میراث مکتوب – خبردرگذشت دکتر مظفر بختیار را در حالی از دوست فرهیخته ام ، دکترمسعود جعفری جزی، شنیدم که ازمدت ها قبل همواره به او فکرمی کردم و از بیماریش هم خبرداشتم و مترصد فرصتی مناسب بودم تا اگر بتوانم به ملاقاتش بروم .
البته جست و گریخته ، ازبعضی استادان شنیده بودم که امکان عیادت از دکتر بختیار فراهم نیست . ظاهراً خود او چندان تمایلی نداشت کسی به ملاقاتش برود و همین نیز شاید مهمترین دلیل غفلت زدگی ام در گرفتن سراغی از او بود . در سال های نخستِ تحصیل من درگروه ادبیات فارسی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، نام و نشانی از دکتر بختیار در برنامۀ آموزشی گروه نبود، پیش ازدورانِ دانشجویی و در بیرون از دانشگاه نیز به هنگام ایام دانشجویی ام نامی از دکتر مظفر بختیار نشنیده بودم ، کتابی هم از آثار او ندیده بودم . در سال سوم دانشجویی ام بود که از فرصت مطالعاتی و از چین برگشت و نامش به خط خانم مهراب نیا ، منشی گروه ادبیات ، درستون مقابل بعضی سرفصل های برنامه آموزشی گروه نوشته شد . دقیقاً یادم نیست تدریس چه درس هایی به عهدۀ او گذاشته شد ولی تردیدی ندارم تدریس تاریخ ادبیات دوران بازگشت ادبی به او محول شد . نخستین باری هم که دکتر بختیار را دیدم و اصلاً هم نمی دانستم او دکتر مظفربختیار استاد گروه زبان و ادبیات فارسی است در بیرون از دانشگاه و در کتابفروشی شرکت انتشارات علمی و فرهنگی (شعبۀ مقابل درِ اصلي دانشگاه) بود. صبحِ پاییزی چهارشنبه ای بود که گرم در تماشای کتاب های قفسۀ تاریخ بودم . در کنارم حضور کسی را احساس کردم ؛ مردی با انبوهِ موهای سفید و سیاه که به پنجاه سالگی می زد و متشخص و آداب دان در قامت و شمایلی مرتب و خوش پوش به چشم می آمد . باکت و شلواری نوک مدادی رنگ و پیراهنی طوسی وکیف چرمی زرشکی به دست که برقِ نگاه نافذش از پس ِعینک ، محو کتاب ها بود. دریک نظر می شد حدس زد دلدادۀ کتاب است و آن شیفتگی بهترین دلیل موجهی بود که متوجه حضور دیگران در کنارش نباشد. آن روزها من سرگرم خواندن جلد سوم هفتاد سخنِِ دکتر خانلری، بودم . در این کتاب ، دکتر خانلری در بخشی از مقالۀ «ازخاطرات ادبی دکترپرویز ناتل خانلری دربارۀ صادق هدایت » سخن را به شناسایی طبقات اجتماعی در روزگاران گذشته و اصطلاحات خاص هریک در نامیدن آن طبقات ، کشانده و از تعابیر و طبقات اجتماعی چون «حاجی بازاری »، «لوطی»، «قبا سه چاکی » یاد و سپس به طبقه ای خاص اشاره کرده است که به آنها « میرزاقلمدون » می گفته اند . به گفتۀ خانلری «میزاقلمدون ها» کسانی بودند که با دیوان ودفتر و قلم سروکارداشتند و ملزم بودند رعایت خیلی مسائل را کنند : ازتکان دادن دست گرفته تا گرداندن چشم و رعایت احتیاط لازم در برتن کردن لباس و آراستگی وپاکیزگی ظاهر . همچنین دکتر خانلری حُجب ، کمرویی ، ادب ذاتی ، ظرافت کاری ، و بردباری را هم از دیگر ویژگی های «میرزاقلمدون ها » برشمرده است . آن روز به محض دیدن آن مرد موقری که به