میراث مکتوب- رسول جعفریان، استاد و پژوهشگر برجسته تاریخ و نسخ خطی، در سخنرانی خود در افتتاحیۀ دوره سوم «مدرسه تابستانی انعکاس» در تاریخ ۲ شهریورماه ۱۴۰۲ به مواجهه ایرانیان با شرقشناسی پرداخته است. متن این سخنرانی را در ادامه میخوانید.
به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین
ـ انتخاب این عنوان به دلیل توجهی است که در کلاس های تابستانی مزبور روی تبادل علمی میان پژوهشگران داخل و خارج وجود دارد.
ـ در سابقه فعالیت های نوشتاری بنده، همزمان تألیف و تصحیح و ترجمه هست. بخشی از ترجمه ها مربوط به آثار نوشته شده در غرب بوده و د رکارهای تألیفی کم و بیش توجه به آراء بیرونی بوده است. در بخشی از فعالیت های صفوی شناسی این ارتباط بیشتر بوده است. سعی کرده ام بر اساس همان مراودات، تجربههای خودم را از این مسأله و نکاتی که در حاشیه آنها به ذهنم می رسد بیان کنم.
انعکاس و توسعه مطالعات اسلامی
در باره اهدافی که انعکاس دنبال می کند، سه نکته مطرح شده است: اول «زمینه سازی برای ارتقای فعالیت های آکادمیک در حوزه مطالعات اسلامی در ایران»، دوم «از طریق ارتباط موثر میان نخبگان ایرانی فعال در مطالعات اسلامی و اساتید خارج از ایران» و سوم «آشناسازی دانشجویان و پژوهشگران ایرانی با آخرین و مهم ترین پژوهش های آکادمیک در حوزه مطالعات اسلامی».
در سالهای اخیر، برخی از برنامه ها از جمله برنامه هایی که «انعکاس» داشته، در تحقق این اهداف موثر بوده اند.
در این تبادل فکری وبه واقع بهره گیری ما از تجربه های دیگران، دو مسأله مورد توجه است:
نخست پژوهش ها و آثار و نتایجی است که در تحقیقات جدید مطرح شده، و نسبت به گذشته، عمق مطالعات اسلام شناسی را افزایش داده و ما را با داده های جدیدتری آشنا کرده است.
دوم متدها و روش های تحقیق که به طور کلی استفاده از آنها می تواند دانشجویان و پژوهشگران را در مسیر تحقیق در موضوعات تازه کمک کند و چهره ی تازه به تحقیقات آنها بدهد.
این که بشود روشهای پژوهش را به یکدیگر نزدیک کرد، فعالیتهای بین رشته ای را برای تقویت این مطالعات شناساند، و پرسش ها و پاسخ ها را در این حوزه با به اشتراک گذاشت، بسیار مهم است.
در حال حاضر، با افزایش امکانات فنی در یک شرایط کاملا مساعد و کم هزینه برای همکاریهای علمی هستیم، در حالی که در گذشته چنین امکاناتی وجود نداشت. طبعا مدیریت این فعالیت ها کار شایستهای خواهد بود، رسالتی که «انعکاس» در سه سال گذشته، دنبال کرده است.
بنده دو کار را از سوی انعکاس می ستایم:
یکی برگزاری کلاسهای تابستانی برای آشنایی با ایده ها و پژوهش های تازه محققان یک حوزه مشخص دوم ارائه گزارش منظم و مستمر از مقالات و کتابهای تازه توسط استادان دیگر اینها ما را به اهدافی که پیش تر اشاره شد خواهد رساند، و ما در آینده نزدیک، شاهد نتیجه این هم افزایی جدی در حوزه مطالعات اسلامی خواهیم بود.
نیازمند شناخت روند رشد شرق شناسی در سه قرن گذشته و درک تاریخ آن هستیم
یک نیاز مهم ما، شناخت رویکردهای موجود در مطالعات غربی به دنیای اسلام و مباحث و مسائل آن به طور عام است. این که دقیقا آنها در دوره های مختلف با چه نگاهی، و با چه متدهایی به مطالعات اسلامی پرداختهاند.
ما دو مسأله در اینجا داریم:
اوّل: این که ما همیشه با محتوای این کتابها در حوزه اسلام و جهان اسلامی روبرو بوده ایم، اما یک گزارش تاریخی درست از روند شکل گیری «شرق شناسی» نداریم. متأسفانه تنها چند کتاب در عربی و اندکی در فارسی در شناخت شرق شناسان هست که عموما حاوی اطلاعات بسیار اندکی است.
مقصودم شناخت مراحل مواجهه فکر قدیم و جدید غربی با اسلام و مطالعات اسلامی یا همان ادبیات جدلی میان غرب مسیحی و شرق اسلامی است. ما نیازمند شناخت روند درست مطالعات شرق شناسی در طول قرونی هستیم که اسلام و مسیحیت با هم مواجه بوده اند. شناخت مراحل آن، و بسترهایی که این آثار در آنها پدید آمده و مبانی و روش های تحقیق در غرب که بر اساس آنها به شناسایی شرق اسلامی پرداخته اند. این مطالعات هر کدام در شرایط خاصی از مواجهه پدید آمده، و غرب در هر دوره، متناسب با افکار و شرایط سیاسی و اجتماعی اش، با شرق اسلامی روبرو شده است. این نیازمند تحقیقات بسیار گسترده ای است که ما حتی اندکی از آن را فرا نگرفته ایم.
دوم شناخت افرادی که در این حوزه فعالیت کرده اند. این که اینها چه افرادی، وابسته به چه موسسات علمی بوده و در زندگی شان چه علائق و مشاغل و افکاری داشته اند. ما اغلب فرهنگنامه هایی برای شرق شناسان داریم، اما زندگی و افکار و سوابق آنها را به طور دقیق نمی شناسیم. این امری لازم است.
چند بار در ایران فرهنگنامه نویسی برای شرق شناسان شروع شده اما هیچ گاه کار علمی و جدی در این زمینه نشده است.
ما همیشه نگران شرق شناسی بوده ایم
نگرانی ما برابر شرق شناسی تقریبا از روز نخستی که پای این تحقیقات به دنیای ما وارد شده وجود داشته است. حس ما نسبت به این تحقیقات، بی شباهت با برخورد ما با دیگر فراورده های غربی نیست، و البته اینجا حساس تر است. به طور کلی ما نگران «دانش غربی» بوده ایم و همیشه با پرهیز سراغ آن رفته ایم.
نسبت به به رغم نگرانی، هرچند با کمی تأخیر مسأله برای ما قابل توجیه بوده است. در همین حوزه، دایره ریاضیات و مهندسی، و مانند آن بوده است. مقاومت در مقابل علوم ریاضی اندک، اما در باره پاره ای از شاخه های علوم طبیعی مثل پزشکی و زیست شناسی، پرسش های ما بیشتر بوده است. نمونه آن مقابل نظریات داروین است که هنوز برای بسیاری از مسلمانان جا نیفتاده است.
و اما نسبت به ، و از جمله تاریخ این حساسیت بیشتر بوده و تا به امروز به سختی ادامه دارد. در ایران ـ و به نظرم بسیاری از نقاط جهان اسلام ـ نگاه منفی به این دانش ها در عمق جامعه وجود دارد.
و اما نسبت به حوزه دین، نگرانی مستمری وجود داشته و دارد و همیشه اسباب تشویق خاطر بوده است.
نکته مشترک در اینها، این است که ضمن آن که برجستگی های آثار آنها را می دیدیم و جنبه های علمی را در می یافتیم، و اما نسبت به تأثیری که روی هویت و دین و تمدن و فرهنگ ما می گذاشته، همواره نگرانی داشته ایم.
با وجود این نگرانی، کار کردن دشوار است. ما در درجه اول باید عوامل این نگرانی را درک کنیم، و ثانیا برای رفع آن راه حلی داشته باشیم. تحقیق و مطالعه در فضای نگرانی، آثار منفی دارد و در بسیاری از مواقع سبب خودسانسوری می شود.
نگرانی ما از دانش غربی در حوزه اسلام از چه ناحیه ای بوده است؟
ما همیشه خود را مدافع علم و دانش معرفی کرده ایم و خود را اهل استدلال دانسته ایم. اما هم زمانی که افکار یونانی آمد، و هم وقتی غرب آمد، نتوانسته ایم مرزها را روشن کنیم.
در واقع سه نکته مهم در اینجا بوده است:
الف: علمی بودن برخی از پژوهشها که ما را مجاب و گاه شگفتی ما را بر می انگیخته است. بخش قابل توجهی از پژوهشهای شرق شناسی اساسا جنبه علمی یا لغوی محض دارد، مانند تصحیح بسیاری از آثار عربی یا فارسی و مانند اینها، فهرست نویسی نسخ خطی، و … ما همیشه از اینها استفاده کرده ایم. بسیاری از آنها در بغداد و بیروت و تهران افست شده است.
