میراث مکتوب- تعبیر «مردمنامه» را حدودا 10 سال پیش در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران از زبان دكتر داریوش رحمانیان شنیدم. آشنایی من با استاد به سالهای پیش از آن بازمیگشت و میدانستم كه سخت به مباحث نظری مطالعات تاریخی و گفتوگوهای بینارشتهای میان تاریخ با سایر علوم انسانی علاقهمند، اما در كلاسهای درسی متوجه شدم كه او غیر از تخصص در تاریخ معاصر ایران سخت دلنگران رشته تاریخ است و گذشته از اینها به دنبال تاریخنگاری از منظرهای جدید به ویژه از منظری مردمی است. در همان كلاس درس میگفت كه درصدد است مجلهای با رویكرد بینارشتهای و با موضوع تاریخ مردم با عنوان مردمنامه منتشر كند. هیچوقت روزی را فراموش نمیكنم كه مرا به دفترش خواند و با خوشحالی خبر داد كه مجوز انتشار مردمنامه را گرفته است. حالا نزدیك به 10 سال از عمر این مجله میگذرد و بهرغم موانع و سختیهای فراوان، 23 شماره از این فصلنامه منتشر شده است. تعبیر «مردمنامه» نیز به تدریج در میان اهل تاریخ و علوم انسانی جا افتاده است، معادلی گویا و شیوا برای دو نگاه جدید به تاریخ و دو شیوه نو در تاریخنگاری، یعنی اولا تاریخ مردم (peoples history) و ثانیا تاریخ برای مردم (public history). همین دو عنوان نشان میدهد كه مردمنامه چیست و چه رویكردی به تاریخ دارد، با نگاهی به سنت غنی تاریخ اجتماعی و مردمنویسی در مغرب زمین كه از ولتر فرانسوی شروع شد و در قرن بیستم و با مكتب آنال قوت گرفت و در تداوم و ارتقای كارهای مورخانی چون احمد كسروی، عباس اقبال، نصرالله فلسفی، باستانی پاریزی، عبدالحسین زرینكوب، هما ناطق، منصوره اتحادیه، مرتضی راوندی و… روز پنجشنبه 17 اسفند 1402 نشست «چیستی و چرایی مردمنامهنویسی» در سالن فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. آنچه میخوانید گزارشی از گفتههای سخنرانان این نشست است.
هستیشناسی مردم
مقصود فراستخواه: آنچه در ارتباط با تاریخ مردم مهم است، وجه هستیشناختی (ontological) مردم است، یعنی سازمان اجتماعی و زندگی و توانایی نهادی مردم چطور است و مردم در كجای صورتبندی (formation) قدرت هستند. با این نگاه به لحظههای زایش هستی اجتماعی مردم اشاره میكنم. جولیان جینز، روانشناس فرضیه ذهن دو جایگاهی را طرح كرده و معتقد است از حدود 8 هزار سال پیش تا سه، چهار هزار سال پیش، ذهن انسان برون بنیاد بوده است، یعنی حتی باهوشترین افراد هم تصور میكردند، از بیرون پیامهایی میشنوند، اما با تحولاتی كه رخ داد ذهن برون بنیاد به ذهن درون بنیاد و سابجكتیو تحول یافت و سكونتگاههایی تشكیل شد كه در آنها انسانها جابهجاییها و مبادلات بیشتری داشتند. اینجا شاهد لحظه هستیشناسی جمعیتهایی هستیم كه صدا و هستی اجتماعی و قدرت و ارتباطات و انتخابهای عقلانی دارند. در اسطورههای میانرودان خدایان از صداهای این جمعیتها بیزار و آشفته و عصبانی میشوند و از نزدیكی شهرها به آسمانها میروند و تنها سایهها و پیشكارهای آنها باقی میماند. در سدههای قبل از میلاد، در دولتشهر آتن یك فرماسیون قدرت و تقسیم كار و داد و ستد مردم و آگاهی به