میراث مکتوب- چندی پیش، مطلع شدم استاد سید عبدالله انوار در بیمارستان مهراد بستری شدهاند و با محبتی که دارند سراغی هم از من گرفتهاند. در آن هنگام، من خود در سفر بودم؛ اما عکسی از ایشان دیدم که روی تخت بیمارستان، در آستانۀ ۱۰۰سالگی، مشغول مطالعۀ کتابی دربارۀ روسیه و اوکراین بودند. از سفر که برگشتم، به اتفاق یکی از دوستان، برای دیدار استاد به منزلش رفتیم. ما را در کتابخانهاش پذیرفت.
استاد به سماوری که آنجا بود، اشاره کرد و خواست روشنش کنیم. چای که آماده شد، از شیرینیای که با خود برده بودیم، تعارفش کردم. برنداشت. از احوالش که پرسیدم، گفت که بهسبب نارسایی کلیه، کراتین خونش افزایش یافته و نگران آن است که این موضوع به حافظهاش آسیب بزند. بعد به کتابی اشاره کرد که روی میز بود؛ ترجمۀ سیدمحسن غرویان از مکاسب شیخ مرتضی انصاری که استاد گفت، ترجمۀ خوب و روانی است و مشغول مطالعۀ آن بود و در حاشیهاش یادداشت مینوشت. میگفت شیخ مرتضی فقط فقیه نیست؛ بلکه حقوقدانی بزرگ است که باید آثار و آرای او در دانشکدههای حقوق تدریس شود و خودش نیز این پیشنهاد را اینجا و آنجا مطرح کرده است. آخرین شماره مجله بخارا هم روی میز بود.
قالب عکسی در قفسه توجهم را جلب کرد. استاد از همراهم خواست تا قاب را بیاورد. به یکی از سهنفری که در عکس بود، اشاره کرد و گفت: «پدرم است». دستاری بر سر و چکمهای در پا داشت. دور کمرش، قطاری از فشنگ بسته بود. در این عکس تصویر دو نفر دیگر به چشم میخورد. در زیر عکس نوشته بود: هنگام قیام آزادیخواهان علیه محمدعلی میرزا برای استقرار مشروطیت در سال ١٣٢٧ قمری زمان حمله به تهران این عکس از سیدالاحرار آقا سیدیعقوب انوار مجتهد شیرازی و آقای عبدالحسین خان (سردار محیی) و آقای رشیدالسلطان بختیاری برداشته شد. پدرش، سیدیعقوب انوار در جریان محاصره مسجد-مدرسۀ سپهسالار، دستگیر و زندانی شد. هنگامیکه در دادگاه از او پرسیدند به چهسبب در صف مشروطهخوهان ایستاده است، پاسخ داده بود که به گفتۀ آخوند خراسانی، برای برقراری مشروطه مبارزه میکند. دادگاه نیز او را به مازندران تبعید کرد. در آنجا به سپهدار تنکابنی پیوست و در جریان فتح تهران با او به پایتخت بازگشت.
یاد حضور استاد در تهرانگردی مشروطه افتادم. در آن تهرانگردی، در عمارت حاج امینالضرب در حضور دهها خبرنگار، عکاس و بزرگانی ازجمله دکتر مهدی محقق و دکتر نوشآفرین انصاری و خانوادۀ مهدوی -یادگارهای استاد یحیی و استاد اصغر- جشن نودمین سال تولد ایشان را در آنجا روی همان پلههایی که مشروطهخواهان نخستین در هنگام خواندن فرمان مشروطیت عکس گرفتهاند، تصویربرداری کردیم و در این تهرانگردی بود که خانههای شیخ فضلالله نوری و سیدحسن مدرس و بیرونی و خانۀ تخریبشدۀ سیدعبدالله بهبهانی شناسایی شد و شبهههایی که دربارۀ درستی آنها وجود داشت، با توضیحات استاد انوار برطرف شد. در همین تهرانگردی، استاد انوار جای برخی گلولههای باقیمانده در عمارت مسجد ـ مدرسۀ سپهسالار را نشان داد و گفت: حجرههای پیرامون آن زمانی در اختیار انجمنهای حامی مشروطه بود و در دورۀ استبداد صغیر، به توپ بسته شد؛ همچنین موقعیت نیروهای مشروطهخواه و طرفداران محمدعلیشاه را بیان کرد. ازجمله آنکه نیروهای مشروطهخواه برای تسلط بر میدان بهارستان که در اختیار قوای قزاق به رهبری لیاخُف روسی بود، بر بالای گلدستهها سنگر گرفته بودند و از ساختمان مجلس شورای ملی که مجاور آنجاست، دفاع میکردند. استاد انوار جزئیات بیشتری هم از این دوره از قول پدرش روایت کرد.
قاب دیگری نیز در قفسه بود که پدرش در آن تنها بود و استاد توضیح داد که مشوقاش در مطالعۀ آثار ابنسینا و راهی که همۀ عمرش پیموده، پدرش بوده است. این نخستینبار بود که استاد اینقدر از پدر یاد میکرد و بهنظر میرسید نوعی ادای دین به اوست.
دلم گپوگفت مفصلتری میخواست، برای همین به استاد گفتم، هرچند عید و ماه رمضان همزمان شده، حتماً با عدهای از دوستان برای دیدار نوروزی و گپوگفت مفصل برمیگردیم. نگفتم که مشغول نوشتن یادداشتی دربارۀ او هستم که از تبار بحرالعلومهای سابق است. میدانستم فروتنتر از آن است که این یادداشت را از من بپذیرد. آمادۀ رفتن که شدیم، خواست بیشتر بمانیم. ماندیم و استاد از مرکز دائرهالمعارف پرسید و از نگرانیاش برای فرهنگ این مرزوبوم گفت. پس از ساعتی که بلند شدیم، گفت: «جعبۀ شیرینی را با خود ببرید. من که نمیخورم، کسی هم که اینجا نمیآید». پرسیدیم: «شب هم تنهایید». گفت: «بله». خداحافظی که میکردیم، نگفتم در فکر برگزاری جشن تولد ۱۰۰سالگیاش هستیم. نمیدانستم حسرت این جشن با من و همۀ دوستدارانش باقی میماند. رفتند راستان و یکی را بقا نماند.
احمد مسجدجامعی
منبع: روزنامه هممیهن