ب: آثار منفی شمار قابل توجهی از نوشته های شرق شناسان روی هویت و فرهنگ و دین که ما را سخت نگران می کرده است. تردیدهایی که در باره اصالت وحی، نبوت، و مانند آن وجود دارد؛ این که گفته شود، اسلام از یهودیت یا مسیحیت نشأت گرفته است، یا وجود پیامبر تاریخی نیست، یا مانند این سخن اخیر که اساسا مکه قبله مسلمانان نبوده است.
ج: مبانی فلسفی و علمی غربی که در بررسی مفاهیم دینی همیشه مسأله ساز بوده است. برجسته ترین نمونه ها، کارهای شرق شناسان روسی و کمونیست است که خیلی صریح به انکار تمامی مفاهیم دینی و ساختگی بودن آنها و پدید آمدنشان از دل روابط تولید سخن می گویند.
در دو بخش اخیر، دشمنی با شرق شناسی بسیار جدی بوده و هر گاه مطلبی نوشته می شده است، برای قومی که به هر حال حس می کرده دینش در حال آسیب دیدن است، چنان که سرزمینش، گفتارهای ضد شرق شناسی بسیار جذاب بوده است.
متأسفانه راه دقیقی برای تفکیک علمی میان خروجی های شرق شناسی و این که کدام یک درست و کدام یک نادرست است، وجود نداشت. ما فقط می توانستیم ـ به طور کلی ـ توصیه کنیم که سعی کنید، با نگاه «علمی» به مسائل نگاه کنید. هرچند در «تعریف علم» و سطح آن هم در این موارد متفاوت بود و تا حدی تحت تأثیر مبانی دیگری بود. ما بخش زیادی از معلومات دینی را فقط با زبان دینی می فهمیم، کاری که نمی شود از دریچه مفهوم علم غربی به آن نگریست. بدین ترتیب یک غربی زبان دینی ما را نمی فهمد، چنان که فهم سخنان او هم برای ما دشوار است. به هر روی این توصیه کلی، مشکلی را چندان حل نمی کند و فقط «صبر» و پیشرفت کار و زمانه است که تا اندازه ای ما را هماهنگ با وضع موجود خواهد کرد.
سه دوره در مطالعات اسلام شناسی در غرب
فکر می کنم یک دوره سکته ای در تحقیقات صدر اسلام بود که اکنون آن دوره شکسته شده و عصر جدیدی آغاز شده است. شاید بعد از یک دوره طولانی سفرنامه و گزارش نویسی از شرق اسلامی ـ سه دوره در مطالعات اسلامی داریم:
دوره احیای متون عربی و تواریخ و دیوانها و آثار مهم که اوج آن قرن نوزدهم بود. قبل و بعدش هم ادامه داشت
کنار آن و هرچه جلوتر آمده ایم، تحقیقات دایره المعارفی که عمده آن ها در دایره المعارف اسلام بود و کنار آن محققان برجسته ای ظاهر شدند. اینها افراد مهم اما انگشت شمار بودند. طبعا همگی غربی بودند. تا این دوره، اصلا مسلمانان در کارهای غربی ها مشارکت نداشتند. نویسندگان دایره المعارف اسلام شاهد این مدعاست.
یک حرکت تازه برای شناخت شرق که معمول جریان احیای اسلام در دوره معاصر است که توجه را به گذشته هم جلب کرده است. البته عوامل دیگری هم بوده است. داستان فلسطین و منازعات قدیمی تقابل شرق اسلامی با غرب مسیحی را نشان داد. یا مسأله استعمار و آثار بعدی آن، انقلاب اسلامی ایران و بعد هم حرکت القاعده و داعش که غرب را به کنکاش بیشتری در باره اسلام وا داشته است. بخشی از این تحقیقات هم با مدل تحقیقات کتاب مقدس مشابهت دارد که مربوط به شرق شناسان عبری دان است که از روی آن مباحث پل زده به بخش های دیگر می روند. در باره هند شناسی هم آن مقدار که به زبان فارسی و اسلام مربوط می شود، مربوط به دوران سلطه کمپانی هند شرقی است. در این مرحله، مسلمانان ساکن غرب هم مشارکت فعال دارند.
هر چه هست، الان جذابیت ها زیادتر شده و آن طور که از کارهای جدید بر می آید، علاقه مندان فراوانی هستند که به شناخت کشورهای اسلامی، گذشته اسلام، هنر اسلام و بسیاری از جنبه های دیگر می پردازند.
انتقاد از مطالعات اسلامی جدید در غرب حق ماست
این حق طبیعی ماست که نسبت به تحقیقات جدیدی که در غرب در حوزه اسلام شناسی انتشار می یابد، موضع منتقدانه داشته باشیم. این هم از نظر علمی امر پسندیده ای است و هم از نظر این که ما به هر حال مسلمان هستیم و اگر مطلبی انتشار یابد که به دین ما مربوط می شود به طور عادی انگیزه بیشتری برای نقد داریم. وقتی آنها در باره ما و سرمایه های دینی و فرهنگی ما اظهار نظر می کنند، ما باید نقد کنیم. ما می توانیم بگوییم از جهاتی درک درونی بهتری از اسلام داریم، چیزی که آنان از آن محروم هستند، وتا این اواخر، نمی خواستند آن را قبول کنند.
فقط یک اشکال هست که ما در این نقدها، متهم خواهیم بود که از سر تعصب نقد می کنیم. تجربه هم نشان داده است که بسیاری از نقدهای ما ناشی از تعصبات مذهبی و باورهای رایج ماست (همان طور که بررسی های آنها ناشی از باورهایشان در حوزه تحقیق و علم و علوم انسانی). بالاخره ما در ایران زندگی می کنیم، باور به اسلام و تشیع داریم و اینها هم در تحقیقات خودشان، حتی اگر بارها به عظمت اسلام یا انقلابی بودن تشیع پرداخته باشند، باز مواردی دارند که ما نسبت به آنها منتقد خواهیم بود. مهم این است که مرز انتقاد علمی را از انتقاد مذهبی و باورمند جدا کنیم. این کار دشواری است که ما باید وارد آن شویم. نتایج، روشن خواهد بود. یا اشتباه آنان گرفته خواهد شد، یا ما از اشتباه درخواهیم آمد. ما در هر حال سربلند خواهیم بود. مشروط به این که اولا علمی کار کنیم و ثانیا جدیت در حد آنها داشته باشیم.
سه نمونه را مثال بزنم:
الف : زمانی که کتاب اسلام در ایران پطروشفسکی منتشر شد، با این که ممکن است فکر شود در دوره شاه این محدودیت ها برای نشر این قبیل آثار نبوده، کتاب بدون نقد امکان انتشار نیافت، و آقای حکیمی نقدهایی بر آن نوشت که در پایان آن کتاب آمده است.
ب: وقتی کتاب انحطاط و زوال امپراطوری روم گیبون منتشر شد، فصل مربوط به اسلام و پیامبر آن ـ فصل پنجاهم ـ ترجمه نشد. این به رغم آن است که این بخش، نسبت به متن های رسما سنی، متشیعانه نوشته شده است. گیبون قبل از آن که از خلافت ابوبکر یاد کند، مدخلی به شخصیت امام علی اختصاص داده، نکات بسیار مهم و مثبتی نوشته، و به صراحت می گوید: پیامبر در «بستر بیماری، در محاصره عایشه باهوش، دختر ابوبکر و دشمن علی قرار گرفت».
ج: حدود ده سال پیش، وقتی ترجمه کتاب تشیع هالم منتشر شد، بنده قریب به هفتاد پاورقی برایش زدم تا بنیاد پژوهشهای اسلامی حاضر به انتشار آن شود. مسلما نقد خوب است، و ما چون این قبیل کارها برایمان مهم است، باید کارهای غربی را نقد کنیم، اما نقد علمی و روش مند. کتاب جانشینی حضرت محمد (ص) هم مشکلاتی در انتشار پیدا کرد و باز ناشر مجبور شد پاورقی و توضیحاتی بیفزاید. عاقبت کتابی در نقد آن نوشته شد (امام علی جانشین رسول الله، حسین عبدالمحمدی، ۱۳۵۸)، و ناشر که زیر فشار بود آن را در مقدمه کتاب چاپ کند، تن به چاپ مستقل آن داد.
درک این که شرق شناسی دانشی برای مخاطبان مسلمان و غیر مسلمان است
در واقع باید بدانیم آنها چگونه و بر اساس چه مبانی این آثار را نوشته اند و ما در نقد چه می توانیم انجام دهیم: در اینجا چند نکته را باید بدانیم:
اولا دانستن و تفهیم این مطلب به مخاطبان مسلمان بر این که مخاطب نوشته های ما در اینجا، افراد باورمندی هستند که بسیاری از مفروضات ما را قبول دارند؛ اما مخاطب آنها،در سراسر جهان، چنین افرادی نیستند. فهمیدن این مطلب نیاز به تأمل ما و همه مخاطبان مسلمان دارد. متأسفانه مردم عادی و حتی بسیاری از منتقدان آثار شرق شناسان چنین درکی را ندارند.