منافع و تفكیك كار یدی از فكری پدید میآید و ذهن درون بنیاد شكل میگیرد، ذهنی كه صدا از درونش میآید. اینجاست كه فلاسفه و متفكران پدید میآیند. در همان آتن به جای طایفه و قبیله و خویشاوندی، واحدهای منطقهای و سیاسی و اجتماعی شكل میگیرد و این واحدها مصدر تصمیمگیری برای دولت شهر بودند. اینجا «دموس» (مردم) به عنوان ساكنان یك واحد سیاسی و اداری متشكل از شهروندان واجد رای و صاحب آگورا (فضای عمومی) پدید میآیند. یعنی مردم دلالت حقوقی و هستی شناختی دارند. درحالی كه در فارسی میانه كلمه «مردم» از «مردن» و «مرگ» میآید، باشندگانی در یك سرزمین كه به دنیا میآیند و از دنیا میروند. معنای امروزین مردم، در این واژه نیست. آنها جزو متعلقات فرمانروایان هستند و مردم معنای اخلاقی و كائناتی و معنوی دارد تا معنای حقوقی و دارای سازمان اداری و سیاسی. هستیشناسی دموس در دولتشهر آتن كه دموكراسی در ارتباط با آن شكل میگیرد، در ایران نبوده و سازمانهای اداری و سیاسی به آن معنا شكل نگرفته است. مثلا الكسی دوتوكویل كه مقارن با عصر فتحعلیشاه به امریكا سفر كرده، توضیح میدهد كه چطور مردم در ایالات مختلف قراردادهایی برای كنترل خشونت دارند. یعنی خود اجتماع زبان حقوقی دارد. توكویل توضیح میدهد كه چگونه تلاش میكنند كثرت با امنیت جمع شود و پروتكلهای حقوقی میگذارند. به نظر میرسد در ایران معاصر شكافی میان لحظه زایش زبانشناختی كلمه مردم و جایگزینی آن به جای رعیت با زایش هستیشناختی مردم وجود دارد. یعنی ارتباطات در ایران، تحول افكار، روشنفكران، رفت و آمدها، نویسندگان و مترجمان، مطبوعات و انتشارات و حتی عكاسی سبب شده كه مردم رویتپذیر شوند و مردم در زبان ما زایش زبانشناختی بیابند، اما در هستیشناسی مردم، سازمان مدنی و صنفی و حرفهای قوی و توسعه یافته ندارند و در فرماسیون قدرت جا و صدایی ندارند. در مشروطه ملت جای رعیت را گرفت و واژه اجتماع مطرح شد و به نام اجتماع حزب تشكیل شد. اما هنوز هستی اجتماعی نتوانسته خودش را بالا بكشد. یورگن هابرماس در بحث از علایق شناختی سه حوزه دانش را متمایز میكند: 1- دانش ابزاری و فنی، 2- دانش تفسیری و ارتباطی و تفهمی، 3- دانش انتقادی و معطوف به رهایی. دانش فنی مردم را ابژه و عدد و آمار میكند به درد گزارشهای فنی میخورد، در بهترین حالت حكومتمندی و اداره جمعیت رخ میدهد و در بدترین حالت وسیلهای برای دروغگویی. در دانش تفسیری و تفهمی با روشهای درونی سراغ خود مردم، ادبیات و ترانهها و شادیها و سوگواریها و رنجها و محنتهای آنها میرویم. جامعه ایران نیازمند به تفسیر دارد و لازم است مردم ایران را از تعریفهای ابژكتیو رهایی داد و كوشید زندگی روزمره آنها و ترفندهای آن را فهمید. در دانش انتقادی هدف حماسهسرایی درباره مردم و شعر سرودن درباره آنها نیست، بلكه باید كوشید صورتهای مختلف قدرت را در مردم دید و نشان داد كه چطور از مردم ایدئولوژیها در میآید؟ دانش انتقادی، دانشی برای رهایی مردم از دست خودشان است، از دست سنتها، ایدئولوژیها، باورهای نیازموده نابالغ و… مردمنامه برای نشان دادن چگونگی برساختن مردم است.
