میراث مکتوب- شانزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «شیخ اشراق و باباافضل کاشانی» اختصاص داشت که با سخنان دکتر مریم اسدیان (پژوهشگر و مدرس دانشگاه) چهارشنبه یکم تیرماه برگزار شد. وی دنر ای گفتار چند مولفه اصلی حکمهالاشراق را که مدنظر سهروردی بوده و به نوعی قواعد اشراقی است که سهروردی در حکمت خود بررسی کرده است را در آثار باباافضل بررسی کرد.
اسدیان این چنین سخنانش را آغاز کرد و گفت: سهروردی، حکیم، فیلسوف و عارفی که در زمانه خود حکمتی را احیا کرده که یک سررشتهی زرین در سرزمین ایران و کاملا حکمت ایرانی است که از پیشینیان به سهروردی رسیده و پس از او هم در این سرزمین جاری و ساری بوده است.
سخنان من در این گفتار در باب یکی از میراثداران حکمت اشراق است. یکی از فیلسوفان و حکیمانی که همعصر سهروردی است و پس از او میزیسته و آثار به جامانده از او در رسالههای فلسفی نشان میدهد که حکمت اشراق پس از سهروردی به وسیله این فیلسوف و حکیم احیا شده و ادامه پیدا کرده است. همینطور که میدانیم پس از سهروردی یکی از بزرگترین مکتبسازان در فلسفه اسلامی و حکمت ملاصدرا است ولی در بین این دو فیلسوف بابا افضلکاشانی قرار دارد.
بابا افضل متاثر از سهروردی و تاثیرگذار بر ملاصدرا
افضلالدین محمد مرقی کاشانی فیلسوف قرن ششم و هفتم که در روستای مرق کاشان زندگی میکرد. بررسی آثار این فیلسوف نشان میدهد که متاثر از سهروردی و تاثیرگذار بر ملاصدرا است و در این میانه قرار گرفته است و ملاصدرا یکی از رسالههای فارسی بابا افضل به نام جاوداننامه را به عربی ترجمه کرده است و تحت عنوان اکسیرالعارفین در مجموعه تصنیفات ملاصدرا وجود دارد.
سهروردی در کتاب المشارع یک تبارنامه معنوی از حکمای اشراقی برای ما ترسیم کرده است که البته با آنچه که ما در تاریخ فلسفه امروز میخوانیم کمی متفاوت است. سهروردی به طور کلی حکمت را ازلی در نظر میگیرد و در راس این تبارنامه خود حکمت را قرار میدهد به عنوان یک سرچشمه ازلی و از آن به عنوان خمیره ازلیه یا خمیره ازلی و یک سنت راستین یاد میکند و معتقد است که از این سرچشمه حکمت دو شاخه حکمت نشات گرفته است یکی در شرق و دیگری در غرب. نام شاخه شرقی را خسروانیون یا حکمای فهلوی و شاخه غربی را شاخه فیثاغوریان مینامد. شاخه غربی توسط هرمس آغاز میشود که از طریق وحی و مکاشفه حکمت را دریافت کرده است و از طریق دانایان یونانی مثل افلاطون و فیثاغورث ادامه پیدا میکند و به حکمای اسلامی مثل ذالنون مصری و سهل تستری میرسد و از سهل تستری به خود سهروردی از طریق شاخه غربی انتقال پیدا میکند. در شاخه شرقی هم سهروردی حکمای ایران باستان مثل کیومرث، فریدون و کیخسرو در سرشاخه قرار میدهد و سپس به عرفای شرق جهان اسلام در ایران خصوصا عرفای خراسان مثل بایزید بسطامی، حسین منصور حلاج، قصاب آملی، سپس خرقانی و بعد به خود سهروردی انتقال پیدا کرده است. یعنی سهروردی خود را وارث این دو شاخه حکمت میداند.
