چرا عمر طاووس و درّاج کوته؟
چرا مار و کرکس زیَد در درازی؟
صد و اند ساله یکی مردِ غرچه
چرا شصت و سه زیست آن مردِ تازی؟
(ابوطیّب مصعبی)
دردا و دریغا که آفتاب وجود دکتر محمدحسن حائری همان شصتوسه سال نیز نتابید و دیروز، در شصت سالگی، ناباورانه غروب کرد و شاگردان و دوستان و دوستدارانش را مبهوت و سوگوار ساخت. با رفتن زودهنگام او دوستانش دوستی نازنین، شاگردانش استادی کمنظیر و تمام کسانی که در طبقۀ پنجم دانشکدۀ ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی گام مینهادند، رویی گشاده و لبخندی فراموشنشدنی را از دست دادند.
دکتر حائری در زمرۀ همان گروه کمشمار دانشمندان این روزگار بود که حجم نوشتههاشان بسیار کمتر از دانستههای آنان است. چنین استادانی را، شوربختانه، جز شاگردان مستقیم آنان نخواهند شناخت و قدر نتوانند دانست. سالها شاگردش بودم و هرگز کمحوصلگی و بدخلقیاش را ندیدم. بسیار خوانده بود و همچنان بسیار میخواند. بسیار میدانست ولی میخواست بیشتر بداند. در روزگاری که بسیاری از همکارانش، پس از فارغالتحصیلی و از روزی که به کسوت آموزگاری درآمدهاند، چندان در پی افزایش و روزآمد کردن دانستههای خود نیستند و چهبسا از کتابها و مقالاتی که در چند دهۀ اخیر، پس از دوران دانشجویی آنان، منتشر شده است خبر ندارند، در زمانهای که بسیاری از دانشگاهیان، با مقالات تکراری و حتی با تشبّث به مقالات دانشجویان خود، در پی «امتیاز» و «ارتقاء» دوانند، در دورهای که برخی مدرسان دانشگاهها برای تصدی راهنمایی یا مشاورۀ پایاننامههایی که گاه بیش از خودِ دانشجو دربارۀ آن نمیدانند، یا برای افزایش ساعات تدریس در دانشگاههای این شهر و آن شهر، از هیچ کوششی دست نمیکشند، حائری نمونۀ آموزگاران وظیفهشناسی بود که ساعتها به مطالعه میپرداخت، از انتشار کتابهای تازه و از بحثهای محافل فرهنگی خبر میگرفت، بخشی از درآمدش را صرف خرید کتابهای تازه میکرد و چشم به نسخههای اهدایی ناشران و پدیدآورندگان نمیدوخت، پیش از شروع هر نیمسال، گرچه میدانست آنچه در ذهن دارد برای گذران چند ترم کفاف میدهد، باز به مطالعه در حوزههایی میپرداخت که قرار بود تدریس آنها را برعهده بگیرد.
حائری برای دانشجویانش وقت میگذاشت، چه در کلاس برای آموختن و چه در دفترش، که در روزهای زوج درِ آن به روی همگان گشوده بود و سلامت را با «سلام بر شما»، که خاص خودش بود، پاسخ میگفت و لبخند مهربانش خاطرت را آسوده میکرد که میتوانی ساعتها بنشینی و بگویی و بپرسی و بشنود و، عنداللزوم، با پاسخی خردمندانه تشویش را از دلت بزداید.
