کد خبر:15119
پ
فاقد تصویر شاخص

معیارهای شمس تبریزی برای تشخیص دانش راستین

سی‌وهشتمین درسگفتار دربارۀ شمس تبریزی با موضوع «شیوه‌های تربیتی شمس تبریزی» با سخنرانی ایرج شهبازی برگزار شد.

میراث مکتوب- سی‌وهشتمین نشست از مجموعه درس گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی چهارشنبه ۳۰ مهراز سوی مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار و در این نشست «شیوه‌های تربیتی شمس تبریزی» با سخنرانی ایرج شهبازی بررسی شد.

شهبازی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: شمس بر این باور است چنان‌چه توحید در سطح نظر باقی بماند و در زندگی شخص خود را نشان ندهد، فایده‌ای ندارد. اثباتِ وحدانیت خدا چندان اهمیتی ندارد؛ این ماییم که باید واحد باشیم و از تفرقه‌ی روانی بپرهیزیم. کسی که سراپا غرق تفرقه‌ی روانی است و بر اثر این تفرقه‌ی روانی افسرده و پژمرده شده است، از وحدت خدا هیچ بهره‌ای ندارد. وحدت خدا از مقوله‌ی لفظ نیست. باید وحدت خدا در وحدت روانی انسان تجلی کند: «گفت خدا یکی است گفتم اکنون تو را چه چون تو در عالم تفرقه‌ای صد هزاران ذره هر ذره در عالم ها پراکنده پژمرده فروفسرده. او خود هست وجود قدیم او هست تو راچه چون تو نیستی.» مولانا نیز بر همین عقیده است که خداشناسی راستین آن است که عملا در زندگی انسان ظهور و بروز یابد، وگرنه انسان صرفاً ذهن خود را از اطلاعاتی بی‌حاصل انباشته و گران‌بار کرده است. کسی که سراپا غرق صورت است، چه ارزشی دارد که اثبات کند خدا موجودی بی‌صورت است.

منظور شمس و مولانا فلسفه به معنای متعارف آن نیست

یک نشانه‌ی دیگر دانش راستین آن است که دل انسان را به روی حقیقت باز کند: «اگر به عرش روی، هیچ سود نباشد و اگر بالای عرش روی و اگر زیر هفت طبقه‌ی زمین، هیچ سود نباشد. درِ دل می‌باید که باز شود. جان کندن همه‌ی انبیا و اولیا و اوصیا برای این بود. این می‌جُستند. دانش واقعی باید تردیدزدایی و امیدآفرینی کند و انسان را از سرگردانی و پریشانی فکری برهاند. به نظر شمس فلسفه و زیرکی و علم انسان را به دوزخ می‌کشاند به خاطر تردیدها و ناامیدی‌هایی که سر راه خود و دیگران پدید می‌آورد. منظور شمس و مولانا فلسفه به معنای متعارف آن نیست. به خاطر اینکه فرعون و ابلیس را از مصادیق مهم فلسفه و زیرکی می‌دانند و می‌دانیم فرعون و ابلیس فلسفه نخوانده بودند.

دانش واقعی باید باعث نیکوکاری شود و در حد فکر و اندیشه باقی نماند. نیکوکاری در اینجا، مانند کلمه‌ی «احسان» در زبان عربی دارای دو معنی است؛ یکی نیکی کردن به دیگران و دیگر به بهترین وجه انجام دادن کارها. دانش باید به هر دو معنا باعث نیکوکاری شود؛ یعنی هم مانع عمل کردن نشود و هم از نیکوکاری در حق دیگران جلوگیری نکند. برخی از افراد چنان در بحث‌های نظری غرق می‌شوند که فرصت هر گونه عمل نیکویی را از خود می‌گیرند. به نظر شمس این درست نیست: «همه طالب فایده علم باشند، تو طالب کار نیک باش، تا از یار نیک حاصل کنی؛ که مغز این است و پوست آن است»

آخرین معیاری که شمس برای تشخیص دانش واقعی ذکر می‌کند، گرما و نشاط و شادی است. از نظر او دانش راستین باعث سبکباری و شادی می‌شود و وجود شخص را از شادی و نشاط سرشار می‌سازد. در مقابل، دانش غیرراستین باعث سردی و سنگینی و اندوه می‌شود. به همین دلیل است که شمس سخنان پیامبر را از سخنان دیگر عارفان ارزشمندتر می‌داند. شمس در جایی در این باره می‌گوید: «هر اعتقاد كه تو را گرم كرد آن را نگهدار. و هر اعتقاد كه ترا سرد كرد از آن دور باش.»

به نظر می‌رسد شمس با همین معیار «طرب و شاد» به سراغ مولانا رفته و از او خواسته است در این نکته تأمل کند که آیا پس از این همه کتاب خواندن و کلاس رفتن و مجاهده کردن به انسانی شادتر و شکفته‌تر تبدیل شده است یا نه؟ و مولانا صادقانه دیده است که با همه‌ی کوشش‌ها هنوز حالش خوش نیست. از سخنان مولانا به روشنی برمی‌آید که شمس از او می‌خواسته است که شادمان باشد و او را به سبب غمگین بودنش سرزنش می‌کرده است.