از نظر سهروردی حکیم متاله کسی است که جامع دو حکمت بحثی و ذوقی(شهودی) باشد. در مقدمه حکمهالاشراق سهروردی حکما را تقسیمبندی میکند و در نهایت میگوید حکیم متاله که میتواند حاکم باشد حکیمی است که هم جامع بحث و استدلال و منطق صرف باشد و هم اهل ریاضت و مکاشفه و کشف و شهود. یعنی کافی نمیداند کسی را که فقط در حکمت بحثی و در منطق و قواعد منطقی و بحث و استدلال توغل میکند و میگوید این کافی نیست برای اینکه یک حکیم حاکم و متاله باشد. اینجا فلسفه سیاسی سهروردی هم شکل میگیرد، به نظر میرسد این کار سهروردی دنباله کار فارابی است. همینطور که میدانیم فارابی در کتاب الجمع میخواهد وفاق و سازگاری ایجاد کند بین فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو. افلاطون یک فیلسوف ذوقی و شهودی است اما ارسطو فیلسوفی است که بر اساس منطق و قواعد منطقی فلسفه خویش را مطرح میکند.
سهروردی حکمت بحثی وحکمت ذوقی را توأمان حکمت اشراقیون میداند
فارابی در آنجا نهایتا به این نتیجه میرسد که افلاطون و ارسطو هر دو رو به یک حقیقت حرکت میکنند اما رویکرد آنها و روش بیان آنها متفاوت است. افلاطون از روش رمزی و اشارات استفاده کرده است و ارسطو با روش منطقی فلسفه را تدوین کرده است. این کار مدنظر سهروردی هم هست. حکیم اشراقی حکیمی است که این هر دو را در خود جمع کند و این در اصل همان جامع دو شاخه غربی و شرقی است که در تبارنامه سهروردی برای ما ترسیم کرده است. وقتی که در تفکر سهروردی دقت میکنیم، میبینیم که سهروردی یک تفکر جاویدان خردی دارد و معتقد است که حکمت که یک خمیره ازلی است جلوههای متکثری داشته است در سرزمینهای متعدد. یعنی به نوعی یک خمیره ازلی حکمت است و حکیمان از سرزمینهای مختلف هند، بابل و مصر، یونان و ایران به دور این حکمت میگردند. بنابراین حکمت واحد است و در جلوههای متعدد خودش تکثر پیدا کرده است.
به نوعی سهروردی در آثار خود دست به نوعی ترکیب زده است. البته میدانیم که ترکیب با التقاط فرق دارد. سهروردی التقاط نکرده و حکمتها را در هم ترکیب کرده است. التقاط در اصل جمع صوری آثار سنتی است که با هم در مبدا واحد نیستند ولی ترکیب جمع معنوی آثار است که به یک مبدا واحد وابسته هستند و با هم سازگاری دارند چون از یک مبدا واحد نشات گرفتهاند. این تفکر جاویدان خردی را پس از سهروردی در تفکر افضلالدین کاشانی میبینیم. افضلالدین کاشانی حکیمی است که بسیاری از محققان او را به نوعی ابنسینایی میدانند چون فلسفه ابن سینا را با فلسفه نوافلاطونیان تلفیق کرده است. گاهی به هرمسی بودن او اشاره کردهاند، چون متاثر است از تعلیمات هرمسی. برخی از محققان گفتهاند اخوانالصفایی است چون نوافلاطونی است. برخی گفتهاند تفکراتش به ابن عربی نزدیک است و این نشان میدهد که در اصل سنن یونانی، اسلامی، ایرانی و هرمسی در آثار بابا افضل جمع شده است و آثارش محل ملاقات این سنتها است.
به نوعی باباافضل تفکر جاویدان خردی دارد و از سوی دیگر باباافضل مثل سهروردی حکمت بحثی و حکمت ذوقی را با هم جمع کرده است. حتی همانطور که سهروردی در مقدمه حکمهالاشراق اشاره میکند که من حکمهالاشراق را برای چنین حکیمی نوشتم و حکیم متاله چنین کسی است، میتوان گفت؛ این حکیم متاله خود بابا افضل است که حکمت ذوقی را با حکمت بحثی جمع کرده است. بابا افضل حتی یک رساله دارد در منطق به نام منهاج مبین و کاملا آشنا است به قواعد منطقی و قواعد فلسفی و آشنا است با فلسفه مشایی که فلسفه صرف است و بنا بر استدلال و قواعد منطقی شکل میگیرد. از طرف دیگر درست مثل سهروردی مشایی را نقد میکند و معتقد است که نباید در این بحث و نظر استدلالی و صرفا نظری متوقف شد و بابا افضل راهش را جدا میکند و درست مثل عرفا و حکمای شهودی به مکاشفه و مجاهده و ریاضت و تهذیب نفس توجه دارد و معتقد است آنچه ما در بحث و نظر میآموزیم در علم حصولی، باید توسط انوار الهی در دل سالک روشن شود و به واسطه تهذیب نفس سلوک را ادامه بدهد و در خود تحقق معنوی ایجاد کند. این رویکرد باباافضل یک رویکرد اشراقی است و به نظر میرسد که باباافضل علاوه بر اینکه به شاخه هرمسی تعلق دارد به شاخه شرقی هم تعلق دارد.
