میراث مکتوب – مجلۀ بخارا با همکاری بنیاد اجتماعی ـ فرهنگی ملت، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، بنیاد دایره المعارف بزرگ اسلامی و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، شب محمدتقی دانش پژوه را در ساختمان کانون گسترش زبان فارسی برگزار کرد.
عبدالله انوار، نوش آفرین انصاری، کامران فانی، اکبر ایرانی، فریبا افکار، علی اصغر علمی، داوود موسایی، علی اشرف صادقی، ژاله آموزگار و محمد دانش پژوه از جمله سخنرانان و میهمانان این شب بودند. برنامه در دو بخش برگزار شد. بخش نخست به افتتاح فروشگاه کتاب آینده اختصاص داشت.
در آغاز جلسه علی دهباشی، سردبیر مجلۀ بخارا، ضمن خوشامدگویی به حاضران گفت: این مراسم با همکاری جمعی از مراکز پژوهشی صورت گرفته است. چون امشب شب کتاب و استاد کتاب زنده یاد دکتر دانش پژوه است، رییس شورای تولیت بنیاد موقوفات دکتر افشار، دکتر مصطفی محقق داماد، صلاح دیدند که کتابفروشی بنیاد موقوفات «آینده» در چنین شبی افتتاح شود.
عمری که در کنار کتاب سپری شد
نخستین سخنران شب محمدتقی دانشپژوه، مصطفی محقق داماد بود که پس از خیر مقدم گفت: به مناسبت بزرگداشت استادی عالم و فرزانه گرد هم آمدیم که نام خودش را در کنار نام دانش و فرهنگ ایران ثبت کرده و ماندگار شده است. در کشور ما شخصیت های معدودی هستند که با فرهنگ ایران عجین شده اند. یکی از آن ها استاد دانشپژوه و دوست مرحوم ایشان استاد ایرج افشار هستند. این دو بزرگوار عزیزانی بودند که در کنار کتاب و فرهنگ و دانش عمر خود را سپری کردند. مرحوم دانشپژوه بر فرهنگ اسلامی، از آن جهت که فرهنگ اسلامی است کار میکرد و شیفتۀ فرهنگ اسلامی بود. و مرحوم ایرج افشار نیز به حکم خاندان بزرگش، شادروان دکتر محمود افشار که سرمایه و اندوختههای خود را برای ارتقای نام ایران نهاد، عمر خود را در این راه سپری کرد. هم اکنون از فروشگاهی که برای این منظور فراهم شده دیدن خواهید کرد و خواهید دید که در این چند سال از آنچه که آن مرحوم گذاشته است چقدر کتاب عرضه و احیا شده است. شورای انتخاب این کتابها از عالیترین اساتید هستند و بحمدالله تلاش میکنند آنچه که تراث ایران است را به کسانی که جویای این دانشها هستند، عرضه کنند. امیدواریم در آینده هم افرادی همین راه را ادامه بدهند و پا جای پای آن ها بگذارند.
محقق داماد از برگزاری چنین مراسم های گرامیداشتی استقبال کرد و گفت: این بزرگداشت ها و تجلیل ها برای آن هایی است که بدانند هیچ کس نمک شناسی را فراموش نمی کند و مردم فرهنگ دوست و فرهیخـتۀ ایران قدردان بزرگان کشور هستند و برای کسانی که دنبال این راه را باید بگیرند نیز نکته ای تربیتی و بسیار آموزنده خواهد بود.
وضعیت کتاب و کتاب فروشی در مملکت ما بسیار اسفناک است
داوود موسایی مدیر انتشارات فرهنگ معاصر، سخنران دیگر بخش نخست مراسم بود که به مناسبت افتتاح کتابفروشی آینده دربارۀ وضعیت نشر در کشور دقایقی سخنرانی کرد و گفت: برای همۀ ما مغتنم است که این نهاد در چنین شبی و به نام کسی افتتاح میشود که حق بزرگی بر گردن فرهنگ این مملکت دارد. در این مکان واقعاً به فضایی احتیاج بود که برای عرضۀ کتب ایجاد شود.