علیه فهم ناسالم تاریخی
زهرا گلشن: در این گفتار كوتاه به برخی محورهایی كه مردمنامه به آن توجه كرده، میپردازم. نخستینبار حدود 10 سال پیش خواندن مقالهای راجع به محمدعلی فروغی نگاه من را نسبت به تاریخ تغییر داد. تا پیش از آن شاگرد مكتب سنتی تاریخ بودم و پدیدههای تاریخی نزد من انسان نبودند و متوجه نبودم كه مردم، جماعتی از انسانها هستند. با خواندن این مقاله دریافتم دیو و فرشته كردن انسانها به این علت است كه ما معمولا فهم ناسالم و نامفید تاریخی و طبعی سادهساز داریم و دو دسته بزرگ از دیوها و فرشتهها میسازیم. تاریخ مردم و مردمنامهنویسی قرار است این فهم ناسالم از تاریخ را نقد كند و كنار بزند. نتایج آن فهم ناسالم از تاریخ را امروز میبینیم.
این فهم ناسالم تاریخی صرفا از جهت مصادره قدرت مضر نیست، بلكه مثل یك غلطك تاریخ مادی، تاریخ فرودستان، تاریخ روایتی، افسانهها و اسطورهها را ازبین میبرد و از دیده پنهان میكند. از این جهت مردمنامهنویسی خوب است كه دستكم به ما نشان میدهد كه چه رویكردها و ژانرهایی در تاریخنگاری ما غایب است و مغفول واقع شده است. مردمنامه وقتی راجع به حلبی آبادها، خدمتكاران خانگی، رفتگران و… مینویسد، توانسته آن كلان روایتها را كنار بزند. مثلا فهم سرنوشت تاریخی ایرانیان بدون فهم سرشت دیپلماسی ایران ممكن نیست. ما مجموعهای از اقوام ایرانی هستیم. انبوه اقوام غیرفارسی در حاشیههای مرزی ایران زندگی میكنند و اینكه ایران هویت ملی خود را حفظ كرده، به خاطر فهم اهمیت دیپلماسی مردمی بوده است. مردمنامه در این زمینه كارهای ارزشمندی كرده است. بحث دیگر نخبهزدگی و شخصیتزدگی روشنفكری و سواد ایرانی است. در حالی كه نگاه گذرا به ادب و فرهنگ ایرانیان و حتی خاطرات عصر قاجار نشان میدهد كه مردمان ایران فرهیخته بودند و متوجه نزاكت ظاهری و رفتاری و كلامی خودشان بودند. باقی ماندن ادب فارسی به این علت است كه مردم آنها را میخواستند. درحالی كه روایت ما از نخبگی شخصیتزاده است. مثلا در جریان ترجمه در دوره قاجاریه كه از مهمترین جریانهای اصلاحی است، متوجه نیستیم كسانی كه این ترجمهها را رقم زدند، مردم عادی بودند. اگرچه تاریخنگاری ما همیشه دراختیار قدرت بوده و تاریخ را فاتحان مینویسند، اما باز هم نمیتواند از زمینه و زمانه رها باشد. بنابراین هم مطالعه تاریخنگاریهای رسمی و هم مطالعه فهم مردم از اتفاقات و قضاوتشان در مورد گذشته و تاریخ اهمیت دارد. یكی دیگر از محورهایی كه مردمنامه در آن خوش درخشیده، تاریخ اقتصادی مردم است. تا زمانی كه مردم را به صورت روزمره و در ربط با پول و اقتصاد روایت نكنیم، چیز زیادی از آنها نمیفهمیم، زیرا اول و آخر نان است. مساله دیگر تاریخ روستاهاست. ایران تا 60-50 سال پیش روستاهای پرجمعیتی داشت، در حالی كه تاریخ ما به شدت شهرمدار است. فهمیدن ساحتهای زندگی مردم در ارتباط با شهر و روستا، به لحاظ نظری ما را راهنمایی میكند تا بتوانیم مباحثی را كه براساس فرهنگ بورژوازی مطرح میشود، بومی و با فرهنگ خودمان روایت كنیم. مردمنامه همچنین در بخش فرهنگ و معماری و هنر رو سفید است. در پایان باید به تلاشهای ارزنده مردمنامه درباره شریعت و دینداری و باورهای ماوراءالطبیعه است. این یكی از ساحتهای بسیار مهم زندگی مردم است كه در سالهای جدید بسیار تغییر كرده است.
