میراث مکتوب – با جستجوی اجمالی كه برای اطلاع بر ترجمه و احوال خازن كردم، جز آنچه ثعالبی در یتیمهالدهر (ج3، 325ـ 339) در ذیل عنوان ابومحمد خازن، و مختصراتی كه در ضمن شرح احوال صاحب بن عبّاد و دیگر تضاعیف همان فصل «شعرای صاحب» آورده است، معالاسف در هیچ مرجع دیگری اثری از این «خازن» نیست.
این بنده بر ابتدای حال و انتهای مآل خازن وقوفی سوای آنچه اجمال در «یتیمه» و در «معجمالادباء» (ضمن ترجمه ابیالعباس احمد بن ابراهیم ضبّی جانشین صاحب در وزارت) آمده، اطلاعی نیافته است و در «وفیاتالاعیان» و «فواتالوفیات» و «روضاتالجنات» و «ریحانهالأدب» و «جمهرهالاسلام ذات النثر و النظام» شیزری كه به مناسباتی از صاحب و ابوطالب مأمونی و ابودلف خزرجی سخنی به میان میآورد، و «معجمالألقاب» ابنفوطی و «تاریخ بغداد» خطیب و بسیاری دیگر از كتب تراجم، و نیز در تواریخ مثل ابناثیر و در دورههای بعدی مثل «تاریخی عُتبی» و «راحهالصّدور» و معاجم شعراء مثل «لبابالالباب» عوفی یا «چهارمقاله» عروضی مطلقاً ذكری از این مرد شاعر به میان نیامده است.
از این مطلب هم كه خازن از چند سالگی از كودكی و «غلامبچگی؟»اش، یا دورانی كه مُراهق و پسر جوانی پانزده شانزده ساله یا كم و بیش یا آنكه جوانی برومند بوده كه به خدمت صاحب درآمده و سپس چه بیادبی یا كمخدمتی از او سرزده و چه خطائی كرده است كه به سبب آن، چنان مورد بیمهری صاحب قرار گرفته است و صاحب او را مطرود و مغضوب ساخته و او از ری(؟) یا اصفهان، به تعبیر ثعالبی: «مغاضباً» یا «هارباً» فراری شده است و ده سالی در شام و عراق به سر برده و سپس به حج مشرف شده است، آخرالامر مراجعت به وطن كرده و به استعطاف از صاحب و معذرتخواهی از او پرداخته است، مطلقاً جز در همان نامه بلیغ فصیحی كه خازن به ابوبكر خوارزمی نگاشته و قصۀ تا حدی پرغصۀ خود را و پایمردی ابوالعباس ضبّی را در التفات نظر و عطف توجه «صاحب» به خودش در آن نامه به شرح نوشته است، مأخذ و مرجع دیگری به نظر این ضعیف نرسید؛ ولی اگر آن «توقیعی» را كه ثعالبی در یتیمه نقل میفرماید، مسلّمالصّدور از «صاحب» باشد و از «مُختلقات» و «من درآوردی»های واضع و نویسندۀ ماهر این نحوه معجولات، ابوحیان توحیدی و «چشم بداندیش» او درباره صاحب یا از خیالیاندیشیهای خود خازن نباشد9 كه: «… و وقع فی رقعه أبیمحمد الخازن و كان ذهب مغاضباً ثم كتب الیه یستأذنُه معاوده حضرته: ألم نُربّك فینا ولیداً و لبثت فینا من عُمُرك سنین و فعلْت فعْلتك الّتی فعلْت»10 باید گفت ظاهراً صاحب میبایست بر خازن بسیار خشمگین و سركوفتزننده باشد كه شدت غضبی كه بر او مستولی بوده و خشمی كه فكر و ذهن او را به خود مشغول داشته، به تعبیر این زمان او را به طور «ناخودآگاه» وادار به (تفرعن) كند و آن مرد فصیح بلیغ ریزبین به عدم تناسب استشهاد یا مقتضای حال و مقال پینبرد و آیۀ شریفهای را كه مقول فرعون در خطاب گلهمندانهاش به حضرت موسی(ع) است، برنامه معذرتخواهی خازن توقیع فرماید!
