میراث مکتوب- مولانا «كمالالدین» و به گفتهای «شمسالدین محمّد» متخلّص به «وحشی» در سال 939 ق (و به گفتۀ برخی منابع به نادرست 929 ق) در شهر بافق در استان یزد دیده به دنیا گشود. نام پدرش دانسته نشد، ولی آنگونه كه برمیآید، پدرش مردی گمنام و کشاورزپیشه بوده است. نوجوانی بیش نبود كه به محضر سخنور توانای بافق «شرفالدین علی بافقی» راه یافت و در محضر او زانوی شاگردی به زمین زد.
پیشدرآمد
مولانا «كمالالدین» و به گفتهای «شمسالدین محمّد» متخلّص به «وحشی» در سال 939 ق (و به گفتۀ برخی منابع به نادرست 929 ق) در شهر بافق در استان یزد دیده به دنیا گشود. نام پدرش دانسته نشد، ولی آنگونه كه برمیآید، پدرش مردی گمنام و کشاورزپیشه بوده است. نوجوانی بیش نبود كه به محضر سخنور توانای بافق «شرفالدین علی بافقی» راه یافت و در محضر او زانوی شاگردی به زمین زد. آنگاه با یاری و تشویق برادر بزرگش «مرادی بافقی» به آموختن علم و فضایل همت گماشت. او هرروزه بهپای درسهای استاد میرفت و فنون شعر را از او میآموخت. کمکم، کمال الدّین به میان انجمنهای ادبی آن سامان راه پیدا کرد و توانست از محضر سخنوران توانمند روزگار خود همچون «نجاتی بافقی» و «همّتی بافقی» بهرهها ببرد.
سفرهای وحشی
وحشی بافقی در این دوران پس از آموختن مقدّمات ادبی در زادگاه خود و درسآموزی در مکتب سخنوران نامی در جوانی زادگاهش را رها كرد و همراه برادرش به یزد آمد. چندی در نزد شعرای یزد بود و در محضر شاعران و ادیبان آن شهر، ریزهکاریها و صنایع شعر را بهتر و بیشتر آموخت. در این زمان بود که او نیز به درجهای رسید که برای خود، تخلّص «وحشی بافقی» را برگزید. چون آوازۀ شهر کاشان در همهجا بهعنوان سرزمین شعر و شاعران پیچیده بود، او نیز راهی آن دیار شد و با شاعران آنجا به مشاعره و مباحثههای ادبی پرداخت و در ضمن آن در مکتبخانههای شهر به کودکان و نوجوانان خواندن و نوشتن میآموخت.
یوسف دیگر به دست آریم «وحشی»، قحط نیست
ما مگر در مصر، یعنی شهر كاشان نیستیم؟
وحشی در كاشان بهواسطۀ سرودن بیتی، توجّه فرمانروای آن شهر را جلب كرد؛ و با اینكه بازار شعر و كلام در آن شهر رواجی درخور داشت، پس از چندی بهواسطۀ رشک چند تن از سخنوران آن دیار و به میان آمدن هجوهای ركیك، كاشان را نیز رها كرد و از آنجا راهی عراق (اراك كنونی) و سپس بندر جرون (هرمز كنونی) شد:
آگه نیی كه از پی وجه معاش خویش
هر چیز داشت «وحشی» بیخانمان فروخت
چیزی كه از بلاد عراق آمدش به دست
آورد و در دیار جرون، در زمان فروخت
زمانی هم راهی آرامگاه پیر ماهان، شاه نعمتالله ولی میشود، چند ماهی هم به زادگاه خودش بافق میرود، ولی تاب نیاورده با دلخوری به یزد برمیگردد و با شاعران این دیار، طرح دوستی میریزد و به کمال شاعری میرسد.
برخی به سفر او به هند میپردازند. دراینباره حسین نخعی (کوشندۀ دیوان وحشی) میآورد: «چون این سفر با خوی گوشهنشینی و وارستگی و خرسندی وحشی سازگار نیست و از نویسندگان همزمان وحشی یا دیگران و یا خود او هیچکدام سخنی دراینباره به میان نیاوردهاند، نمیتوان آن را باور داشت.» سعید نفیسی، تاریخنگار و نویسنده هم این گفته را نادرست میداند: «بههیچوجه درست نیست … بهجز وحشی بافقی، چهار تن دیگر این تخلّص را داشتهاند، وحشی بیرجندی، وحشی جوشقانی، وحشی فرخآبادی، وحشی دولتآبادی. به گمانم خوشگو یكی از این دو تن را با وحشی بافقی اشتباه كرده باشد و كسی كه در زمان جلالالدین محمّد اكبر در هند زندگی میکرده [باید] یا وحشی دولتآبادی و یا وحشی فرّخآبادی بوده باشد.» عبدالحسین آیتی و ذبیحالله صفا نیز رفتنش را به هند نادرست میدانند. بنا بر آنچه آمد، نمیتوان سفر او را به هند پذیرفت. البته برخی منابع هم از اصفهان و قزوین بهعنوان جایگاه او نامبردهاند.
