میدانیم که بخش مهمّی از دانشهای اسلامی در سدههای نخستین، به صورت شفاهی منتقل میشد. این شیوه به خصوص با توجه به نوعِ دانشهایی که در آن زمان نیاز به انتقال آنها وجود داشت ـ مانند قرآن و حدیث ـ قابل توجیه است. همچنین پشتوانههای احادیثی چون: «خذ العلم من افواه الرّجال» این موضوع را تأیید میکرد.
کمشمار بودنِ آشنایان با خطّ و کتابت در ادوار آغازین اسلامی و به خصوص گرانبها بودن لوازم کتابت باعث میشد که بسیاری از دانشها شفاهاً منتقل شود. به این موارد میتوان دلایلی چون وجود برخی نقائص در رسمالخطّ و همچنین پیچیدگی و حسّاسیت موضوع در برخی از دانشها چون حدیث را افزود. به همین دلیل، بسیاری از دانشمندان، انتقال شفاهی مطالب را بر مکتوبات ترجیح میدادند.
این شیوه تا سدههای ششم و هفتم هجری، همچنان مهمترین شیوه انتقال دانش در بسیاری از علوم بوده است، امّا با گذشت زمان، به دلایل مختلفی از اهمیت این شیوه کاسته شد. برای نمونه در نقل احادیث، امکان اشتباه یا فراموشی وجود داشت. یا مثلاً در سدههای متأخّر، برای ذکر سلسله راویانِ یک حدیث، گاه لازم بود تا از افراد بسیاری یاد شود که این موضوع هم مشکلاتی را به وجود میآورد.
نیز باید توجّه داشت که برخی از علوم دوره اسلامی، از اقوام همسایه عربان، چون ایرانیان و اروپاییان و هندیان اقتباس شده بود و اینگونه دانشها نیز در قالب متنهایی مکتوب، از طریق «ترجمه» میان مسلمانان رواج پیدا کرده بود و ساختار این متون به گونهای بود که معمولاً نیاز چندانی برای سماع و آموزش حضوری آنها احساس نمیشد.
با توجه به این موارد، شیوه «نگارش» علوم در انتقال دانش مسلمانان جایگاه شایستهای پیدا کرد؛ منتها این شیوه نیز لااقل در برخی از دانشها، تا همین اواخر نیز متّکی بر «سماع» بود.
با ورود عنصر کتابت در میان مسلمانان، شیوه جدیدی در نقل دانش پدید آمد که عبارت بود از «سماعِ کتاب» نزد مؤلّف یا کسی که متبحّر در آن متن بود. اگر بخواهیم آغازی برای سابقه تصحیح متونِ اسلامی تعیین کنیم، احتمالاً این شیوه را میتوان نخستین شیوه تصحیح متن به شمار آورد.
ادامه این مطلب را اینجا بخوانید.