وی افزود: وضعیت کتاب و کتاب فروشی در مملکت ما بسیار اسفناک است و به تناسب جمعیت ما آمار پایینی را نشان میدهد. حتماً میدانید که امروزه یک بخش کتابفروشی فرهنگی است و بخش دیگر آن تجاری. بخش تجاری بیشتر شامل کتب آموزشی میشود که چرخۀ اقتصاد نشر را میگردانند. بخش عمومی که تاریخ، ادبیات، فلسفه و اینگونه آثار را عرضه میکنند بسیار اندک است. شاید باور نکنید که در یک کشور ۷۵ میلیونی تعداد واقعی کتابفروشیهایی که در تهران و در شهرستانها کتب عمومی میفروشند از ۵۰۰ فروشگاه کمتر است. یکی از دلایل این امر اقتصاد کم بازده نشر است. در این سالها تیراژ کتاب از سه هزار به ۷۰۰ و ۵۰۰ نسخه رسیده و البته این دلایل متعددی دارد که یکی از مهمترین آنها وضعیت اینترنت و گوگل است. می توان ساعت ها در این باره حرف زد اما مهم این است که به علت کم بازده بودن اقتصادی، رویکردی به این کار نمی شود.
موسایی ضمن گلایه مندی از کمبود فضاهای فرهنگی در شمال تهران، گشایش کتابفروشی در منطقه بسیار سودمند دانست و گفت: مکانی که امروز باز میشود بسیار از جهت منطقهای مفید است. چون اینجا منطقه نسبتاً مرفهی است ولی تعداد کتابفروشی در این منطقه بسیار کم است. من فکر میکنم تقاضا برای کتاب وجود دارد ولی متأسفانه عرضه کننده خیلی تلاشی برای این کار نمی کند. حال که بنیاد موقوفات زنده یاد افشار چینین کاری کردند به هیات امنا توصیه می کنم که در صورت امکان این فضا را گسترش بدهند. شاید یکی از مواردی که توصیۀ مرا معقول کند واقعا کمبود فضای عرضه کالای فرهنگی در این منطقه است. در این منطقه سه چهار کتاب فروشی آن هم با فضاهای کوچک بیشتر نیست. در مملکت ما در همه چیز تحولی ایجاد شده است اما در حوزۀ فرهنگ یا لااقل اقتصاد فرهنگ اقدامی صورت نگرفته و حال که چنین امکانی وجود یافته از جناب محقق داماد خواهش میکنم که بررسی کرده شاید بتوانند این فضا را با توجه به امکانی که شهرداری ایجاد میکند و من واقفم که شهرداری از این امور بسیار حمایت می کند و امکانات هم می دهد، اگر بتوان یک فضای بزرگ برای عرضه کتاب در این منطقه ایجاد کرد هم کاری خدا پیسندانه و ماندگار است و هم اهداف بنیاد را برآورده می کند. افزون که این امر می تواند برای بنیاد بازده اقتصادی برای انجام برخی امور نیز داشته باشد.
خاطراتی از زبان دکتر نوشآفرین انصاری
پس از اتمام بخش نخست مراسم، نوش آفرین انصاری نخستین سخنران بخش دوم شب محمدتقی دانش پژوه بود که ابتدا پیام مهدی محقق را به میهمانان رساند و سپس به ذکر چند خاطره از استاد دانش پژوه پرداخت و گفت: روزی یکی از استادان از من سوال کردند که چه می کنم. گفتم اگر شورای کتاب کودک بگذارد استاد داری و استاد یاری. منظورم یاد کردن از استاد محقق است که امروز در جمع ما نیستند. دکتر محقق بسیار عذر خواست و در بخش دوم، یعنی استاد یاری، از من خواست که سه نکته را درباره استاد بزرگ، دانش پژوه، خدمت شما بگویم. دکتر محقق در مورد نقش ایشان در توسعه دانش اسلامی تأکید و دو خاطره نقل کردند و گفتند: دانش پژوه بسیاری از متون فقهی را از عربی برای فارسی زبانان ترجمه کرد. در سفری به هند که با هم بودند به کتابخانه ای رفتند و وقت کتابخانه تمام شده بود. استاد از دکتر محقق خواستند تا از مسئولان اجازه بگیرند که ایشان شب را آن جا بمانند و بر نیمکتی بخوابند تا بتوانند فردا اول وقت از مخازن استفاده کنند. در سفری دیگر به امریکا برای شرکت در اجلاس سالانۀ انجمن شرق شناسان امریکا همه و همه از احاطه و شناخت ایشان از منابع فلسفی و اخلاقی اسلامی شگفت زده بودند.