بدیهی فرض نكردن مردم و تاریخنگاری انتقادی
آرش حیدری: بدیهی فرض كردن مفهوم مردم، دشمن مردمنامهنویسی است. اینكه كسانی را كه با ادراك حسی پیشاانتزاعی ما درك میشوند، مردم تلقی كنیم، دشمن هر شكلی از بازگشت به تاریخنگاری انتقادی است. بنابراین اگر چیزی به نام مردمنامهنویسی معنایی داشته باشد، پرسش از مبانی هستیشناسی شكلبندی ایده مردم است. وقتی از مردم صحبت میكنیم، باید به چند سوال توجه كنیم: 1- چه كسی مردم را مینامد و كجا ایستاده است؟ 2- نوع نامیدن او چه نتایج و كاركردهایی دارد؟ مفهوم مردم یكی از نزاع برانگیزترین مفاهیم در تاریخ معاصر ایران، مردم است. به این معنا هم چیزی به اسم مردم داریم، هم نداریم. مردم به معنای كثرتی از شبكهها، گروهها و روابط اجتماعی و منافع یك الگوی وحدت در كثرت است كه مدام در نوسان است، در لحظههایی چیزی به نام مردم به عنوان توده انقلابی شكل میگیرد و در لحظههایی در چنان كثرتی از تقابلها قرار میگیرند كه گویی از هر شكلی از توده شدن تن میزنند. بنابراین جریان زمان همواره شكلهایی از مردم و بیان مردم را تاسیس میكند.
به عبارت دیگر این روابط اجتماعی است كه اشكالی از مردم و اجتماع و در نتیجه سیاست را ممكن میكند، حال آنكه ژانر خلقیات نویسی به این روابط اجتماعی نمیپردازد و مساله را سادهسازی میكند. در این نگاه ساده شده، راهحل مثلث برمودای فرهنگسازی، آگاهی بخشی و آموزش عنوان میشود. این سخن از جایگاه عقل مشرفی كه بر فراز جامعه ایستاده و مشكلات را تشخیص میدهد، بیان میشود. ابتذال مفهوم سیاستگذاری اینجا آشكار میشود كه هدفش تربیت و به راه آوردن مردم است. این ایده تنظیم دولت و تربیت ملت تاریخی حدودا 130 ساله دارد و نظام دانش اجتماعی ما را شكل داده است. گویی بحران همواره در مردم است. پرسش سقراطی و بنیادین این است كه رانهای كه كارگزار این نهاد علم با این نگاه را پیش میبرد، كسب حقیقت است یا كسب پرستیژ؟ سهروردی و غزالی درقبال زحمتی كه كشیده بودند و انباشتی كه پدید آوردند، حكیم و امام نامیده شدند، اما نهاد علم از جایی به بعد این عناوین را لقب افرادی كرد كه با به جا آوردن مناسك و اطوار و الگوهای مشخص به كسب پرستیژ از علم مشغولند. اینجا رانه حقیقت ازبین میرود. بر این اساس میتوان سه شكل تاریخنگاری را از یكدیگر متمایز كرد. شكل نخست تاریخ عتیقهجو است كه به درد كسانی میخورد كه به دنبال كسب پرستیژ بدون تولید حقیقت عالمانه هستند. این شكل از تاریخنگاری به دنبال چیزهای شگفتانگیز است و مستقیما به مراكز خرید وصل میشود، یعنی به نامهای برندها و كالاها. این تاریخ عتیقهجو برخی مفاهیم بیرونی (اگزوتیك) را از لحظات تاریخی بیرون میكشد كه از آنجا كه جذابند، بلافاصله جذب جهان مصرف میشوند. شكل دوم تاریخ یادبودی است، مناسك ادب و اخلاق را بهجا میآورد بدون آنكه فعل اخلاقی صورت بگیرد. ادبیات ما درون این تاریخ یادبودی له شده است. این نكته را محمدحسین دلال رحمانی در كتاب تبارشناسی ادبیات و تاریخ ادبی به شكل درخشانی نشان میدهد كه چطور تاریخنگاری ادبیات در خدمت تاریخ یادبودی و میراثی قرار گرفته است.