من بنده نمیدانم رنجش دلتنگی صاحب و آزردگی او از رفتار ناهنجار با خازن آیا با قصاید طنّانۀ بسیار مبالغهآمیزی كه خازن در طول خدمتگزاری مجددش به صاحب سرود، از دل صاحب محو شد، یا میان آنان به فرموده «حضرت ابوالفضل بیهقی» گرگ آشتی بود؛ ولی میدانم بر فرض كه صاحب از او راضی و از مدائحش خرسند شده باشد، به قول «فرّاء» كه با توجه به ایراد و اشكالی كه با «همزه» و نحوۀ قلب و إبدال آن داشته است، فرموده: «أموت و فی قلبی من الهمزۀ شیءٌ»، در نفس خازن هم به هر جهتی كه بوده، خواه توقع بیش از حد از صاحب، خواه فراموش نكردن گذشتهها، از «صاحب» بقایای كدورت و رنجش شدیدی در دلش تهنشین كرده بوده است؛ چرا كه اولاً او با انشای آن قصاید كذائی در مدح صاحب، پس از وفات صاحب كه همۀ نامداران شعر و حكمگزاران ملك ادب و سیاست در مرثیۀ او قصاید فاخرهای سرودهاند، خازن به یكباره صاحب را فراموش كرده است و به قول حضرت فردوسی(رض): «تو گویی كه كاموس هرگز نبود» و زبان خازن به مرثیۀ صاحب گشوده نشده است، و ازین بدتر و نفرت انگیزتر اینكه یاقوت «مُرسلاً» یا از قول قاضی أبوالعبّاس احمدبن محمد بارودی، نقل میكند كه:
«ابومحمد خازن كتابدار صاحب همواره به عنوان خدمتگزاری به صاحب، در خانه و دربار او میماند و خازن جاسوس و خبرچین فخرالدوله بر صاحب و مواظب بر نگهداری اموال آن خانه میبود و به محض درگذشت صاحب، فرستادهای نزد فخرالدوله فرستاد و خبر رحلت صاحب را به او داد و فخرالدوله خواص و نزدیكان خود را فرستاد كه خانه را در محاصره خود بگیرند كه چیزی از آن بیرون نرود، و در خانه صاحب كیسههایی كه محتوی رسید كسانی كه یكصد و پنجاه هزار دینار از اموال صاحب در نزدشان امانت بود، یافتند و امضاكنندگان آن رسیدها را احضار كردند و آن وجوه را از آنان بازپس گرفتند و…» (معجمالادباء، ج6/115ـ116)
از اینروست كه احتمال كینتوزی و خیانت خازن به صاحب داده میشود و به هر حال صاحب و خازن هر دو به رحمت خدا رفتهاند و محاسبهشان با این فقیر نیست؛ اما سخنی «ابن اثیر» در بیان وفات صاحب دارد كه نقل آن را بیمناسبت نمیدانم: «همین كه صاحب از دنیا رفت، فخرالدوله كسی فرستاد كه خانه او را محاصره و اموال موجود، در آن را برایش ببرند. خدای زشت و ناپسندگرداناد خدمت پادشاهان كردن را! این كار این پادشاه بود با كسی كه یك عمر خیرخواهی او را كرد و جان در راه خدمت او گذاشت، تا چه رسد به دیگری…» (الكامل، 9/110)
از حال و مآل كار خازن و تاریخ ولادت و وفات او در مراجعی كه در دسترس دارم، ذكری به میان نیامده است و شاید این خمول ذكر و گمنامی بعدی او بیارتباط به ناسپاسیاش نسبت به «صاحب» نباشد.
خازنهای دیگر
در دنباله این مطالب این مسأله نیز ناگفته نماند كه در طول قرون، بسیاری از ادبا و دانشمندان كه وابسته به دستگاه وزیر یا پادشاهی بودهاند، به مناسبت آنكه نگهداری و مواظبت بر حفظ و حراست كتابخانۀ آن وزیر یا پادشاه و خلیفه به عهده او واگذار بوده است، او به لقب «خازن» ملقب و مشهور گردیده است كه از این جملهاند:
1) مورخ و فیلسوف دانشمند بسیار والامقام أبوعلی احمدبن محمد مسكویه مؤلف بزرگوار تاریخ معتبر تجاربالامم و طهارهالأعراق و… ، متوفی در 421 كه «خازن» كتب ابن عمید بوده است.
2) ابوعبدالله محمدبن احمدبن موسیالخازن، متوفی در 360 (انساب سمعانی).
3) ابومنصور محمد بن علی بن اسحاق بن یوسف الكاتب الخازن، خازن دارالعلم به بغداد متوفی در 418 (انساب سمعانی).
4) ابوالفوارس الحسن (او الحسین) بن علی الخازن الكاتب الشاعر المشهور بجوده الخط متوفی در 499 یا 502 (الكامل، ابن اثیر، ج10) (آیا با قُرب عهد این شخص با نویسنده مخطوطه، ممكن است برادر باشد؟)
5) علاءالدین علیبن محمدبن ابراهیم الخازن، صاحب «لُبابالتأویل فی معانی التنزیل» و یعرف به تفسیر الخازن، متوفی 741 (الكنی والالقاب، محدّث قمی (رض))
6) ابن الفوطی در معجمالالقاب و ابن شاكر كتبی در فواتالوفیات از «ابن الخازن» نامی فقط نام بردهاند كه البته هیچ یك از نامبردگان فوق، آن ابن الخازن نیستند.