باباافضل کاشانی تفکر جاویدان خردی دارد
محققان فلسفه باباافضل را بیشتر از نظر فلسفه مشایی بررسی کردند ولی وقتی غور میکنیم و بیشتر در آثارش عمیق میشویم، میبینیم که در بسیاری از مواضع حکمت خود به اشراق نزدیک میشود و به نوعی احیاکننده آن حکمت مشرقی است که سهروردی به دنبال آن بوده است. ما میدانیم که سهروردی در آثارش این را مطرح کرده که ابنسینا حکمت مشرقیه را خصوصا در نمط هشتم و نهم اشارات مطرح کرده است اما نتوانسته به آن اصل مشرقی دست پیدا کند و این کار به عهده سهروردی بوده است و سهروردی در تلاش بود تا آن اصل مشرقی که ابنسینا به آن نرسیده را احیا کند. به نظر میرسد که باباافضل هم به آن اصل مشرقی دست پیدا کرده و به نوعی ادامهدهنده راه سهروردی است. به نظر میرسد که باباافضل در روستای مرق شاگردانی داشته است این را از مکاتبات بابا افضل در مییابیم که یک حلقه تعلیمی داشته است. در فلسفه اسلامی بیشتر از حلقه تعلیمی خواجه نصیرالدین طوسی سخن میرود ولی به نظر میرسد که باباافضل هم این حلقه تعلیمی را داشته و از آثارش برمیآید که حکمهالاشراق را به شاگردانش میآموخته و به کتاب حکمهالاشراق دسترسی داشته است.
ما یک سند خیلی مهم داریم درباره ارتباط بین باباافضل و سهروردی که از دید محققان پنهان مانده است. از باباافضل به جز رسالههای فارسی و حکمی و نامهها و مکاتباتش یک مجموعه تقریرات هم به جا مانده که در مصنفات او به چاپ رسیده است. عنوان یکی از این تقریرات «وصایای حکما» است و وصیتهایی را به صورت عبارات مشخص به زبان فارسی آورده است. وقتی در زبان آثار سهروردی دقیق میشویم، میبینیم که همین وصیتها در پایان کتاب تلویحات سهروردی آمده است و باباافضل این عبارتها را از عربی ترجمه کرده است و این نشان میدهد که او به تلویحات دسترسی داشته است. بسیاری از محققان آثار باباافضل را از دیدگاه ابنسینایی بررسی کردند ولی جا دارد که از دید اشراقی هم بررسی شود. باباافضل هفت رساله اصلی دارد که برای این هفت رساله نیز ترتیب خاصی قرار داده است. مثلا در چاپ مصنفات این ترتیب رعایت نشده است ولی وقتی دقت میکنیم گویی این هفت رساله به هم مرتبط هستند. خودش در آخرین رساله که مدارجالکمال است از این مدارج هفتگانه حرف میزند و میگوید سلوک هفت مرتبه دارد. هر کدام از این رسالهها به یکی از مراتب سلوکی مرتبت هستند و بعد از این مطرح میکنم که در نهایت ختم میشود به حکمت عملی و باید همه این موازین اشراقی و عرفانی باید به صورت تحقق عملی در بیاید.
حکمت مشرقیه که مدنظر سهروردی است به طور منحصر میتواند مربوط به شرق عالم باشد حکمتی که در چین داریم و حکمتی که در هند باستان داریم مثل مکتب ودانته. حکمتی که در ایران باستان داریم در نزد طریقت مزدیسنا، مهری و طریقت مزدکی یا درست آیینی و حکمتی که در نزد عرفای شرقی جهان اسلام مثل حلاج، بایزید بسطامی و خرقانی و در منطقه جبال نزد احمد غزالی و عینالقضات همدانی میبینیم. یک حکمت شرقی است که پایه عرفان وحدت شهودی هم قرار گرفته است و وقتی که این حکمت و حکمای این حوزه را بررسی میکنیم میبینیم که در آثار آنها همه این ویژگیها تکرار میشود و این ویژگیها در آثار باباافضل هم هست و از این جهت باباافضل میتواند در زمره اشراقیون باشد. حکیم مشرقی باشد، اما چون یک تفکر جاویدان خردی دارد از شاخه غربی هم برخوردار است.
