میراث مکتوب- پانزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارۀ جامی به «نور حکمت و سایۀ خیال، نقد و تحلیل سلامان و ابسال» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر مهدی محبتی چهارشنبه ۶ دی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
محبتی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: متدولوژی فهم و برخورد، مهمترین گام در شناخت دقیق و درست هر سنت سترگ ادبی بهویژه روایتهای نمادین و تمثیلی آن است. آنگاه که میراث فلسفی و شگردهای ادبی به هم پیوند میخورد؛ مساله را کمی دشوارتر هم میسازد. سلامان و ابسال جامی که به باور برخی مهمترین منظومهی روایی عبدالرحمان جامی است؛ از حیث نحوهی تکوین تاریخی، سیر تطور و تحول، کارکردهای حکمی و ادبی و جایگاه آن در حکمت و ادب فارسی و بهویژه کاربردش در جهان معاصر، چنان که باید و شاید بررسی و تحلیل نشده است. هدف این درسگفتار نگاهی نو به این ژانر نسبتاً مغفول ادبی از دریچهی نقد و تحلیل سلامان و ابسال جامی است.
موضوع بحث ما سلامان و ابسال است. پیش از پرداختن به کتاب باید به بیان مقدمات و شرایط نوشتن این کتاب پرداخته شود. درباره این کتاب روایات مختلفی وجود دارد که یکی از آنها این است که پادشاهی دانا و بیفرزند به داشتن فرزند متمایل میشود اما به دلیل بیزاری از زنان، نطفهای خارج از رحم را پرورش میدهد و فرزندی به نام سلامان به دنیا میآید. روایات دیگری نیز وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد.
سلامان و ابسال مهمترین منظومهی روایی عبدالرحمان جامی
باید این مسئله را توضیح دهیم که چه شد که جهان اسلام با روایتهای غیردینی نیز آشنا شد؟ روایاتی در قرآن و حدیث وجود داشت که رواج داشت اما بقیه شکلهای روایت پذیرفته نبود. از سوی دیگر جریانهایی نیز وجود داشتند که معتقد بودند تمدن وقتی پیشرفت میکند که بده بستان فرهنگی داشته باشد. در تمدن اسلامی سه دریچه بزرگ تحول وجود داشت؛ موج اول اسرائیلیات بود؛ یعنی داستانهای عجیبی که در قرآن وجود ندارد اما در سنتهای اسلامی جای گرفته است. دریچه دوم ورود کتابهای پهلوی بود که دو شاخه داشت. دریچه سوم ورود عناصر تمدن یونانی بود. اینها موجبات پیدایش تمدن اسلامی بود.
چرا این تحولات ادامه پیدا نکردند و این تمدن افول کرد؟ سه نظریه رقیب برای تبیین این افول وجود دارد؛ یکی این است که اموری که وارد جهان اسلام شدند متعلق به آن نبودند یعنی مسائلی مانند عقلانیت و علم از دین درنمیآید. عقل در دین نمیتواند آزاد باشد. عدهای نیز در دایره امور دینی تلاش میکنند به توجیه آن بپردازند اما نمیتوانند و به همین دلیل شکست میخورند. نظریه دیگر این است که این تمدن به دلیل ثروت خلفا رشد کرد و وقتی پشتوانه مادی از بین رفت، تمدن نیز افول کرد.
گزارههای تمثیلیِ عقلی مهم بودند اما به طور کلی سه حوزه کلی وجود داشت: دین، عرفان و فلسفه. ممکن است بخشهایی از آنها با هم هماهنگ شوند اما هرگز همانندی و همسانی ندارند. باید بررسی کنیم که سلامان و ابسال در کدام دسته قرار میگیرد. اگر داستانی رمزی باشد نمیتوان برایش محدوده معنایی تعریف کرد. اگر تمثیلی است در کدام قلمرو قرار میگیرد؟ اگر فلسفه باشد باید به عقل مقید باشد. اگر بگوییم عرفانی است باز باید مناسبات خودش را رعایت کنیم.
عقل در تکامل تدریجی میتواند حقیقت را بفهمد
در تاریخ تفکر ما فقط یک نگره مسلط شده است و قدرت فقط دست یک نفر است. بنیاد تمدن غرب بر اومانیسم است. یعنی مرکز تمدن انسان است و خدا قربانی میشود. عرفان ما با نگه داشتن خدا، انسان را ارزشمند میکند. اگر در وجود به خدا محتاجیم، خدا نیز در ظهور به ما محتاج است. این احتیاج متقابل است. باید به تاریخچه مختصر این داستان اشاره کنم. اولین کسی که این چنین داستانهایی را وارد تمدن اسلام میکند حنین بن اسحاق است. او متولد ۱۹۴ است و متوفی۲۶۰. البته داستان او مانند کتاب کلیله و دمنه مشهور نمیشود. او داستان حی بن یقضان را از یونانی وارد تمدن اسلام کرد.
