میراث مکتوب- به یاد استاد احمد سمیعی گیلانی (۱۱بهمن ۱۲۹۹- ۲ فروردین ۱۴۰۲)
در نخستین ساعات بامداد چهارشنبه، دوم فروردین ۱۴۰۲، استاد احمد سمیعی گیلانی درگذشت. استاد در ۱۰۳ سالگی، و در کمال آرامش و بی تحمل هررنج زمین گیری و بسترافتادگی، مرگ را پذیرفت و جامه تن تهی کرد. از خواب این جهانی به خواب ابدی رفت. گویی مرگ او هم برگی دیگر از زندگی، و نه پایان آن، برایش بود. هرچند این بار او نتوانست از این تجربه زندگی خود برای ما بنویسد یا سخن بگوید. تا لحظه ای هم که در این دنیا بود هوشیار و بیدار و آگاه زیست. این «درخت معرفت» (۱) و دیرسال فرهنگ ایران تا واپسین دم حیات، نه شاخه و برگی پژمراند و نه از شکوفه و ثمر بی بهره ماند. زنده و سبز و بارور بر خاک افتاد. بی تردید رخت از زندگی برکشیدن در سن و سال او برای بسیاری، دور از انتظار نیست و واقعیت مرگ را هم چه بسا پذیرفتنی تر کرده است. اما من که از نزدیک با استاد بودم و در هفته دو روز افتخار مصاحبت با ایشان را داشتم باید بگویم او تنها کس در میان آن «بسیاری» بود، که نه به مرگ میاندیشید و نه از انتظار آمدن آن مطلقا سخن میگفت. استاد از صد سالگی گذشته بود اما بندرت به گذشته و این راه صدساله مینگریست. همیشه از فرداها و طرحهای آینده گروه ادبیات معاصر سخن میراند، به کمک عینک و ذره بین، هرچند با کندی ودشواری، همواره مینوشت و میخواند و تصحیح و ویرایش میکرد، به جد و سختگیرانه پیگیر تدوین و ویرایش دفترهای دوم و سوم سیر تحول ادبیات ژورنالیستی در زبان فارسی بود، گاه از هوای پاک دماوند میگفت که چه خوب است دوران بازنشستگی را در آنجا بگذراند یا هوس اقامت در قزوین میکرد که شهری است در میانه رشت و تهران و استاد به هر دو نزدیک است. باری هم درست یادم هست از پلههای فرهنگستان به شتاب آمده بود و با تعجب میگفت نمیدانم چرا زانویم کمی درد میکند، یا در این روزگار پرمشغله و سراسر رنج، دست به قلم میبرد و از خطاهای مربی تیم فوتبال استقلال مینوشت و اصرار هم میکرد که این نوشته حتما منتشر شود و به اطلاع اعضای تیم استقلال برسد و… . اینها و دهها خاطره از این دست، گویای تمام عیار تعلق خاطر مردی در صد سالگی و بیشترک، به زندگی و به ذوق زیستن بود. البته این بخت نیک را او یافته بود تا بسیار برخوردار از زندگی شود و فرصتهای بسیار به دست آورد و بخوبی مغتنم بشمارد و روزگار را به قول ابوالفضل بیهقی، که سخت دلبسته اش بود، این گونه بگذراند: «جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت …» (۲).