به نظر می‌رسد شمس افراد اُمّی و نه عامی را که از عشق و خودشناسی و آرامش بهره‌مندند، بر دانشمندان و انسان‌های باهوش ترجیح می‌دهد. شاید بخشی از این مسأله به محیط تربیت او بستگی داشته باشد. تبریز در آن زمان به شهر هفتاد بابا معروف بوده است. این بدان معناست که در آن زمان عارفان و درویشان زیادی در تبریز زندگی می‌کرده‌اند. شاید این بحث می‌تواند متضمن طعن و تحقیر در حق علوم ظاهری (مباحث نظری درباره دین و عرفان) و نیز علوم طبیعی و علوم عقلی باشد، که سه نکته مهم را می‌توان از دیدگاه شمس و مولانا بررسی کرد.

سه نکته مهم طعن و تحقیر از دیدگاه شمس و مولانا

نخست این‌که از سخنان شمس و مولانا در تکریم عرفان و علوم باطنی به هیچ روی نباید به خوارداشت علوم طبیعی و علوم عقلی برسیم. مبانی و اصول و روش‌ها و نتایج این علوم اساساً با علوم معنوی متفاوت است و بدون آنها کمیت زندگی انسان لنگ می‌شود. کسانی که به نام دفاع از عرفان به تحقیر و توهین نسبت به علوم طبیعی و علوم عقلی می‌رسند، حقیقتاً به فرهنگ و تمدن و صنعت و علم آسیب می‌زنند و تردیدی نیست که یکی از مهم‌ترین علل عقب‌ماندگی جامعه‌ی ما همین فروکوفتن چماق عرفان بر سر علوم طبیعی و علوم عقلی بوده است. ما در مطالعات عرفانی همواره باید مراقب این موضوع مهم باشیم.

دوم این‌که در زمینه‌ی عرفان و دین، از حیث علوم ظاهری و باطنی، می‌توان افراد را به چهار گروه تقسیم کرد: نخست کسانی که هم علوم ظاهری را می‌دانند و هم علوم باطنی را، مانند مولانا و ابن عربی و شمس تبریزی و عطار نیشابوری، دوم کسانی که فقط علوم ظاهری را می‌دانند بدون علوم باطنی، مانند فقها و مفسران و متکلمانی که تماماً مشغول مباحث نظری هستند، سوم کسانی که اهل باطن‌اند اما بهره‌ای ازعلوم ظاهری ندارند، مانند ابوعلی سندی و ابوالحسن خرقانی و شیخ برکه‌ی همدانی و بایزید بسطامی و چهارم کسانی که نه از علوم ظاهری بهره‌ای دارند و نه از علوم باطنی.

گروه چهارم به کلی از بحث خارج هستند. در میان سه گروه دیگر تردیدی نیست که برتری قاطع از آن گروه اول است که به تعبیر شیخ اشراق «باحث متأله» هستند. در میان گروه‌های دوم و سوم، به نظر می‌رسد که شمس تبریزی جانب گروه سوم را می‌گیرد و انسان‌های بی‌سواد روشندل را بر باسوادان بی‌بهره از باطن ترجیح می‌دهد، ولی البته به هیچ وجه نباید گمان کرد که حتما امر دایر است بین بی‌سوادی و عرفان و نباید بیهوده پنداشت که این دو با هم جمع نمی‌شوند. این امر ممکن است و مطلوب و باید در پی آن بود.

نکته سوم این‌که بزرگانی مانند شمس و مولانا پس از عمری مجاهده‌ی علمی و کوشش عقلی نهایتاً به این نتیجه رسیده‌اند که علم و عقل برای دستیابی به حقیقت کافی نیست و باید به سراغ کشف و شهود رفت. متأسفانه افرادی تنبل و پخته‌خوار که حوصله‌ی تحمل سختی‌های علم‌آموزی و تفکر و تأمل را نداشته‌اند، با استناد به کار شمس و مولانا و بزرگانی مانند آنها، خیال خود را راحت کرده و از همان آغاز قید علم‌آموزی و مطالعه را زده و گام در کوره‌راه بی‌سوادی و جهل گذاشته‌اند. استدلال آنها این است که حال که قرار است سرانجام به نتیجه‌ای برسیم که مولانا و شمس در پایان راه به آن رسیده‌اند، چرا باید گام در این راه بگذاریم. یکی از علل کتاب‌شویی‌ها و کتاب‌سوزی‌ها و جهل‌های ویرانگر در جامعه‌ی ما همین موضوع بوده است. باید علم بیاموزیم، حتی اگر سرانجام بدانیم که باید آنچه را که آموخته‌ایم دور اندازیم.