ثانیا روش های پژوهش آنها با ما فرق دارد. ما باید متدهای آنها را بشناسیم و بر اساس همانها، آنها را نقد کنیم. ممکن است به متد آنها ایراد داشته باشیم. مهم این است که بدانیم آنان از چه روش هایی در تحقیق استفاده می کنند. روش های سنتی، یا پدیدار شناسانه و یا روش های دیگری که مبتنی بر دانش های دیگری مثل زبان شناسی (فقه اللغه یا فیلولوژی) و مانند اینهاست. این را باید توجه داشته باشیم و از همان مسیر نقد کنیم. ما باید توانایی آنها را در خود ایجاد کنیم تا بتوانیم به انتقاد بپردازیم. اصولا ما روش های سنتی را در تحقیق داریم و کمتر با روش های جدید در پژوهش آشناییم.
ثالثا کنار گذاشتن تعصب در تحقیق، ما باید از «حرص» خوردن و برخورد «متعصبانه» به معنای خروج از اعتدال در برخورد پرهیز کنیم. ما مواجه با این آیه قرآنی هستیم: «و لا یجرمنّکم شنآن قوم علی أن لا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی»؛ این آیه هم شامل کارهای رفتاری است و هم فکری.
شکاف های فکری و تاریخی عمیق غرب مسیحی و شرق اسلامی
ریشه های نگاه منفی ما نسبت به شرق شناسی، سابقه ای به اندازه سابقه پیدایش اسلام دارد. این سابقه که روشن هم هست، بدین ترتیب است:
اوّلا: اسلام در جریان اصلاح مسیحیت و یهودیت طلوع و ظهور کرد. در واقع، اسلام در نفی یهودیت و مسیحیت رشد کرد. به علاوه، اسلام جای مسیحیت را در شامات و شمال افریقا گرفت. شعار قرآن «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا» بود و آیات زیادی در نقد و اصلاح مسیحیت و یهودیت نازل شد. بعد از رحلت هم، اسلام، بیش از همه با مسیحیت درگیر شد. در سوریه و شمال افریقا بیشتر سرزمینهای تحت سلطه مسیحیت را گرفت. این مساله تا جنگهای صلیبی ادامه یافت.
دوم با شروع تهاجم استعماری غرب، و گسترش ادبیات جدلی میان اسلام و مسیحیت، و تلاش مسیونرهای مسیحی در همه این سرزمینها برای مسیحی کردن مسلمانان، تداعی مجادلات قبلی پیش آمد. اروپایی ها این وضع را در افریقای سنتی غیر مسلمان نداشتند، اما در خاورمیانه، شبه قاره و شمال افریقای مسلمان، نه تنها بسیاری از سرزمین های مسلمانان توسط «مسیحیان غربی» اشغال شده بود، بلکه تلاش می شد تا «مسلمانان مسیحی شوند». عادی به نظر می آید که بگوییم این مساله آثار زیادی روی تحقیقات شرق شناسی و نقدهای ما مسلمانان نسبت به آنها گذاشت.
سوم: رشد تحقیقات شرق شناسی در غرب با پیدایش نهضت روشنگری، همین طور پدید آمدن علم جدید تاریخ، بکار بردن روش های نو در تحقیق، کارهای زبان شناسی گسترده، بحث های فلسفی جدید به روشنی «باورهای دینی» را زیر فشار قرار می داد. مشابه همین وضع در غرب، مسیحیت و یهودیت را زیر فشار قرار داده واستخوانهای آن دو دین را خرد کرده بود. در واقع، عصر روشنگری، منتقد دین و اعتقادات دینی بود و این امر روی شرق شناسی و اسلام شناسی تأثیر می گذاشت. نتیجه آن که رویکرد ما طی دویست سال به شرق شناسی سر جمع منفی است و این ریشه در تحولات سه دوره پیشگفته دارد.
شرق شناسی، علم و شبه علم
نگاه علمی معنای تا حدودی روشن دارد. این که کدام مطلب علمی است و کدام نیست. دانشی که عرضه می شود در معرض آن است که علم باشد یا شبه علم. بستگی به مسائل زیادی دارد. می دانیم در این باره اختلاف زیاد است، اما به هر حال، میزان، پذیرش نتایج در یک جمع ترکیبی گسترده به صورت حداکثری است.
دانش تولیدی در جریان شرق شناسی هم همین راه را باید طی کند. این که دانشمندان درجه یک نوشته اند، یا افراد بازاری و غیر حرفه ای که فراوان هم هستند. این که متعصبانه نوشته اند یا منصفانه. این که روش های علمی را رعایت کرده اند یا خیر، و این که نظریات آنان مورد پذیرش جمع ترکیبی از اقوام و گروه های مختلف به صورت حداکثری پذیرفته شده است یا خیر.
در حوزه مطالعات اسلامی هم، علم و شبه علم داریم. گاهی افرادی که در آن طرف افراطی هستند، حالا با هر انگیزه، فضای این طرف را غبارآلود می کنند. مهم است که روشن شود کجای بحث علمی است و کجا افراط و تفریط. سوال البته خوب است، علم هم با احتمال شروع می شود. سوال و پرسش اساس پیشرفت علم است. همیشه یک سوال یا اتهام است که منجر به تحقیقات گسترده می شود و خیلی از مطالب در آنها روشن می شود. این طور نیست که تحقیقات غربی ها همه روی یک روال باشد، می شود علم باشد، یا شبه علم. آثار فراوانی و اظهار نظرهای متعددی بوده که از بین رفته است. اینجا باید میان سوالاتی که به ما کمک می کند تا تحقیق بیشتری بکنیم، با پرسشها و تئوری های بی اساسی که تنها وضع را وهم آلود می کند، فرق بگذاریم. ما در هر حال باید مدافع تحقیقات باشیم و تلاش کنیم وارد میدان تحقیقات شویم و کار را پیش ببریم.
پیش از این هم تأکید شد که در غرب هم و در حوزه مطالعات شرق شناسانه مطالب غیر علمی فراوان گفته شده است. بویژه در روزگاری که هنوز پیشرفت های دوره اخیر پدید نیامده بوده است. روشن است که تحقیقات علمی، در همه زمینه ها، همیشه و یکسره در حال تغییر بوده و هست. اما گاهی قدم های ناهمواری برداشته می شود که بلافاصله هم اگر جامعه علمی در کار باشد، با آن برخورد می شود. نمونه آرای شگفت و متفاوت، برخی از نوشته های گوبینو است که که به گفته اروین، با ایجاد ملغمه ای از تاریخ زبان های آریایی و ریشه های خط میخی و غیره، شروع به خوانش کتیبه های میخی ایران کرد و چرندیاتی سر هم کرد که توسط دیگر شرق شناسان مثل راولینسون و دیگران مورد استهزاء و تمسخر قرار قرار گرفت (علم خطرناک، ۲۱۰ ـ ۲۱۱). گوبینو بیشتر به تأسیس نظریه نژادی ویژه خود اشتهار دارد که بعد از او، اروپا را گرفتار بحران فاشیسم کرد. اما اینجا مقصود بافته های شرق شناسانه او در زمینه خط میخی است. در روزگار ما هم گروهی از محققان غربی که تحت عنوان شکاکان شناخته می شوند، وجود دارند که نظریات شگفتی می دهند. این افراد گاهی موجی از تردید هم می آفرینند، اما وقتی ما پذیرفته ایم تا در عالم علم زندگی کنیم، باید صبورانه با این قبیل نظریات مواجه شویم. علم و متدهای علمی، خودش صافی های خودش را برای جدا کردن سره از ناسره دارد. بهتر است به علم اعتماد کنیم.
لازم است اشاره کنم، در دهه های اخیر، تعدادی ایرانی در فضای غربی، اقدام به نگارش آثار ضد دینی آشکاری کرده علیه اسلام و پیامبر (ص) کتابهای فراوانی نوشته اند که کما بیش آنها را می شناسیم، فضایی که این آثار ایجاد کرده، و نوعی گرته برداری از روش های غربی البته از نوع افراطی آن است، فضای تقابل را در این سوی، کاملا بر انگیخته است. تقریبا سالی نیست که چندین اثر از این دست منتشر نشود. تردیدی نداریم که باید این آثار را از دایره شرق شناسی کنار بگذاریم، اما قضاوت عامه همیشه قبول این توصیه ها نیست.