حیات کرانه مند استاد سمیعی گیلانی، هم سعادتی بس کم نظیر برای او وهم بختی بلند و فرصتی کم تکرار برای فرهنگ ایران معاصر فراهم آورد. او از موهبت چنان عمری پرثمر، نهایت بهره را برد و در عرصههای دلخواه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی قلم و قدم زد و تجربهها اندوخت و آثاری گرانقدر از خود بر جای گذاشت. بسیار بعید میدانم که استاد سمیعی گیلانی حسرت به دل یا آرزومند تحقق خواستههایی در زندگی خصوصی اش ماند که مجال رسیدن بدان را نیافت. اگر هم همیشه دغدغه مندِ «خواندن و نوشتن و آفریدن» بود، و لحظه ای نیز بی حاصل نمینشست یا نمیتوانست بنشیند، این ویژگی ذاتِ شخصیت او بود. فرهنگ ایران معاصر هم از عمر بلند او بسیار بهره مند و غنی شد. چه در عرصه ترجمه و ویرایش؛ و چه به لحاظ تأثیر آراء و دیدگاهها و مواضع انتقادی و مصلحانه او در جایگاه عضویت در مجامع فرهنگی و علمی پرشأنِ صاحبِ رأی و اراده (مانند عضویت در شوراهای عالی کتاب و ویرایش و واژه گزینی و فرهنگستان زبان و ادب فارسی و …) یا مدیریت گروههای علمی و سردبیری و سرویراستاری مجلات و آثار مرجع (مجموعه سخن پارسی، نامه فرهنگستان، گروه ادبیات معاصر، نشر دانش، فرهنگ آثار ایرانی و اسلامی، و…). علاوه بر این، باید به پرباری و دستاورد ارزشمند این حیاتِ پربهره او برای آینده تاریخ فرهنگ معاصر ایران نیز اشاره کرد؛ و آن توجهی است که استاد سمیعی گیلانی به شرح زندگانی و ثبت خاطرات خود داشت. در این موضوع بسیار مهم، با روی گشاده و در نهایت حوصله به مصاحبهها و پاسخ پرسشها تن و اجازه داد تا بخش اعظم سوانح زندگانیش در چندین جا (اعم از مقاله و کتاب و فیلم و…) ثبت و منتشرشود (البته جز فصلی که تمایلی به شرح بیشتر و جزئی تر آن نداشت و بدان خواهم پرداخت). از میان فرهیختگان و دانشمندان هم روزگار استاد سمیعی گیلانی، (و نیز نسل بعد و بعدتر از او) شاید استاد بیشترین فرصت را در اختیار پژوهشگران گذاشت تا از جزئیات زندگانی او هرچه بیشتر مطلع شوند. این خاطرات و مصاحبهها علاوه بر آنکه برای آیندگان روشنگر بخشهایی از تاریخ فرهنگ معاصر ایران در دوران زندگانی استاد سمیعی است، در تدوین و تألیف مقالات دانشنامهها یا مدخلهای کتابهای مرجع که درباره استاد سمیعی گیلانی بعدها به قلم خواهد آمد بسیار گره گشا و دستگیر خواهد بود. همچنین آن مصاحبهها و نیز یادنامههایی که در ادای احترام به استاد منتشر شد، در کنار برگزاری چندین مراسم بزرگداشت و آئین فرخندگی زاد روز، فرصتی هم به استادان صاحب نام و نیز به مشتاقان و ارادتمندان استاد سمیعی گیلانی داد تا در زمان حیات او، درباره شخصیت استاد بنویسند و سخن بگویند. از این نظر هم استاد سمیعی گیلانی این مجال مغتنم را یافت تا از آراء و داوری دیگران درباره خود بی واسطه مطلع شود. بخش بسیار یا بیشتر آن سخنان و مقالات هم در موضوع عرصههای مطلوب و پسند خاطر استاد بوده است. بنابراین گمان نمیکنم در مقوله «ترجمه و ویرایش» یا تبحر استاد سمیعی گیلانی در ادب کهن فارسی یا ادب معاصر و نیز تسلط او به ادبیات فرانسه و ادبیات تطبیقی و نثرمعیار فارسی و هم چنین بعضی جنبههای شخصیت او، چون نوگرایی و نوجویی و همواره پویایی، دیگر سخنی بر زمین مانده باشد. اگر هم بر زمین مانده است به ذهن من نکته ای نرسید که بنویسم. به نظرم درباره استاد سمیعی گیلانی باید جنبهها و نکتههایی دیگر را کاوید و در آنها تأمل کرد.