وحشی پاکباز، سرانجام و پسازاین همه دربهدری دلش در هیچ آشیانهای آرام نگرفت و تا پایان زندگی در «خاک پاک یزد»، گوشهنشینی را برگزید و روزگار را بهسختی گذراند و شمع جان را در طلب عشق گداخت. او بهرغم اینکه وضعیّت زندگیاش خوب نبود، بسیار بلندنظر بود که این معنی در سراسر دیوانش دیده میشود.
وحشی با اینکه شاعر توانایی بود و میتوانست از راه سرودن شعرهای چاپلوسانه، دولت و ثروتی داشته باشد، ولی هیچگاه مانند دیگران به تملّق و مدیحهگویی نپرداخت و جز چند شعر که در ستایش چند امیر نیکوکار و آزادمنش و چند پادشاه آبادگر صفوی آنهم برای رفع تکلیف سروده، هیچگاه رو به درگاه حاکمان نیاورد و با عزّت نفس زیست. او هیچگاه ازدواج نکرد، هرچند آرزو نامی در دیوانش حضور دارد، ولی تا پایان زندگی تنها زیست.
عصـر وحشی
این شاعر پاکنهاد که عشقی آتشین درونش را شعلهور میساخت، در دورانی زندگی میكرد كه سه دولت توانا در این گوشۀ جهان فرمانروایی میكردند، گورکانیان در هند، شاه سلیمان قانونی در عثمانی و شاهطهماسب صفوی در ایران كه ازلحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر اوضاع زمان خود تأثیرگذار بودند. دوران زندگانی این سخنور شوریده و این شاعر نامور و بزرگ سدۀ دهم در ایران برابر بود با پادشاهی شاهطهماسب صفوی (984 – 930 ق)، شاه اسماعیل دوم صفوی (985-984 ق) و شاه محمّد خدابندۀ صفوی، فرزند بزرگ شاهطهماسب (996-985).
تنگـدستی
«وحشی از آغاز كودكی تا پایان زندگی، هیچگاه روی خوشی و آسایش ندیده و همواره در گوشهای از یزد به بینوایی و تنگدستی روزگار گذرانید و با دیو ترسناك نیاز دستوپنجه نرم كرده است»:
مجنون به من بیسروپا میماند
غمخانۀ من به كربلا میماند
جُغدی به سرای من فرود آمد و گفت:
كاین خانه به ویرانه ما میماند!
یا در جای دیگر میگوید:
نیست پوشیده كه گر تاج و قبایی بودم
مردمان، نادره خواندند مرا در ایّام
بارها داشت بر آن كوشش، عریان تنیام
كه برو جامه و دستار كسی گیر به وام
تخلّـص وحشی
گفتههای گوناگون دربارۀ تخلّص وحشی وجود دارد. برخی با دست یازیدن به نوشتۀ فخرالزمانی بر این باورند كه پسازآنکه شعر او به گوش فرمانروای كاشان میرسد، چون ظاهر درستی نداشته، گفت: «این وحشی، شعر میتواند گفت؟» ازاینرو خود را متخلّص به وحشی كرد. برخی آن را بهواسطۀ ارادتی میدانند كه كمالالدین به برادرش مرادی بافقی داشته است و چون برادر او در گذشته، كمالالدین تخلّص او را كه «وحشی» باشد، بر خود نهاده است. شاید هم «وحشی» تخلّص نخست برادرش بوده باشد. بههرروی سخنوران بنا بر روحیاتی که دارند، برای خودشان تخلّصهایی مانند مجنون، پریشان، بی دل و غیره برمیگزینند که وحشی هم میتواند یکی از آنها باشد.