یک کلاه دیگر هم سر ما رفته است. شماری آثار داستانی علیه اسلام در ایران نوشته شده که برخی از علمای ما را سرگرم پاسخ دادن به آنها داده است. یکی بود یکی نبود، یک ذبیح الله منصوری بود، و یک کنستانتین ویرژیل، با داستان محمد پیامبری که از نو باید شناخت. آن وقت در قم آقای محمدعلی انصاری کتابی نوشت: محمد پیامبر شناخته شده. از این قسم در باره امام صادق (ع) هم بود، با ترجمه فارسی و بعد عربی و اردو.
شرق شناسی تحت الشعاع نفرت های بین الادیانی
اتهام به یهودی گری، از بدترین اتهامات در عالم اسلامی بوده و هنوز نیز تقریبا چنین است. این که فلان شخص یهودی یا یهودی زاده بوده، یا فلان فرقه مذهبی ریشه یهودی دارد، از همین رهگذر است. در شرق شناسی نیز سایه این اتهام دیده می شود. در اینجا دو مساله در کار است:
نکته اول این که در حوزه مطالعات اسلامی، یک مساله مهم یهودی بودن شمار فراوانی از محققان یهودی این حوزه است. این سبب شک و شبهه برای مسلمانان شده و مرتبا آن را گوشزد کرده اند. گفته اند دلیلش این است که این افراد یهودیانی بوده اند که از فیلولوژی وارد حوزه تحقیقات تاریخی شده و به دلیل پیوند زبان عربی و عبری، به این حوزه کشیده می شوند. در واقع تلاش می کردند تا با یادگیری زبان های باستانی، متون مقدس را بهتر بفهمند. جنبه دیگر آن ارتباط زبانهای مختلف سامی و از سوی دیگر در یک خانواده بزرگ تر زبانهای باستانی مانند سانسکریت و سومری و غیره بود. حتی اگر این توجیه درست باشد،که حتما تا حدودی درست است، به هر حال این برای مسلمانان یک مساله است. از نظر مسلمانان، یهودیان کینه توزتر از مسیحیان هستند و اگر مسلمانی، کتابی از یک فرنگی می خواند، همین که بداند او یهودی است، همان اول ترمز دستی را می کشد و تأمل می کند.
نکته دوم ادامه این ماجرا، و در دوره جدید، شرق شناسی با مساله فلسطین و صهیونیسم پیوند خورده است. معضل فلسطین و برخورد اسلام و یهودیت از این زاویه، این شبهه را که مطالعات شرق شناسی یهودیان برای از بین بردن اسلام و طعنه بر آن است را تقویت کرده است. می دانیم ادوارد سعید یک مسیحی فلسطینی و طبعا معروف ترین نقّاد شرق شناسی است. در کشورهای عربی و نیز ایران، همیشه روی گلدزیهر (م ۱۹۲۱) به عنوان یک پژوهشگر صهیونیست تأکید شده، و کتاب او با عنوان «درسهایی در باره اسلام» مورد طعن و انتقاد بوده است. این کتاب هیچ وقت در ایران اجازه انتشار نیافته است. کتاب «محاکمه گلدزیهر صهیونیست» از محمد غزالی مصری توسط صدر بلاغی ترجمه و توسط حسینیه ارشاد در سال ۱۳۶۳ ـ و شاید قبل از آن هم ـ منتشر شده است.
نکته سوم آن است که به هر حال، خاستگاه اسلام و یهودیت و مسیحیت، از نظر دینی، و مبانی، و مفاهیم، نزدیک است. اتهام این که قرآن برگرفته از آموزه های یهودی است، همیشه مسلمانان را آزار داده است. به هر روی، ریشه های مشترک زبانی و اعتقادی، مسأله ای است که در حال حاضر، شمار فراوانی از پژوهشگران حوزه علم قرآن و فقه، به این وجوه تشابه علاقه مند هستند، تحقیقاتی که عنوان بایبلی ـ قرآنی دارد.
شتاب مطالعات اسلامی در غرب در سالهای اخیر
در دوره جدیدی از تحقیقات در حوزه مطالعات اسلامی و موج تازه گسترش آن هستیم. این مساله عللی دارد که برای مثال می توان از موارد زیر یاد کرد:
اولا: اسلام نقش فعال تری در دنیا دارد، و این خود ناشی از عوامل مختلفی است، اما آنچه برای ما مهم است، اهمیت این مسأله در گسترش مطالعات در حوزه اسلام است. کشورهای اسلامی در مسیر رشد هستند و غرب چاره ای جز این مشارکت دادن آنان در فعالیت های مختلف ندارد.
ثانیا مهاجرت شمار زیادی از مسلمانان به غرب که در ادامه کوچ های بزرگ از شبه قاره، و افریقا و نیز از عربهای عراقی و بعد هم مهاجرت تحصیلی زمینه را برای این مشارکت فراهم کرده است. بسیاری از این افراد جوانان و مردمان متدینی هستند. در عین حال با تحصیلات جدید آشنا هستند. آنان بخشی از فرهنگ غرب را پذیرفته اند و لاجرم بر اساس متدهای جدید به مسائل نگاه می کنند. این ها علاقه مند به توسعه مطالعات اسلام هستند. نمونه آن موسسات آقا خان، موسسات سعودی ها، و افراد زیادی هستند که جدای از این موسسات در دانشگاههای مختلف هستند.
ثالثا: دانشگاه هایی مدل غربی، و یا شعبه هایی از دانشگاه های بزرگ اروپایی و امریکایی در قطر، امارات و بیروت وجود دارد که فارغ التحصیل های اینها با متدهای جدید کار می کنند. سابقه این فارغ التحصیل ها در دانشگاه آمریکایی بیروت بود، اما امروزه، ارتباط نزدیک تری در این زمینه پدید آمده و این سبب گسترش تحقیقات اسلامی با روش های غربی شده است.
رابعا: فضای مجازی، گسترش فراگیری زبان انگلیسی توسط مسلمانان، سبب شده است تا حتی مسلمانانی که در کشورهای خودشان هستند، با متدهای غربی وارد این حوزه ها بشوند. برخی می خواهند بدانند غربی ها چه می گویند، یا علاقه مند به نقد آنها هستند، یا شیفتگی دارند، و یا … به هر حال، این تحقیقات در این کشورها در حال گسترش است. بویژه ترجمه آثار جدید، ولو در حد محدود در حال توسعه دادن به این مطالعات است.
به هر حال، در طول نیم قرن گذشته داد و ستدهای علمی بوسیله ترجمه، نشست های علمی، دایره المعارف نویسی ایرانی و اسلامی در ایران و غرب، گسترش مقالات علمی پژوهشی، چاپ مقاله در مجلات خارج از کشور، همه به نوعی همکاری در ایجاد فضای فکری جدید کمک کرده است.
تفاوت سطح پژوهش ما و آنها
باید اعتراف کنیم از نظر سطح پژوهش، تفاوتی میان آثاری که در شرق اسلامی پدید می آید با آنچه در مطالعات غربی در باره دنیای اسلام است وجود دارد. این امر باید عوامل مختلفی داشته باشد که باید به آنها رسید و نقاط ضعف را برطرف کرد. قرار نیست این را در اینجا بحث کنیم، اما مسلما
یکی از علل آن ضعف ما در بکار بردن روش تحقیق و متدهای پژوهش است. ما در قرن های سوم تا ششم عمیق تر و روش مندتر فکر می کردیم. در دوره های بعد از آن هم، آثار بلندپایه ای داریم. اما در کل، گرفتار نوعی ضعف روش هستیم.
نکته دیگر رشد نظریات اجتماعی است که فهم مسیر تاریخ را آسان تر کرده است. شما با کمک ابن خلدون بهتر تاریخ را می فهمید یا بدون آن؟ خیلی روشن است که با آن. این یکی از مشکلات جدی ماست و ما باید آن را حل کنیم. آقای فیرحی، مشروطه را با فوکو فهمید و البته که بهتر از بسیاری دیگر فهمید.
نکته دیگر متن خوانی یا بهتر بگویم، متن ناخوانی ماست. این متن خوانی، مقدماتی نیاز دارد. بخش عمده تحقیقات متمرکز روز فهم یک زبان، لغات آن، تاریخ زبان آن، بحث فقه اللغه است. ما نه تعداد زیادی ازمتن های کهن را می خوانیم، و نه آنها را درست فهم می کنیم. بخش مهمی از شرق شناسی از دریچه فیلولوژی ـ فقه اللغه ـ انجام شده است، جایی که درست ضعف ما بوده است.
ما باید هم به لحاظ کمی و هم کیفی، متن خوان شویم. روی کلمات و ترکیبها، ریشه لغات، ارتباط میان جملات، تنوع و تطور مفاهم کار بکنیم. ما باید با مقابله آنها کشف های تازه داشته باشیم. ما متن های با ارزشی داریم که حتی ده درصد از آنچه می شود از آنها برای شناخت فرهنگ اسلامی در گذشته بهره گرفت، استفاده نکرده ایم. به خصوص ما ایرانی ها که مشکل زبانی هم داریم. یک نکته دیگر، خواندن متن ها با امکانات جدید فنی است که به احتمال زیاد، و به زودی، تحولی عمیق در آن پدید خواهد آمد.