جز اینهمه، او در چند حوزه از ادبیات فارسی از صاحبنظران برجسته بود؛ اشعار ناصرخسرو، و آثار منثور او را، بسیار خوانده بود و سالها از محضر استاد گرانقدر، دکتر مهدی محقق ـ که شاد باد و دیر زیاد ـ در زمینۀ اشعار و افکار این شاعر کسب فیض کرده بود. یک بار که به مناسبتی نسخۀ خودش از دیوان ناصرخسرو را ورق میزدم، در حاشیۀ اغلب صفحاتش نکاتی دیدم که حاصل تأملات و بازخوانیهای او بود. اول بار زمانی که در خدمتش ناصرخسرو میخواندیم دریافتم که تسلط و علاقۀ استاد به موضوع و مهارت او در تدریس چه سهمی در جلب توجه و علاقۀ دانشجویان به آن حوزه دارد. بودند استادانی که با شنیدن نام ناصرخسرو و سرودههایش در اوزان نامطبوع چهره در هم میکشیدند و اغلب دانشجویان کلاس حائری هرگز از خواندن و شنیدن احوال و افکار او ملول نمیشدند. علاوه بر آن، مبانی عرفان و تصوّف را بسیار خوب خوانده بود و ذهن منظمش در طبقهبندی و نظمدهی اصطلاحات و مفاهیم پرشمار این حوزه بسیار به کار میآمد. گزافه نیست اگر بگویم حجم قابل توجهی از دانستههای ادبیِ عمومیِ فارغالتحصیلان دورۀ کارشناسیِ آن دانشگاه، از تلمیحات و اشارات، مفاهیم و اصطلاحات، و نکتههای تاریخی و اجتماعی و عرفانی و دینی و ادبی و زبانی، که خوانندگان متون کهن را از دانستن آنها گریز و گزیری نیست، مرهون کلاسهایی است که با دکتر حائری گذراندهاند.
اما تخصص، و چهبسا تعلق خاطر حائری، بیش از هر حوزۀ دیگر، در مباحث مربوط به شعر سبک هندی به چشم میآمد. در نیمسالی که در خدمتش «صائب» میخواندیم، لحظه لحظۀ کلاسش مفید بود و مغتنم. روزی را که، بی کاغذ و نوشتهای، نزدیک به نیم ساعت دربارۀ «آینه» و جایگاه آن در شعر صائب و بیدل و دیگران سخن گفت هرگز از یاد نخواهم برد. در این حوزه، خوشبختانه، برخلاف شیوۀ معمول خود، قدری هم آثار مکتوب برجای نهاده است؛ از تصحیح دیوان غالب دهلوی و تدوین گزیدهای از اشعار او و مجموعۀ غزلهایش و پنج ـ شش مقالهاش دربارۀ غالب که در مجلات گوناگون، از جمله نخستین شمارههای آینۀ میراث، به چاپ رسیده است، گرفته تا کتاب اخیرش، صائب و شاعران طرز تازه، که در آن به شرح یکصد غزل صائب و بحث در احوال و افکار و ذکر گزیدههایی از اشعار صد شاعر دیگر، و نیز نقل ابیاتی از یکصد شاعر کمشناختهترِ این سبک، و سرانجام به معرفی «آبشخورهای پیشنهادی در پژوهشهای سبک هندی» پرداخته و مقدمۀ خواندنیِ کتاب نیز سرشار از نکتههای تازه است و نمودار دقت نظر نویسنده؛ کتابی که نویسندهاش میتوانست از دل آن انبوهی مقاله و کتاب دیگر بسازد اما ترجیح داد حاصل سالها مطالعهاش را در یک بینالدفتین قرار دهد. نثر او، به نسبت اغلب نثرهای دانشگاهی امروز، روشن و ساده و موجز و مفید و البته برخوردار از زیباییهای ادبی و زبانی است. سخن گفتنش نیز، با همه سادگی و روشنی، به سبب کاربرد واژهها و ترکیبهایی تازه، جذاب بود. او، ضمن اینکه محققی چیرهدست بود، هرآنچه را هم برای موفقیت در تدریس لازم بود در خود داشت. حائری از ارجاع دانشجویان به نوشتههای خودش پرهیزی جدی میکرد؛ تا آنجا که یک بار، در دفترش، شنیدم که گفت بعد از انتشار کتاب درسیاش دربارۀ مبانی و عرفان و تصوف هرگز آن درس را نپذیرفته است؛ زیرا از طرفی کتاب خودش را مناسب میدانسته و از طرف دیگر نمیخواسته است دانشجویان را ملزم به تهیۀ آن کند، مباد که شبههای در ذهن آنان که او را نشناخته بودند پیش بیاید. او، گرچه میدانست برای تدریس بسیاری مباحث از دیگران سزاوارتر است، به ناصرخسرو و صائب و گاهی هم متون عرفانی بسنده میکرد و بیش از حد ضرورت هم نمیپذیرفت که برایش درس بگذارند. در کلاس همواره شنوندۀ پیشنهاد و انتقاد دانشجویان بود و هرگز بر عقیدۀ خود پای نمیفشرد. در نخستین جلسۀ کلاس «منطق الطیر»، یکی از «گزیدهها»ی موجود در بازار را معرفی کرد و وقتی از تصحیح دکتر شفیعی کدکنی که آن روزها تازه بود، پرسیدم، گفت آن کتاب را تنها به سبب سنگین و نسبتاً گرانقیمت بودنش معرفی نکرده است و وقتی فهمید نسخهای ارزانقیمت و مختصر از آن نیز برای دانشجویان منتشر شده است، لحظهای درنگ نکرد و فروتنانه خواست اگر گذارم به خیابان انقلاب افتاد نسخهای هم برای خود او بخرم، چون ممکن بود تا جلسۀ آینده نتواند آن طرفها برود و نمیخواست هفتۀ بعد بیکتاب سر کلاس بیاید.