تأنی عناوین عطف کتاب ها را از دیده می گذراند ، ناخودآگاه توصیفات دکترخانلری از« میرزا قلمدون ها» درنظرم آمد . البته با این توضیح که درروزگار ما قاعدتا ً«میزراقلمدون ها» جایشان را به طبقۀ فرهیخته و تحصیل کردۀ دانشگاهی سپرده اند . در واقع ، رفتار ، گفتار او ( وقتی ازکتابفروش پرسشی کرد ) و حتی نگاه کردن آن روز دکتر بختیار مصداق تمام عیارتعلق داشتنِ بی شبه به طبقۀ فرهیختۀ دانشگاهی بود . هرکه او را نمی شناخت ، اولین وآخرین حدسی که درباره اش می زد «استادی دانشگاه» بود . حدسی که من هم زدم و بعداً فهمیدم او دکتر مظفر بختیار است . البته باید همین جا نکته ای هم یادآورم شوم و آن، این است که آن تشخص رفتاری و گفتاری استادانی مانند دکتر مظفر بختیار ، یا ظاهر «میرزاقلمدونی » ، یا «فرهیختگی رفتاری و دانشگاهی » داشتن ، پدیده است که درجامعۀ ما ،اگر فکری برای حفط اعتبار و آبروی آن نکنیم شاهد تنزل فراگیر و چه بسا انقراض آن خواهیم بود . چراکه بسیاردیده ام، در بعضی از جوامع دانشگاهی و درمیان دانشگاهیانِ ما، یا در میان شماری از معلمان و دبیران آموزش و پرورش این «ویژگی » متاسفانه رخت بربسته است . یا به تعبیر دیگر، بعضی دانشگاهیان یا معلمان در جامعۀ ما دچار «خود فروافتادگی فرهنگی » یا «خود تنزلی اجتماعی » شده اند . درمواقع بسیاری در مجامع گوناگون با اشخاصی ( خانم یا آقا ) مواجه شده ام و در خصوص حرفه یا طبقۀ اجتماعی مخاطب ام (پیش ازآن که حرف به معرفی طرف صحبت ام بکشد ) هرحدسی زده ام الا« استادی دانشگاه» یا«معلمی و دبیری». حتی گاه پیش آمده وقتی مخاطب من خود را« استاد دانشگاه» یا «معلم ودبیر» معرفی کرده یا شخصی دیگری را ، یکی از دوستانم به عنوان «استاد دانشگاه» یا « معلم آموزش وپروش » به من معرفی کرده است اول فکرکرده ام مرا دست انداخته اند. باورش برای من غیرممکن و در نهایت با تحیر همراه بوده است.
این ویژگی تشخصِ فرهنگی دکتربختیار ، دورتاب بعضی جنبه های اخلاقی ورفتاری او بود درنظرکسانی که او رانمی شناختند و معاشرتی با او نداشتند اما دردیده و ذهن هرکه به او نزدیک می شد و چند قدمی با او راه رفت وچند کلامی از او می شنید یا سرِکلاس درسش می نشست در همان لحظات نخستین ، بی تردید به «نژادگی » او ( مظفربختیار ازجانب پدراز نوادگان فتحعلی خان سردار معظم بختیاری بود . یعنی همان کسی که در طی جنگ جهانی اول پذیرای علامه دهخدا درقلعه دیزک نزدیک شهرکرد بود و از جانب مادری هم ازنوادگان میرزاحسن مستوفی الممالک بود ) و نیزبه « چشم سیری « و «فضل وفضیلت » عمیق اوپی می برد . زمانی که دکتر بختیار به گروه برگشت ، من درس تاریخ ادبیات فارسی ( دوره های چهارگانه خراسانی ، عراقی ، هندی ، وبازگشت ادبی ومعاصر) را با استادانی دیگر گذرانده بودم . استادانی که البته بعضی هاشان «بی مایگی » مؤدبانه ترین توصیف فضل وحالاتشان درکلاس و«بی حاصلی » شرح فقط یک جلسه از عمری است که درپای درسشان به اتلاف وهدر رفت ونمی دانم برای بقیه ساعاتی که درمحضرشان گذشت چه تعبیری به کارببرم . همین دستِ تهی برگشتن از محضرآن استادان، شاید قوی ترین انگیزه ای شد تامن دانشجوی مستمع آزاد کلاس دکتر بختیار شوم و درس هایی را مرورکنم که پیش از آن با عالی ترین نمرات گذرانده بودم .