انصاری گفت: من به چند پرده از خاطرات خود با استاد می پردازم که برای هر یک اسم و مقدمه ای کوتاه انتخاب کرده ام. نخستین دیدار من با استاد در سال ۱۳۳۸ در کنگرۀ شرق شناسان در مسکو بود. دیدارهای بعد در انجمن کتاب و از سال ۴۲ به بعد در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران پیوند نزدیک تر به خاطر دوستی استاد با دکتر محقق و همکار شدن من با استاد البته در سطوح خیلی متفاوت در دانشگاه تهران هر دو به عنوان کتابدار و افتخار حمل این اسم و آشنایی با بانوی بزرگوار همسر استاد و استاد دکتر محمد دانش پژوه و جریان مستمر طب جسمانی و طب روحانی که در محضر ایشان در طی سال های زیاد طی شد.
وی سپس به خاطراتش اشاره کرد و افزود: درس اول سال های ۴۷ و ۴۸: همه چیز قرار است در دانشگاه تهران امریکایی و عوض شود. کتابخانه ها متحول شوند. دو کتابخانه بزرگ دانشگاه رو به روی هم قرار دارند. دانشکده حقوق و دانشکده ادبیات؛ دو دختر جوان به ریاست این کتابخانه منسوب می شوند. اتفاق عجیبی در کتابخانه دانشکده حقوق می افتد که واقعا می توانم بگویم در استاد طوفان برپا می کند. دلبستگی استاد به مجموعه دانشکده حقوق بسیار شگفت بود. وقتی کتابدار جوان تلاش کرد مجموعه را تفکیک کند ما واقعا با غرش طوفان روبه رو شدیم. این کتاب دار ناخواسته تصمیم گرفته بود یک مجموعۀ وقفی را جدا کند. به طبع کتاب های شیمی، فیزیک، زبان آموز فرانسه و ادبیات فرانسه و غیره جایی در یک مجموعه تخصصی حقوق نداشتند اما بحث وقف استاد را واقعا ناراحت کرده بود. ایشان از این مساله به خاطر عجین بودن عمیقشان با فرهنگ و سنت و ریشه ها بسیار عصبی شده بودند. و موضوع دوم این بود که اولین مجموعه ای که این کتابدار بی نوا تصمیم به تفکیک داشت مجموعه دکتر محمد مصدق بود. این غرش استاد یک غرش فرهنگی بود که بر من تأثیر عمیق گذاشت و من احترام به فرهنگ و سنت ها و ریشه ها را از استاد یاد گرفتم که تا به امروز با من همراه است و تلاش کردم به کار ببرم.
قصه تاریخ: در همان سال های ۵۰ تصمیم گرفتیم مجموعه های خطی پراکنده در دانشگاه تهران را در کتابخانه مرکزی تجمیع کنیم. پزشکی، حقوق و ادبیات مجموعه های نسبتاً بزرگی داشتند. استاد فوق العاده با این کار مخالف بودند. فکر می کنم فقط از استاد بزرگ ایرج افشار بر می آمد که ایشان را راضی کنند تا تجمیع را بپذیرند. استاد دانش پژوه پیش من تشریف آوردند و گفتند شما اگر تاریخ بخوانید متوجه می شوید که چرا من این قدر نگرانم.
قهر و آشتی : استاد دانش پژوه و استاد عبدالله نورانی بحث های بسیار داغ می کردند و یک بار کار به قهر کشید استاد نورانی محل مشاجره را ترک کردند. من از همه جا بی خبر عقب دکتر محقق آمدم و دیدم استاد اشاره می کنند که بیا و فرمودند ما باید خدمت استاد دانش پژوه برویم تا استاد نورانی را پیدا کنیم. من شروع کردم به رانندگی، سعی کردم استاد را نصیحت کنم اما چنان غریدند که دست و پای خود را جمع کردم. به خیابان وصال رسیدیم و دکتر محقق گفتند حاج آقا در صف اتوبوس هستند و رو به استاد دانش پژوه گفتند: سرتون رو بدزدین وگرنه استاد سوار نمی شن؛ و استاد حرف گوش کردند و استاد نورانی هم، که نیک می دانستند استاد دانش پژوه با ما هستند، سوار شدند.