ابوالفتح المرزبان
پس از آنكه انوشیروان، «وهرز» دیلمی را به كمك سیفبن ذی یزن به یمن فرستاد و او و سپاهیانش همچنان در یمن باقی ماندند،11 چون نام پسر وهرز، مرزبان بود، بسیاری از تازیان یمن و به تدریج دیگر بلاد عرب نام فرزندان خود را «مرزبان» گذاردند؛ به طوری كه یكی از صحابه حضرت رسول اكرم(ص) «مرزبان بن نعمان كندی» نام دارد (الاصابه، ردیف 7897) و در میان اصحاب صادقین (علیهماالسلام) نیز چند نفر مرزبان نام دارند (تنقیحالمقال، 3/297) و این اسم در قرون بعدی بیشتر رایج شده است.
در قرن سوم و چهارم نیز برخی از بزرگان ادب به «مرزبانی» یا «ابن المرزبان» مشهورند و از جملۀ آنانند «ابوعبیدالله محمدبن عمرانبن موسیالمرزبانی» (متوفی در 384) مؤلف عالیقدر الموشّح كه مشهورترین و معتمدترین كتاب در «نقد الشعر» است و نیز كتاب مهم معجم الشعراء و ابوبكر محمدبن خلف بن المرزبان (معروف به ابنالمرزبان، متوفی 309) كه ظاهراً این كُنیه و عنوان منصرف به هموست كه معاشر و رفیق ابی العیناء شاعر (متوفی284) بوده است.
در دوران «دیالمه» و «داعیان» مازندران، نام بسیاری از مشاهیر «مرزبان» است و از جملۀ آنان مرزبانبن محمدبن مُسافر ـ پادشاه آذربایجان و بعضی قسمتهای مجاور آن بلاد ـ است كه در رمضان سال 346 از دنیا رفته است (ابناثیر). از این «مرزبان» سه پسر به نامهای «جستان» و «ابراهیم» و «ناصر» باقی ماند (ابن اثیر 8/519) و با آنكه از لحاظ زمانی میتوان تصور كرد «محمد بن المرزبان» پسر دیگر این مرزبان باشد، ولی دلیلی بر اصابت این تصور نمیتوان یافت. محمدبن المرزبان دیگری هست كه یاقوت در معجمالادباء (ج19، ص52) از او به عنوان ابوالعباس محمدبن المرزبان الدمیری یاد میكند و او را از بزرگترین مترجمان كتب فارسی به عربی میشمارد كه به قول یاقوت در سال 309 وفات یافته است و علیالظاهر میتواند نیای این ابوالفتح بن علی بن محمدبنالمرزبان باشد؛ ولی این احتمال برای محمدبن المرزبان آتی الذكر قویتر و بلكه متعین است.
یك محمدبن المرزبان هم هست كه ابوحیان توحیدی او را از كسانی معرفی میكند كه در مجالس شبانۀ صاحب بن عبّاد حضور مییافته است و داستانی در این باره به نقل از او در الامتاع و المؤانسه (ج2، ص100) و داستان دیگری در مثالب الوزیرین(409) و به نقل از توحیدی یاقوت در معجمالادباء(ج6، ص217) آورده است. این محمد بن المرزبان كسی است كه ابن جنّی (متوفای 392)، در كتاب النّوادرالممتّعه از او نقل میكند و ابوسعید سیرافی(متوفای 368) هفت بیت شعر او را به یاد میآورد و زمزمه میكند(معجمالادباء، ج8، ص160) و علیالظاهر با توجه به آنكه ابوحیان «الامتاع و المؤانسه» را در سنوات 373/375 تدوین كرده است، میتوان استظهار كرد كه این«محمدبنالمرزبان» حداقل تا سال 375 زنده بوده و شاید تا سال 385 كه سال رحلت صاحب است نیز میزیسته و ابن جنّی از او روایت میكند، نیای ابوالفتح بن علیبنمحمد بن المرزبان باشد كه در سال 481 اشعار خازن را برای خودش نوشته باشد و به هر صورت با فحص نسبتاً بلیغی كه انجام شد، حقیر نتوانست از این «ابوالفتح بن علی بن محمد بن المرزبان» كه نمیدانم آیا نام او همین كُنیه ابوالفتح است، نشانی در مظانّ آن بیابد؛ ولی از میان مختصر عبارت ترقیمه پایان مخطوطه و با دقت در «خط» و نحوۀ نگارش ناسخ آن میتوان این نكات را استنباط كرد:
1) خط نسخۀ خط كسی است قطعاً جوانی را پشت سرگذاشته است و عمری از او رفته و شاید در حین كتابت آن، سال عمرش میان هفتاد و هشتاد بوده و به هر حال پیرمردی بوده است.