شكل سوم تاریخ انتقادی است. مساله تاریخ انتقادی دور ریختن عتیقهها و از جا كندن یادبودها برای خارج شدن از زیر اقتدارشان است. یاسپرس میگوید گسست از سنت به معنای دور ریختن آن بلكه به معنای خارج شدن از زیر اقتدار آن است. تاریخ انتقادی به گذشته و تمام زیر و بمهای آن برمیگردد، نه برای احیای آن. تاریخ انتقادی از هر شكلی از بهرهجویی از عناصر اندیشهای كه در این گذشته تاریخی وجود دارد، به یك نفرت تام رسیده است. فقدان تاریخنگاری انتقادی باعث میشود كه مساله لحظه اكنون نباشد و مسالهای (problem) نباشد. تئوریسینهای زوال در ایران صدای پرتكراری در علوم اجتماعی دارند، از «صدایی كه شنیده نشد» تا شبه علمهایی كه تحت عنوان جامعهشناسی تولید میشوند. نزد ایشان مفهوم زوال نشئهبرانگیز است و به این فكر نمیكند در همین دهه 1390 با این وضعیتی كه در هشتاد سال گذشته بینظیر بوده، چگونه سر پا است؟ به نظام قرض دادن و نسیه دادن در محلات و الگوی شكلگیری صندوقهای خانوادگی در برابر فساد نظام بانكی چگونه شبكههای نویی از همبستگی اجتماعی پدید آورد كه حمایت اجتماعی از دست رفته را احیا كند؟ در لحظهای كه قانون معلق میشود، چه چیز جامعه را سر پا نگه داشته است؟ آیا جامعه زوال یافته وارد فاز اعتراض میشود؟ البته نیروهای فاشیستی درون همین جامعه حول ایدههای ارتجاعی بازگشت به گذشته و احیای یكی از متعفنترین ساختارهای تاریخی ایران یعنی نهاد سلطنت و انواعی از طرد در حال بالیدن هستند. اما در مقابل اینها نیروهایی هستند كه حیات اجتماعی را نگه داشتهاند و هنوز انواعی از كردارهای اجتماعی در ایران در جریان است. بنابراین در بحث از مردمنامهنویسی، باید به مبانی نظری بازگردیم و در تاریخنگاری انتقادی را باز كنیم.
دموكراتیزاسیون تاریخ
محمد غفوری: ابن فندق، نویسنده تاریخ بیهق، میگوید: «و غوغا قتله الانبیاء و معادنالفتن باشند، اذا اجتمعوا غلبوا و اذا تفرّقوا لم یعرفوا.» یعنی مردم كشندگان انبیا و سرچشمه آشوب و فتنه وهستند، چون گردهم آیند، چیره شوند و چون پراكنده شوند، بازشناخته نمیشوند. این عبارات عصاره ذهنیت تاریخنگاری كلاسیك و اندیشه اجتماعی كهن ما درباره مردم و هستی اجتماعی آن است؛ توده منفعل، مجرم و گناهكاری كه بعدها صورتبندی مشابه و مدرن آن در آثار متفكری چون گوستاو لوبون نمود مییابد؛ همان عامه جهال یا عوام كالانعام بل هم اضل، یا به عبارت دیگر پیكرهای جمعیتی كه تابع یك ذهن جمعی معمولا خطاكار و فاقد قوه تمیز عقلانی است عموما، «مردم» در ادبیات كلاسیك ما به هر كسی گفته میشد كه توانایی تاثیرگذاری محسوسی در محیط و جامعه نداشت. برای همین، فیالمثل، طبری مردم را به دو دسته تقسیم میكند؛ اهل القوه، كسانی كه توان به دست گرفتن سلاح دارند و ضعفهالناس كه فاقد این توانایی هستند. همین تلقی باعث شد كه مثلا تاریخنگاری كلاسیك محلی ما عمدتا به منحصر به نخبگان علمی و نظامی یك منطقه خاص باشد و نه عامه مردم. وضعیت در دوره معاصر چگونه است؟ بحث را با دو مثال پیش میبرم. نخست، به كتاب تاریخ جامع بندرانزلی نوشته عزیز طویلی ارجاع میدهم كه در جایی سراغ كرجی بانها و صیادان بندرانزلی میرود و میگوید گروههایی بودند كه پرهكش خوانده میشدند و قبل از طلوع آفتاب با پوشاك ناچیز و اندك درون آب میرفتند و طی عملیات خاصی با مشقت و سختی ماهی میگرفتند و تورها را بیرون میكشیدند. در اثر دیگری به نام كتاب نان سنگك از جواد صفینژاد به روشهای كمفروشی دكاندارها اشاره میشود. پرهكشان انزلی مردمانی هستند كه همه گفتارهای تاریخنگارانه به خصوص گفتارهای سیاسی از منتهاالیه راست تا منتهاالیه چپ بر سر مصادره ایشان با هم مبارزه میكنند و خود را نماینده آنها میخوانند. اما دكاندارهای كمفروش نمیتوانند موضوع تودهستاییهای رمانتیك شوند و مظهری هستند از توده ذاتا شریر گنهكاری كه باید تحت انقیاد درآید و سركوب شود، در نتیجه هیچ كس آنها را گردن نمیگیرد. اما مردمنامهنگاری یا تاریخ مردم برای این به وجود میآید كه دست به گزینش نزند و همه این دستههای گوناگون مردم را بازنمایی كند و به مفهوم جامعی از مردم برسد كه بتواند واقعیات خرد و جزییات حیات اجتماعی را در بر بگیرد، بنابراین در ژانر تاریخ مردم (people history) با عرصه گستردهای از تنوعها و تكثرها مواجه هستیم كه هنوز خود گفتمان تاریخنگاری در برابر آن سر درگم است. در نظریه سیاسی تلاش میشود كه مفهومی ایجابی از مردم ساخته شود كه راهنمای كنشگری در عرصه سیاست ورزی دموكراتیك شود. اما در گفتمان تاریخنگاری هنوز مفهوم مردم شهودیتر و نیازمند حك و اصلاح است تا تبدیل به موضوع دقیقتری در تاریخنگاری شود. تاریخنگاری و نظریه در بحث مردم دو جا با هم تقابل دارند؛ نخست بحث پیكار سیاسی بر سر مصادره مفهوم مردم و دوم نظریه تاریخنگارانه محض، زیرا در تاریخ مردمی به عرصهای بسیار گسترده و غنی از واقعیتهای خرد میرسیم كه گویی نظریه بردار نیست و چارچوبهای مفهومی و نظریهها در برابر آنها كم میآورند. تكلیف نظریه سیاسی نسبتا روشن است: در مواجهه با ایدئولوژیای كه فقط به انقیاد سیاسی توده بسنده نمیكند، بلكه كل قلمرو زیست جهان مردم را استعمار میكند نیاز به مفهوم معینی از مردم به عنوان سوژه داریم. همینجا عرصه تلاقی نظریه سیاسی و تاریخنگاری نیز هست، چه اینكه دستكم، از نظر ماركسیستها علم تاریخ ابزار اصلی نقد ایدئولوژی بود. برای نشان دادن تاریخ به مردم و عبور از تصویری كه از آنها ایدئولوژی میسازد و به گذشته باز میتاباند، باید سراغ تاریخنگاری انتقادی مردممحور رفت. امری كه میتوان آن را دموكراتیزاسیون تاریخ خواند. معمولا تعبیر دموكراتیزاسیون یك موضوع به دو معنا به كار میرود؛ نخست به معنای اقتصادی یعنی تسهیل دسترسی مادی مردم به آن موضوع و دوم تسهیل دسترسی شناختی. وظیفه مردمنامه دموكراتیزاسیون تاریخ به همین معنای دوم است؛ یعنی باید بتواند تاریخ مردم را به گونهای برای مردم روایت كند كه آنها را مجهز به ابزار تئوریك و تاریخی كارآمد برای حفاظت از خودشان در برابر هجوم یك ایدئولوژی تمامیتخواه كند. اینجاست كه باید دقت بیشتری در مبحث روششناسی تاریخ مردم داشته باشیم؛ ظاهر سادهفهم این تاریخ نباید ما را به دام نسخههای نظریهگریز سنتی و روایتمحور بیندازد، بلكه باید به دنبال تدوین نظریه خاص خودش باشد و از كمك دیگر حوزههای مردممدار علوم انسانی، خصوصا مردمشناسی و جامعهشناسی مردممدار غافل نشود.