یکی از این نکته ها، به نظرم تأمل در «سنجه ارزیابی وجوهر تلقی و معیارِپسند خاطر» استاد در فهم مضامین و مفاهیم ادبی است. استاد سمیعی گیلانی به هنگام سخن و داوری در باب شاهکارهای آثار ادبی ایران و جهان و نیز درباره هنر شاعری و نویسندگی مشاهیر بزرگ ادب کهن فارسی یا نویسندگان و شاعران معاصر، بسیار بندرت پیش میآمد از دو تعبیر «جریان» و « تجربه» غفلت ورزد. همواره این دو تعبیر، زبانزد او بود. از «جریان» یا «جریان فکری»، منظورش عمدتا «اندیشه بدیع و مبدع، نامقلدانه، متحول، و همواره پویا» بود و از «تجربه» هم معمولا «حاصل قوه درک فردی و استنباطهای خلاقانه» را مدنظر داشت. خود او همیشه اذعان میکرد که در مطالعه هر اثری که به دست میگیرد در پی یافتن و تشخیص «جریان و تجربه» است. بر این اساس میتوان معتقد بود که استاد سمیعی گیلانی در حیات فکری و ادبی و فرهنگی خود بیشترین تعلق خاطر را به «اندیشه غیر تقلیدی» و «استنباط خلاقانه» داشت. او در «ترجمه و ویرایش» هم به نظر میکوشید تا از این دو جنبه، هم خود را توانمندتر و آگاهتر کند و هم موجب غنای بستر ایجاد آن در فرهنگ ایرانی و تمهید بهتر آن در زبان فارسی شود. در ترجمه، میکوشید تا به نظر خود انتقال دهنده معنا و محتوای گزیدهترین آثاری شود که حائز برخورداری از آن دو جنبه بوده اند و ذهن خود را نیز از گذر آن هر چه بیشتر بارور کند. در ویرایش هم، خود را در بیشتر مواقع بر جای نویسنده مینشاند و اگر احساس میکرد میتوان جملات را به گونه ای تغییر داد که بیشترین بهرهها را خواهند برد از آنچه او در ذهن خود دارد (با لحاظ کردن همان دو جنبه «جریان و تجربه»)، بی کمترین ملاحظه ای، قرارداد میان «لفظ و معنا» را در ذهن نویسنده صاحب اثر، محو و ملغا میکرد و جمله و کلمه مطلوب خود را به جای آن مینوشت و ردپایی عمیق و آشکار از خود برجای میگذاشت. ویرایشهای استاد سمیعی گیلانی در مواقعی بسیار به بازنویسی تمام یا بیشتر جملات و عبارات میانجامید. اینکه ویرایش او را شاید بعضی از ارباب قلم و نویسندگان، نمیپسندیدند و استاد هم شهره «ویرایش سلیقه ای» شده بود دقیقا ناظر به نکته ای بود که نوشتم.
اظهار نظر او درباره مشاهیر ادب معاصر و استادان نامبردار زبان وادبیات فارسی و نیز داوری اش درباب مطبوعات و مجلات معاصر نیز عمدتا بر همین معیار و جوهر «جریان و تجربه» مبتنی بود. بارها پیش میآمد که درباره «خلاقیت و جوهرهنر» شاعران و نویسندگان بزرگ معاصر ایران چون هدایت، بزرگ علوی، نیما، شاملو، اخوان، فریدون مشیری، سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج و… یا درباب «اصالت تحقیق» استادان پرآوازه زبان و ادبیات فارسی مانند استاد فروزانفر، دکتر زرین کوب، دکتر غلامحسین یوسفی، دکتر پرویز ناتل خانلری و… یا در خصوص پرباری یا بی محتوایی مجلات و نشریات فرهنگی وادبی معاصر نظر استاد را جویا میشدم. نکاتی که میگفت بسیار شایسته تأمل بود. مثلا فلان استاد بسیار نام آور زبان و ادبیات فارسی را که صاحب چندین دفتر شعر است و بعضی اشعارش هم محفوظ در حافظههای بسیار، او اصلا