2) بیهیچ تردید كاتب مردی ادیب و بسیار فاضل بوده است و تربیت ادبی استواری داشته است.
3) آن مرد عزیز برای آنكه توهّم نرود كه «كاتب» حرفهای یا «ورّاق» بوده باشد، تصریح میفرماید كه «برای شخص خودش» آن مجموعه را نوشته است.
4) اینكه اسم كاتب ابوالفتح و نام پدرش علی و اسم جدش محمد است، آیا دلیلی بر این است كه پدرش كه او را به چنین كنیهای مسمّی و مكنّی كرده است، تعلق خاطر و احترامی به وزیر جلیل والامقام نویسنده و شاعر عالیقدر شیعی امامی، ابوالفضل محمدبن حسین عمید قمی(ابنعمیدپدر) داشته كه چون نام خودش محمد بوده، به اقتفای از ابن عمید كه پسرش را علی و كنیهاش را ابوالفتح (ابن عمید پسر و مقتول) معین فرموده بود، پدر كاتب این مخطوطه نیز كنیه پسر را ابوالفتح معین كرده است؟ و از این رو میتوان به یقین دانست كه اولاً نویسندۀ مخطوطه و پدرش شیعی اثنا عشری، ثانیاً از طبقات متعین و متشخّص زمان خود بودهاند و بدیهی است این پدر و پسر از جمله ادبا و فضلای سرشناس آن زمان به شمار میرفتهاند.
ابوالفتح بن علی بن محمد بن المرزبان در پایان مخطوطه و در ابتدای ترقیمه مینویسد: «نجز شعر عبدالله الخازن بحمدالله و توفیقه». البته میتوان «نجز» را چنین دانست كه مقصود كاتب این است كه آنچه او از شعر خازن در حفظ یا در دست داشته، نوشته است(و افسوس كه اشارهای نمیكند كه چگونه بر آن اشعار دست یافته است و از روی چه مجموعهای؟ یا اگر دیوانی از خازن موجود بوده و مستند او در نقل و كتابت قرار گرفته است، این مجموعه را فراهم آورده است)؛ ولی این سؤال به خاطر میآید كه این مرد دانشمند آیا در سال 481 یعنی پس از حداقل قریب پنجاه و پنج سال كه از تألیف یتیمهالدّهر میگذشته، آیا یتیمه را ندیده و به آن مراجعهای نداشته است؟ و چرا اشعاری را كه ثعالبی در یتیمه از خازن نقل كرده، این كاتب در مجموعه خود نیاورده است؟ و فیالمثل چگونه از قصیدۀ غرّای فریدۀ «هذا فُؤادُك نُهبی بین اهواء/ و ذاك رأیك شوری بین آراء» بیخبر مانده است؟ به راستی این ضعیف نمیتوانم پاسخ این سؤال را حدس بزنم؛ ولی بسیار تعجّب میكنم كه چگونه ممكن است از یتیمهالدّهری كه ابوالحسن باخرزی(مقتول در سال 467، یعنی چهارده سال پیش از كتابت این مخطوطه) كتاب شریف دُمیهالقصر را تألیف فرموده است و آن را دنباله و ذیلی بر آن كتاب مستطاب قرار داده است كاتب مخطوطه، بیخبر مانده باشد.
از فوایدی كه این ضعیف از این مخطوطه بهره برد، یكی هم این است كه بیتی عربی را كه وراوینی در «مرزباننامه» بدان استشهاد و تمثُل كرده است و این ضعیف بیش از پنجاه و پنج سال است كه در جستجوی گوینده آن بیت بودم، آن را بحمدالله و منّه در دیوان خازن یافتم:
كانت لدی امانهً فرددتُها و كذا الودائعُ تُستردُّ و تُقتضی
كه از قصیدۀ ضادیه خازن در مخطوطه است و این مطلب مؤید این است كه شعر خازن در قرنهای بعد مورد مراجعه فضلا و نویسندگان بوده است.
پینوشتها:
9ـ زیرا ثعالبی در فصل «توقیعات» كتاب خاصّ الخاصّ در میان توقیعات شیوای صاحب این توقیع را ذكر نموده است، ص93. 10ـ شعراء، آیه18ـ 19.
11ـ و به «آزادگان» یا «بنی الاحرار» مشهور شدند «بُحتری» در سینیه ایوان مدائن میگوید: اُیدوا ملكنا و شدّوا قواه/ بكُماهٍ تحت السّنور حُمس…
دکتر احمد مهدوی دامغانی
منبع: روزنامۀ اطلاعات
بخش اول این مطلب را اینجا بخوانید.