نور در نزد سهروردی سمبل است
اولین خصیصهای که از دیدگاه حکمت مشرقیه مطرح میشود و در آثار باباافضل هم هست بحث سلسله مراتبی بودن عالم است. باباافضل درست مثل حکیمان افلاطونی و نوافلاطونی و مغان ایرانی که قائل به دو جهان گیتی و مینو بودند و به عوالم دوگانه و گاهی سهگانه معتقد بودند، دقیقا این سلسله مراتب را مطرح میکند و عالم روحانی را عالم کلی و ازلی میداند و عالم گیتی را عالم جزیی و فرعی میداند و میگوید که این عالم نمودار و مثالی از آن عالم بالا است و عالم بالا اصل این عالم است و در برخی مواضع مثل حکمای اشراقی یک عالم میانهای هم قائل است. همان عالم مثال یا ملکوت که مطرح میشود. در آن سلسله سه عالم ناسوت و ملکوت و جبروت یا عالم عقل، عالم نفس و عالم جسم قائل است. باباافضل کاملا به این سه عالم قائل است. بحث سلسله مراتب بودن عوالم در نزد باباافضل باعث میشود که در بسیاری از مطالب فلسفی خود آن را دخیل بداند. مثلا در مورد زمان، که بحثی است که بسیار مورد توجه فلاسفه اسلامی بوده است، باباافضل هم در رساله جاوداننامه بحث مفصلی را در مورد زمان مطرح میکند و یک بحث آسمانی برای زمان میآورد و از آن به عنوان دهر یاد میکند و طبق سلسله مراتبی بودن عالم دهر را به عنوان اصل زمان محیط است بر زمان کرانمند.
در اینجا ما تعالیم زروانی باباافضل را مشاهده میکنیم که متاثر از تعالیم هرمسی و اخوانالصفاست و معتقد است که ماهیت انسان به عنوان مرکز عالم کبیر و خردش به عنوان مرکز عالم صغیر از همین طریق روشن میشود. دومین ویژگی حکمت اشراق که یکی از مولفههای اصلی آن است قاعدهی نور و ظلمت است. میدانیم که حکمت اشراق بر اساس همین سمبلیسم شکل گرفته و حکمت اشراق حکمت نوریه است. دیالکتیک نور و ظلمت یکی از اساسیترین اصول تعالیم حکمت مغانی هم است. در تعالیم مغانی ایران باستان دو جوهر آفرینش اسپنته مینو و انگره مینو است. اورمزد و اهریمن دو اصل هستند که جوهر بنیادین آفرینش را به وجود میآورند و یک اصل هدایت و یک اصل ضلالت است. البته به صراحت باید مطرح کنیم که بحث ثنویت در ایران باستان اصلا نیست و ایرانیان باستان موحدان تام و تمامی بودند و این را از تعالیم گاهانی و از تعالیم طریقت زروانی درمییابیم که از عرفان و طریقت عرفانی مزدیسنا است در یک مرتبه بالاتر که خدای واحد که زروان است معتقد هستند و انگره مینو و اسپنته مینو دو شان از حقیقت مطلق هستند. در تفسیر این مطلب بهترین آثار در نزد عینالقضات همدانی پیدا میشود. عین القضات بحث مهم ابلیس و احمد را مطرح میکند. ابلیس را مظهر جلال خداوند و احمد (ص) را مظهر جمال خداوند مطرح میکند و این دو همان دو نور سیاه و سفید هستند یکی اصل هدایت و دیگری اصل ضلالت است. سهروردی این را به صراحت در مقدمه حکمهالاشراق و در آثار دیگر خود مطرح میکند.