شاعر نمیدانست و چنین استدلال میکرد که منشأ و انگیزه «سروده های» این استاد (که آن را «شعر» هم تلقی نمیکرد) «دانش ادبی» اوست و نه «تجربه هنری و قریحه شاعری». از میان مجلات هم، مجلههای مترجم، جهان کتاب، ایرانشهر امروز (که فقط هشت شماره از آن منتشر شد) و نگاه نو (و شاید یکی دو مجله دیگر) را حائز شایستگی لازم برای ورق زدن و مطالعه میدانست. همچنین اعتقاد داشت که روزگار ما خالی از حضور یک مجله وزین ادبی به معنی واقعی آن است و بر آن شده بود تا با یاری بعضی همکاران گروه ادبیات معاصر به انتشار چنین مجله ای همت گمارد. قدمهایی هم برداشت که این آرزو با رفتنش در خاک شد. شاید احساس چنین خلائی در عالم مطبوعات بود که استاد سمیعی گیلانی را بر آن داشت تا با انتشار نشریه بازخوان در گروه ادبیات معاصر فرهنگستان زبان وادب فارسی به فکر دست چین کردن و باز نشر مقالاتی «اصیل و جذابِ ناپیدا» از دل مجلات زمانه بیفتد و در پویایی هرچه بیشتر بازخوان هم، سردبیری و تصدی آن را به یکی از مترجمان بسیار خوش قلم و نواندیش و خبره و کم نظیر دوران معاصر (خانم مژده دقیقی) بسپارد. استاد سمیعی گیلانی در همه حال، جایگاهی بسیار رفیع برای «جریانهای اندیشه» در مشی و تفکر فرهنگی خود قائل بود. در هر نوشته و سخنی، سراغ اندیشههای «نامقلد و متحول» را میگرفت و در آن باب میاندیشید تا بر آن وقوف یابد. او همیشه، زائر داننده اندیشهها بود.
همچنین «تجربه» (یا تجربه فردی یا حاصل قوه درک فردی) که استاد سمیعی گیلانی بدان توجهی بسیار نشان میداد، به نظر مهمترین انگیزه ای بود که او را به ثبت و محفوظ داشتن خاطرات خود و شرح سوانح زندگانی اش ترغیب میکرد. او که سخت شیفته داستان و رمان بود و مطالعه آن را از لذت بخش ترین لحظات عمر خود میدانست و معتقد بود با مطالعه رمان، فرصت زیستن دوباره و سهیم شدن در «تجربههای» نویسندگان آن آثار را به دست خواهد آورد، هرچند خود «تجربههای» خویشتن را در نوع ادبی رمان یا داستان به قلم نیاورد (یا نمی توانست به قلم بیاورد و در این ذوق نوشتن بهره ای نداشت)، ازاین مهم هم غفلت نورزید و مجال روایت تجربه هایش را در گفت وگوها و خاطره گویی هایش فراهم آورد. البته نه روایت همه تجربههای زندگانیش را! در جایی از نوشته ام گفتم که استاد سمیعی گیلانی چندان تمایل نداشت که فصلی از زندگانیش، بیشتر یا جزئی تر بازگو شود. این فصل از آنِ دورانی است که او در اوایل دهه سی هجری شمسی، چهره به چهره و سینه به سینه با «سیاست» شد و از نزدیک نیز چندسالی از عمر خود را در وادی «سیاست» و فعالیتهای سیاسی گذراند و دردسرها و گرفتاریهایی هم (زندان و شکنجه و تبعید) کشید. بعد از رهایی، به ظاهر و در عمل هرگز گرد سیاست نچرخید و تماما سرگرم فرهنگ و کتاب و نشر و ترجمه و ویرایش شد. اما به نظر من، دغدغه «سیاست و جامعه» و سیاسی اندیشی تا آخرین روزهای حیات با او بود. استاد سمیعی گیلانی، همیشه با سیاست، مأنوس و دمخور بود و در مواقعی هم «سیاستمدارانه به فرهنگ» مینگریست و عمل میکرد. این سخن به نظرم محتاج کمی توضیح بیشتر است.