مردمنامه فرزند زمانه خویشتن
محمدجواد عبدالهی: ما اینجا به دنبال تجدد و تجدیدنظر در سنت تاریخنگاری فارسی، تلاش میكنیم درباره شیوه خاصی از تاریخنگاری صحبت كنیم. بحث من هم زمینهمند كردن سنت مردمنامهنویسی در بستر اجتماعی است كه در آن زندگی میكنیم. این بحث ناگزیر به مكتب آنال یا انقلاب آنالی كشیده میشود. بعد از جنگ جهانی دوم كه دستاوردهای نهضت آنال فراگیر میشود، مثل تمام مكاتب فكری حول این مكتب فكری چند سنت تفسیری مختلف شكل میگیرد، نخستین آنها مخالفان آنال هستند كه قدمتش به اندازه خود مكتب آنال است. طبیعی است كه برآمدن مجلهای تاریخی كه دعاوی نو در جهان تاریخنگاری داشت، همچون هر امر جدید دیگری مخالفت مورخان سنتی را برانگیزد، اشارهام به مورخان تجربهگرای انگلیسی و سنت رانكهای است. سنت دیگر همدلان با مكتب آنال است كه از مورخان چپگرایی چون اریك هابزبام تا كسانی چون پیتر برگ را در بر میگیرد. از این میان گروهی مكتب آنال بدیل فرانسوی نسخه تاریخ نگاری ماركسیستی است و چپگرایان میگفتند تجدیدنظر آنال ادامه همان تاریخنگاری چپگراست. بحث من روی سنتی متمركز است كه در دل خود مورخان آنالی بسط یافته و تاكنون تداوم یافته. این سنت فكری مدعی است كه نهضت آنال را نمیتوان به یك مكتبی با دعاوی معرفت شناسانه خاص تقلیل داد و میكوشد زمینههای اجتماعی تاسیس این مجله و نهضت آنال را توضیح دهد. ژاك لوگوف قرون وسطا شناس مشهور آنالی و از كسانی كه در دل این سنت پرورش یافته، میگوید: تصادفی نیست كه ژورنال آنال در سال 1929 شروع به كار كرد. او به بحران 1929 و سقوط بورس نیویورك و بحران اقتصادی جهانی اشاره دارد. همین نكته را میتوان درباره مجله مردمنامه طرح كرد كه چرا مردمنامهنویسی در دهه 1390 شمسی و این مجله در سال 1395 آغاز شد. یعنی همزمان با سالهای 1396 و 1398 و رویدادهایی كه در این سالها در جامعه ما رخ داد. برای پاسخ باید نخست به تاریخنگاری جدید فارسی و بستر اجتماعی ظهور آن توجه كنیم. از لحظه عباس میرزایی و مواجهه با نمایندگان دولت فرانسه تا افول جنبش اصلاحات در ایران در اوایل 1380، یك سخن بارها تكرار شده كه راه اصلاح جامعه از طریق تصاحب دستگاه دولت میگذرد، یعنی تمام مصلحان ما فكر میكردند با تنظیم دولت به تربیت ملت میرسند. نتیجه این ایده كلگرایانه آن بود كه همیشه سیاست و دولت اهمیت بیابد. همزمانی تاسیس رشته تاریخ با تاریخنگاری رانكهای منجر به این شد كه تاریخ سیاسی و تاریخ دولت محور تبدیل به ژانر غالب تاریخنگاری ما شود. ژانر تاریخ سیاسی عمدتا مبتنی بر نوعی ارادهگرایی و سوژه باوری است. شخصیتهای بزرگ در آن نقش كنشگران اصلی را ایفا میكنند. در نتیجه شاهدیم كه در تاریخ معاصر ما شخصیتهایی مثل امیركبیر یا رضاشاه به سوژههایی متورم بدل میشوند و پای قهرمانها و ضدقهرمانها به تاریخ ایران باز میشود. در چنین روایتی از تاریخ تو گویی اگر امیركبیر كشته نمیشد یا فیالمثل متفقین به ایران حمله نمیكردند و رضاشاه سیاستهای اقتصادی خود را ادامه