دیگر این که، ما اغلب، تاریخ صدر اسلام را برای بهره برداری های اخلاقی و سیاسی و اجتماعی روز خوانده ایم. نه ما، که نسلهای قبلی ما هم همین طور بوده اند. به قول امروزی ها، ما ایدئولوژیک وارد شناخت یک مجموعه می شویم. پیش فرض داریم. این طور تحقیق پیش نمی رود و ما همیشه می لنگیم. حتی اگر داریم، در مرحله تحقیق باید هدف «شناخت دقیق» باشد نه «ثابت کردن امری از قبل».
به همین دلیل است با داشتن هزاران دانشجوی الهیاتی در حوزه های مختلف دین، شامل فقه و حقوق، علوم قرآن و حدیث و فقه از تولید کیفی خوبی برخودار نیستیم. سوال من این است: چه راهی برای جبران این مشکل هست؟ روشن است که مشکلات دیگری هم وجود دارد، اما فقدان متد در این نسل، عدم نظارت استادانی که خود صاحب نظر باشند، سبب این وضع بی کیفیت شده است.
ستایش از حضرت محمد در آثار قرن هیجدهم و نوزدهم اروپا و انعکاس آن در ایران
در کلاس تابستانی انعکاس امسال، موضوع بررسی سیره نبوی و پیامبر شناسی است. خواستم نکتهای را که در اثر اخیرم که گفتمان تمدن اسلامی در دوره پهلوی است بیان کنم. در صد سال گذشته، ما با گفتمانی در باره پیامبر (ص) در آثار مسلمانان به صورت ترجمه و تألیف مواجهیم که استفاده از نوشته های شرق شناسان یا به طور کلی غربیان در باره شخصیت پیامبر است. در واقع، ما در یک مقطع در تحقیقات غربی ها، با نگاه مثبتی به اسلام و پیامبر مواجه هستیم و این محصول شرایط خاصی است که در دوره روشنگری پیش آمده است. کتاب خانم مینو صمیمی «محمد در اروپا» شرحی از این امر و دلایل آن را بیان می کند. از توضیحات جناب فرهاد قدوسی هم بدست می آمد که مطالعات دیگری هم در این زمینه شده است. این که چرا این رویکرد در غرب پدید آمده شاید به چند نکته بشود اشاره کرد:
اولا نوعی اعتدال تدریجی و تسامح در مواجهه ادیان و فرهنگ ها پیش آمده که سبب کاسته شدن از تعصبات شده و کمترین نتیجه این که اگر نکته مثبتی دیده شود، گزارش می شود. در واقع، به تدریج غبار تعصب فرونشسته است.
ثانیا بیشتر تحقیقات جدید کار نویسندگانی است که میانه ای با کلیسا ندارند و ممکن است علیه آن هم باشند. اینها می خواهند از آنچه غیر مسیحی است ستایش کنند. حضرت محمد (ص) و اسلام یک رقیب تاریخی بوده و ظرفیت این ستایش را دارد. آنها در تحقیقات خود، از جنبه های عقلانی اسلام ستایش بیشتری کرده و آن را در مقابل مسیحیت، می ستودند. تعریف جدید از دین، دیگر منحصر در مسیحیت نبود، بلکه شامل دین های برزگ می شد و سعی می کردند به یک اندازه از اصل آن ستایش کنند. به عبارت دیگر، هرچه جریان شرق شناسی سکولارتر می شد، تا اندازه ای به نفع اسلام بود، زیرا جنبه هایی از آن از این زاویه و در مقابل مسیحیت، مورد ستایش قرار می گرفت.
ثالثا این که می شود گفت، جریانی در اصلاح گری در غرب، در قرن هیجدهم و نوزدهم، در پی جایگزین کردن برخی از مسائل اعتقادی و حقوقی و ارزشی برای زندگی جدید اروپایی هستند. اساسا رویکرد آنها در مطالعه تمدن های دیگر می توانست این نتیجه را داشته باشد، و به این ترتیب به برخی از مسائل اسلامی و از جمله برخی از ویژگی های حضرت محمد (ص) علاقه مند شدند و در باره آنها نوشتند.
پاره ای از این نوشته های قرن نوزدهمی در این زمینه، به عربی و اردو و از آنها به فارسی ترجمه شد و موجی از شادی در میان مسلمانان پدید آورد. کتابها و مقالاتی در باره نگاه های مثبت نویسندگان غربی به اسلام نوشته شد.
یکی از معروف ترین آن ها که به عربی و فارسی ترجمه و بارها چاپ شد، بخشی از کتاب الابطال از توماس کارلایل (ترجمه محمد السباعی) بود که سرگذشت قهرمانان تاریخ را نوشته بود و بخشی از آن در باره حضرت محمد بود. این کتاب توسط یک عالم معروف ایرانی با نام ابوعبدالله زنجانی به فارسی درآمد و سال ۱۳۱۲ش منتشر شد.
از وُلتر هم انبوهی از این مطالب بدست آمده که جواد حدیدی آنها را در کتاب اسلام از نظر ولتر گردآوری کرده است.
این مسیر ادامه داشت تا همین اواخر که آثاری از خانم آنه ماری شیمل در باره حضرت محمد منتشر شد. از وی با تعبیر کسی که عاشق حضرت محمد بوده یاد شده و دفاع وی از اخباری که در اطراف آن حضرت حتی مسائل زندگی خصوصی ایشان است، جالب است.
در مقابل، آنچه که نگرانی مسلمانان را به دنبال داشته، مسائل فراوانی است از انکار وجود تاریخی حضرت محمد، تا آنچه در باره وی، خصوصیات و زندگی و شخصیت ایشان گفته شده است. اینجا انبوهی از مسائلی را می بینید که به روشنی با باورهای اسلامی ناسازگار است. جریانی که در حال حاضر هم افراطی های غربی دنبال می کنند و هر از چندی، ایده تازه ای را که به روشنی با این باورها در تضاد است، عرضه می کنند. اینها ضمن این که خیلیها را به تکاپو وا می دارد تا تحقیقات خود را گسترش دهند، نگرانی ها و فضاهای تندی را علیه این قبیل تحقیقات و نوشته ها ایجاد می کند. کمترین اثر آن در داخل، این است که نوعی بدبینی پدید می آید و اجازه نزدیک شدن به این مباحث را نمی دهد.
اتهام غربزدگی و شرق شناسی
ما در ادبیات ایرانی از نیمه دوم قاجار به این طرف، ژانری با عنوان مبارزه با فرنگی مآبی ـ غربزدگی و یا حتی تعبیر فکلیسم داریم. این نوشته ها از سوی کسانی است که تلویحا گرایش سنتی ـ محدود یا مفصلی ـ دارند و با مظاهر فرنگی در هر سطح مبارزه می کنند. بخشی از این مظاهر فرنگی، تحقیقات شرق شناسانه است، چه مربوط به اسلام باشد، چه ایران، چه در تاریخ باشد یا فرهنگ و تمدن. تحقیقات شرق شناسانه، از سوی این افراد همزمان مشکوک است و گاه مسخره است و آنان از جهات مختلف تحقیقات شرق شناسی را مورد طعن قرار می دهند. در کشورهای عربی عده ای به عنوان دشمن شرق شناسان شناخته می شوند که برای مثال می توان محمد کرد علی را یاد کرد که در کتاب الاسلام و الحضاره العربیه سخت به آنان حمله می کند.
در ایران در نوشته های کسروی، جلال آل آحمد و حتی شریعتی مواردی از این دست یافت می شود. جلال می گوید: دانشکده ادبیات مثل بقیه، غرب زدگی را دارد و می افزاید: «بزرگترین نشانه زشت غرب زدگی را در استنادی که استادانش به اقوال شرق شناسان میکنند» باید دانست (غربزدگی، ص ۱۸۴ – ۱۸۵) در جای دیگری علیه شرق شناسی داد سخن میدهد: «حضرات مستشرقان که از هر الهی نامهای دایره المعارفی ساختهاند و از هر ریش نامهای فرهنگی» (ص ۱۸۵).
حاصل این نگاه و خروجی این نوشته ها، حداقل تردید آمیز بودن این تحقیقات بوده است. برخی از اغلاط آنان نیز مورد تمسخر واقع می شده است. چنان که اشارات طعنه آمیز آنان به نژاد ایرانی، یا مسلمانی یا مانند آنها نیز، به سرعت بلد می شده است. گاهی هم، این تحقیقات از این نظر که اینها به مسائل جدی مردم نمی پردازند و تحقیقاتشان نبش قبری است، مورد طعنه بودند. نمونه هایی از این موارد را در کتاب غربزدگی جلال می توان دید.