در بهمن ۱۳۹۷ در سازمان اسناد و کتابخانه ملی بزرگداشتی برای چهار استاد نامور تاریخ و ادبیات و هنر برگزار شد. یکی از این استادان، استاد احمد سمیعی گیلانی بود و خود استاد هم از من خواست که درباره اش سخنرانی کنم. عنوان سخنرانی من «استاد سمیعی گیلانی، کنشگر اجتماعی در عرصه فرهنگ» و موضوع اصلی صحبت هایم هم موضع گیرهای اجتماعی وسیاسی استاد در مواجهه با مسائل فرهنگی و نظام آموزش دانشگاهی بود. بعد از مراسم، استاد بانهایت رضایتمندی به من فرمودند «به نکتهها و جنبههای پسند خاطرم خوب اشاره کردید. من همیشه دوست داشته ام از این منظر هم به آثار وتلاش هایم نگاه شود». این اظهارنظر استاد، شاید گویای بخشی از مکنونات ذهنی و قلبی او بود. اما کسانی که سعادت همکاری نزدیک با استاد را در طی سالهای مدید داشته بی تردید جلوههایی بسیار از تعلق خاطر استاد را به «سیاست و کنشگریهای سیاسی» در عرصههای گوناگون فرهنگی و اجتماعی دیده اند. یکی از این جلوه ها، رفتارهای «سیاست مآبانه» او در بعضی اظهار نظرها و قضاوتها و تصمیمها بود. باب تجدیدنظر در اظهارها نظرها و تصمیم گیریهای استاد سمیعی گیلانی (حتی در آراء او درباره رسم الخط و سرهم نویسی و جدا نویسی کلمات) همیشه گشوده بود. بارها پیش میآمد که در خصوص مسئله ای موافقت یا مخالفت میکرد اما این نظر او بنا به ملاحظه ای (که فقط استاد از آن مطلع بود و هرگز هم به زبان نمیآورد) کلا از این رو بدان رو میشد. او همیشه، فرصت بازبینی تصمیمهای خود را از دست نمیداد. همواره هم اگر پی میبرد در مسئله ای به خطا رفته است بی آنکه صراحتا اذعان کند میکوشید تا به جبران آن برخیزد و قول ناصحان معتمد خود را نیز میشنید. در همه این حالات هم البته، کمترین تغییری در چهره یا لحن صدای او احساس نمیشد! جلوه دیگرِ «سیاست دوستی» استاد سمیعی گیلانی، پیگیری دائم اخبار و وقایع سیاسی و اظهارنظر شیفتهوار او درباره آن مسائل و موضع گیری سیاسی اش بود. وقتی باب سخن را در موضوع سیاسی میگشود یا سخنی درباره وقایع سیاسی میشنید اصلا متوجه گذشت زمان نمیشد. برق شعف و شیفتگی در چشمان او عجیب میدرخشید. در مقام خبره ترین تحلیل گران و آگاهان صاحب نظر سیاسی، نظر و تحلیل خود را بیان میکرد. در مواقع بسیار، آراء سیاسی او بسیار نظرگیر و بدیع و هوشمندانه بود. جالب تر اینکه گاه برای برون شد از معضلات سیاسی، راهکارهم پیشنهاد میکرد. مثلا میگفت باید در فلان ماجرا «سندیکا» و «حزب» تشکیل شود و مثلا این گونه هم عمل کنند! به گذشته سیاسی خود هم کاملا معلوم بود تعلق خاطر دارد هرچند به زبان نمیآورد. همین دوسال پیش بود که مجدانه اصرار میکرد همکاران گروه ادبیات معاصر به سازمان دادرسی ارتش یا