جایگاه ادبی وحشی بافقی
وحشی بافقی نهتنها بزرگترین سخنور یزد، بل نامورترین شاعر ایران در عصر صفوی است. وی را بنیانگذار «طرز نوی» در شعر و ادب فارسی به نام مکتب «واسوخت» میدانند که از شعبات مکتب وقوع است. ازاینرو او را سرشناسترین سخنور مکتب وقوع در شعر پارسی میدانند. نامآوری وحشی بیشتر به سبب سرودههای سوزناکی است که از او برجایمانده است. سوزوگداز و اخلاصی که در اشعار اوست، از همان زمان نامش را بر سر زبانها انداخت. اوج هنر شاعری او در سرودن منظومۀ عاشقانه عارفانۀ «فرهاد و شیرین» است که به بیانی دیگر، گزارش زندگی خود اوست؛ بهویژه قطعه آغازین آنکه نواگر دلهای سوخته است. از شاهکارهای دیگر او ترکیببندهای پرشور است بهغیراز دیوان، سه اثر ماندگار دیگر از آن پاکباختۀ بیشۀ غم و دلباختۀ دردپیشه برجایمانده که عبارتاند از: مثنوی پرسوزوگداز «فرهاد و شیرین»، مثنوی عرفانی اخلاقی «ناظر و منظور» و مثنوی عرفانی «خلد برین» که نام وی را در ردیف منظومه سازان ادب فارسی جاودانه کرده است. با اینکه او را از نظیره پردازان نامی نظامی میدانند، ولی آوازۀ منظومۀ جاودانی فرهاد و شیرین وحشی کم از منظومههای نظامی نیست؛ زیرا فرهاد و شیرین او دستمایۀ سرودن دهها منظومه با همین نام در سدههای پسازآن شده است.
مثنوی سوزناک: «الهی سینهای ده آتشافروز» او جزء اشعار جاویدان ادب پارسی است. بارها دیوان و کلیات اشعارش در ایران و هند چاپشده است. کلّیات دیوان وی بیش از نه هزار بیت را داراست و بهغیراز آن، نامهای زیبا و منثور و منظوم هم از او به یادگار است.
چندین سخنور مانند: قاسم بیک قسمی افشار، رامی اردوبادی، ظهور ترشیزی، تقی الدّین اوحدی بلیانی، طهماسب قلی بیک عرشی و شرف زردوز تبریزی به شاگردی او نازان هستند.
تاکنون دهها پایاننامۀ کارشناسی ارشد و دکتری بر پایۀ آثار او سامانیافته است. نام وی، نامی آشنا در شبهقارۀ هند و پاکستان و ایران و حتی آسیای مرکزی است. در تاجیکستان یکی از مقامهای موسیقی بر پایۀ اشعار اوست.
پایان زنـدگی
دربارۀ چگونگی پرواز روح این عارف دلسوخته و این عاشق دلباخته، سخنان گوناگون و گاه ضدّ و نقیضی به میان آمده است. ذبیحالله صفا دراینباره میگوید: «دربارۀ علّت وفاتش سخنانی هست كه اگر راست باشد، میتواند مایۀ شگفتی خواننده گردد.» مظفرحسین صبا وفاتش را به دلیل «مرض حمی مُحرقه» (تب سوزان) میداند. سعید نفیسی نیز اعتقاد دارد: «بیشتر به افسانه میماند». عبدالحسین زرّینكوب مینویسد: «شاید همین احساس زندهای كه در شعر او باقیمانده، موجب نقل این شایعه شده باشد كه شاعر به دست همسرش کشتهشده باشد.»
ز شبهای دگر دارم، تب غم بیشتر، امشب
وصیّت میكنم، باشید از من باخبر، امشب
دربارۀ این غزل، نفیسی میآورد: «بسیاری از غزلسرایان ازاینگونه اشعار كه در هجران، اظهار نومیدی از زندگی خودکردهاند، سرودهاند و این دلیل نیست كه در دم مرگ گفته باشد.» برخی هم میگویند: هنگام مرگ، كاغذ پارهای در دستش بود و این بیت بر آن نوشتهشده بود:
كردیم نامزد به تو بودونبود خویش
گشتیم هیچکاره به مُلك وجود خویش
درگـذشت
هرچند سالمرگ وحشی پاکباخته در تذكرۀ حسینی و تذكرۀ روز روشن سال 961 ق و در سُلمالسموات و فهرست مشترك نسخههای خطی فارسی پاكستان 999 تا 1000 ق، در جامع مفیدی سال 997 ق و در قاموسالاعلام سال 992 ق است، ولی بیشترینه بر این باورند كه سرانجام مرغ روح این دلسوختۀ عاشق که سوز درونش از تکتک ابیاتش هویداست، در 52 سالگی و به سال 991 ق از كالبد تن رها و پیكر بیجانش در محله پیر و برج یزد، در «مُغاك» خاك نهاده شده است. وی در همان برزن پیر و برج و كوچۀ روبه روی شاهزاده فاضل كه اكنون نامور به كوچۀ آروك (اَهرُك) است، زندگی میكرده است. یكی از ساكنان آنجا میگفت: «سنگ بزرگ مزار وحشی را که پیشتر روزها بر آن مینشسته و شعرخوانی میکرده، سر همان كوچه به زیرخاک كرده است تا محفوظ بماند.» و اکنون تقریباً آرامگاهش زیر همان خیابان پهلوی (امام خمینی کنونی) است.
