میراث مکتوب- یکی از نکاتی که معرف واقعگرایی و روشنبینی سعدی در زمینۀ مسائل اقتصادی و اجتماعی است، توجه به احساس حقارت و محرومیتی است که بر اثر مشاهدۀ شکوه و جلال و تفاخر ارباب ثروت و مکنت در روحیۀ تهیدستان و طبقات کمدرآمد پدید میآید؛ احساسی که بهآسانی ممکن است به آلام روحی و عقدههای روانی جانکاه و نیز به اختلافات خانوادگی و تنشهای اجتماعی خانمان براندازی بینجامد. در این خصوص، شواهد متعددی از حکایات و اشعار آموزنده سعدی سراغ داریم که از آن میان، به ذکر سه تکبیت و دو حکایت کوتاه بسنده میشود:
چون درویش (۱) بیند توانگر به ناز
دلش بیش سوزد به داغ نیاز
(بوستان، باب پنجم: ۲۶۰۴)
که بازار چندان که آگندهتر (۲)
تهیدست را دل پراکندهتر (۳)
(همان، باب نهم: ۳۵۸۰)
مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خاموش بود
(امثال و حکم دهخدا، ص ۱۳۹۷)
حکایت زورآزمای تنگدست
در این داستان از مشتزن تیرهبختی سخن میرود که از فرط تنگدستی و فشار گرسنگی، ناگزیر به کار پرمشقت گلکشی روی آورده است. وی پیوسته بر ناز و نعمتی که مرفهان و متنعمان پیرامونش برخوردارند، حسرت میخورد و با نهایت نومیدی و تلخکامی روزگار میگذراند. حکایت مزبور مصداق بارزی را از تأثیر مخرب فاصلههای طبقاتی در ایجاد روحیه ناامیدی و نارضایی در میان قشرهای تهیدست و یا کمدرآمد جامعه و برانگیختن حالت بغض و کینه در آنها نسبت به قشرهای مرفه و پردرآمد را نشان میدهد:
یکی مشتزن بختِ روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا، نه چاشت
ز جور شکم، گل کشیدی به پشت
که روزی محال است خوردن به مشت
مدام از پریشانی روزگار
دلش پر ز حسرت، تنش سوگوار
گهش جنگ با عالم خیرهکش (۴)
که از بخت شوریده، رویش ترش
گه از دیدن عیش شیرین خلق
فرو میشدی آب تلخش به حلق
گه از کار آشفته، بگریستی
که کس دید از این تلختر زیستی؟ (۵)
کسان شهد نوشند و مرغ و بره
مرا روی نان، مینبیند تره
گر انصاف پرسی، نه نیکوست این
برهنه من و گربه را پوستین
چه بودی؟ (۶) که پایم در این کار گل
به گنجی فرو رفتی از کام دل
مگر روزگاری هوس راندمی
ز خود گرد محنت بیفشاندمی
(بوستان، باب اول: ۹۵۰ـ۹۵۹)
روزی مشتزن هنگام زیر و رو کردن زمین، به استخوان زنخدان مردهای برمیخورد که تمام دندانهایش که روزگاری همانند صدف میدرخشیدند، فرو ریختهاند. زنخدان پوسیده به زبان حال میگوید: با بینوایی بساز، چرا که عاقبت دهان، چه شهد نوشیده و چه خون دل خورده باشد، جز اینکه میبینی، نیست!
نه این است حال دهن زیر گل؟
شکر خورده انگار یا خون دل!
… اگر بندهای بار بر سر برد
وگر سر بر اوج فلک بر برد
در آن دم که حالش دگرگون شود
به مرگ، از سرش هر دو بیرون شود
(همان باب: ۹۶۷ـ۹۶۸)
سعدی اینجا درصدد القای این اندیشه توجیهگرایانه و تسکیندهنده است که اگر آدمیان در این جهان خاکی در معرض انواع نابرابریها و بیعدالتیهای فاحش قرار دارند، بعد از مرگ، از تساوی کامل برخوردار خواهند شد؛ چرا که از آن پس، بین ثروتمندترین و فقیرترین آنان کمترین تفاوت و تبعیضی وجود نخواهد داشت. (۷) همه در سینه خاک سرد خفتهاند و دیر یا زود، خود به خاک تبدیل میشوند و این نکتهای است که سعدی در چندین جای دیگر آثارش متعرض آن شده است:
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
روزکی چند باش (۸) تا بخورد
خاک، مغز سر خیالاندیش
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نبشته آمد پیش
بالله ار خاک مرده باز کنند
نشناسی توانگر از درویش
(گلستان، باب اول، حکایت ۲۸)
ای پادشاه شهر، چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری
(کلیات، قصاید، ص۹۴۶)
حکایت مرد درویش و همسایۀ توانگر
در این داستان، سعدی از روزگار تلخ مرد تهیدستی حکایت میکند که در مجاورت همسایهای توانگر زندگی میکند. همسر مرد که از مشاهده رفاه و جاه و جلال همسایه به رشک آمده، شوهر را به سبب آنکه نتوانسته زندگی مرفهی فراهم آورد، به باد سرزنش میگیرد و جسورانه فقر و درماندگی وی را به رخش میکشد. سعدی در این حکایت نقش بسیار مؤثر اختلافات طبقاتی در ایجاد تنشهای اجتماعی و بهویژه در برانگیختن اختلافهای خانوادگی و مناقشههای زناشویی در بین خانوادههای بیبضاعت را نشان میدهد:
زنی جنگ پیوست با شوی خویش
شبانگه چو رفتش تهیدست پیش،
که: «کس چون تو بدبخت، درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست…
کسان را زر و سیم و ملک است و رخت
چرا همچو ایشان نه ای نیکبخت؟»
برآورد صافی دل صوفپوش (۹)
چو طبل از تهیگاه خالی، خروش
که: من دست قدرت ندارم به هیچ
به سرپنجه دست قضا برمپیچ (۱۰)
نکردند در دست من اختیار
که من خویشتن را کنم بختیار
پینوشتها:
۱ـ بینوا، تهیدست
۲ـ (از کالاها و خواستنیها) مملوتر
۳ـ پریشانتر
۴ـ جهانی که به ناروا مردم را میکشد
۵ـ آیا کسی روزگار تلختر از این هم دیده است
۶ـ چه میشد اگر
۷ـ سعدی در اینجا واقعیت مهمی را مغفول گذارده است: اگر بین مردگان تساوی کامل برقرار است، بین بازماندگان آنان، همچنان بیعدالتی حکمفرماست
۸ـ صبر کن
۹ـ پشمینه
۱۰ـ با قضا و قدر مجنگ.
احمد کتابی
منبع: روزنامه اطلاعات