نور در نزد سهروردی سمبل است. چون شیوه بیان حکمای قدیم به صورت رمز مطرح میشده است. برای اینکه از دسترس عامه مردم دور نگه دارند به صورت رمز مطرح میکردند. نور و ظلمتی که در ایران باستان مطرح میشود و نور و ظلمتی که در نزد سهروردی مطرح میشود، یک حقیقت سمبلیک است. آنچه که از حکمت اشراق درمییابیم نور در نزد سهروردی رمزی از آگاهی و ادراک و علم است. اگرچه برخی از شارحان سهروردی نور را رمزی از وجود و ظلمت را رمزی از عدم گرفتهاند اما ما میدانیم که سهروردی وجود را اعتباری میداند و اصالت را به نور میدهد. بنابراین نور رمزی از ادراک و علم و آگاهی است. اصلا فلسفه سهروردی و فلسفه اشراق یک فلسفه آگاهی محور است. وجود در آن جایی ندارد. همه آنچه که مطرح میشود، یک فلسفه آگاهیمحور است.
بهرهگیری باباافضل از سلسله مراتب نوری در فلسفه
باباافضل هم فلسفه خویش را بر اساس آگاهی شکل میدهد. باباافضل مثل سهروردی وجود را اعتباری نمیداند، اما وجود را در یک مرتبه پایینتر از آگاهی قرار میدهد و دقیقا آگاهی را با رمز نور نشان میدهد و جعل و ناآگاهی را با رمز ظلمت نشان میدهد. از واژههای عربی هم استفاده نمیکند. این یک نکته مهم در فلسفه بابا افضل است و بعد از کتاب دانشنامه علایی ابن سینا که به زبان فارسی است و اصطلاحات فلسفی به زبان فارسی در آن آمده است، یکی از بهترین منابع فلسفی که به زبان فارسی است آثار بابا افضل است و همه اصطلاحات فلسفی را به زبان فارسی آورده است.
وی به جای نور و ظلمت میگوید روشنایی و تاریکی. دانایی را روشن میداند و نادانی را تاریک میداند. سهروردی قائل به سلسله مراتب انوار است. در مرتبه خیلی بالاتر یا مرتبه اول نورالانوار یا حقیقت مطلق یا مبداء الامبادی قرار دارد، در مرتبه پایینتر نور اقرب، نور اول بعد سلسله انوار قاهره طولی که عقول هستند و انوار قاهره عرضی که اربابانواع هستند و بعد از نور اسپهبدی صحبت میکند که همان نور نفس ناطقه انسانی است یعنی نفس و عقل را نورانی میداند. وقتی میگوییم نورانی یعنی نفس به خودش آگاهی دارد. عقل به خودش آگاهی دارد و آگاهی مطلق که در نزد نورالانوار است. پس آگاهی مراتب دارد. باباافضل هم دقیقا این سلسله مراتب نوری را در فلسفه خودش استفاده کرده است. از واژگان سهروردی یعنی نورالانوار، نور قاهر و نور اسپهبدی صحبت نکرده اما واژگان خودش را به کار برده است. حقیقت مطلق یا مبدالامبادی را نور به خود روشن میداند. از خرد به عنوان فروغ هستی صحبت میکند، نفس ناطقه انسانی را هم نور به خود روشن میداند. حتی در برخی موارد که باباافضل میخواهد در بداهت نور صحبت کند کاملا عبارتهای سهروردی را به کار میبرد، سهروردی در حکمهالاشراق یک مبحثی دارد در بداهت نور واژگان عربی سهروردی عینا ترجمه شده در آثار باباافضل و این نشان میدهد که گویا به حکمهالاشراق دسترسی داشته است.
باباافضل از مراتب آگاهی صحبت میکند یا از مراتب نور و حتی معتقد است که این مراتب نظام کاستها را شکل میدهند، طبقات اجتماعی حتی بر اساس همین میزان دانایی شکل میگیرد. به جز نور باباافضل هم مانند سهروردی به مقوله ظلمت هم میپردازد. یکی از مظاهر اصلی ظلمت در نزد باباافضل ابلیس است. همانطور که گفتیم در آثار عینالقضات همدانی خیلی خوب مطرح شده است. باباافضل نسبت به ابلیس دقیقا همان دیدگاه دوگانه مزدایی و زروانی را درنظر میگیرد. از این دوگانهها در رساله جاوداننامه صحبت میکند. الهام و وسواس، فرشته و اهریمن، یقین و پندار. ولی برای ابلیس یک دستگاه مستقل قائل نیست. ابلیس از نظر باباافضل کارگزار حق است در ظلالت و گمراهی. یعنی مخلوق حق است و گرفتار آن ثنویت مانوی نشده است. همانطور که سهروردی نشده و بیان میکند راهش از راه مانویها که تفکر الحادی است، جداست.