ملا قطب شدّهباف برای تاریخ درگذشت او این قطعه را گفته است:
«وحشی» آن دستانسرای معنوی
گشته خاموش و بههمپیوسته لب
از غم لب بستن وحشی، گشاد
در پی افسوس گفتن، بسته لب
سال تاریخش چو جُستم از خرد
در جواب من گشود آهسته لب
دستبرسر، ایدریغا گفت و گفت:
«بلبل گلزار معنی، بسته لب»
در سال 1328 ق امیرحسین خان بختیاری، فرمانروای یزد بنایی به یادبود او در تلگرافخانه میسازد، ولی در دورۀ پهلوی نخست آن بنا بهواسطۀ وجود مرمرهای بسیار زیبایی که داشته، ویران میشود و مرمرهایش را به تهران برده میشود. در سال 1356 ش یک بنای یادبود دیگری در مکان بوستان وحشی بافقی در خیابان مهدی ساخته میشود. واپسین یادگار وحشی، خانۀ پیر منسوب به او در شهر بافق بود که چندین سال پیش ویران شد.
زیباترین غزل او بهقرار زیر است:
کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش/ گشتیم هیچکارۀ ملک وجود خویش
غمّاز در کمین گهرهای راز بود/ قفلی زدیم بر در گفتوشنود خویش
من بودم و نمودی و باقی خیال تو/ رفتم که پردهای بکشم بر نمود خویش
یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار/ حاکم تویی در آمدن دیروزود خویش
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا/ بیاختیار اگر نشوی در سجود خویش
گو جان و سر برو، غرض ما رضای توست/ حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش
بزم نشاط یار کجا و این فغان زار/ وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش
یک رباعی زیبا از وحشی بافقی :
یا صاحب ننگ و نام میباید بود یا شهرۀ خاص و عام میباید بود
القصّه کمال جهد میباید کرد در وادی خود تمام میباید بود
کتابنامه
آیتی، عبدالحسین: تاريخ يزد: عبدالحسين آيتی، يزد: بینا، 1317.
انصاری كازرونی، ابوالقاسم: مرقوم پنجم کتاب سُلّم السّموات، به كوشش: يحيی قريب، تهران: بینا، 1340.
حسينی سنبهلی، میرحسین دوست: تذكرۀ حسينی، لكهنو، 1292.
«خانۀ وحشی بافقی» بنياد، ش 1، ش 3 (خرداد 1356) ص 48.
خوشگو، بندر ابن داس: سفينۀ خوشگو، به کوشش: کلیم اصغر، تهران: کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، 1389، ج 2.
زرّینكوب، عبدالحسین: سیری در شعر فارسی: عبدالحسين زرّين كوب، تهران: نوين، 1363.
سامی، شمسالدّين: قاموسالاعلام، استانبول، بینا، 1316، ج 6.
صبا، محمّد مظّفر حسين: تذكرۀ روز روشن، به كوشش: محمّد حسين ركنزادۀ آدميّت، تهران: رازی،1343.
صفا، ذبیحالله: تاريخ ادبيّات در ايران: ذبيحالله صفا، تهران: فردوس، چاپ دوم، 1367، ج 5، بخش 2.
فخرالزّمانی، عبدالنبی: تذكرۀ ميخانه، به كوشش: احمد گلچين معانی، تهران: اقبال، چاپ پنجم، 1367.
گلچين معانی، احمد: مكتب وقوع در شعر فارسی، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348.
مستوفی بافقی، محمّد مفید: جامع مفيدی، به كوشش: ايرج افشار، تهران: اساطير، چاپ دوم، 1385، ج 3.
منزوی، احمد: فهرست مشترك نسخههای خطّی فارسی پاكستان، لاهور: مركز تحقيقات فارسی ايران و پاكستان، 1366، ج 7.
نفيسی، سعيد: تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسی تا قرن دهم هجری، تهران: فروغی، چاپ دوم، 1363، ج 1.
وحشی، شمسالدین محمّد: ديوان كامل وحشی بافقی، ویراسته: حسين نخعی، تهران: امیرکبیر، چاپ هفتم، 1363.
——————: فرهاد و شيرين: به كوشش: حسين كوهی كرماني، تهران: [بینا]، 1306.
حسین مسرت
منبع: روزنامه اطلاعات