رکن دو ارتش مراجعه کنند تا بلکه بتوانند دوره کامل مجله مخفی وزیر زمینی رزم را که استاد به روزگارسیاسی کاری در آن قلم میزده است به دست بیاورند. یا همین چند سال پیش بود که به اتفاق بعضی از دوستان و همکاران به دیدار انوار خامه ای در کرج رفت و با او مفصل به گفت و گو نشست و از روزگاران گذشته گفتند. همچنین به نظر «سیاست و شم سیاسی» در میزان علائق و شیفتگی استاد به آثار و شخصیتهای مشهور ادبی ایران جهان نیز بسیار مؤثر بوده است. در اسباب ارادت و تعلق خاطر بسیار بی کران استاد به سعدی و ملک الشعرای بهار و ابوالفضل بیهقی، جنبه پُر رنگ سیاسی و اجتماعی شخصیت و آثار این بزرگان را از نگاه او بخوبی میشد دید. اما چرا در زمان حیات استاد، این بخش از زندگی او دقیق و پروضوح و با جزئیات روایت نشد؟ چند باری که استاد در معرض پاسخ ِ این پرسش بسیار مهم قرار گرفت اظهار کرد که در این زمینه باید مصاحبه کننده و مخاطبی اهل و باتجربه و مطلع از احوال سیاسی آن روزگار با من گفتوگو کند کسی در حد و قواره انور خامهای! آیا واقعا چون استاد کسی را در حد و قامت سیاسی انوار خامهای نیافت درباره این بخش از زندگی خود سکوت اختیار کرد؟ نویسنده و صاحب قلمی چون او بی نیاز از انتظار هر مصاحبه گری بود. براحتی و بخوبی میتوانست در کتابی با موضوع خاطرات سیاسی، حق مطلب را با نثری بسیار فخیم و گوارا ادا کند؛ کما اینکه بسیاری از فعالان سیاسی، از جمله انور خامه ای و چندین تن ازسران و فعالان حزب توده، که از ذوق نوشتن بهره ای داشتند دست به قلم بردند و خاطرات خود را منتشر کردند. در خصوص این سکوت استاد سمیعی گیلانی شاید بتوان با بیان حدس و پرسش هایی، تأملی بیشتر کرد. نخستین حدس و پرسش را میتوان بر اساس شخصیت او مطرح کرد. چند سطر پیش نوشتم که «اگر پی میبرد در مسئله ای به خطا رفته است بی آنکه صراحتا اذعان کند میکوشید تا به جبران آن برخیزد». براین اساس، آیا میتوان چنین گمان کرد که استاد، دوران فعالیتهای سیاسی را از خطاهای زندگی خود میدانسته و بعدها هم بدان وقوف یافته اما چون فرصتی در جبران آن نیافته دوست نداشته است مجال دوباره «زیستن و تجربه دوباره» آن خطاها را در گفت و گوها و نوشتن فراهم آورد؟ حدس و پرسش دوم را میتوان بر مبنای تعلق خاطر و شیفتگی او به «سیاست وکنشهای سیاسی» پیش کشید. آن دوران چنان در ذهن او تأثیرگذار و چنان شیفته احوال آن روزگار بوده که نمیخواسته است زمینه نقد و انتقاد و احیانا خرده گیریها را از«گذشته خود» با روایت دوباره آن دوران، موجب شود. اگر در آینده، اثری روشنگر در زمینه خاطرات سیاسی استاد سمیعی گیلانی منتشر نشود این پرسشها و حدسها را استاد تا ابد بی پاسخ گذاشته است!