وجود امثال حائری، با این میزان از دانش و توانایی تدریس و التزام به اخلاق علمی و دانشگاهی، غنیمتی است برای دانشجویان این زمانه، استادانی که وقت خود را یکسره وقف تعلیم و تعلم میکنند، جایی بهتر و خوشایندتر از کلاس سراغ ندارند، بسیار میخوانند و اندک مینویسند و همان اندک نوشتههاشان ماندگار است و راهگشا، علاقهای به حضور در محافل و سخنرانی در همایشهای گوناگون نشان نمیدهند و چه باک اگر جز شاگردانشان کسی آنان را نشناسد؛ چه همین استادانند که در وجود چند نسل از دانشجویان خود تکثیر میشوند و زندگی را در دل و جان آنان پی میگیرند.
الوند بهاری
………………………………………………….
اخبار مرتبط
دکتر محمدحسن حائری مصحح دیوان غالب دهلوی درگذشت
…………………………………………………
نظر کاربر
: آقای بهاری بسیار خوب از دل همه ما گفتید و بی شک طبقه پنجم علامه نگین انگشتری اش را از دست داد. حیف.
نظر کاربر
آقای بهاری من رو یاد کلاس های استاد انداختید و این که چه فرصتهایی را از دست دادم و چقدر کم بهره مند شدم از استاد گرانقدر.
نظر کاربر:
آقای بهاری ذلمان را به درد آوردید. روحش شاد
نظر کاربر:الهام روستایی راد
غمگینم. بسیار غمگینم. از فراق چنین نازنینی که عرفان را به او شناختیم.
نظر کاربر:
فلک دیگر چون اویی را نخواهد زاد
نظر کاربر:علی رجبی
قبل از شروع تعطیلات دانشگاه برای امضای پایان نامه با ایشان تماس گرفتم گفت دانشگاه نیستم وقتی سوال کردم کی برمیگردید ؟ گفتند بر نمی گردم نمی دانم …گویا می دانست برنمی گردد …. خدایشان بیامرزاد…
نظر کاربر:ادبیات فارسی استادی فاضل وفروتن راازدست داد.متاسفم برای خودم که ازوجودآن یگانه بیشتر استفاده نکردم.ازخداوندمیخواهم که باخوبان بهشت همنشین باشد.برای شادی روحش صلوات
نظر کاربر: فاطمه قربانی
استاد بزرگوار ما – که روحش قرین شادی و رحمت پروردگار باد – بسیار به ما آموخت.. آموخت با مهربانی وفروتنی. آموخت علم را با عمل به ما. آموخت با گشاده رویی و لبخند… بدون اغراق از کم نظیرترین هایی بود که در محضرش بسیار آموختیم و هر ثانیه لذت بردیم. من و هم کلاسی هایم عرفان را با و شناختیم و بسیار دوستش داشتیم. صد افسوس که فرصت بسیار اندک بود. بدون شک او همیشه در دل و خاطر همه ی دانشجویانش نمونه و پاینده است. آقای بهاری سپاسگزاریم بخاطر دلنوشته بسیار زیبایتان که دلهایمان را دوباره بی تاب استاد فرزانه یمان کرد. خدا رحمتش کناد
نظر کاربر: محمد حاجی آبادی
استاد بزرگوارم رفت وادب دوستان و دانشجویانشرا در غم خویش به سوگ نشاند استادی بی نظیر که روزگار چون اورا کمتر به خود خواهد دید روحش با مردان حق قرین باد
نظر کاربر: ناشناس
روزگاری خواهدآمدباخودت نجواکنی خوش به حال روزگارانی که بایاران گذشت یادش گرامی وپاینده باد
نظر کاربر:: فریدون یوسفی
جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲ – ۱۱:۱۷
در سوگ دکتر محمدحسن حائری, در سوگ دکتر محمدحسن حائری
دکتر محمد سن حائری یک استاد اخلاق در این دوران زندگی ماشینی ما بود.