دیدگاه شمس تبریزی درباره‌ی شیوه‌ی آموزش

شمس تبریزی درباره‌ی شیوه‌ی آموزش سخنان جالبی دارد. برخی از شیوه‌های آموزشی او را در نزد دیگر استادان و مشایخ هم می‌توانیم ببینیم، اما برخی از شیوه‌ها به او اختصاص دارند و کمتر می‌توان نظیر آنها را در نزد دیگر بزرگان یافت. اولین نکته‌ای که باید در هر نظام آموزشی مورد توجه قرار گیرد، مسأله استعدادسنجی و آموزش بر اساس استعداد است. آموزش دادن شخص غیر مستعد حقیقتاً باعث ضایع کردن آموزش و تباه ساختن شاگرد می‌شود. شمس نیز بر آن است که تعلیم و تربیت همیشه و همه جا کارساز و سودمند نیست. در کنار قابلیت استاد باید استعدادی هم در طرف مقابل وجود داشته باشد، تا آموزش نتیجه دهد. یک دلیل این‌که استادان بزرگ و حتی پیامبران بزرگ نمی‌توانند در برخی از نزدیکان و خویشاوندان خود تأثیر بگذارند و آنها را تربیت کنند، همین فقدان استعداد آنهاست.

به نظر می‌رسد سخنان مولانا درباره‌ی استعداد، در داستان «دزِ هوش‌ربا»، ناظر به همین معنای استعداد است. از نظر مولانا نیز، استعداد شرط بهره‌مندی از محضر اولیای حق است. او با مثال‌های متعدد، این نکته‌ی مهم را تبیین می‌کند که برای برخورداری از هر موهبتی باید استعداد آن را داشته باشیم. به نظر مولانا حتی اگر کسی بدون استعداد بهشت، به بهشت برود، از آن همه نعمت‌های بهشتی طرفی برنمی‌بندد.

استاد باید استعدادهای شاگرد خود را بشناسد

بنابراین باید نخستین مسأله‌ای که در هر گونه آموزشی مورد توجه قرار گیرد، این است که استاد استعدادهای شاگرد خود را بشناسد و آموزش خود را بر آن مبتنی کند و شاگرد نیز خود را مستعد بهره‌مندی از محضر استاد نماید. توجه استاد و شاگرد به استعدادِ شاگرد باعث پیشرفت امر آموزش می‌شود و در عین حال که آموزش را شیرین و روان و دلپذیر می‌کند، مانع هدر رفتن وقت و انرژی استاد و شاگرد می‌شود. کاملا روشن است که هر انسانی موجودی یگانه و منحصر به فرد است و دارای ویژگی‌هایی است که او را از هر انسان دیگری متمایز می‌کنند. همه‌ی انسان‌ها از جهت بهره‌ی هوشی و هوش هیجانی و نیروی تحلیل و قدرت نقد و بررسی و همچنین از حیث تلقی و دریافت لطایف عرفانی و معنوی در یک سطح نیستند.

شمس بارها به حدیث معروف «کلّموا النّاس علی قدر عقولهم» اشاره کرده است. طبق این حدیث باید هنگام سخن گفتن به سطح مخاطب توجه کرد و مطابق سطح او سخن گفت. استادی که بی‌توجه به سطح شاگرد، بر اساس سطح خود سخن می‌گوید، حتماً به شاگرد آسیب می‌رساند. استادی که متناسب با سطح شاگرد خود سخن نمی‌گوید، ممکن است او را به سخنی برانگیزد که موجبات محرومیت او از استاد را فراهم آورد. مولانا نیز درباره‌ی حدشناسی و توجه به سطح مخاطب سخنان فراوانی دارد.

دلیل سخنان تعارض‌‌آمیز شمس و مولانا چیست؟

این تعارض‌ها و تناقض‌هایی که نوشته‌های شمس و مولانا دیده می‌شود نه به سببِ پریشان‌گویی و پراکنده‌گوییِ آن‌هاست، بلکه به دلیل اهتمامی است که آن دو بزرگ به مسأله «تفاوتِ مراتبِ مخاطبانِ خود» داشته‌اند. آنها به علتِ انسان‌شناسیِ عمیقِ خود می‌دانند که همه‌ی انسان‌ها در یک سطح نیستند و ناگزیرند برای هریک از این افراد، با توجه به سطحِ او، نسخه‌ای صادر ‌کنند. اگر این نسخه‌ها برای یک نفر بودند، قطعاً در میانِ آنها تعارض وجود داشت، ولی اگر بپذیریم که مخاطبان این نسخه‌ها از حیثِ سطحِ دانش و استعداد با هم تفاوت دارند، آنگاه می‌پذیریم که این نسخه‌ها متعارض و متضاد نیستند. درست از همین روست که شمس گاهی از فراسوی کفر و ایمان و رنج و راحت و غم و شادی سخن می‌گوید و گاه برای سلطان ولد و علاء الدین سخنان معمولی و اخلاقی می‌گویند.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی شهر کتاب

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612