فلسفه باباافضل همانند فلسفه سهروردی آگاهیمحور است
یکی از اصلیترین مبانی فلسفی سهروردی در حکمهالاشراق بحث علم حضوری است که این علم حضوری پایه فلسفه باباافضل هم است. باباافضل معتقد است که هر شی با آگاهی نفس ناطقه وجود پیدا میکند. یعنی کاملا وجود را با آگاهی پیوند میدهد. تا زمانی اتحاد بین عقل با معقولات خودش در درون نفس اتفاق نیفتد وجود اتفاق پیدا نمیکند و میگوید که عاقل به مدد عقل خودش میتواند معقولات را ادراک کند و ادراک حسی در یک مرتبه خیلی پایین قرار دارد. در اینجا باباافضل بحث اتحاد عقل و معقول را بیان میکند که در نزد فلاسفه پیش از خودش هم مطرح شده است و معتقد است که در فرآیند علم حضوری ذات به ذات مدِرک لذاته یعنی سوژه با مدَرک خودش یعنی ابژه متحد میشود و صحبت از ظهور میکند، علم آگاهی ظهور اشیاء است در نفس آدمی. یعنی از وجود صحبت نمیکند از علم صحبت میکند. وجود را در مرتبه پایینتر قرار میدهد.
فلسفه باباافضل درست مثل فلسفه سهروردی آگاهیمحور است نه وجود محور اگرچه وجود را اعتباری نمیداند. به سیر انفسی قائل است نه سیر آفاقی. بنابراین اگر عالم صغیر یا انسان را بشناسیم خدا را هم میشناسیم. تاکید دارد که اگر از درون خودتان غافل شوید از آن هدف اصلی دور شدهاید و ما را به این سمت میبرد که باباافضل مقصود را به سوی آگاهی میبرد و از آگاهی در آثار خود با عنوان آگهی یاد میکند. واژه هویت یکی از واژههای کلیدی بابا افضل است. شناخت واژه هویت و آگاهی بسیار خوب میتواند اصالت ماهیت سهروردی را شرح کند و ملاصدرا سهروردی را اصالت ماهیتی میبیند و آن را رد میکند و میگوید اصالت با وجود است. اگر ماهیت را به معنای خاص کلمه بگیریم که مقسم جوهر و عرض هست یک معنی خیلی محدودی دارد. ولی اگر ماهیت را چنانکه سهروردی میگوید عام در نظر بگیریم حتی برای خداوند هم میتوانیم ماهیت قائل بشویم.
آنچه متن واقعیت را تشکیل داده هویتها هستند که یا نورانی هستند و یا ظلمانی. خودآگاهی متن واقع را تشکیل داده است آن شاهد کل، و این خودآگاهی مطلق همان است که باباافضل به آن میگوید هویت مطلق. این تشخص است که متن واقع را شکل داده است. باباافضل واژه خودی خود را به کار برده است. مولفه دیگر که در حکمت مشاء زیاد مطرح میشود، بحث ربالنوع یا به بیان افلاطونیها مُثُل یا ایده اصل آسمانی و اصل حقیقی نفس است. این در بحث حدوث و قدم نفس که مطرح میشود در نزد افلاطون و معتقد است که نفس یک اصلی دارد در عقلی. سهروردی هم این را در قصههای رمزی مطرح میکند. باباافضل هم به ربالنوع قائل است اما اصطلاح ربالنوع به کار نبرده و به جای آن میگوید؛ پرورنده.
