میراث مکتوب- روز سه شنبه ۱۳ دی ماه، آقای علی بهرامیان به جمع حاضر در اتاق پذیرایی مرکز دائره المعارف اسلامی، اعلام کرد که دکتر ابوالفضل خطیبی (۲۵ اردیبهشت ۱۳۳۹-۲۱ دی ۱۴۰۱) حال خوشی ندارد و قرار است عن قریب کبد آلوده به مرض مهلک سرطان او را پیوند بزنند. سپس پیشنهاد کرد که مجلس نکوداشتی برای او در مرکز برگزار شود بلکه تسکین خاطر او باشد. آقای بجنوردی، رئیس مرکز بی درنگ از این پیشنهاد استقبال کرد و تأکید فرمود که هر چه زودتر این کار بشود.
امید به دیدار خطیبی به دو هفته نکشید که شب چهلم خواهرم در اصفهان خبردار شدم که همان روز ۲۱ دی ابوالفضل ترک یاران گفته، و همسر و دختر نازنینش را برای همیشه تنها گذاشته است. یکی دو سال بود که می شنیدم خطیبی دچار عارضه ای جسمی شده است اما هرگز تصور هم نمی کردم (یا نمی خواستم بپذیرم) که او در معرض خطری جدی قرار گرفته است. باورش برایم آسان نبود. «چرا»ی بزرگ دیگری در ذهنم نقش بست؛ چرای بدون جوابی که در فقدان کسانی برایم پیش می آید که همۀ دلایل بر بی هنگام بودن رفتنشان وجود دارد. کسی که پس از سال ها تحمل رنج تحقیق و جست و جو به حد پختگی علمی رسیده و می تواند تا سال های سال دیگر ارباب تحقیق را از یافته های خویش آگاه سازد و بسیاری از ابهامات و زوایای تاریک تاریخی-ادبی را روشن کند، چرا باید برود؟ معمّایی که هیچ کس به هیچ حکمتی «نگشوده و نگشاید».
خطیبی جوان را برای نخستین بار در آواخر دهۀ ۶۰ در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ملاقات کردم که می گفت اهل گرمسار است. نامش در فهرست اسامی مؤلفان جلد سوم دایره المعارف (۱۳۶۹) آمده بود اما مقاله ای از او ندیدم: آن زمانی که قیمت هر جلد این دائره المعارف فقط هزار تومان بود. نخستین و تک مقالۀ او با عنوان «ابن فَتحون» در سال ۱۳۷۰ در جلد چهارم نشر شد. اما خطیبی که همّت و هدفش بیش از اینها بود به سرعت بر شمار مقالاتش افزود، به قسمی که در جلد ششم (۱۳۷۳ ) تک مقالۀ او به ۲۳ رسید. آن زمان که هم بهای سکۀ طلا با میزان عقل منطبق بود و هم مرکز دائره المعارف دستش به دهانش می رسید، کسانی که تعداد مقالاتشان در هر جلد به حدّ معینی بالغ می شد (گمان کنم ۲۰ مقاله) چند سکه ای جایزه می گرفتند. خطیبی لااقل یک بار از چنین جایزه ای برخوردار شد. مدارک نشان می دهد که او تا سال ۱۳۸۴ جمعاْ ۶۹ مقاله برای مرکز دائره المعارف نوشت که احتمالاً شماری از آنها برای دانشنامۀ بزرگ ایران و فرهامه بوده است.
خطیبی در همین سال ها با همکار فاضلمان فریبا شکوهی ازدواج کرد و پس از مدتی نه چندان طولانی که فریبا به دعوت شادروان احمد تفضلی (د. ۲۴ دی ۱۳۷۵) به فرهنگستان رفت، او نیز از دنبالش رفت. خطیبی، اما، همکاری خود را با مرکز قطع نکرد و یاران قدیم را به دست فراموشی نسپرد. او که سال ها مقالات تاریخی و زندگی نامه ای، از مقولۀ ابوعلی بلخی، ابوعلی سیمجور و ابونصر مشکان می نوشت، به مرور بیشتر و بیشتر مجذوب فردوسی و شاهنامۀ او شد و تدریجاً شاهنامه پژوهی را کانون مطالعات خود قرار داد. در این مسیر چنان گام های بلندی برداشت و به جستجوگری در دریای ناپیدا کرانۀ حماسه سرایی و نسخه های خطی شاهنامه پرداخت که به زودی نظر موافق جلال خالقی مطلق را به خود جلب کرد و به دعوت وی، تصحیح و تنقیح جلد هفتم شاهنامه را بر عهده گرفت و توانست کاری عرضه کند همترازِ کار خالقی مطلق و همکار دیگرش محمود امید سالار. این همکاری افتخار آمیز و موفق می رساند که خطیبی در فاصلۀ دهۀ ۷۰ تا دهۀ ۸۰ چه مایه رنج برد و تلاش کرد تا توانست خود را در ردیف برجسته ترین شاهنامه پژوهان و عرصه های مطرح در حماسه سرایی جای دهد.
خطیبی بسیار فروتن، محجوب، مؤدبّ و دوست داشتنی بود. به تدریج بر سرمایۀ علمی خود می افزود و این خطر در میان بود که به کِبْر علمی دچار شود و دیگران را کوچک بشمارد، لیکن او یکی از مصادیق «نهد شاخ پر میوه سر بر زمین» بود. هر گز جوّگیر نشد. هیچ گاه سخنی حاکی از منیّت و خودستایی از او نشنیدم. او از مقولۀ معدود کسانی بود که علم آموزی و کشف حقیقت را دستمایۀ خود فروشی و خُرد انگاشتن دیگران نساخت. مع ذلک، با دیگر پروهشگران تا آنجا موافقت و هم رایی داشت که در سخنان آنان نقصی و عیبی می دید که با ملاک های نسخه شناسی و متن پژوهی مغایرت داشت.
درگذشت خطیبی بی تردید ضربه ای بود به روح فریبا و غزل. به هر دو تسلیت می گوییم و در کنار آنهاییم و غم خوارشان هستیم. رفتنش،اما، ضربۀ شدیدی بود بر حوزۀ متن شناسی و، بالاخص، شاهنامه پژوهشی. با این همه امتیاز و استعداد و پشتکار علمی،نمی توانم که نگویم «چرا» و کودکانه نپرسم که اگر خطیبی اقلا بیست سال دیگر زنده می ماند چه می شد و چه ضرری به عالم خلقت می زد.
مجدالدین کیوانی
۲۷ دی ماه ۱۴۰۱
منبع: پایگاه اطلاعرسانی دائره المعارف بزرگ اسلامی