این امر به نوعی مبارزه با استعمار فرهنگی هم تلقی می شده است. خاستگاه این ادبیات، نوعی گرایش اصلاح گری با پیراسته کردن جامعه از عوامل غیر خودی بوده و طبیعی است که مواجهه با شرق شناسی بخشی از این پروسه باشد در واقع، ما گرفتار تنفر از غرب هستیم و این امر سبب می شود ما نتوانیم حرف آنها را درست درک کنیم و ببینیم چه می گویند، تا اگر لازم باشد قبول کنیم یا از آن انتقاد علمی کنیم.
مفهوم تمدن اسلامی و تحقیقات عریض و طویل نخستین بار در شرق شناسی پدید آمد
ما دست کم از دو قرن پیش ستایش نامه هایی از عالم اسلامی و مظاهر آن، از تمدن اسلامی، علوم اسلامی، یا علم در جهان اسلام، و دیگر مظاهر آن از قبیل هنر داشته ایم. حتی جایی خواندم که مفهوم معماری اسلامی یا به عبارت بهتر «شهر اسلامی» زاییده ذهن شرق شناسان فرانسوی در شمال افریقاست.
یک بخش از این تحقیقات، بویژه آنچه در حوزه تاریخ علم است، این است که غربی ها به تاریخ علم حتی در یک مورد جزئی بها می دهند و پدید آمدن آن را مثلا در حل یک معادله یا کشف یک عنصر مهم می دانند. کتابشناسی آثار پدید آمده در جهان اسلام مانند تاریخ الادب العربی بروکلمان، تدوین دانش اسلامی بر اساس کتابها بود.
این امر که کسی در باره تاریخ علم یا پیشرفت های آن در عصر و زمان گذشته ما چیزی بنویسد، طبیعیاست. رشته تاریخ علم را آنها توسعه دادند، و اما گاه، این ادبیات نوعی حالت ستایش آمیز به خود می گیرد. این امر می تواند به روحیه و تمایل یک نویسنده غربی باز گردد، چنان که می تواند انگیزه های دیگری از این قبیل که نویسنده آن اثر از یک پدیده متفاوت در شرق خوشش می آید، داشته باشد. من به صورت کلی نقدی به این مطالب ندارم، اما به یک عارضه آن در جهان اسلام می خواهم اشاره کنم، سبب می شود ما روحیه انتقاد از خود را از دست بدهیم. این وضع در گذشته بیشتر بوده اما حتی امروز نیز ادامه دارد. در اینجا، یک توهم برای ما پدید می آید و آن این که آنها هم اعتراف دارند که ما خیلی انسان های بزرگی بوده ایم. این اظهارات فی حد نفسه اشکال ندارد، اما مشکل این است که چرا باید بر اساس آن ستایش ها، روی افکار نادرست خودمان تأکید کنیم و گذشته مان را بزرگ ببینیم و در مقابل، پیشرفت های دانش جدید در نظرمان کوچک جلوه کند. این هم که ما برای بزرگی خودمان مدام به سخنان غربی ها استناد می کنیم، خود خالی از اشکال نیست.
جمع کردن میان عقیده و تحقیق چگونه ممکن است؟
خیلی روشن است که باورهای دینی و مذهبی، اقتضای نوعی تصلب در دیدگاهها را دارد. این اقتضای طبیعی دیناست و اختصاص به اسلام هم ندارد، گرچه این امر در دین های خاورمیانه ای جدی تر گرفته می شود.
ما مکرر از وجود تعصب بحث می کنیم، و این که به هر حال، برای حفظ عقیده، مجبوریم فتیله برخی از تحقیقات را پایین کشیده، از نشر برخی آثار جلوگیری کنیم یا در جواب گویی و نقد، تندروی کنیم.
روشن است که در بسیاری از مسائل دینی ما باید به «نقل» تکیه کنیم و امکان شفافیت علمی آنچنان که مخاطبان غیر متدین ما قبول کنند، کمتر وجود دارد. حتی گاهی برای خود مسلمانان هم قابل قبول نیست و باید به طور مرتب بگوییم فلان حدیث جعلی است، فلان حدیث از اسرائیلیات است، و فلان باور بعدها درست شده، و قبلا نبوده و توجیهات دیگر.
آیا این امکان وجود دارد که بتوانیم حوزه ای از باورهای دینی را به دایره تحقیق بسپاریم، و بخشی را به حوزه ایمانی، یا همزمان یک نگاه باورمندانه به دین داشته باشیم و از زاویه و نگاهی دیگر، رویکرد پژوهشگرانه؟ در این باره که چه راه حلی وجود دارد باید فکر کرد.
شاید بشود گفت، خداوند این روحیه را به ما داده است که بتوانیم دو جهان ذهنی و ایمانی برای خودمان داشته باشیم.
به هر روی امر دشواری است و تا وقتی نشود راه حلی برای آن یافت، درگیری های ما ادامه دارد و در بسیاری از موارد که حساس است، شفافیت علمی در کار نخواهد بود. ما تا رسیدن یک راه حل بهتر، باید از این مسیر یعنی نگاه دو جهانی ـ ذهنی و ایمانی ـ استفاده کنیم.
می دانیم که بسیاری از علما می گویند، همه امور را می شود تحقیق کرد. این هم نکته خوبی است که باید حفظش کرد و تلاش کرد.
گاهی فضا خیلی تند می شود. من آخرین نمونه را مثال می زنم،
به هر روی ما می دانیم، و قبلا هم اشاره به آن شد که، یک تفاوت مهم بین تحقیق در متون دینی در سرزمین های اسلامی با خارج آن وجود دارد. اینجا، غالب نوشته ها و آنچه نام پژوهش هم ممکن است به آن داده شود، در جهت بهره وری از متون مقدس، برای هدایت جامعه است.این رویکرد، پیش فرض همراه خودش دارد؛ این که شما جوری از متن برداشت کنید، یا از لغت، یا از فضای حاکم بر مطلب که بتوانید با آن اصولی برای هدایت بیابید. چنین امری در تحقیقات غربی و اصولا غیر دینی یا به اصطلاح نگاه بیرونی به متون، وجود ندارد.
این را می شود در بسیاری از موارد بررسی کرد و نشان داد که نتیجه دو نوع نگاه چه بوده است. این علاوه بر آن است که شرط اولیه تحقیق در دورن جامعه دینی این است که حاصل کار به کفر نینجامد و چیزی از موارد مجمعٌ علیه انکار نشود. این رویه در حال حاضر، حتی تحقیقات غربی را هم در مسیر معینی هدایت کرده و آنها هم مراعات این امر را می کنند. فرض بر این است که با این روش، چه قدر ما به می توانیم در شناخت علمی خود توفیق داشته باشیم؟ آیا راه حلی وجود دارد که بتواند ما را از لبه پرتگاه به سلامت عبور دهد؟
آینده مطالعات اسلامی در غرب شگفت تر از قبل خواهد بود
حوزه های پژوهشی در مطالعات اسلامی در غرب، یا نهادهای وابسته به غرب، به قدری در حال توسعه است که دیر یا زود، کارهای فراوانی از این ناحیه تولید خواهد شد. این آثار در حال حاضر در حوزه فرهنگ و تاریخ و اجتماع و اقتصاد است و به نظرم به تدریج، نه فقط در این حوزه های گسترش می یابد،که در موضوعات جدید هم، کارهای تازه ای انجام خواهد شد. برای مثال می توانم حوزه فقه را مثال بزنم که اگر پای این تحقیقات به صورت گسترده در این حوزه باز شود،به دلیل موضوعات جذابی که هست، خروجی های فراوانی خواهد داشت. زمانی که آقای مایکل کوک کتاب امر به معروف و نهی از منکر را نوشت و با تعقیب بنده بنیاد پژوهشهای مشهد آن را چاپ کرد، می شد حدس زد که چه تحولی در پژوهش به سبک جدید در مسائل فقهی اتفاق خواهد افتاد، هرچند به نظر من هنوز این مساله رخ نداده است. در اینجا، به خصوص منظوم فقه اهل سنت است که ابعاد بسیار وسیعی دارد.
به هر روی، یکی از جنبه های خاص تحقیقات جدید، باز شدن باب پژوهش در حوزه های کاملا جدید است. موضوعاتی که سابقا فکر نمی شد در باره آنها می شود چند صفحه نوشت، اکنون در باره آنها یک کتاب نوشته می شود. این گشایش یکی از محصولات نوعی از نگاه خاص به موضوعات تاریخی و در واقع گسترش حوزه تاریخ پژوهی و افزودگی در میدان علوم تاریخی است.
روش ها و متدهای جدید، کشفیات تازه در حوزه تاریخ مادی برای تاریخ اسلام از قبیل سنگنبشه ها و منابع دیگر، دقت های زیاد به کمک هوش مصنوعی، و دسترسی به تبادل علمی میان موسسات مختلف، همه اینها به گسترده شدن مطالعات اسلامی در دوره معاصر کمک کرده است.
