنزي, پس از هر خندهاي, گريهاي و اشكي و دردي و آهي باشد. براي اينكه اين خاصيت طنز است. شما بايد با يك چشم بخنديد و با يك چشم گريه كنيد. درواقع طنز بسحاق آن چيزي است كه بايد از ديدگاه يك رسالت شاعرانه به آن نگاه شود. اشعار شاعران در هر روزگاري واكنشهاي متناسب عصرشان بوده ، واكنش هاي متناسب با موقعيت تاريخي كه به شاعر تحميل شده و خودش در تغيير آن نميتواند نقش داشته باشد، ولي در فرياد كشيدن دربارة آن ميتواند عملي انجام دهد . فريادهاي آدم هايي مثل حافظ, بسحاق عبيد در حقيقت يك بخش ادب متعهد, ادب نظام يافته و هدفمندي است كه ما ايراني ها بايد يكبارديگر آن را بشناسيم.
وي مخالف آناني است كه مدعي هستند بسياري از اشعار بسحاق هدف ندارد و فقط راجع به غذاست و عشق او به غذا است! و مي گويد: بايد پرسيد چه ميشود كه يك شاعر از ميان همة عروجهاي معنوي،از نظمهاي دوراني، از ادبي كه با عرفانش با حماسهاش با اخلاقاش با ادب تعليمياش ،همه دنيا را زير شعاع خودش گرفته, به پديدهاي به نام غذا ميپردازد؟ و چه ميشود كه جامعه اينهمه از آن استقبال ميكند؟ چرا اشعار او را اينهمه در دوران خودش ميپسندند و ميخرند و ميخوانند و خودش توضيح ميدهد كه از هند و از جاهاي دور ميآيند و شعر مرا ميخوانند و ميخرند و ميبرند.
نكته پاياني در مورد بسحاق اطعمه اينكه ، او اطعمه دوست است، شيخ اطعمه است,،شيخ غذاست و همه چيز را راجع به غذا ميگويد، اما واقعيت اين است كه از بيغذايي و بيطعامي جامعه و از درد اوليه انسان عصر خودش، بيش از هر چيزي فرياد ميزند.