در فلسفه مشایی عقل دهم جبرئیل یا روحالقدس است که ربالنوع یا پرورنده نفس است. در حکمت اشراق ربالنوعها انوار قاهره عرضی هستند که حتی با توجه به آیین مزدایی مطابق با فرشتگان یا امشاسپندان هستند که عقول یا فرشتگان یا امشاسپندان اصل نفوس هستند و ما اینجا با فرشتهشناسی باباافضل روبهرو میشویم اما یک تفاوت خاصی دارد با فلاسفه دیگر. فلاسفه جبرئیل را ربالنوع انسان میدانند اما باباافضل رباالنوع انسانی را عزرائیل میداند. از این جهت که کار عزرائیل قبض جانها است و این قبض جان کردن کار انسان است. حقیقت انسان این است که دانش و دانستن قبض جانها را نمودار میکند. پس غایت انسان مرگ است و مانند حکمای اشراقی قائل است که انسان باید به اصل خود برگردد.
حکمت باباافضل ما را با حکمت اصیل ایرانی آشنا میکند
بحث هویت ما را میرساند که باباافضل را عارف وحدت شهودی ببینیم. تمایزی هست بین وحدت شهودیها مانند بایزید و خرقانی و… که عرفان اینها پایهای میشود برای فلاسفهی حکمت اشراق یعنی شهودیها. در نزد وحدت وجودیها مثل ابنعربی و پیروانش عرفان اینها پایهای میشود برای فلسفه ملاصدرا و اصالت وجودیها و این دو فلسفه نردبانی هستند برای فهم این دو شاخه عرفانی. تفاوت بنیادین ندارند چون هر دو یک رویکرد دارند و آن هم توحید است. ما میبینیم که در نزد باباافضل آن اتحاد عاقل و معقولی که بیان میکند به لحاظ فلسفی در نهایت از اتحاد شاهد و مشهود سردر میآورد. یعنی میگوید سالک باید من مقید یا خودی مقید را از بین ببرد و به من مطلق برسد و کاملا فلسفهی باباافضل میتواند شرحی باشد بر انالحق منصور حلاج. یعنی نهایتا در مرتبه بالاتر اتحاد عاقل و معقول باباافضل همان اتحاد شاهد و مشهود عینالقضات همدانی و عرفای شرقی است.
آخرین ویژگی که در حکمت اشراق خیلی مطرح میشود بحث سلوک عملی و تحقق معنوی است و مقام تجرید و مجرد شدن. میدانیم که فلسفه راستین و حکمت یک رویکرد نظری صرف نیست. سهروردی این را بارها گفته است و علمی که ما میآموزیم باید به عمل دربیاید. باباافضل بسیار به این نکته تاکید میکند. در این بحث تحقق معنوی باباافضل از سه مرتبه امکان، استعداد و تحقق صحبت میکند. در مرتبه امکان باید به کمال جسمانی خودمان برسیم و در مرتبه دوم باید به کمال نفسانی برسیم که مرتبه استعداد است. در مرتبه آخر باید به کمال عقلانی برسیم که این مرتبه نهایی تحقق است. پس باید یک سیر و سلوک عملی صورت بگیرد و باید یک حرکت روحانی بر اساس فکر و ذکر یا ریاضت و تهذیب نفس و تزکیه درون صورت بگیرد. بین مراتب ادراک، حسی و وهمی و عقلی باید گذر کنیم تا به مرتبه عقلی برسیم. از بین بردن رذایل اخلاقی و رسیدن به فضایل اخلاقی اهمیت زیادی دارد تا انسان بتواند ذات اشیا را مشاهده کند.
مرتبه اول سلوک فتوت است، همان جایی که همه فضایل اخلاقی در آن نمودار شود و در مرتبه دوم به مقام ولایت میرسند. همه این مولفههای اشراقی را در آثار باباافضل میبینیم. مهمترین مساله این است که باباافضل نمیخواهد مشایی صرف باشد و از آن فاصله میگیرد و معتقد است که ما فلسفه را میآموزیم تا بتوانیم زندگی بکنیم. این حکمت یک حکمت ازلی و ابدی است که سررشته طولانی دارد در این سرزمین و خواندن حکمت باباافضل ما را آشنا میکند با آن حکمت اصیل ایرانی که در ابعاد وجودی سرزمین ما جاری و ساری است و همه ایرانیان در خمیره وجودی خود این حکمت را میشناسند ولی بنا به دلایلی به محاق رفته و باید دوباره روشن بشود و شناخت حکمت باباافضل میتواند ما را یاری بدهد در شناخت خودمان به عنوان یک ایرانی مسلمان.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی مؤسسۀ فرهنگی شهر کتاب