میداد، ایران در مسیر توسعه و كامیابی قرار میگرفت. اما از اواسط دهه 1380 دیدیم كه مفاهیم جامعه و مردم بار دیگر مطرح شد و ما متوجه شدیم كه راهحل مساله از جامعه و گروههایی كه خودمان در آن هستیم، میگذرد و اگر گروههای سیاسی هم میخواهند به بهبود جامعه كمك كنند، باید درگیر این مناسبات شوند. تولد مردمنامهنویسی در بستر همین برجسته شدن مساله اجتماعی در ایران به وقوع پیوسته و مردم به معنای گروههای مختلف كه با هم تضاد دارند، قدرت گرفتهاند. امیدوارم با تداوم سنت مردمنامهنویسی در زبان فارسی در دیسیپلین تاریخ كه یكی از پوسیدهترین رشتههای دانشگاهی در ایران است، بتوانیم از یك كلیت انتزاعی به نام ایران كه سرنوشت آن را دستگاه دولت و قهرمانها و ضدقهرمانهایی كه این دستگاه را تصاحب میكند، گذر كنیم و به یك تجربه انضمامی از ایران كه بتواند راوی شادیها و رنجهای گروههای مختلف جامعه ایران باشد، برسیم.
مفهوم مردم، مناقشه برانگیز و پیچیده
داریوش رحمانیان: از مباحثی كه در این جلسه مطرح شد، بسیار یاد گرفتم. خدا را شاكرم كه با اینكه كشور ما در زمانه عسرت قرار گرفته، اما از سمت نسلهای جوان نشانههای امیدواركننده به چشم میخورد. بحث پیرامون تاریخ مردم و مردمنامه، نیاز به جلسات و گفتوگوهای فراوان دارد. مطمئن هستم در دو دهه آینده، دگرگونیهای درخشانی در این زمینه خواهیم داشتم. از اینكه كلان روایتهای انحطاط و زوال و آشفتگی وضعیت فراگیر میشود، آزردهام. البته ما گرفتاریها و مشكلات فراوان داریم، اما شكر واقعی به معنای آن است كه تنها سویههای تاریك و منفی را نگاه نكنیم، بلكه به جنبههای مثبت هم توجه كنیم. جامعه ما پر نشاط و پویا است.
یكی از مفاهیمی كه ما را گول میزند، بیسوادی مردم ایران مثلا در آستانه انقلاب مشروطه است. البته درست است كه بسیاری از مردم ایران در آن زمان سواد خواندن و نوشتن نداشتند و چوپانی میكردند، اما شمار زیادی از همان مردم در كوه و صحرا كنار گلهشان شاهنامهخوانی داشتند یا سعدی حفظ میكردند و با حافظ و عبید زاكانی و ناصرخسرو آشنا بودند. این به معنای فرهیختگی است، یعنی جامعهای كه میراث دارد. بحث از تاریخ یادمانی و یادبودی نیست، بلكه این نشانهها دلگرمكننده است.
پویش مردمنامهنویسی، ضعفها و كاستیهایی هم داشته است. ما نباید مفهوم مردم را بدیهی و ساده در نظر بگیریم، درحالی كه مفهومی بسیار پیچیده و لغزنده است. مراد از مردم كیست و چیست؟ بحث فقط زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نیست. مفهوم مردم با مترادفهایی كه از گذشته تا به امروز داشته مثل غوغا، جماعت، عوام، عوامالناس، عوام كالانعام و… بسیار مبهم و مناقشهبرانگیز است. گاهی مفهوم مردم و مترادفاتش در فرهنگ و تاریخ ما ابزاری برای سركوب و سلطه بر مردم شده است. بنابراین باید روی این مبانی اندیشید. یكی از كارها فهم تاریخ این مفهوم است. بنابراین كاستی كم نیست و باید كار كرد. مردمنامه همین كه بتواند یك جرقه ایجاد كند، كافی است.
محسن آزموده
منبع: روزنامه اعتماد