دکتر مظفر بختیار تنها استاد گروه زبان وادبیات فارسی دردورۀ کارشناسی بود که من بی آنکه درسی با او داشته که ناچاربه امتحان دادنش باشم با نهایت اشتیاق سرکلاسش حاضرمی شدم .( من همواره درغیرِگروه ادبیات فارسی دانشجوی مستمع آزاد بودم ) . درک بسیار عالمانۀ او ازسوانح تاریخ وجامعه شناسی ادبیات ، تحلیل خردورزانه اش از شخصیت وزندگی شاعران ونویسندگان ، پرخوانی وپردانی وکتاب شناسی ستایش انگیزش ، معلومات بی نظیر او در حوزه های دیگر ( ازجمله در دستورزبان فارسی وصرف ونحو عربی که گاه درخصوص این مسائل نکته ای ازاو می شنیدیم که تاآن لحظه ازاستادان آن درس ها هرگزنشنیده بودیم ) صاحب نظریش در شناخت نسخ خطی و اشیاء وعتیقه جات وتعلق خاطری بی نهایتی که بدین ها داشت ، همگی فقط مختص دکتر مظفر بختیار بود . با همۀ این اوصاف ، دکتر مظفر بختیار در نزد بیشتر جامعۀ دانشگاهی ایران و شاید هم در نزد بعضی اهل فضل چندان شناخته شده نبود( یا آن گونه که می باید بود نبود ) وخیلی ها متاسفانه از وجود چنین دانشمند بی نظیرفرهیختۀ دلسوز ووطن پرستی خبرنداشتند . این ناشناختگی او را باید در چند سبب جست:
نخست اینکه او چندان اهل کتاب و مقاله سازی نبود . در برابرآن همۀ فضل و دانایی های او ، آثار قلمیش به نظر کم می آید ، اصولاً کم نویس بود اما از سرتأمل می نوشت وتحقیق می کرد و مخاطبان همین «کم» هم تنها انگشت شماری ازاهل فضل بودند . ( مانند شکوه ایران ، مجموعۀ آثار رضاعباسی ، بررسی نامۀ نسخه های خطی فارسی درچین و کتاب ایران به انگلیسی که با همکاری دکتر سید حسین نصر منتشرکرد . این کتاب اخیر هم از جنبه های دیگر شخصیت ناشناخته دکتر بختیار است . چگونگی می توانست با کسی چون سید حسین نصر که به استناد خاطراتش که اخیرا هم منتشرشده و شخصیتی کاملا متفاوت با دکتر بختیار وچه بسا خلاف او داشته است همکاری علمی وفرهنگی داشته باشد ). دیگرآنکه دکتربختیارازطایفۀ استادان مشتاق وسینه چاک « نیابت التالیف» هم نبود تابه دانشجویانش نیابت بدهد که ازجانب او و به نام او مقاله تالیف کنند تانامش درکنارنام نویسنده یا نویسندگان مقالاتی در مجلات علمی وپژوهشی، خوش بدرخشد(1).
ویژگی شخصیتی دیگر دکتر بختیار ، پرهیزش از نام و آوازه یافتن و به تبع آن، پرهیز از «مریدان وارادتمندانِ شیفته داشتن» بود . او استاد بی حاشیه و بی سر و صدایی بود . آمدن ورفتنش را به گروه کسی متوجه نمی شد . در تمام مدتی که در دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران دانشجو بودم ، این صفت او بارز بود . وصیت کرد که بعد از مرگش هم بدون هراطلاعی به دیگران وبی انتشارهرخبری، به خاکش بسپارند ومراسمی نیزدربزرگداشتش برگزارنکنند.