صفای صبح: در اوایل سال های ۶۰ چند روزی در منزل استاد بر روی مقدمه های فهرست های نسخ خطی کار میکردم. ظهر صدای بانوی خانه را شنیدم که چون استاد گوش هایشان ضعیف شده بود بلند حرف می زدند. گفتند: دانش دانش این قابلمه را ببر چلوکباب بگیر که ظهر مهمان داریم. استاد مظلوم هم قابلمه به دست از پله ها پایین می آمدند. در پاگرد اول ایشان را دستگیر کردم و قابلمه را سرجایش گذاشتم. خانم فرمودند آخه ما پیر شدیم و شما جوانید. ما ناهار آبگوشت کدو داریم و جای شما خالی ما سه نفری غذای بسیار خوشمزه ای خوردیم.
زبان باز کردن: روزی سرکار خانم تلفن زدند و گفتند که بیا حال دانش خوب نیست. به زبانی صحبت می کند که من نمی فهمم. البته خانم فکر می کردند که من خیلی زبان می دانم. گفتم چشم. خیلی سریع به خدمت شان رفتم. با کلامی نا مشخص صحبت می کردند و من نزدیک نزدیک رفتم. فهمیدم که ایشان از ابن رشد و تفسیر مابعد الطبیعه به زبان فرانسه صحبت می کنند. به خانم گفتم: شما هیچ نگران نباشید ورق های زبانی کمی قاطی شده است و درست می شود. کسی که بتواند دربارۀ تفسیر ما بعد الطبیعه به فرانسه حرف بزند حتما دیگر شرایطش نیز درست است.
احضار به طبقه پنجم: روی روزگاری که من مدیر گروه کتابداری بودم از دفتر معاون مالی دانشگاه تلفن کردند و خواستند که آن جا بروم. حیران شده بودم که معاون دانشگاه کجا و کتابداری کجا. قبل از رفتن خدمت استاد بزرگ همه ما دکتر حری رفتم و گفتم چه خبر؟ گفتند خیر است. حاضر شدم و رفتم. معاون مالی بسیار جوان بود و سربازیش را می گذراند. به من گفت: شما استاد دانش پژوه را می شناسید؛ گفتم بله. گفت: استاد گفتند که من تمام امکانات مالی و اداری را فراهم کنم و شما دورۀ کارشناسی ارشد نسخ خطی را با همکاری کتابخانه مرکزی مدیریت کنید. من از اعتماد ایشان بسیار خوشحال شدم. ایشان پاکتی به من داد. گفتم: چی هست؟ گفت: برنامۀ درسی. گفت: شما تا به حال برنامه سه هزار ساعته دیده اید؟ هر دو خندیدیم. این حاکی از عشق استاد دارد. به نظرم می رسد اگر موفقیتی نصیب این دوره شد حاصل آزادی عملی است که استاد دانش پژوه بر آن پافشاری داشتند. همواره فکر کردم که ایشان مدرن بودند نه ما که برای انجام هر کاری در محیط آموزشی صد بند به پای مان بسته بود.
و بالاخره حرف آخر: بهمن سال ۷۹ بیمارستان دی عمل قلب باز روی برونکارد به اتاق عمل برده می شوم احتمالا در حین تزریق ماده بیهوشی خانم پرستار می پرسد: شما چه نسبتی با دکتر دانش پژوه دارید که همه سفارش شما را می کنند. یادم می آید که گفتم: من از دوستان پدر ایشان هستم. تعجب پرستار و من بیهوش می شوم.
افتتاح کتابفروشی آینده، و پخش فیلم مستند از استاد دانش پژوه بخش های دیگر مراسم شب دانش پژوه بود. عبدالله انوار، کامران فانی، اکبر ایرانی، و فریبا افکاری دیگر سخنرانان این نشست بزرگ فرهنگی بودند که متن کامل سخنان ایشان به صورت جداگانه خواهید خواند.
گزارش از سهیلا یوسفی