کد خبر:18349
پ
akbarirani-m2-3

نع نامه (2)

سال 75 هنوز «دفتر نشر میراث مکتوب» نام این مرکز بود، نه تخصصی در کار بود و نه ردیف بودجه ای، کم کمک مبالغی حسب میل و ارادۀ اولیا واریز می شد که گاه به سبب نافرمانی های معمول این حقیر، به مصرف امور واجب تر دیگری می رسید.

انتقال میراث به انجمن

سال 75 هنوز «دفتر نشر میراث مکتوب» نام این مرکز بود، نه تخصصی در کار بود و نه ردیف بودجه ای، کم کمک مبالغی حسب میل و ارادۀ اولیا واریز می شد که گاه به سبب نافرمانی های معمول این حقیر، به مصرف امور واجب تر دیگری می رسید.
در این دوران به ناگاه خبر رسید که رئیس یادشده به سمت بالاتری منصوب گردیده، تا آن وقت به رغم مشاکل و مضایق جاری، گمان می رفت که میراث «به اتفاق ملاحت» و جایگاه ملی آن همیشه ماندنی است و این سمتهای اداری هستند که زود گذر و زوال پذیرند، بدین روی هماره در برابر شداید و مضایق، مفتاح صبر و شکیب را در دل داشتم.اما این بار با این تغییر مدیریتی، ورق برگشت، لذا رخت بربستم وعزم رحیل جزم کردم. چیزی نگذشت که همان عزیز صاحب لوا و ارتقاء، بر خلاف انتظار، شخصاً به اتاقم آمد و مرا برای مدیریت ادارۀ کتاب دعوت کرد. غافلگیر شدم و از تهمت و غیبت ذهنی خود نسبت به او توبه کردم. احترام کردم و – فی المجلس – به او «نه» نگفتم. رخصت خواستم تا دربارۀ تقاضایش بیندیشم. البته از اول پاسخم روشن بود. دو سه روز بعد رفتم و عذر خواستم. سمت دیگری را پیشنهاد کرد، با اظهار شرمندگی باز قبول نکردم، می طلبید که بند شکیب بگسلد و برآشوبد و اخم و تخمی مناسب مزاج ناساز طبع حقیرکند. گفتم: با خود عهد کرده ام که تا وقتی به میراث مکتوب خدمت می کنم – نه از روی فروتنی که به سبب ناتوانی در ادارۀ مشاغل عدیده – شغل دیگری را اشغال نکنم. مع ذلک، آن مدیر ارزنده که در کسوت خود، برازنده می نمود، عصیان مرا به نیکی بدل کرد، حتی به من توصیه کرد که کارمند رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گردم، «نه» گفتم، البته در سال 76-77 که فترت و رخوتی در کار میراث افتاده بود، وقتی آقای عبداللهیان، قائم مقام وزیر وقت، پیشنهاد کارمندی ارشاد را داد، برای حفظ میراث، مصلحت نبود که «نه» بگویم. آن روزگار، وضعی شده بود که به رغم میلم و «نه» گفتنم، دستور داده شد که میراث به انجمن آثار و مفاخر فرهنگی وابسته شود. من هم مأمور بودم و معذور، طبعاً مخالفتم بی اثر بود و برابر بود با پاک شدن صورت مسأله.

نه به کتابهای سفارشی

چند بار سفارش اکید شد که کتاب فلانی را چاپ کنید، کتابی که متن نبود یا تألیف مربوط به بعد از قاجار بود، یا از خویشان ایشان بود، تن زدم و «نه» گفتم. با این که اگر قبول می کردم، محتمل بود بودجۀ خوبی در نظر بگیرند. اما قبول نکردن همان و ….طبعاً باید تاوان تخصصی کار کردن در یک حوزۀ مخصوص که محدود به نسخ خطی است را داد. بنابراین، اگر یکدستی در کارها دیده می شود، گویا، شاید و بسا حاصل یکدندگی این خادم است.

نیز رایزنیهای فرهنگی

گاه به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، برای این که آثار میراث مکتوب را بخرند و برای رایزنیهای فرهنگی ارسال کنند، سر می زدم. در این رفت و آمدها، کار دست خودم دادم، اول رایزنی فرهنگی ایران در روسیه و بعد دو جای دیگر به من پیشنهاد شد. یک بار هم ریاست بنیاد اندیشه اسلامی آن سازمان و بعد سردبیری مجله انگلیسی اکو که هیچ کدام را نپذیرفتم، چون همه را مانع کار خود در گسترش میراث مکتوب می دانستم. زمانی که دکتر سید کمال حاج سید جوادی رایزن فرهنگی در لندن بود، مدتی اصرار می کرد که بروم لندن و مدیریت انتشارات الهدی را در آنجا قبول کنم، به ایشان هم «نه» گفتم. برخی می گفتند برو و از راه دور کنترل کن که مدیریت با پوند نقش بالای در تحقق اهداف استراتژیک دارد. می گفتم از نزدیک نمی توانم چه برسد از راه دور.
سال 77 دورۀ مدیریت اصلاح طلبان رسید. معاون فرهنگی وقت به بنده اول ریاست انجمن مفاخر را پیشنهاد داد، نپذیرفتم، این بار نه به دلیل این که از کار در میراث می ماندم که معتقد بودم نباید شأن آن انجمن را با آن سابقۀ درخشان علمی و مدیران برجسته ای که از دهها سال پیش تاکنون داشته پایین آورد. «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم.» لذا حدّ و قدر خود را کمتر ازآن می دانستم که ریاست آن انجمن را بپذیرم. وقتی استاد دکتر مهدی محقق- حفظه الله- منصوب شد، گفتم: الحمدلله که ایشان مصداق این حدیث «وضع الشئ فی موضعه» می باشند و در جایگاه شایسته خود قرار گرفتند.
سپس اصرار کردند که با حفظ سمت، مدیر ارشاد قم شوم. حتی گفتند چه قبول کنی یا نکنی، حکمت را فردا رسماً اعلام می کنیم. با پرویی و جسارت «نه» گفتم. واقعاً نگران بودم که اگر حکم انتصابم اعلام شود، چه کنم که خدا از ته دل من خبر داشت و بدا حاصل شد و فرد لایقی منصوب.
گاه انسان از نوشتن برخی مطالب ابا دارد. دوست دارد بعد از مرگش – فمنهم من قضی نحبه – نشر شود. با این حال آنچه نوشتنی بود – بالخلاصة و العصارة- تحریر شد. همان دوست عزیز می گفت: حتماً در این عجاله، داستان تعیین جایگزین و قصد انحلال مرکز را در سال 87 بنویس (که موجب مصرف دارو های اعصاب و…. برایت شد)، اتفاقاً این بار به او «نه» نگفتم، بلکه گفتم:
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر

نظر کاربر: خیلی خیلی عالی بود. هر دو نع نامه را با آن غلظتی که در نعِ آن وجود داشت خواندم. دست مریزاد/ جواد بشری

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612