هر آنچه مطرح می شود از زاویه دید علمی، یک نظریه است که می تواند تغییر کند یا تعدیل شود.
آیا تحمل ما نسبت به پاره ای از انتقادهای شرق شناسان بیشتر شده است؟
آیا می شود گفت، بخشی از مسائلی که در گذشته، سبب ایجاد حساسیت منفی در ما نسبت به شرق شناسی بود، به مرور زمان تبدیل به مسائل عادی تر شد. همه دنیا به سمت تسامح پیش رفته، و هم ما درک عادی تری از از برخی از مسائل پیش رفته ایم.
مسائلی که در اروپا بر سر مسیحیت پیش آمد، و زمانی نسبت به آنها حساس بود و فکر می کرد عن قریب مسیحیت از بین خواهد رفت، اکنون عادی شده است. اگر زمان بر ما هم بگذرد، همین وضع کم و بیش خواهد آمد. این کار حتما تدریجی خواهد بود.
به نظرم تا اندازهای پاسخ مثبت است. مسائلی را فکر می کردیم سبب سست شدن دین می شود، اما به تدریج معلوم می شود، پوست دین کلفت تر از این نقادی هاست:
اولا ایمان مردم از جنس دیگری است و ربطی به این مسائل ندارد، و تکان هم نمی خورد، بلکه در اوج این حرفها، می شود جوری با آنها برخورد کرد، که محکم تر هم بشوند.
ثانیا برخی از اینها اشکالاتی است که حتی اگر درست هم باشد، لازم نیست آنها را سبب از بین رفتن اساس دین بدانیم. دلیلش هم این است که خود این تحقیقات، همان طور که انتقاد را مطرح می کنند، راه حلی هم برایش ارائه می دهند. برای مثال، این که گفته شود پاره ای از مسائل قرآن، اشاره به مسائل و باورهای روز جاری است، زمانی فکر می شد سبب سست شدن اعتقاد مسلمانان می شود، اما الان توجیهات دیگری از نظر زبانی وجود دارد که مساله را به سمت دیگری می برد و به هیچ روی، خللی در باور ما نسبت به آن ایجاد نمی کند چنان که این سالها نکرده است.
شرق شناسی، شرق شناسان و استعمار
وابستگی شرق شناسی با استعمار و عوامل آن، از مهم ترین عوامل نفرت ما از خروجی این پژوهشها بوده است. مسلمانان نمی توانستند همزمان شاهد استعمارگرانی باشند که با قدرت و استفاده از نیروی سرکوب و کشتی های جنگی و توپخانه، کشورشان را ـ مثلا در الجزایر یا هند ـ غارت می کردند، و در همان حال، آنان نگاه مثبت به فرنگی هایی داشته باشند که در باره اسلام و دوره تمدن اسلامی کتاب و مقاله می نوشتند. این مربوط به دورانی است که عنوانش را استعمار مستقیم می گذارند. پیشینه شرق شناسی از این زاویه پر از اشکال است و همیشه مواردی در متن های آنان هست تا افرادی که مخالف با شرق شناسی هستند، بتوانند به آنها استناد کنند.
مسأله ویژه آن است که در سوابق این افراد، غالبا همکاری با وزارت خارجه یا تشکیلات نظامی یا امنیتی کشور متبوعشان وجود دارد. در نقدها غالبا روی این مسائل انگشت گذاشته می شود.
البته، دانشمندانی هم در این کشورها بوده اند که فارغ از این مسائل به همکاری علمی با آنان پرداخته اند، اما اغلب وقتی در نقد شرق شناسی آنان مطلبی گفته یا نوشته می شد، روی این مسأله تأکید می شد. برای مثال در ایران، همکاری تقی زاده یا قزوینی با گروهی از شرق شناسان، امری عادی بود، و به عادی کردن این همکاری ها هم کمک می کردند، اما به هر حال، شک و تردید وجود داشت و اینان نیز گاه و بیگاه به همین دلیل مورد طعن بودند.
به هر روی، یک مساله مهم برای ما مسلمانان و اکنون ایرانیان، شغل مستشرقان بویژه همکاری آنها با موسسات استعماری است. اغلب گفته می شود شرق شناسی همراه و حتی درون استعمار پدید آمده و بسیاری از این چهره ها، یا از اول همراه موسسات کشورهای دیگر به شبه قاره یا دیگر بلاد اسلامی مثل مصر و شمال افریقا آمدندیا بعد از آن که عربی و فارسی یاد گرفتند، و تخصصی در شناخت شرق داشتند، موسسات اطلاعاتی و نظامی و تبلیغاتی غربی آنها را استخدام کردند.
این مساله به حدی است که وقتی و در این زمینه مواضع تندتری علیه صهیونیسم گرفت. اروین می نویسد: «وقتی ماسینیون در سال ۱۹۶۲ درگذشت … معتقد بود که مسیحیان باید بسیاری از چیزها را در باره یکتاپرستی حقیقی، ماهیت نیایش، و بسی امور دیگر از مسلمانان بیاموزند». (دانش خطرناک ص ۲۷۱ ـ ۲۷۲).در باره هامیلیتون گیب هم که ادوارد سعید در شرق شناسی از او انتقادات تندی می کند، می گوید: او منتقد سیاست های انگلیس در قضیه اعراب و فلسطین بود.
در باره الگار ـ که اوایل انقلاب آثاری در باره انقلاب ایران نوشت ـ هم از سوی برخی از افراد شکاک گفته می شد، ادوارد براون انقلاب مشروطه برای انقلاب ایران است.
مساله همکاری با دولت ها، یا بحث جاسوسی کردن برای دولت ها، یا به هر حال رهنمود دادن به آنها، ممکن است در فرهنگ های مختلف و کشورهای متفاوت، تفسیرهای مختلفی داشته باشد؛ اما به هر حال برای ما ایرانی ها که دستکم دو قرن است زیر نفوذ خارجی هستیم معنای منفی ویژه خود را دارد.
شاید در سالهای اخیر اوضاع تغییر کرده باشد و وجهه دانشگاهی پژوهشگران غربی، استقلال بیشتری بدست آورده باشد. اگر این طور باشد، ممکن است کمی روی نگاههای منفی اثر بگذارد.
گاهی شناخت ما نسبت به شرق شناسان اندک است. این جمله رابرت اروین را ببینید که می گوید: «درمجموع شمار چشمگیری از شرق شناسان فرانسوی قرن بیستم ضد امپریالیست بودند، از جمله ژاک برگ، ونسان مونتی، آندره ژولین، رژی بلاشر، کلود کاهن، و ماکسیم رودنسون». ((ص ۲۷۲).
به هر روی داستان «استعمار و شرق شناسی» خود سر دراز دارد و آثارش در نگاه ما به این پدیده و اعتبار و اعتنایی که به تولیدات فکری آن داریم بسیار گسترده بوده است. یکی از معروف ترین شرق شناسان که در طول بیش از هفتاد سال، فعالیت های علمی اش با مواضع سیاسی، عمکرد شغلی و رویکردش به دانش شرق شناسی به طور هماهنگ علیه مسلمانان بود، برنارد لوئیس بود. وی در این اواخر آشکارا هماهنگ با سیاست های اسرائیل می گفت و تحلیل می کرد. در باره وی هم در ایران و هم در سعودی رساله های دکتری نوشته شده و سعی شده ریشه این مواضع وی روشن شود. این قبیل موارد، اوراقی سیاه است که کارنامه شرق شناسی را آشکارا گرفتار ابهام کرده است.
اما این که سلاطین اروپا و بعدها، دولت های مدرن آنجا، می کردند، ادله زیادی دارد. در یکی از این موارد، پس از جنگ جهانی یاد می کند که به دنبال شکست های پی در پی انگلیس در خاور دور هیئتی را تحت ریاست لرد اسکاربرو ـ فرماندار سابق بمبئی ـ تعیین کرد تا «به بررسی تسهیلاتی بپردازند که دانشگاه ها و دیگر موسسات آموزشی در بریتانیای کبیر برای تحصیل زبانها وفرهنگ های شرقی، اسلاوی، اروپای شرقی و افریقایی عرضه می دارند و معلوم کنند از این تسهیلات چه بهره ای می توان گرفت و توصیه هایی برای بهبود آن ارائه دهند» (ص ۲۸۲). توصیه این هیئت، به دلیل عقب ماندگی شرق شناسی بریتانیا، اختصاص بودجه ای هنگفت برای توسعه شرق شناسی بود.