شم سیاسی بسیار پرُرنگ و بو، با درآمیختگی ذوق ادبی و نبوغ نکته بینیهایی ظریف، به خلق طنزی به غایت دلپسند در بعضی گفتارها و اظهارنظرهای استاد نیز انجامیده بود. جلوههایی از این طنز را علاوه بر جملات کوتاه و تأکیدهای تک جملهای و کاربرد بعضی کلمات فرانسوی، که در بافتی مزاح گونه بر زبان میآورد، میشد در بعضی القاب و تعابیری نیز ملاحظه کرد که او درباره دیگران معمولا با نیم لبخند بر زبان میآورد مانند: مبل فرهنگی (درباره بعضی پژوهشگران و علاقهمندانی که در هر محفل و مجلس فرهنگی حضور داشتند)؛ طاقچه وازکن (درباره بعضی هیاهوکنندگان و هوچی گرانِ خودشیفته و مشتاق به چشم دیگران آمدن)؛ شترخو (درباره بعضی کهنسالان اهل فضل کینه دار) …
در پایان این نوشته بسیار مشتاقم چند کلمهای هم از معمای شخصیت بعضی از بزرگان بسیار تأثیرگذار و صاحب اندیشه و آثار این دیار سخن بگویم. معمایی که استاد سمیعی گیلانی هم تماما برکنار از آن نبود. برای من همیشه این معما ناگشوده و پررمزبوده است که بسیاری از دانشمندان بزرگ و باتجربه را دیدهام که از پس فهم و تحلیل و شرح و ترجمه دشوارترین متنها برآمده، در دانشهای زمینه مطالعاتی خود به بلندترین مرتبهها دست یافته و آثاری بسیار گرانقدر به قلم آورده، در مواجهه با معضلات کلان فرهنگی و اجتماعی درستترین مواضع را اتخاذ کرده و در شناخت مشاهیر و بزرگان نامبردار روزگار خود سنجیده ترین اظهارنظرها را بر زبان راندهاند اما وقتی انسانهای عادی یا حتی فروتر از عادی، (و حتی گاه متأسفانه انسانهای برخوردار از خوی زشت فرصت طلبی و صفات نکوهیده دیگر) در مسیر زندگی این بزرگان قرار گرفته، از شناخت واقعی آنان ناتوان بوده و در قضاوتها و جانبداریها و انتقادهای خود عجیب دچار لغزش شدهاند! به نظرم تأمل در پاسخ این پرسش، برای آینده تاریخ فرهنگ معاصر ایران بسیار ثمربخش خواهد بود… .
روزهای حضور من در گروه ادبیات معاصر فرهنگستان، هم روز حضور استاد سمیعی گیلانی بود. حوالی ساعتهای ۹ تا ۱۰ صبح، ابتدا صدایی خیلی خفیف از قدمهایی چابک در راهرو به گوش میرسید. پشت سرآن هم صدای بلند قدمهایی با شتاب میآمد .استاد سمیعی گیلانی بود و باچند دقیقه تأخیر آقای بختیاری، همکار فرهنگستان و همراه و یار باوفای استاد، یا یکی دیگر از همکاران بخش اداری کیف استاد در دست خود را میرساند. پیش از آمدن استاد، گروه خلوت بود و در کمال آرامش. با آمدن استاد، غوغایی برانگیخته میشد و صداها بود که طنین انداز اتاقها و راهروی گروه میشد. در لحظات حضور استاد، همه به جنب و جوش در میآمدند. معاون خردمند و پرکار ومردمدار و پُرشور وحال وهمیشه مبتهجِ گروه (جناب کیهانی)، در هم سخنی با استاد و اجرای خواستههای او، گویی پُر شور و پُرحال تر میشد. او شتابنده و لبخند بر لب، کارها را پیگیری میکرد؛ گاه حتی مجال نوشیدن چای یا یک لیوان آب را هم نمییافت. حوالی ساعت ۱:۳۰ تا ۲ ظهر استاد عزم رفتن میکرد و میرفت. بعد از رفتنش دوباره سکوت و آرامش بود. درست مانند حال و هوای این روزگار فرهنگ ایران بعد از سفر بی بازگشت او ….
۱. «ای درخت معرفت»، شعری است از زنده یاد مهدی اخوان ثالث که به استاد دکترعبدالحسین زرین کوب تقدیم شده است نک: ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشارات مروارید، تهران، ۱۳۶۹، ص ۳۲۱
۲. تاریخ بیهقی، تصنیف خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر، تصحیح دکتر علی اکبر فیاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۳۵۶، ص٢٣٠
فرهاد طاهری
منبع: مجله مترجم، شماره ٨٠