او همچنین اززمرۀ آن دسته ازاستادان ادبیات هم نبود که دعوت هر دانشگاه آزاد وغیرآزادی را درجابلقا و جابلسا یا در دور و نزدیک ، بپذیرد ودرکلاس های پرشمار و پررونق دوره های کارشناسی ارشد و دکتری ، تدریس هر درسی را به عهده گیرد که به او پیشنهاد شود ، وکمترین دغدغه ای هم در تدریس یا اندک توجهی هم درامتحان درس خود نداشته باشد ، یا به دعوت هرکنگره ای یا هرسمیناری و درهرموضوعی هم که شد ، (ازبزرگداشت مولانا گرفته تا روزسعدی وبزرگداشت دکترزرین کوب و دکترزریاب خویی و …درهرکجای این عالم خاکی ودر ری و روم وبغداد ، …) با اشتیاق بار سفربندد و راهی شود تا مقاله ای تکراری یا انشايی شعورآزار را با افتخار و به صدای رسا قرائت کند .هیچ وقت چنین نکرد . هیج وقت هم به وسوسه های مادی یا به انگیزۀ رقابت با این وآن ، راهنمایی پایان نامه های در هرموضوعی نوشته شده را ( ازربط وبی ربط گرفته ، ازادبیات عرفانی گرفته تا ادبیات تطبیقی و نقد ادبی و ادبیات معاصرو تصحیح متون و…) نپذیرفت . خوب دریافته بود در این« راسته بازارمدرک فروشان » (2)و درحالی که هرروز از صبح تا شام عده ای درست مقابل دانشگاه تهران بانگ فریاد فروش پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، ترجمه سرمی دهند باید خیلی حزم اندیشانه قدم برداشت . دکتر مظفر بختیار شأن علمی و فرهنگی وشخصیتی خود را درمقام استاد ادبیات دانشگاه تهران همواره به تمامی حفظ کرد . او درخت تناور دانش وخردی بود که درکویرعوام زدگی ها وعوام فریبی ها ،و درمیان بعضی معرکه گیران مدعی دروغین عرفان که با سخنان لعاب دار و با جملات قصار شکسپیر و مولانا مخاطبان خود را به امید و نشاط فرامی خوانند ، فقط سایۀ «دانستن وفهمیدن» برسررهگذران می افکند .او اززمرۀ انگشت شمار تک درختان تنومند معرفت ودانش بود که در سایه اش عجیب احساس رضایت مندی به من دست می داد . من ازصمیم دل سوگوار بر خاک افتادن این تکدرخت هستم ….
فرهاد طاهری
تاکستان ، خانه پرخاطره پدری
جمعه 27 شهریور1394
پی نوشت
- این ماجرای انتشارمقالات درحوزۀ علوم انسانی به امضای دو یاحتی سه نویسنده درمجلات علمی وپژوهشی خود ازنوادرحکایات روزگارماست . تا پیش ازاین ، شنیده بودم کسی ازدیگری خواهش کند تابه هنگام زیارت اماکن متبرکه ازجانب او« نایب الزیاره» باشد یا حتی درصرف ونحو عربی نائب فاعل هم خوانده بودم اما «نیابت التالیف» ندیده بودم. بی تعارف صحبت کنیم ! آیا در مقالاتی که نام استاد راهنما به عنوان مولف مقاله قید شده ، واقعا تالیفِ بخشی ازآن مقاله به عهدۀ آن استاد راهنما بوده است ؟من واقعا متحیرم که آخرچگونه استاد راهنمای پایان نامه ای از دانشجوی نویسندۀ پایان نامه می خواهد ازدل همان پایان نامه، مقاله ای بیرون کشد و نام آن استاد راهنما را هم به عنوان مولف ( والبته مقدم برنام دانشجو) درکنارنام نویسندۀ مقاله ( یاهمان دانشجو) بگذارد . درخوشبینانه تر ينِ حالتِ همکاری این استاد راهنما با دانشجو درتالیف مقاله ، باید بگویم که استاد راهنما حداکثر زحمتی که به خود داده ، مقاله را پیش ازانتشار نگاهی اجمالی افکنده وخطاهایی را متذکرشده است . آیا همین مقداردست یاری دادن ، پاداشش، یافتنِ عنوان «مولف » درکنارنام نویسندۀ اصلی مقاله است .