نظر کاربر: فریدون یوسفی منقاری
سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ – ۱۰:۲۴
در سال ۱۳۷۲ در درس حافظ (۱) با دکتر آشنا شدم البته در ترم های قبل دروسی را با ایشان گذرانده بودم اما مقدمه آشنایی و دوستی با ایشان از درس حافظ بود که طی اتفاق جالبی روی داد و آن هم به سرقت رفتن دیوان حافظ بود که متاسفانه گاهی دست نوشته ها و جزوه ها و کتاب هایی از دانشجویان توسط دانشجویانی که متاسفانه نام دانشجو را با خود یدک می کشیدند صورت می گرفت در پارک دانشگاه پس از مطالعه کتابم را روی صندلی گذاشتم تا برای گرفتن چای به بوفه بروم و وقتی که برگشتم خبری از کتابم نبود و چون به تاریخ امتحان نزدیک بود به استاد حائری مراجعه کردم که امتحانم را تادو روز پس از پایان امتحانات به تاخیر بیندازد . …… سرانجام قرار شد که به پیشنهاد استاد از کتاب ایشان استفاده کنم و پس از امتحانات به هنگام برگشت کتاب آدرسم را به استاد دادم و ازایشان دعوت کردم که در مسافرت به شمال به ما سری بزند و این ماجرا سبب آشنایی من با مردی بزرگ بود. شاید تقدیر این چنین بود که من با مردبزرگی آشنا شوم که مدت ۲۲ سال با هم رفت و آمد داشته باشم و برخلاف دانشجویان دیگر که چهار سال با استادشان واحد درسی میگذرانند من ۲۲ سال درس اخلاق ازین مرد بزرگ فراگیرم.
نظر کاربر: شیما بیات
این روزها هرچه که می گذرد تلخ ترمی شود طعم نبودنش به کاممان و تیر غمش عجب زخمی نشانده به دلمان که هرچه کهنه ،انگار تازه تر می شود و آتش می زند به همه وجودمان که عادت کرده بود به تمام خوبی عالم را یک جا دیدن و شناختن و حالا… بیچاره دلمان حق دارد اگر گرفته باشد آخراز آن روز دیگر همه ی لحظه هایش پر از غروب جمعه شده ودر سکوت پرهیاهوی غم بارش زمزمه می کند: ای دریغا سوی خاموشان خاک بلبلی باصدزبان گویا برفت بزمی از اهل ادب در آسمان دید و سوی عالم بالا برفت صائبش می خواندسوی خویشتن نزد او از جمع ماتنها برفت طایر سدره نشین روح او پرزنان تا جنه المأوا برفت ازکرم شددستگیرش لطف حق در کنار فیض رحمت تابرفت (سمیعی،۱۳۶۳: ۱۱۹-۱۱۸ ) …………………………………………………………………….. ابیاتی که در بالا آورده شد برگرفته از قطعه ای است از دیوان ((راز دل))اثر محقق،ادیب وشاعر کرمانشاهی مرحوم ((استاد غلامرضا(کیوان)سمیعی.
نظر کاربر: مژگان طهماسبی
سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۲ – ۲۳:۴۷
چگونه می توان از کنار دری سخن گفت که به خانه ات باز می شود و تو دیگر نیستی.
نظر کاربر: ناشناس
دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲ – ۲۱:۳۸
سالها پیش استادم بودند و چه متواضع و دانشمند………… از شنیدن خبر شوکه و اندوهگینم روحش شاد باد
نظر کاربر: نازگل دریاباری
یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲ – ۱۹:۰۸
نظر کاربر: یاد کلاسهایت به خیر استاد! آن موقع که از هفت وادی عرفا میگفتی آن موقه که از احکام نجوم می گفتی در کلاس ناصرخسرو ؛آن موقع که از اسماعیلیه میگفتی . از عشره مبشره . یادش به خیر . هنوز که هنوز است باورم نمیشود انسانی که دستهایش بزرگ و بخشنده بود تمام شود! نه تو هیچ وقت تمام نمیشوی درانسانهای شریف دیگری ادامه خواهی یافت