اولین کسی که نهضتی در فرهنگ ایرانی اسلامی ایجاد میکند ابن سینا است. ابن سینا فردی استثنایی است. زندگی و زیستن برای او اهمیت دارد. ابن سینا عارف نیست. سه کتاب مهم نوشت؛ حی بن یقضان، رساله الطیر و سلامان و ابسال. ابن سینا این بحث را مطرح میکند که آیا انسان بدون پیامبر هم به هدایت میرسد؟ اگر نفس تکامل پیدا کند میتواند به وحی متصل شود. البته او نبوت را نفی نمیکند. عقل در تکامل تدریجی میتواند حقیقت را بفهمد و به واسطه نیازمند نباشد. حی بن یقظان طرحی سلوکی برای شناخت مراتب نفس و ارتباطش با خدا است.
کتاب بعدی رساله الطیر است که شاهکار است. مسئله این است که وقتی به حقیقت میرسد باید چه کنیم؟ مرغان وقتی با راهنمایی کبوتر فرار میکنند به درگاه ملک و از او درخواست کمک میکنند، او میگوید من نمیتوانم بند را از پای شما بردارم و خودتان باید این کار را بکنید. راه نجات فردی نیست و جمعی است. همه باید همجهت بشوند. نجات امری اجتماعی است و نیازمند رهبر است. این اثر را مقایسه کنید با رسالهای به همین نام از احمد غزالی؛ در آن اثر همه خادم درگاه سلطان میشوند.
ابن سینا چند جا از سلامان و ابسال یاد کرده است
سپس به سلامان و ابسالِ او میرسیم که متاسفانه به دست ما نرسیده است؛ فقط سه یادکرد در آثار دیگر ابن سینا دربارهش وجود دارد. باید به مسئلهای درباره زندگی ابن سینا اشاره کنم. سلطان محمود، ابن سینا و ابوریحان و ابوسهل را به دربار خود دعوت کرد؛ ابوسهل زود از دنیا رفت، ابوریحان زینتالمجلس دربار شد اما در مقابل قدرت سر خم نمیکرد و این مسئله سلطان را آزرد. در کتاب چهارمقاله این روایت نقل شده است که سلطان محمود تصمیم گرفت روزی او را خوار کند اما موفق به انجام این کار نمیشود و فرمان میدهد که او را از بلندی پرتاب کنند به شکلی که نمیرد. ابن سینا این روابط قدرت را میفهمید و نمیخواست به آن تن بدهد؛ برای همین همیشه متواری بود.
سهروردی میگوید ابن سینا از جایی که باید آغاز میکرد، کار را رها کرد و من میخواهم مسیر او را ادامه دهم. قصه غربت غربی، ادامه کتاب حی بن یقضان است. ابن سینا چند جا از سلامان و ابسال یاد کرده است؛ یکی نمط نهم اشارات است. او میگوید میخواهد مقامات عارفان را بیان کند و دیگر اینکه چیستانی را مطرح کند. در نمط نهم میگوید که سلامان و ابسال کتاب مهمی است و اگر آمادگی دارید میتوانید آن را بخوانید. فخر رازی میگوید حلکردن مسئله سلامان و ابسال از هر کسی برنمیآید اما خواجه نصیر معتقد است که او اشتباه میکند. مراد ابن سینا چیستان نیست.
اشاره دیگر در رساله قضا و قدر است؛ او میگوید هر کسی که دچار ظن میشود نمیتواند مانند حضرت یوسف یا ابسال خودداری کند و با رعد و برق همه چیز روشن میشود. باید اشاره کنم که در داستان سلامان و ابسال، زن سلامان عاشق ابسال میشود اما به او دل نمیبندد. او خواهرش را به عقد ابسال در میآورد اما شب حجله خودش آنجا میخوابد. از قضای روزگار ابری میآید و برق میزند و یک لحظه همه چیز روشن میشود. خواجه نصیر میگوید ابن سینا حقیقتی را به ما میگوید که نمیتواند به طور مستقیم بیان شود. سه روایت میآورد که در نشست بعدی به آنها خواهیم پرداخت و نشان میدهیم که ابن طفیل و جامی با این اثر چه میکنند.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی مرکز فرهنگی شهر کتاب