( ای کاش پاداش این چنینی را در حوزۀ ویرایش هم می داشتیم ، لااقل خود من درتالیف بیش ازصد وپنجاه جلد کتاب سهیم بودم !!!) کسانی که چنین قانونی را تصویب کرده وانتشار این گونه مقالات را امتیازی برای فارغ التحصیلان دورۀ کارشناسی ارشد ودکتری به شمار آورده اند واقعا چقدر سنجیده اندیشیده اند ؟ من ازاین اولیای بزرگواروزارت علوم وتحقیقات که چنین مانع پردغدغه وپردردسری را برسرراه دانشجویان دوره های کارشناسی ارشد ودکتری گذاشته اند صمیمانه می پرسم آیا میان شمار فارغ التحصیلان دورۀ کارشناسی ارشد ودکتری دانشگاه های ایران با تعداد مجلات علمی وپژوهشی و علمی وترویجی که دراین کشور منتشرمی شود هیچ تناسبی ملاحظه کرده اند ؟ نمی دانم این متولبان فرهنگ وعلم که چنین قانونی را تصویب کرده یا چنین امتیازی را قائل شده اند هیچ خبردارند که درمجلات علمی وپژوهشی ( یاحتی علمی ترویجی ) همین مسئله ، موجب ایجاد چه زدو بندها وبده وبستان های کاملا غیرفرهنگی شده است ؟ به قول حافظ هروقت خوش که دست دهد مغتنم شمار ! حال که صحبت انتشارمقاله درمجلات علمی وپژوهشی پیش آمد بد نیست فرصت را مغتنم بدانم وبه ارتقای رتبه های دانشگاهی دردانشگاه ها و موسسات پژوهشی هم اشاره ای بکنم. طبق قوانین وزارت علوم وتحقیقات ، انتشار مقاله درمجلات علمی وپژوهشی بیشترین امتیازرا برای کسب رتبه های دانشگاهی دارد . این قانون البته وبی تردید مشوق اعضای هیئت علمی دانشگاه ها ومراکزپژوهشی است تا درکنارتدریس یا فعالیت های تحقیقاتی ، دغدغۀ تحقیق وتالیف مقاله را نیزدرسربپرورانند . اما ازقضایای بسیار مضحک دراین خصوص آن است که فی المثل استادی یا پژوهشگری که سال ها سرگرم تدوین وتالیف کتابی بسیارمحققانه وارزشمند بوده واثرش نیزمنتشرشده ( وحتی حائزجایزۀ کتاب سال جمهوری اسلامی هم شده است ) به دلیل نداشتن مقالات پرشماردرمجلات علمی وپژوهشی وزارت علوم حائرارتقانشده که هیچ، به او تذکرهم داده شده که دچاررکود علمی بوده است !! یا استادی که صاحب تالیفات بسیار ارزشمند در حوزۀ ترجمه ، تالیف بوده وآثارش نیزازمنابع دست اول محققان در آن زمینه است ، چون چندان مقالات علمی وپژوهشی منتشرنکرده متاسفانه درعالم علم و درساحت پررونق دانشگاه ازقافله عقب مانده است !!! حداقل دونفرازدوستان بسیارفاضل وفرهیختۀ خود را ( که صاحب آثاری بسیار محققانه و عالمانه درزمینۀ فرهنگ نگاری و ادبیات تطبیقی ونقد ادبی ، و تاریخ اندیشه سیاسی هستند و مستوجب این کیفرشده اند) پیش چشم دارم . ازسرنوشت دیگران خبری ندارم که چگونه به مجازات بی دانشی خود رسیده اند !!
2- « راسته بازارمدرک فروشان » تعبیری است از استاد دکترشفیعی کدکنی.