شرق شناسی روسی جهت دارترین نوع شرق شناسی
شاید یکی از بدترین انواع شرق شناسی که از قضا بخش مهمی هم در باره ایرانشناسی می شود، شرق شناسی روسیاست. این شرق شناسی که از نقطه آغازین خود ایدئولوژیک و مبتنی بر فلسفه ماتریالیستی بود، در مقایسه با افکار دینی، خاستگاه کاملا الحادی داشت و هر قدم آن می توانست تحریک کننده باشد. در این باره نمونه های فراوانی وجود دارد. زمانی که کتاب اسلام در ایران پطروشفسکی انتشار یابد، همراه با کلی نقد و نظر منتشر شد تا از تبعات احتمالی آن جلوگیری کند.
اروین از مقاله ای از کلیموویچ یاد می کند با این عنوان «آیا محمد وجود داشت؟» و البته پاسخش هم به آن منفی بود. (ص ۲۷۷). وی نوشته های دیگری را مثال می زند که همین شخص گفته بود اشاراتی در قرآن هست که نشان می دهد این متن یعنی قرآن در قرن یازدهم ـ میلادی ـ پدید آمده است. (ص ۲۷۷). با این حال، و در هیچ شرایطی نباید از هر نوع پژوهشی که می تواند به روشن کردن برخی از وجوه فرهنگ اسلامی کمک کند چشم پوشید.
آیا گسترش مطالعات غربی خطرناک است؟
این که نسلی از جوانان پژوهشگر ما امروز کاملا در مدار تحقیقات غربی با متدهای جدید قرار گرفته اند، یک نقطه امتیاز است. ممکن است کسانی بدبین باشند، و به خصوص انتقادهایی نسبت به برخی از آورده های آنها داشته باشند، اما وقتی ما به علم اطمینان داریم، و به قدرت نقد، می توانیم اینها را گام مثبت و اتفاقا خیلی جدی در ایجاد تحرک علمی در جامعه خودمان بدانیم.
در حال حاضر کتابها و مقالاتی در دنیای اسلام و ایرانی داریم که از نظر متد تحقیق، با کارهای جاری در مراکز علمی غرب، برابری می کند و اگر هم انتقادی به آنها وارد است، مانند نقدها و انتقادهایی است که به آثاری از این دست در هر کاری نوشته می شود.
ما در ایران، یک مشکل دیگر هم داریم، و البته به نوعی در جهان اسلام. آن مشکل این است که گاهی نوشته های غربی، در گیرودار تحولات سیاسی و مسائل روزانه، گرفتار پیچ و تاب های مختلف می شود. استقبال از یک اندیشه یا نظریه، صرفا به دلیل این که جریانی سیاسی دست به رفتارهایی زده است که مخالفانش چون آن نظریه را مخالف ایدئولوژی حاکم می دانند، به سمت آن بروند. به عبارت دیگر، بخشی از نظریات غربی که به نوعی با ایدئولوژی حاکم بر شماری از نظام های سیاسی در ایران یا سعودی یا جز آن توافق ندارد، از طرف گروهی مورد استقبال و ترویج قرار می گیرد، یا از طرف گروهی دیگر، از آنها انتقاد می شود. ما تا آنجا که می توانیم باید شأن روش علمی و مباحثات و گفتگوهای علمی را نگاه داریم.
علم خطرناک از رابرت اروین
می شود گفت این کتاب، بعد از شرق شناسی ادوارد سعید، مهم ترین اثری است که روی مسأله شرق شناسی و نگاهی که شرقی های مسلمان یا مسیحی به آن دارند، تمرکز کرده است. مجادله میان ادوارد سعید و رابرت اروین در «شرق شناسی» و «دانش خطرناک» حاوی گزارش های جالبی در باره تقابل این دو دیدگاه است.
بخشی از کتاب اروین، در باره «دشمنان شرق شناسی» شامل کسانی چون شماری دیگر است. در باره فرد اخیر می گوید، او کتابی شرق شناسی، اسلام، و اسلام گرایان دارد و در آنجا علیه گیب سخن گفته می گوید، چرا او با این که مسلمان نبوده، به خود حق داده است که در باره اسلام سخن بگوید.
اروین غالبا نشان می دهد که این افراد، تحت تأثیر نگره های خاصی هستند که سبب می شود اساسا خود را بی نیاز از فکت های تاریخی در باره جریان شرق شناسی کرده و کلی گویی خود را با نگاهی دشمنانه به شرق شناسی، دنبال کنند.
بحث من این نیست که اروین درست می گوید. خود او هم می داند که برخی از شرق شناسان چه اندازه تحت تأثیر باورهای غربی و مسیحی هستند، اما همان طور که در جای دیگر اشاره کردم، ما نیازمند آن هستیم تا در باره تطور شرق شناسی از یک طرف و شناخت چهره های بزرگی که در این حوزه بوده اند، دقت تاریخی بیشتری داشته باشیم.
مطالعات شرق شناسی همچنان متهم است
در حال حاضر دشواری ورود در مطالعات اسلامی همچنان وجود دارد و زمینه اتهام فراهم؛ آن گونه که، اگر پژوهشگر غربی یا شرقی متأثر از آن روش ها باشد، همچنان مشکلات گذشته در متهم کردن او در کار است. حتی می شود گفت درمواردی تعصبات بیشتر شده است.
در سالهای اخیر که وضع مالی کشورهای عربی بهتر شده است، از پژوهشهای داخل کشورهای اروپایی در حوزه اسلام حمایت می کنند. هدف آنها دفاع از اسلام بویژه اسلام سلفی است. با این حال، اغلب تحقیقات خوب و قابل استفاده ای می شود اما نیاز به این توجه دارد که چه نوع جانبداری در این تحقیقات وجود خواهد داشت. شاید نگرانی غربی ها این باشد که برخی از این مسلمانان، آشکارا قصد تأثیرگذاری روی این تحقیقات را دارند.
از جمله کسانی که درگیر این مباحث است، آقای مجید دانشگر است که در این زمینه گفتگویی با آقای زهیر میرکریمی داشت. تا آنجا که من دریافتم، از نظر ایشان خطر ورود گرایش های ایدئولوژیک در تحقیقات حوزه مطالعات قرآنی وجود دارد و هر کسی که وارد این حوزه می شود باید مراقب این قبیل تأثیرگذاری ها باشد. وی نگران برخوردهایی است که برخی از دانشمندان مسلمان ضد شرق شناسی، تحت عنوان استعمارزدائی علیه تحقیقات جدید در حوزه مطالعات اسلامی دارند و محتمل است که با کار آنها که ایشان آن را نوعی عمل سیاسی و مدافعه جویانه می نامد، مانع از ادامه مطالعات در باره قرآن شوند. نقدهای وی بر ادوارد سعید جالب توجه است.
به یک نکته دیگر هم باید توجه داشت. میراث شرق شناسان در حوزه ای که اساسا ایدئولوژیک بردار نیست، قابل توجه است و ما همواره باید توجه به این حجم عظیم و نقشی که در احیای فرهنگ اسلامی داشته است، داشته باشیم. این مطالعات در حوزه زبان، لغت، تاریخ، تصحیح متون، و بسیاری از مسائلی از این دست که در این جدال می تواند از دایره تحقیق کنار گذاشته شده و مورد بی توجهی قرار گیرد.
جالب است بدانیم، آثاری هم در تمدن اسلامی از سوی غربی ها نوشته شده است که رنگ و بوی ستایش از تمدن اسلامی دارد و اینها همیشه برای مسلمانان جذاب بوده است. دست کم سه کتاب از این دست، در دوره پهلوی به فارسی ترجمه که مورد استفاده نویسنده مسلمان ایرانی بوده است.
یادمان باشد، هیچ وقت ما، آن وقتی را که فرنگیان مصروف شناختن و شناساندن فرهنگ اسلامی در قرن های هفدهم تا بیستم صرف کردند ما برای شناخت فرهنگ دیگری جز فرهنگ خودمان صرف نکردیم. پشت سر این فعالیت ها، چه انگیزه هایی بود؟ دشمنان شرق شناسی، همیشه به انگیزه های سیاسی و سلطه گری و استعماری پرداخته اند که علی القاعده بوده است، اما عشق به شناخت شرق، هم برای تنوع و هم افزون بر دانایی غربی، یکی از مهم ترین انگیزه ها بوده است. اگر این عشق نبود، کار تا این حد بالا نمی گرفت.
هر مقداری این توصیه ها ارائه شود، می توان این را به عنوان یک پیش فرض دانست که مسلمانان، همچنان نگاه مراقبتی خود را نسبت به تولیدات غربی دارند. آنان همان اندازه که از انتشار متنی که روحیه هوادارانه نسبت به آیین آنان داشته باشد خوشحالند، نسبت به باقی مسائل یا بی تفاوت اند یا اگر طعنه ای داشته باشد، حاضر به قبول آن نیستند. ممکن است سالها طول می کشد تا احساس کنند عقیده ای قابل تحمل و توجیه پذیر است، اما در کل، این دشواری وجود خواهد داشت، و تبعات آن نیز در انتظار خواهد بود.
منبع: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران